سازمان مجاهدین خلق ایران
چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، به طور عمده از طیف دانشجو و البته بیشتر طبقه بازاری، سازمان را تشکیل دادند. این افراد بیشتر در نیمه دوم دهۀ سی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت آزادی فعالیت کرده و تجربۀ سیاسی اندوخته بودند. فضای کشور از حوالی سال ۱۳۳۹ اندکی باز شد و این هم در پس اصلاحاتی بود که امریکاییها روی آن تأکید داشتند. باز شدن این فضا زمینه انتقادات و تغییراتی را در ایران پدید آورد. همزمان برخی از این اصلاحات به دلیل مغایرت با قانون اساسی یا مسائل دینی، مورد انتقاد جامعه روحانی کشور قرار گرفت و تجربه سیاسی سالهای ۴۱ـ ۴۳ را پدید آورد، تجربهای که با رهبری امام خمینی به جنبشی صریح بر ضد شاه تبدیل شد.
پدید آمدن فضای جدید در فرهنگ سیاسی که طی تحولات ۳۹ تا ۴۳ بالیده بود، میتوانست پدید آمدن جریانهایی مانند مجاهدین را توجیه کند. بیشتر این افراد از اعضاء یا سمپاتهای نهضت آزادی بودند که به تدریج از مشی سیاسی آنان روی گردان شده و چاره را در مبارزه مسلحانه بر ضد شاه جستجو کردند. [۱۰۵۹] این افراد در میان تجربههای ملی - مذهبی از یکسو و تجربههای مارکسیستی و به ویژه تودهای از طرف دیگر، بایست راهی را برای مبارزه بر میگزیدند این مبارزه که از نظر این گروه میبایست بُعد مذهبی میداشت، در عین حال که نمیتوانست در قالبهای سنتی مذهبی بگنجد، در شکل ملی و نهضت آزادی هم نمیتوانست ادامه پیدا کند. در این میان، باید راهی پدید میآمد که براساس آن تجربهها بتواند یک گام به جلو باشد. گفته شده است که میبایست نخستین اعضای این سازمان را فرزندان شکست بنامیم. شکست نهضت ملی در سال۳۲ و شکست خرداد ۴۲. علاوه بر این میبایست عنصر رادیکالیسم را که در سراسر جهان رنگ و روی مبارزه را پوشانده بود، در تشکیل این سازمان سخت مؤثر بدانیم.
در واقع، تحولاتی که به قیام پانزدهم خرداد منجر و ایضا از آنجا منشعب شد، در ایجاد نوعی مبارزۀ قهرآمیز کاملا مؤثر بود؛ مسائلی که سبب شد تا گروههایی مانند مؤتلفه، حزب ملل و سازمان مجاهدین استراتژی جدیدی را در پیش گیرند. این افراد که به طور سازمانی با روحانیت سنتی پیوندی نداشتند و از طرف دیگر طی سالهای ۳۹ـ ۴۳ و حتی پس از آن تا سال۱۳۴۷ اذهان آنان با افکار مذهبی اما ضد سنتی بازرگان، به ویژه تحت تأثیر ضدیت او با فلسفه اسلامی، انس داشت، نمیتوانستند متکی به آموزههای سنتی و حوزوی باشند.
در این سوی، کسانی که اساس سازمان مجاهدین را گذاشتند، شاخۀ جوان و تند نهضت آزادی بوده و حرکت آنان معلول برخوردهای خشن حکومت شاه با مخالفان در جریان رویدادهای نهضت اسلامی بود. در این شرایط آنان پاسخها و روشهای سیاسی نهضت آزادی را پاسخهای معقول و راهگشا به حساب نمیآوردند. به علاوه، عامل مؤثر دیگر در رویکرد جدید این گروه به سمت تأسیس روش جدیدی برای مبارزه تأثیر پذیری از جنبشهای انقلابی - مارکسیستی معاصردرجهان بود که یکی از داغترین روزهای خود را پشت سر میگذاشت. پیشینۀ جریان چپ در ایران که همواره آن را باید بنیانگذار ترور به حساب آورد، جریان سوسیال دمکراتهای تبریز بودند که درجریان مشروطه با الهام بلکه تأثیر مستقیم از تفلیس و دیگر جریانهای تند قفقاز، نوعی مشی مبتنی بر ترور را در تبریز و سپس در تهران دوران مشروطه پایهگذاری کردند. نفوذ افراد چپ اعم از مسلمان، ارمنی یا لائیک، از آن نقطه آغاز و تا تهران توسعه یافت. جریان یاد شده را باید نوعی سابقه برای چپهایی دانست که مشی مبارزه براساس ترور را در ایران دنبال کردند. پیشینۀ مزبور در این زمان، در جایی که باید از آن «جهان چپ» یاد کرد، بسیار گسترده شده بود.
