۲- آغاز فعالیتهای مذهبی - سیاسی مراجع تقلید
در تمام دورۀ تاریخ مذهبی ایران، به ویژه از عصر صفویه به بعد، مفهوم تازهای از مجتهد و مجتهد الزمانی شکل گرفت. جامعۀ مذهبی ایران، تابعی از مرجعیت دینی به شمار میآمد. بدین معنا که در تصمیمگیریهای عمومی جامعه، غیر از آنچه که تحت عنوان عرف به حکومت مربوط میشد، قدرت مرجعیت در آنها به ایفای نقش میپرداخت. این بخش به لحاظ تأثیرگذاری در جامعه، سازوکار مخصوصی داشت و همانگونه که ساختمان دارالحکومه و دارالاماره در اختیار نمایندۀ دولت مرکزی بود، «بیت مرجعیت» به عنوان مرکز ثقل این بخش از تصمیمگیریها عمل میکرد. در نیمۀ دوم قاجار، دو سیستم مرجعیت عمومی و محلی پدید آمد، به طوری که سامرا و نجف مرکز مرجعیت عمومی بود و در شهرهای بزرگ ایران و حتی شهرهای کوچک، یک یا چند مجتهد تحصیل کردۀ نجف یا مراکز دیگر، در ارتباط با مرجعیت عامه و در قالب مرجعیّت محلی به ایفای نقش میپرداختند. در سطوح عمومیتر جامعه، بازوی اجرایی این بخش، عموم مردم بودند و طبعاً بازار به دلیل نقش خاص اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود در دورۀ اخیر، یکی از اهرمهای اصلی فشار بر دولت بود که تابعی از مرجعیت به شمار میرفت. این سازوکار بر اساس یک باور دینی - مذهبی استوار بود. افزون بر این، آنکه به طور طبیعی در جوامع دینی میان سر رشتهداران دین با عامۀ متدینین رابطهای وجود دارد که در جامعۀ شیعی براساس مفهوم تقلید شکل میگیرد. لزوم زنده بودن مجتهد، مسلمان شیعۀ معتقد را در ارتباطی نزدیک با رهبر مذهبی زندۀ خود قرار میدهد و طبعاً او را به عنوان عضوی از یک مجموعۀ متشکل و متحد درمیآورد. [۳۲] گفتنی است که دایرۀ فعالیت مراجع تقلید در دورۀ رضاخان به دلیل محدودیتهای فراوان دولتی و خارج بودن مرجعیت عامه از ایران بسیار ضعیف بود. بعد از این دربارۀ وضعیت حوزه در آن روزگار و تحول آن در دورۀ بعد به اجمال سخن خواهیم گفت.
مرجعیت ایران در این دوره طبق معمول دورۀ قاجاری و منهای یک دورۀ استثنائی در زمان میرزای بزرگ، درنجف مستقر بود، اما پس از آنکه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در قم استقرار یافت، تا حدودی نگاهها متوجه ایشان شد. پیش از آن نیز کسانی روی این نکته که میبایست مرجعیت در ایران باشد، و به خصوص شهر قم پیشنهاد میشد، مطالبی گفته بودند و این گفته با آمدن حاج شیخ به قم، آن هم در نوروز سال ۱۳۰۱ (۱۳۴۰ق) تحقق یافت. عین عبارت شیخ اسدالله ممقانی که دست کم هشت سال پیش از تأسیس حوزه علمیه گفته شده چنین است: لازم است مرکز دینی امامیّه به مشهد رضوی یا قم به مناسبت قرب قم به مرکز انسب است منتقل گردد و حوزۀ علمیّه با اصول صحیح و پروگرام منظم در آن تشکیل شود... فوائد مرکزیّت ایران محتاج به توضیح نیست؛ اولاً توجه مسلمین جهان را به آنجا معطوف میسازد، ثانیاً از نفوذ اجانب مصون میماند، ثالثاً ملیونها ثروت ایران که از بابت وجوه شرعیّه به خارج فرستاده میشود در ایران میماند، و رابعاً هرگونه اصلاحات در حوزۀ علمیّه امکان پذیر است. [۳۳] در سال ۱۳۰۴ هم در طرحی که دولت برای حل و فصل مشکلات ایرانیان مقیم عراق داد، ضمن بند اول آن آمده بود: «ترغیب آقایان حجج اسلامیه به تبدیل محل مراجع تقلید از عتبات عالیات به حضرت معصومه قم یا مشهد مقدس» [۳۴] این دومی مربوط به زمان پس از تأسیس حوزۀ علمیه در قم است. بعد از آن هم دولت پهلوی هیچگاه در پی تحقق این بند نبود و به عکس تلاش میکرد مرجعیت را در عتبات نگاه دارد.
به هر روی، آمدن حاج شیخ به قم زمینه را برای ایجاد این مرکزیت فراهم کرد. علی اکبر حکمیزاده در سال ۱۳۱۳ ش کسی که پدرش - شیخ مهدی قمی پایین شهری - برای نخستین بار پذیرایی از حاج شیخ عبدالکریم را در قم عهدهدار شده بود و خودش هم آن زمان روحانی اصلاح طلب و مرید کسروی - پیش از انحراف آشکارش - به شمار میرفت، دربارۀ تأسیس حوزۀ علمیه قم در شمارۀ دوم مجلۀ همایون چنین نوشت:
«ایران از دیر زمان میهن علم و دانش و محل بروز رجال دین و فلسفه بوده و از طرف دیگر مرکزیت تشیع عالم را داراست و تنها مملکتی است در دنیا که جمعیت وی را از تشکیلات دولتی و ملی این مذهب گرامی تشکیل میدهد و آنان با همه آزادی و سرفرازی به مبادی مذهبی خود قیام مینمایند. و از نکوهش و آسیبهای اجانب آسوده میباشند. پیداست که این وضعیت کاملاً نیازمند به تأسیس مجمع روحانی و جامعۀ علمی دینی شیعی درخور خود میباشد که بدین وسیله احتیاجات روحانی را تأمین نماید و انجام وظایف دینی را عهدهدار شود، گرچه هیچگاه از جمعیت دینی کوچک و بزرگ در بیشتر از شهرهای ایران خالی نبوده، لیکن هیچکدام جنبه عمومی نداشتهاند و همواره این نقیصه به واسطۀ سختی مسافرت به خارج، برای انجام این مقصد وجود داشته است.