شعاعیان در این باره نوشت: «جنبش انقلابی لائوس... حماسۀ پیروزمند تودۀ ویتنام، پیروزی رزمی کوبا، رویش ستیزههای انقلابی در امریکای لاتین، دامن گرفتن ستیزههای ضد استعماری در افریقا، بالا گرفتن زبانههای انقلاب در سراسر هند و چین... رخدادهای شورانگیز و ضد استعماری خاورمیانه عربی... آغاز جرقههای انقلابی در فلسطین و آتشباری آن، یکباره را گوییم فراز انقلاب و اعتراضات قهرآمیز و مسلحانه در سراسر پهنۀ جهانی... آشکارا جهان مجمر انقلاب شده است.» [۱۰۶۰]
همه این عوامل را باید در کنار هم گذاشت تا تولید سازمانی با ویژگیهای یک ایدئولوژی انقلابی - اسلامی - مارکسیستی توجیه شود.
در سال۱۳۴۴ [۱۰۶۱] سازمان مجاهدین [۱۰۶۲] خلق (نامی که بعداً به آن داده شد [۱۰۶۳]) را پایهگذاری کردند.
محمد حنیف نژاد [۱۰۶۴] و سعید محسن [۱۰۶۵] و عبدالرضا نیک بین رودسری (معروف به عبدی) [۱۰۶۶] هستۀ اولیۀ سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. محمد آقا، نامی که بچههای سازمان با آن حنیف نژاد را صدا میکردند، اصل و اساس بود و بقیه گرد او حلقه زده بودند. اندکی بعد اصغر بدیعزادگان، علی باکری، عبدالرسول مشکین فام، ناصر صادق، علی میهندوست، حسین روحانی، و شماری دیگر به آنان پیوستند. در اواخر دهه چهل، مرکزیت سازمان عبارت بود از: حنیف نژاد، : سعید محسن، بدیع زادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکری زاده، ناصر صادق، نصر الله اسماعیل زاده، علی میهندوست، رضا رضایی، محمد بازرگانی، و مسعود رجوی. سازمان پس از جدا شدن عبدی، و در دورهای که به تدوین تاریخ خود میپرداخت، نام وی را حذف و نام بدیع زادگان را به جای او گذاشت. حسین روحانی و تراب حق شناس هردو از کادرهای اصلی بودند که به دلیل رفتن به خارج طبعا در مرکزیت نبودند. سحابی از رجوی چنین یاد میکند که: سخت تمایل داشت در مرکزیت باشد و در این زمینه انتقادهایی را مطرح میکرد و عاقبت سعید محسن به دیگران توصیه کرد تا او هم در مرکزیت قرار گیرد. [۱۰۶۷]
فعالیت مؤسسان سازمان به طور رسمی از شهریور سال ۴۴ آغاز شد، این شروع، بیشتر در جهت انجام کارهای مطالعاتی و تئوریک در زمینه جهان شناسی، سیاست و اقتصاد قرار داشت. آنان برای شناخت شرایط ایران به بررسی اوضاع و احوال تاریخ معاصر پرداخته و تلاش کردند تا به دیدگاههای تازهای در این باره برسند. سؤال مهم برای آنان این بود که وضع دنیا چگونه است، جایگاه ایران به ویژه شرایط اقتصادی آن چگونه است، امپریالیسم، استعمار، استثمار، سوسیالیسم، و سرمایهداری چیست و در نهایت بر اساس چه ایدئولوژی میبایست با حکومت مبارزه کرده و به لحاظ سیاسی، چه روشی را برای مبارزه برگزید. آنان تجربه دین داری را براساس آنچه در میان روحانیت دیده و یا آنچه که در میان نهضت آزادی دیده بودند، ناکافی میدانستند و به دنبال یافتن راه تازهای بودند. راهی که بتواند مهمترین مسأله آنان یعنی مبارزه قهرآمیز - و نه لزوما فرهنگی - را توجیه کند. آنان به دلیل ناکافی دانستن تفسیر رسمی روحانیت از دین، با ایجاد گروههای بحث، و براساس الهامی که از آثار مرحوم بازرگان گرفتند، به تدوین ایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداختند و کوشیدند تا متونی را تدوین کنند که بتوانند از آنها به عنوان متن آموزشی برای تربیت کادرهای مورد نظر در سازمان استفاده کنند. [۱۰۶۸] در سازمان به جز قرآن و نهجالبلاغه، از متون تفسیری و حدیثی شیعه، کتابی مورد استفاده قرار نمیگرفت. حتی اندیشههای علامۀ طباطبایی و استاد مطهری هم مورد بیاعتنایی کامل بود. [۱۰۶۹] خواهیم دید که تنها برخی از نوشتههای تفسیری مرحوم طالقانی و بیشتر آثار بازرگان - عمدتاً راه طی شده - محل اعتنا بود. همانطور که اشاره شد، مغز متفکر این جمع، محمد حنیف نژاد بود. او تلاش میکرد تعریف تازهای از دینداری و مبارزه پدید آورد و آن چنانکه سحابی میگوید از سال ۴۷ که با وی تماس داشت، مرتب نگران بود که مبادا مشکلی در این باره پدید آید. جستجوهای حنیف نژاد برای یافتن تئوریسینهای دینی از میان روحانیون، شاید بیشتر به دلیل بیعلاقگی خود آنها، راه به جایی نبرد. سحابی میگوید: محمد آقا آن زمان متوجه شده بود که ماشینی را ساخته و به راه انداخته است که به طور مرتب هم کار میکند ولی به سمت چپ منحرف میشود. [۱۰۷۰] برای اینکه زمینه این نگرانیها روشن شود، بهتر است مروری بر منابع اطلاعاتی و مطالعاتی سازمان در آن سالها داشته باشیم.
[۱۰۵۹] این مسأله که تنها راه مقابله با دولت، روی آوردن به نبرد مسلحانه است، درمیان علما، تنها به مرحوم آیت الله میلانی نسبت داده شده است. گفته شده که وی معتقد به روشالجزایریها برای رویارویی با دولت بوده است. در این باره بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص ۱۲۳ (متن و حاشیه) بیژن جزنی هم در تاریخ سی ساله ایران (ج ۲، ص ۱۳۱) بخشی را به تحلیل اینکه چرا مبارزان به مبارزه مسلحانه روی آوردند، اختصاص داده است. [۱۰۶۰] چندنگاه شتابزده، ص ۷۲ـ ۷۳. [۱۰۶۱] حق شناس میگوید که رضا رضایی اعلام کرد که تشکیل سازمان از سال ۴۴ بوده است، در حالی که این تاریخ، جنبۀ تبلیغی دارد و هیچ تاریخ دقیقی را نمیتوانیم در این مورد ثبت کنیم. (مجلۀ آرش، ۷۹، ص ۲۳) [۱۰۶۲] عنوان مجاهدین، منهای ارتباطی که با کلمه «جهاد» دارد، در فرهنگ سیاسی ایران، از زمان انقلاب مشروطه رایج گردید. درآن وقت، جنبش اجتماعیون عامیون در قفقاز که وابسته به جریان سوسیال دمکراسی روسیه بود، عنوان مجاهد را برای خود انتخاب کرد و نشریهای هم باهمین نام مجاهد منتشر میکرد. (بنگرید: پیشینههای انقلاب مشروطه و سوسیال دمکراسی در ایران، خسرو شاکری، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۴، صص ۱۸۰ـ ۱۸۱) این جنبش که در جریان شورش تبریز به کمک ستارخان شتافت، عنوان مجاهدین قفقازی را به این سوی مرز منتقل کرد و در فرهنگ سیاسی مشروطه وارد نمود. در برپایی مشروطه