تا آنکه خداوند یگانه، مصلح بزرگ حضرت آیت الله آقای حاجی شیخ عبدالکریم حائری - مدظلله - را برانگیخت. وی را از عراق عرب به طرف ایران رهسپار نمود و در شهر عراق - اراک - رحل اقامت افکند. اهالی آن سرزمین به شایستگی وی برای ریاست روحانی پی برده و از عزم متین و علم بیکران و دین بیآلایش و عقل کامل و اخلاق ستوده و دیگر خصلتهای نیکش آگاهی یافتند و دانستند که او یگانه شخصی است که دارای لیاقت و کفایت ریاست دینی و مرجعیت تقلید و ادارۀ مجمع علمی شیعی میباشد... دیری نگذشت، خبر این مؤسسه در اطراف پراکنده گشت و جذبۀ وی دانشمندان را از هر طرف به سوی خود کشید و عدهای از افاضل نامی این سرزمین نیز بدان جا شتافتند و همواره بر توسعه و انتشار آن میافزود و در این دورۀ حیات، این جامعه علمی راه تکامل خود میپیمود. تا آنکه در نزدیکی بهار در سال ۱۳۴۰ قمری بر حسب درخواست جمعی از اهالی قم حضرت آیت الله با عدهای از افاضل به طرف قم حرکت نمودند و با همۀ جلوگیریها از اهالی عراق (اراک) (زیرا بیم آن داشتند که شاید این مسافرت موقتی، دائمی گردد و از محضر مقدسش محروم گردند) در روز دوم نوروز با استقبال کامل و اهمیت فوق العاده که بیش از آن متصور نیست وارد قم شده و بر حضرت حجتالاسلام آقای شیخ مهدی قمی (پایین شهری پدر علی اکبر حکمی زاده) وارد و ایشان نیز از هرگونه پذیرایی که لایق وی بود خودداری نکردند. چنانکه اکنون معمول است در همان موقع نیز در موقع نوروز عدهای بیشمار از عموم طبقات ایران از علما و اعیان و تجار و سایر اصناف از بسیاری از شهرهای ایران به قم میآمدند. در آن هنگام که مصادف با ورود حضرت آیت الله گردید، فرصت را از دست نداده، همواره با اهالی قم درخواست اقامت قم را از ایشان مینمودند. بالنتیجه پس از درخواستهای زیاد و امتناع ایشان از توقف به قم به واسطه مانعیت اهالی عراق به مساعدت قرآن مجید ﴿وَأۡتُونِي بِأَهۡلِكُمۡ أَجۡمَعِينَ٩٣﴾[يوسف: ۹۳]. توقف به قم را اختیار نمودند و آنها هم مخارج نقل محصلین را از عراق به قم عهده دار شدند. سپس حوزۀ علمیه از عراق (اراک) به قم منتقل گردید. این انتقال در روحانیت ایران، انقلاب جدیدی را پدید آورد و در مرکز و ولایات انتشار فوق العاده پیدا کرد و در مدت کمی، جمعی کثیر از سایر نقاط ایران به طرف قم رهسپار شدند و روز به روز جمعیت وی افزوده میگردید. در این مدت به واسطۀ موقعیت و اهمیت حوزۀ قم قضایا و پیشآمدهایی رخ نمود که اکنون از شرح آن صرف نظر مینماییم. چند سالی بیش نگذشت که عدهای از افاضل دروس خود را تکمیل نموده و به شهرهای خود مراجعت نمودند و در آن شهرها مثل همدان و کاشان و عراق و جاهای دیگر شعبههایی برای حوزۀ مرکزی تأسیس گردید و همچنین از سایر نقاط و ممالک اسلامی ارجاعاتی به قم گردید و خود مجمع علمی شیعی در تمام عالم اسلام گشت. و نیز امیدواریم که یک مؤسسه تبلیغی برای نشر حقایق دینی در اطراف و ممالک دیگر به این جامعۀ دینی ضمیمه گردد تا بیشتر از این ممالک مختلفه از این کانون علمی بهرهمند گردند...». [۳۵]
نویسنده در انتهای این گزارش با نام بردن از مدارس مهم وقت و تعداد حجرات و طلاب موجود در آنها و نیز وجود یک صد روحانی که ساکن مدارس نبودهاند، جمع طلاب و مدرسان حاضر در قم را در سال ۱۳۱۳ش، یعنی پیش از سختگیری رضاخان دربارۀ لباس روحانیت هفتصد نفر بیان میکند.
روند رو به رشد حوزۀ قم در سالهای پایانی حکومت رضاخان تا اندازهای محدود شد، اما متوقف نگردید و این حوزه بعدها اهرم اصلی رشد افکار دینی در ایران شد.
درست در همین زمان، مرجعیت اعلای شیعه در نجف مستقر بود و تا سال ۱۳۲۵ مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (م ۹ ذی حجه ۱۳۶۵ق/۱۳ آبان ۱۳۲۵ش) مصداق آن به شمار میآمد. طی این دوره و به رغم آنکه شیعیان ایران به طور عمده از ایشان تقلید میکردند، ولی محیط رضاخانی اجازۀ فعالیت مستقیم را به ایشان و نمایندگانش نمیداد. [۳۶] با این حال، ایشان نخستین مرجعی بود که اجازه استفاده از سهم امام برای کمک به یک نشریۀ دینی با نام الاسلام را داد. [۳۷] نامهای هم از ایشان خطاب به سید ابوالحسن طالقانی در دست است که در آنجا هم حمایت خود را برای ایجاد یک مؤسسۀ دینی برای دفاع از دین با صراحت اعلام کرده است. طبعاً به دنبال همین نامه و مانند آن بود که مرحوم سید ابوالحسن طالقانی، در همان زمان رضاخان، فعالیت مذهبی - تبلیغی خود را ابتدا در مدرسۀ مروی آغاز کرد که با موانعی روبرو شد. سپس جلسات را در منزل خویش و بعد از آن در منزل عباسقلی بازرگان آغاز کرد، [۳۸] که البته به سرانجامی نرسید. [۳۹] آقای سید محمود طالقانی، ضمن اشاره به آن جلسات و اینکه با هماهنگی علما و دولت انجام شده و اجازۀ انتشار نشریهای به نام بلاغ را گرفت - که البته به دستور تیمورتاش تعطیل شد و ناکام ماند - متن نامۀ آیت الله اصفهانی را همراه با یادداشتی در اختیار نشریۀ الاسلام قرار داده است. این زمان (۱۳۲۵ش) زمان درگذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بوده و طالقانی تلاش کرده است تا زمینه را برای مرجعیتی فراهم کند که از عهدۀ شرایط دشوار آن زمان برآید. نامه آیت الله اصفهانی هم نشانگر جدیت وی در این زمینه و آگاهی او به این شرایط است: «از اینکه برای رفع شبهات معاندین دین و حفظ عقاید ضعفای مسلمین بنای تأسیس مرکزی در مدرسۀ مروی دارید که مرکب از فضلا و صلحا باشد، بیاندازه مسرور شدم و البته به نحو اکمل موجب سرور حضرت ولی عصر - ارواحنا له الفداء - خواهم بود... لکن این مطلب بزرگ، محتاج است به استعداد کامل و مرکب از اشخاص فاضل و متتبع مستقیم السلیقه و کتب بسیار و مجلات خارجه و داخله که به السنة مختلفه است و مترجمین صحیح العقیده که خدای نکرده اگر با استعداد ناقص و عدم تهیه، اسباب استخفاف این مطلب شود و از عهده کما هوحقه بیرون نیاید، معاندین شیرگیر میشوند... حقیر هم بر حسب وظیفۀ دینیۀ خود به مقدار مقدور مساعدت خواهم کرد و هر مطلبی که دخالت در تأیید این مطلب داشته باشد و از حقیر برآید اشاره فرمایید کوتاهی نخواهد شد و اگر فرصت و مجال باشد شاید یک دستورالعمل اساسی کلی برای دخول مطلب عرض کنم که پسند آن ذوات مقدسه باشد... الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی.» [۴۰]
پس از شهریور۱۳۲۰، تا سال ۲۴، فضای ایران به دلیل مسائل جنگ، بسته و ارتباط با عراق هم اندکی دشوار بود. در این مدت، کسانی که تجربهای از گذشته داشتند، بحث اصلاح وضعیت روحانیت، به خصوص تمرکز فعالیتهای تبلیغی روحانیون را در یک سازمان و با یک انتظام ویژه مطرح کردند. در این باره کتابها و برنامهها و مرامنامههایی نوشته شد که گوشهای ازآن را در نشریه آیین اسلام میتوان ملاحظه کرد.
تشکلهایی مانند هیئت منتظم روحانی از محمد باقر کمرهای در همین زمینه بود که البته توفیقی نیافت. با اینکه کمرهای درتهران بود، زمانی به قم آمد تا این تشکل را فعال کند، آیت الله صافی گلپایگانی در این باره خاطراتی برای نویسنده نقل کردند.
باید گفت از سا ل۲۴ به مرور ارتباط جدیتری میان ایران و مرجعیت شیعه در عراق برقرار شد، اما به دلیل کهولت سن مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی امکان یک حرکت جدی و مؤثر وجود نداشت. با این حال، نه ایشان و نه دیگران، بیکار ننشستند. اقدام جدی ایشان برای ورود دروس دینی در برنامۀ مدارس دولتی، حرکتی است که پس از این به آن اشاره خواهیم کرد. اما نکتۀ دیگری که از اهمیت مذهبی – سیاسی بالایی برخوردار است، اطلاعیۀ ایشان برای لزوم تعیین ناظر شرعیات در همۀ استانهاست. [۴۱]
بخشی از نامۀ ایشان در سال ۲۴ به آیت الله سید محمد بهبهانی که در واقع پیام ایشان به نخست وزیر و وزیر فرهنگ بود، چنین است: دیگر موضوع، ناظر شرعیات است که مطابق قانون باید درهر ایالت و شهرستانی یک ناظر شرعیات به رسمیت شناخته شود و به واسطۀ بیعلاقه بودن دولتها تا به حال این حق مسلم قانونی پایمال شده، حقیقتا از مردمی که اولیاء امورشان به قوانین مملکتی بیعلاقه و پشت پا میزنند تعجب ندارد اگر زیر بار قانون نروند و بالاخره مسامحۀ دولت سبب این بدبختیهایی که روی داده، شده است. [۴۲]
بحث ناظر شرعیات در قانون اساسی مشروطه نیامده بود، اما قانونی بود که در وزارت فرهنگ به تصویت رسیده بود. از وظایف ناظر شرعیات، نظارت بر انتشارات عمومی نیز بود. [۴۳]
به هر روی، این اقدام هماهنگی بود که از سوی ایشان و آیت الله حاج آقا حسین قمی [۴۴] که مرجعیت پس از آیت الله اصفهانی را برای سه ماه که درقید حیات بود، عهده دار بود – صورت گرفت. [۴۵] به علاوه، ایشان هم نامهای به آیت الله بهبهانی فرستاد و در آن ضمن اشاره به بحث تعلیمات دینی مدارس، نوشت: دیگر موضوع ناظر شرعیات است که امری لازم و باید در هر شهرستانی مطابق قانون اساسی به رسمیت شناخته شود، ولی متأسفانه هنوز دولت در مرکز هم ناظر شرعیات تعیین ننموده است و هر روز به لیت و لعل تعیین آن را به تأخیر میاندازد با آنکه به وسیلۀ ناظر شرعیات و دخالت آن در مطبوعات از بیشتر مفاسد مطبوعاتی که صدمۀ آن هم نوعا به دولت وارد جلوگیری میشد. [۴۶]