دوم، تعبیر مجاهدین بسیار رواج یافت به حدی که به میرزا حسن شیخ الاسلام، رئیس مشروطه خواهان قزوین، «رئیس المجاهدین» گفته میشد. روشن است که این سابقه میتوانسته است زمینهای برای استفاده مجدد از آن در زمان تشکیل سازمان مجاهدین خلق باشد. [۱۰۶۳] سازمان تا زمانی که اولین قربانی خود، احمد رضایی را که با استفاده از نارنجک خودکشی کرد را از دست نداد، نامی برای خود انتخاب نکرده بود. تا آن زمان ساواک این تشکیلات را سازمان آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی میشناخت (بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله ربانی املشی، ص ۱۴۶، یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ص ۲۱۵) همچنان که رژیم رضایی را یک عضو مهم نهضت آزادی معرفی کرد، بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص ۳۰۹ (ساواک سابقه زیادی از احمد رضایی در مسجد هدایت داشت و مرتب اخبار وی توسط گزارشگران ساواک مخابره میشد، برای نمونه بنگرید به: مسجد هدایت، ج ۱، ص ۲۷۹). زمانی که در سال ۵۰ سران سازمان دستگیر شدند. تازه در زندان به مشورت نشستند تا نامی برای خود انتخاب کنند. سعید محسن نام «نهضت آزادی» را طرح کرد که با آن مخالفت شد. او استدلال میکرد که «همۀ ما الهام گرفته از نهضت آزادی و ادامۀ جریان نهضت آزادی هستیم». عنوان «سازمان» را هم برای تشکیلات خود بزرگ میدانستند، و پس از مدتی بحث عنوان «نهضت مجاهدین خلق» را انتخاب کردند. چند ماه بعد آن را به سازمان مجاهدین خلق تغییر دادند. (آنان که رفتند، ص۷۰ـ ۷۱) گفته شده است که اعلامیه مربوط به نامگذاری در دی ماه سال۵۰ منتشر شده است. عنوان مجاهدین منهای آنکه درقرآن آمده است، در ادبیات سیاسی مشروطه به گروههای مسلح اطلاق شده بود و بعدها در انقلاب الجزایر هم مورد استفاده بود. کلمۀ خلق هم آشکارا در ادبیات مارکسیستی به صورت یک مفهوم اجتماعی سیاسی طرح شده بود. این هم افزودنی است که اکثریت قریب به اتفاق نیروهای سازمان مجاهدین، از دانش آموختگان دانشگاه بودند و طلبه و بازاری میان آنان، جز به ندرت، دیده نمیشد. [۱۰۶۴] محمد حنیف نژاد (متولد ۱۳۱۷) - دوره دبیرستان را در تبریز گذراند و سپس در سال۳۹ به دانشکدۀ کشاورزی کرج آمد. در سال ۴۰ وارد نهضت آزادی شد و در آنجا با سعید محسن آشنا گردید. به دنبال دستگیری سران نهضت در سال ۴۱ آنان نیز برای مدتی به زندان افتاده و در آنجا، با بررسی وضع جنبش ایران، زمینه را برای فعالیت بعدی خود آماده کردند. جالب است که شهید رجایی در بازجویی خود، ضمن نام بردن از اسامی چهرههای نخست نهضت آزادی، در کنار نام بازرگان، سحابی و طالقانی، از حنیف نژاد نیز یاد میکند. بنگرید: یاران امام به روایت... شهید رجایی، ص ۵۷. حنیف نژاد در کرج، توانست حسین روحانی احمدی را هم برای سازمان عضوگیری کند. درباره وی در ادامه سخن خواهیم گفت. وی پس از بیرون آمدن از زندان، مهندسی خود را گرفت و به تدریج زمینه را