نکتۀ مهمتر، اصل دوم متمم قانون اساسی بود که برای مطابقت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه، سخن از انتخاب علمای طراز اول و نظارت آنان بر مصوبات مجلس به میان آورده است. در آیین اسلام [۴۷] س ۲، ش ۵۰ و نیز سرمقالۀ شماره بعد، یادداشتی در لزوم اجرای این اصل آمده بود. تلگرافی هم از شیراز در این باره در آیین اسلام، س ۴ ش ۳، ص ۵ درج شد. در آن تلگراف آمده بود که پس از چهل سال که از مشروطه گذشته است، دولت بکوشد تا با اجرای این اصل «قلوب ملت را از کدورت و سوء ظن به دولت، خالص و پاک نماید.» تلگراف دیگری در این زمینه از سوی انجمن هدایت مسلمین کرمانشاه در آیین اسلام س ۴، ش ۳، ص ۱۷ درج شده است. در ادامه، اتحادیه مسلمین به ریاست حاج سراج انصاری [۴۸] مسأله را درسطحی عمومیتر مطرح کرد، نظر مراجع را در این باره جویا شد که آیات شیخ محمدحسین آل کاشف الغطاء (م ۱۳۷۳ق) سید هبةالدین شهرستانی، سید محمد حجت، سیدمحمد هادی میلانی و میرزا محمد فیض قمی (۱۲۹۳-۱۳۷۰ق) در این باره به صراحت سخن گفتند، اما آیات بروجردی و سید محمد تقی خوانساری با احتیاط تمام از کنار آن گذشتند. [۴۹]
پیش از این تاریخ، حاج آقا حسین قمی که به مسألۀ حجاب حساسیت ویژهای داشت، در سال ۱۳۲۲، زمانی که به ایران آمد و با استقبال پرشکوه مردم و روحانیون در همۀ شهرها رو به رو شد، نامهای به نخست وزیر وقت (سهیلی) دربارۀ حجاب نوشت و لغو قانون اجباری بودن کشف حجاب را در خواست کرد که دولت در یکی از جلسات خود این درخواست و برخی درخواستهای دیگر ایشان را به تصویب رساند. [۵۰] متن مصوبۀ هیئت دولت که به صورت تلگرافی به آیت الله قمی اطلاع داده شد، میتواند روشنگر خواستههای آقای قمی و سایر علما در این شرایط باشد. [۵۱] تصور دولتیها بر این بود که آن قدر که آیت الله قمی روی این مسائل حساسیت دارد آیت الله اصفهانی ندارد. [۵۲]
سفر یاد شده بازتاب زیادی در مطبوعات و مردم داشت و نشان داد که آنان پس از یک دوره ترویج بیدینی، هنوز دلبستگیهای زیادی به دین و مراجع تقلید دارند. این مسأله خشم کسروی را برانگیخته و با تمسخر به اینکه «تو گویی آقا قهرمان استالینگراد بوده و از جنگ فیروزانه باز میگردد» از سفر آقای قمی به ایران یاد کرده است. وی نوشته است: «آمدن و رفتن یک مجتهد چه تواند بود و چه سودی از آن برای مردم به دست تواند آمد»؟ [۵۳] تن دادن دولت به خواستههای وی که روزگاری سمبل مقاومت در برابر رضاشاه و کشف حجاب بود، نشانی از عوض شدن زمانه داشت. کسروی در جای دیگری هم نوشت: «در این چند سال، بزرگترین گامی که در راه تقویت ارتجاع برداشته شده، این آمدن آقای قمی بوده است». [۵۴] وی همان جا از حزب توده هم گله میکند که چرا به مقابله با ارتجاع برنخاسته و با قمی راه مبارزه را در پیش نگرفته است؛ بلکه تحت تأثیر فضای عمومی، او را «اولین شخصیت دینی» خوانده است. به نظر پاکدامن که دلباختۀ کسروی است، این سفر آقای قمی «جلوهای از سیاست رضاخان زدایی حکَام آن زمان است و نشانهای از کوششهای محافل مذهبی برای تجدید نیرو و احیای قدرت روحانیت» است. [۵۵]
نامۀ دولت وقت به درخواستهای آقای قمی بدین گونه است:
حضرت آیت الله قمی! در جواب تلگرافی که از مشهد مقدس مخابره فرموده بودید، محترماً زحمت میدهد. تلگراف درهیئت وزیران مطرح و تصویب دولت به شرح زیر اشعار میشود: ۱- آنچه راجع به حجاب زنان تذکر فرمودهاند، دولت عملاً این نظریه را تأمین نموده است و دستور داده شده که متعرَض نشوند. ۲- در موضوع ارجاع موقوفات خاصه اوقاف مدارس دینیه به مصارف مقرره آن از چند ماه قبل دولت تصمیم گرفته است که بر طبق قانون اوقاف ومفاد وقفنامهها عمل آید و ترتیب این کار هم داده شده و این تصمیم دولت نیز تعقیب خواهد شد. ۳- در باب تدریس شرعیات و عمل به آداب دینی برنامههای آموزشی با نظر یک نفر مجتهد جامع الشرایط، چنانکه در قانون شورای عالی فرهنگ قید شده، منظور خواهد شد و راجع به مدارسی که عنوان مختلط دارند در اول ازمنه، مکان پسران از دختران تفکیک خواهند شد. [۵۶]
در این زمینه و اصولاً در پی مبارزه با بدعتهای مذهبی ایجاد شده در دورۀ رضاخان، ایت الله سید ابوالقاسم کاشانی، درست از همان سال ۱۳۲۰ فعالیت خویش را آغاز کرد. یکی از نخستین اقدامات او نامهای بود که به نخست وزیر وقت یعنی فروغی در ۱۷ مهر ۱۳۲۰ نوشت. کاشانی دراین نامۀ مفصل از حیلهها و روشهای مختلفی که برای نابود کردن نظام طلبگی و از بین بردن مدارس قدیمه که در دورۀ رضاخان به کار رفته بود، سخن گفته است. او در ادامۀ این نامه مینویسد: «بر حضرت عالی پوشیده نیست ضربت اخیر آن بود که مدارس قدیمه را تخلیه نموده و جایگاه محصلین جدید قرار داده و به کل، قلم سرخ انقراض بر روی این رشته کشیدهاند.» «مساجد را که احترامش ضروری دین اسلام است با کمال بیشرمی و جسارت کلاس جدید ورزش و فوتبال قرار داده و فرشهای آن را به ثمن بخس به یهود فروختهاند» مهمتر از همه «فشار و ظلمی است که دربارۀ زنهای بیچاره میشود... چند روز است باز متعرض روسریهای زنها میشوند».
فروغی در پاسخ نوشت: «در باب رفتار مأمورین با نسوان دستور داده شده است که متعرّض نباشند.» [۵۷]
به هر روی، این مبارزات به صورت منجسم از سوی علمای شهرستانها دنبال شد و هر از چندی آنان با ارسال طومارهایی به مرکز خواستار لغو قانون کشف حجاب میشدند. [۵۸]
یک نکتۀ تاریخی جالب در این دوره یادداشتی است که امام خمینی (قدس سره) در ۱۵ اردیبهشت سال۱۳۲۳ ش در این باره نگاشته و ضمن آن مردم و روحانیون را دعوت به قیام برای خدا و مبارزه با بدعتها و ظلمهای رضاخانی کرده است. در این یادداشت، فهرستی از تلاشهای ضد مذهبی دشمن و راه مبارزه با آنها آمده است که در آن به ویژه بر فحشا و فساد، از بین بردن مدارس دینی و موقوفات آنان، ترویج کتابهای ضد شیعی کسروی و... تأکید شده است. [۵۹]
زمانی که فعالیت مجدد روحانیون آغاز شد، روشنفکران مخالف، بنای فحاشی و تندروی را گذاشتند. آنان از ترس آنکه مبادا دستاوردهای دورۀ رضاشاه بر باد برود، به شکلهای مختلف به مقابله برخاستند. یک نمونه محمد مسعود، سردبیر مرد امروز بود که در تیرماه ۱۳۲۴ در نشریه اش، پس از حملات بسیار شدید علیه روحانیون تهران و تبلیغات مذهبی آنان نوشت: اگر ممکن باشد به این نکبت العلماء حالی کنی که آقای بحر العلوم! اگر این آخوند بازی، این خرافات، این نوحه خوانی، این سینه زنی، این چادر چاقچور و این تسبیح ریا و چماق تکفیر شش ماه، فقط شش ماه در نیویورک، آبادترین شهر دنیا، عرض اندام نموده و قبول آن اجباری شود، بعد از شش ماه، نه تنها نیویورک بلکه تمام امریکای شمالی مخروبه شده و ماتمکده دنیا خواهد گشت. [۶۰] این همان رویه ایی بود که کسروی هم دنبال میکرد و همۀ نگرانیها به ترس از بازگشت وضع مذهبی گذشته مربوط میشود. [۶۱] در این میان قتل کسروی آب پاکی بود که روی دست این قبیل افراد ریخته شد و تقریبا بیشتر آنان از ترس گرفتار شدن در پنجۀ قهر فدائیان اسلام، از نگارش این قبیل تحولات خودداری کردند.
این تحولات تا زمان درگذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در سال ۲۵ ادامه داشت و با رحلت ایشان، مسأله مرجعیت شیعه در اذهان و مطبوعات مطرح گردید. بسیاری از مصلحین بر آن بودند تا زمینه را برای مرجعیتی فعال در عرصۀ اجتماع آماده سازند. انعکاس این مبحث را در نشریۀ آیین اسلام و مطبوعات دینی دیگر مییابیم. این دوران، به لحاظ منازعاتی که میان موافقان دین و مخالفان وجود داشت، به خصوص تبلیغات بهاییگری و کسروی گرایی، مصحلین دینی را به فکر سامان دهی وضع روحانیت انداخت. این کار باید از مرجعیت منشأ میگرفت تا در سطح عموم مؤثر باشد. مدیریت آیین اسلام، شماره ۴۰ سال سوم خود را که در دی ماه ۲۵ چاپ شد، اختصاص به همین مباحث داده مصاحبهای هم باآیت الله کاشانی داشته از ایشان پرسید: راجع به مرجع تقلید نظریه مبارک چیست؟ آیت الله کاشانی پاسخ داد: نظر من این است که مرجع تقلید علاوه بر دارا بودن مقام اجتهاد و عدالت باید اهتمام تام در اجتماعات اسلام داشته و دفاع از حوزۀ دیانت اسلامیه نموده و کوشش در امر به معروف و نهی از منکر و تهذیب اخلاق مسلمین و تهیۀ مبلّغ برای داخل و خارج مملکت نماید و الاّ بصرف اینکه فتوا بدهد و وجوه و حقوق خدمت ایشان برسد، هیچیک از این آثار بر آن مترتب نباشد. خبرنگار آیین اسلام پرسید: آیا به نظر شریف در این موقع صلاح شیعیان هست که تشکیلات روحانی داشته باشند یا خیر؟ آیت الله کاشانی جواب داد: از اهم واجبات تشکیلات روحانی است که روحانیت مرتب و منظم باشد. ایشان برای این کار توصیه کرد یک «مجمع مرکزی در تهران» تشکیل شده و شعبات آن در ولایات ایجاد شود و «به تعیین حدود اشخاص و اصلاح مدارس قدیمه و تولیت و طلاب علوم دینیه و اصلاح منابر و تربیت مبلغین» بپردازند. [۶۲]
جانشین آقای اصفهانی حاج آقا حسین قمی بود که ایشان هم سه ماه بعد از آن درگذشت ونشریۀ آیین اسلام هنوز در صدد چاپ زندگینامۀ ایشان و ترویج مرجعیت او بود که در ۲۰ بهمن ۱۳۲۵یک صفحه مستقل، به عنوان ویژهنامۀ درگذشت وی حاوی زندگانی ایشان به چاپ رساند. زان پس، آرام آرام زمنیه برای مرجعیت آیت الله بروجردی آن هم نه در عراق، بلکه در ایران فراهم گردید.