برای تشکیل سازمان فراهم کرد. [۱۰۶۵] وی نوادۀ آیت الله میرزا یوسف اردبیلی است که مجتهد و مدرس بزرگی در نجف اشرف، در حوالی مشروطه بود و از نزدیکان آیت الله آخوند خراسانی به حساب میآمد. پدر سعید محسن، شیخ سلیمان در زنجان اقامت داشت و از موجهین این شهر بود. در جریان غائلۀ پیشهوری وی به مخالفت با حکومت وی برخاست و گریزان به تهران آمده مدتی برای سرنگونی او، در حرم حضرت عبدالعظیم÷ مقیم و متوسل شد. نام خانوادگی این خانواده، به مناسبت نام نیایشان آیت الله میرزا محسن اردبیلی، انتخاب شده که فقیه و مجتهد خطۀ اردبیل در دوره ناصری بوده است. شرح حال زندگی این خانواده توسط آقای یوسف محسن (برادر سعید محسن) در فهرست منشورات کنگرۀ مقدس اردبیلی آمده است. (یادداشت آقای ابوالحسنی). سعید محسن دانشجوی دانشکده فنی بود. دوره سربازی را در جهرم بود که ارتباط او را با محافل مذهبی نیرومند کرد. بعد از آن با همکاری حنیف نژاد سازمان را تأسیس کرد. برادر وی عبدالله محسن هم زیر نظر احمد رضایی در سازمان مجاهدین بود که در سال ۵۰ دستگیر و تا آستانۀ انقلاب در زندان بود. [۱۰۶۶] وی اهل مشهد بود و در کانون نشر حقایق اسلامی با اندیشههای مذهبی جدید آشنا شد و پس از آمدن به تهران و تحصیل در رشته ریاضی همراه با حنیف نژاد و سعید محسن سازمان را پایهگذاری کرد. وی از سال۴۷ از سازمان جدا شد اما مدتها بعد از ضربه شهریور ۵۰ دستگیر و به حبس ابد محکوم گردید که اندکی بعد به دلیل جدا شدن وی از سازمان در سال ۵۴ آزاد شد. این فرد در مقایسه با دو نفر دیگر فوق العاده به مارکسیسم نزدیک بود و بیشتر کار تهیه جزوات سیاسی از جمله جزوۀ «مبارزه چیست» را در سازمان بر عهده داشت. وی به مرور از سازمان کناره گرفت و بعدها نیز کمتر از وی یاد میشد. کنارهگیری او از سازمان توسط سران، چنین تحلیل شد که سازمان به لحاظ ایدئولوژیک ضعیف است و باید در این باره کارهای بیشتری صورت گیرد. (وی در حال حاضر به شغل خصوصی اشتغال دارد و معمولا این ادعاها را که او مارکسیست شده نمیپذیرد و میگوید که مسلمان بوده و هست. بنگرید: سازمان مجاهدین خلق ایران، » از: حسین روحانی» ص ۲۷ پاورقی). [۱۰۶۷] نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۲۲. [۱۰۶۸] گروه ایدئولوژی رسما در سال ۱۳۴۶ پدید آمد که یکی از افراد فعال آن علی میهن دوست بود که به علی عقیدتی شهرت داشت و کتاب تکامل را نوشت. وی در ۲۹ فروردین سال ۵۱ به همراه سه نفر دیگر (بهروز (علی) باکری، ناصر صادق، محمد بازرگانی) در واقع نخستین گروه از مجاهدین بودند که اعدام شدند. پس از تدوین متون اولیه ایدئولوژیک، از سال ۱۳۴۷ به بعد در سازمان بحث استراتژی پیش آمد که طی آن، نبرد مسلحانه را برای ساقط کردن نظام پهلوی انتخاب کرد و قدم در این راه گذاشت. [۱۰۶۹] در این باره بنگرید به توضیحات میثمی در: آنها که رفتند، ص ۲۰۶ـ ۲۰۷. [۱۰۷۰] نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۲۳.