[۳۲] بنگرید به مقاله بنده با عنوان «تاریخ مسأله اجتهاد و تقلید و تأثیر آن در اندیشۀ سیاسی شیعه روزگار صفوی» در کتاب: کاوشهای تازه در باب روزگار صفوی، قم، مرکز ادیان، ۱۳۸۴. [۳۳] دین و شؤون، ص ۶۸، وی همین مطالب را در کتاب مسلک الامام فی سلامة الاسلام (چاپ ۱۳۲۸ ق، استانبول، مطبعۀ شمس) ص ۳۹ـ۴۰ گفته است. کتاب دین و شؤون در سال ۱۳۰۴ به صورت پاورقی در نشریه «نصحیت» که واعظ قزوینی، روحانی تندروی قزوین آن را اداره میکرد و در همان سال تعطیل شد، به چاپ میرسید. انتشار این کتاب که حملاتی به روحانیون و برخی شعائر مذهبی داشت مورد اعتراض روحانیون شهر بود. [۳۴] چالشها و تعاملات ایران و عراق در نیمۀ نخست سدۀ بیستم، ص ۱۷۴. [۳۵] مجله همایون، ش۲، آبان ۱۳۱۳، ص ۱ـ۲، ش ۳، ص ۷ـ۸ اهمیت این گزارش در نگاهی است که در این زمان یعنی زمان حیات مرحوم حائری - که دو سال بعد از آن در سال ۱۳۱۵ ش درگذشت - به حوزه قم وجود داشته است. البته حکمی زاده بعدها از شدت اصلاح طلبی، از آن طرف بام افتاد و بدجور هم افتاد که شرح آن خواهد آمد. [۳۶] زمانی که علمای نجف در مجلسی درباره روش برخورد با رضاخان مشورت میکردند، آقای سیدابوالحسن گفته بود: «ما باید افرادی را بفرستیم در میان عشایر و قبایل ایران و این افراد را علیه رضاخان تحریک کنیم و آنان را به قیام واداریم و از این طریق رضاخان را نابود کنیم.» اما مرحوم نائینی گفته بود: «ما باید از رضاخان استمالت کنیم و با وی، با نرمش رفتار کنیم، تا از تندی و صولتش کاسته شود و در غیر از این راهی نیست.» بنگرید در مصاحبه آقای واعظ زاده (به نقل از آیت الله بروجردی). مجلۀ حوزه، س ۷، ش ۵، : ش مسلسل ۴۱، ص ۳۹ و بنگرید مصاحبۀ آقای سلطانی در مجلۀ حوزه، ش ۴۳، ص ۳۳. گفتنی است: در سالهایی که روحانیون ایران تحت فشار دولت رضاخان مجبور به خلع لباس بودند، اجازۀ اجتهاد یا اجازۀ گرفتن سهم امام و غیره که از سوی مرحوم آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی یا مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری برای روحانیون صادر میشد، وسیلهای بود تا دولت از خلع لباس این اشخاص خودداری ورزد. برای نمونه بنگرید: سیاست و لباس، ص ۱۴، ۹۸. درباره زندگی نامه و مواضع سیاسی وی در دورۀ رضاشاه، بنگرید مرجعیت در عرصۀ اجتماع و سیاست، ص ۹۷ـ۱۱۳. [۳۷] این نشریه متعلق به محسن فقیه شیرازی بود که در بخش مطبوعات اشارت مختصری به وی داشته و متن نامه مرحوم اصفهانی را هم در آنجا خواهیم آورد. [۳۸] در پایان کتاب «راه سعادت» با عنوان فرعی رد شبهات، اثبات نبوت خاتم الانبیاء» (ص ۲۹۴) شعرانی آمده است: بسیاری از مطالب این کتاب را برای مذاکره در مجلس تبلیغ مرحوم حجت الاسلام حاج سید ابوالحسن طالقانی - طاب ثراه - و جناب آقای عباسقلی آقای بازرگان تبریزی - وفقه الله - تهیه کردم. دوست دارم در اینجا نامی از ایشان برده باشم، زیرا مجلس ایشان موجب جمع این نسخه شد. [۳۹] آقای بدلا که همراه سید محمود طالقانی و علی اکبر حکمی زاده به آن جلسات میرفته، (و در مجله همایون هم مقاله مینوشته، از جمله در مجله همایون شمارۀ ۹، ص ۱۵ـ۱۸) دربارۀ آنها میگوید: از جمله کارهای سید ابوالحسن طالقانی این بود که دعوت میکردند از تمام رجال نامی آن زمان، چه ایرانی و چه خارجی، که در این مجلس شرکت کند؛ و این مجالس کاملاً آزاد بود و از همه گروهها میآمدند و در گوشه و کنار مجلس مینشستند و در بارۀ همه چیز با هم مخفیانه صحبت میکردند و مثلا از افرادی مانند غلام احمد قادیانی که از هند میآمد و همانند کسروی مرتد بود و یک مذهب جدیدی اختراع کرده بود، دعوت میکردند تا سخنرانی کند. [۴۰] آیین اسلام، س ۳، ش ۴۰، ص ۲۸- ۲۹ (تصویر نامه در همانجا آمده است). آقای طالقانی افزوده است که چند نامه دیگر هم در همین زمینه ار مرحوم نائینی و حائری در اختیار دارد. (خوشبختانه این نامهها توسط آقا مهدی طالقانی – آقا زاده مرحوم طالقانی – در اختیار ما قرار گرفته که ضمن مقالهای در پیام بهارستان، ش ۴( تابستان ۱ ۸۸) صص ۱۷-۳۴ سیدابوالحسن نامهای هم به رضاشاه دارد که آن را درسال ۱۳۰۶ و در پس تحولات مربوط به قیام حاج آقا نورالله درقم نوشته و رضاشاه را از بابت تبلیغات ضد دینی که انجام شده و دین را مانع ترقی و آبادی مملکت میدانند، پرهیز داده است. بنگرید: اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نورالله (تهران، ۱۳۶۹) ص ۴۰۵-۴۰۶. [۴۱] کار ناظر به طور عمده نظارت بر کتابهای چاپ شده و کنترل آنها برای عدم نشر مطالب ضد دینی بود. نگاهی به کتاب «سانسور در آینه» که گزارش ممیزیهای کتاب تا سال ۱۳۵۷ است، نشان میدهد که ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ و هنر وجود داشته و هرگاه کتابی از حیث دینی مورد تأمل واقع میشده ناظر شرعیات نظر میداده است. [۴۲] آیین اسلام، س ۲، ش ۴۳، ص ۴. گفتنی است: اگرچه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در خارج از ایران درگذشت، اما خبر آن انعکاس گستردهای در ایران داشت و مراسمی که برای فاتحه برگزار شد، به نوعی نمایش قدرت دین و نفوذ روحانیت در تمامی شهرهای ایران بود. گزارشها و تصویرهایی که نشریۀ آیین اسلام (س ۳، ش ۴۰، ص ۷- ۱۰ و ۳۳ و ۳۷) در این باره درج کرده، گویای این مطلب است. گفتنی است که تبلغیات حزب توده مانع اصلی برسر راه آمدن مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی به ایران برای معالجه بود که منجر به رفتن ایشان به بعلبک لبنان شد. با این حال، بازتاب درگشت وی در ایران حتی در آذربایجان که تحت سلطه دولت پیشه وری بود، بسیار گسترده بود. بنگرید: مرجعیت در عرصۀ اجتماع و سیاست: ص ۱۰۸ – ۱۰۹ و منابعی که در آنجا آمده است. [۴۳] دربارۀ وضعیت ناظر شرعیات در وزارت فرهنگ در سال ۲۹ بنگرید: ندای حق، سال اول، ش اول، ص ۱، ۲. [۴۴] حاج آقا حسین قمی (متولد ۲۸ رجب ۱۲۸۲ ق و متوفای ۱۷ بهمن ۱۳۲۵) پس از تحصیل در عتبات به سال ۱۳۳۱ ق در مشهداقامت گزید. ایشان در سال ۱۳۱۴ ش برای اظهار مخالفت با کشف حجاب به تهران آمد؛ اما پیش از آنکه با رضاشاه دیدار کند، به عراق تبعید شد و در کربلا اقامت گزید. پس از رفتن رضاخان، ایشان در سال ۱۳۲۳ ش – در فاصلهای که به ایران آمده بود – برای رفع اجباریبودن کشف حجاب نامهای برای دولت سهیلی نوشت و در ادامه، به مناسبتهای مختلف تلگرافهایی به تهران مخابره و مسأله را پیگیری کرد. ایشان در سال ۱۳۶۳ق/۳-۱۳۲۲ ش سفری به ایران آمد و در بیشتر شهرها مورد استقبال قرار گرفت. بنگرید: مجلۀ یاد، ش ۴، ص ۳۱ (خاطرات آذری قمی) (خشم روشنفکرانی مانند کسروی را از بازتاب این سفر بنگرید در کتاب او تحت عنوان: «دادگاه» ص ۵۴-۵۵) آیت الله قمی در ۵ بهمن ماه ۱۳۲۵/۱۳ ربیع الاول ۱۳۶۶ ق درگذشت. بنگرید: آیین اسلام س ۳ (۱۳۲۵) ش ۴۰، ص ۳-۴؛ نگاه حوزه، ضمیمۀ ش ۴، ص ۱۳-۱۷. استقبال از آیت الله قمی به نوعی اظهار شعف از رفتن رضاخان نیز بود؛ چرا که مردم آیت الله قمی را در برابر رضاخان میدیدند. (دربارۀ این مسافرت بنگرید: آثار الحجة، ج ۱، ص ۱۲۳-۱۲۵(فرزند وی حاج آقا حسن قمی از مراجع محلی مشهد بود که پیش از انقلاب فعال بوده و سیزده سال به حال تبعید در کرج بود. وی تاکنون (۱۳۸۲) در قید حیات بوده و در مشهد زندگی میکند. (ایشان در ۲۱ خرداد ۸۶ درگذشت و روز بعد در حرم امام رضا÷ به خاک سپرده شد.) فرزند دیگر ایشان حاج آقا تقی نیز از علمای بنام این دوره بودند. [۴۵] در واقع ۹۵ روز میان در گذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و حاج آقا حسین قمی فاصله افتاد و تلاش کسانی که بنا داشتند مرجعیت ایشان را پس از آقای اصفهانی تثبیت کنند، بینتیجه ماند. شرح حال وی را که در همان روزهای درگذشتن نوشته شده، بنگرید در: آیین اسلام، س ۳ فوق العاده یکشنبه، ۲۰، بهمن ۱۳۲۵. [۴۶] آیین اسلام، س ۲، ش ۴۳، ص ۴. [۴۷] در نشریۀ دنیای اسلام سال ۲۶ هم چندین سرمقاله اختصاص به بحث طراز اول و اصل دوم متمم قانون اساسی داشت. [۴۸] دربارۀ وی، بعد از این به تفصیل سخن خواهیم گفت. [۴۹] متن پاسخ مراجع را بنگرید در: آیین اسلام، س ۴، ش ۶، ص ۴، ۵، ۱۶ نیز بنگرید به گزارش دیگری درباره این مسأله در آیین اسلام، س ۴، ش ۲۶، ص ۵. [۵۰] واقعۀ کشف حجاب، ص ۴۲۴، وی اصولا به همین هدف به ایران سفر کرد و طی همین سفر بود که آیت الله بروجردی هم تلگرافاتی به مرکز زده، از درخواستهای وی حمایت کرد. آن زمان آیت الله بروجردی در بروجرد بود و به دلیل نفوذ ایشان میان عشایر آن نواحی، دولت درخواست آقای قمی را پذیرفت. بنگرید به مصاحبۀ آیت الله شیخ علی صافی در مجلۀ حوزه، ش ۴۳-۴۴، ص ۱۱۶. [۵۱] متن نامه نخست وزیر را به ایشان بنگرید در: مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص ۲۷۲. [۵۲] همان، ص ۲۹۵. [۵۳] دادگاه، ص ۵۴-۵۵. [۵۴] سرنوشت ایران چه خواهد شد، ص ۳۳. [۵۵] قتل کسروی، ص ۱۰۰. [۵۶] واقعه کشف حجاب، ص ۴۲۵، فعالیت متدینین برای بازگرداندن حجاب، خشم روشنفکران لائیک را هم برانگیخت که نمونهاش قطعهای است که توللی علیه حجاب در «التفاصیل» ص ۹۲-۹۶ داشت. وی در مقدمه آن مینویسد: با کشیده شدن جنگ دوم جهانی به ایران، بار دیگر روحانی نمایان سرکوفته جان گرفتند و با پیش کشیدن مسألۀ حجاب بسیاری از اینان گشاده روی را به چادرو روبند فرستادند. [۵۷] بنگرید: مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۶، ص ۲۱۵-۲۱۶. در ادامه نامههای متعدد دیگری هم از آیت الله کاشانی در این باره آمده است. [۵۸] آقای کاشانی درگیر و دار انتخابات مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۳دستگیر و پس از ۲۸ ماه که در اراک و کرمانشاه زندان بود، در سال ۲۴ آزاد شد و بار دیگر به فعالیتهای سیاسی – مذهبی خود ادامه داد. وی در بازگشت از اراک، در قم مورد استقبال مراجع تقلید قرار گرفت و از چند فرسخی قم همراه با مستقبلین که میان آنان جمعی از علمای برجسته حاضر بودند، به این شهر وارد شد. (بنگرید: آثار الحجه، ج ۱، ص ۱۲۷- ۱۲۸) مدتی بعد باز دستگیر شده و در اواسط سال ۲۶ مجدداً آزاد شد. یکی از نخستین شرح حالهایی که برای آیت الله کاشانی نوشته شد، در مجلۀ آیین اسلام، س ۳، ش ۱۴، ص ۲۲- ۲۳ به چاپ رسید. [۵۹] در بخشی ازاین نوشته پس از اشاره به قیام برای خدا مانند قیام موسای کلیم، چنین آمده است: قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد – رضاخان – را بر یک گروه چند میلیونی چیره میکند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الان هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده، قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. قیام برای خود است که موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه گرد کرده و نفس از هیچکس در نمیآید. قیام برای نفس است که چادر عفت را از سر زنهای عفیف مسلمان برداشت و الان هم این امر خلاف دین و قانون در مملکت جاری است و کسی بر علیه آن سخنی نمیگوید... هان ای روحانیین اسلامی ای دانشمندان دیندار. . امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی – احمد کسروی – بیسروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب – روحی له الفداء – آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمۀ خدا دارید؟... یازده جمادی الاولی ۱۳۶۳ ق. بنگرید: صحیفۀ امام، ج ۱، ص ۲۱-۲۳. [۶۰] مرد امروز، ۳۰ تیرماه ۱۳۲۴، ش ۴۰، همو در شماره ۴۳ مرد امروز (۱۳ مرداد ۲۴) مقالهای به عنوان مقالۀ وارده تحت عنوان «با عمامه گدایی میکنند» نوشت و ضمن آن با اشاره به قانون مصوب مجلس هفتم برای متحد الشکل شدن، از اینکه دوباره عبا و عمامه رواج یافته، سخت انتقاد میکند. در انتهای این نوشته آمده است: «بر همه کس واضح است که دین و مذهب عقیدۀ شخصی بوده و مبنای آن روی ایمان و روابط میان خدا و بنده قرار گرفته و اگر مقامات روحانی پا را از گلیم خود فراتر گذارده و داخل در امور دنیوی شوند، اثبات میکنند که روحانی نبوده و جسمانی هستند.» [۶۱] درباره بخشی از مبارزات روشنفکران این دوره با دین بنگرید، قتل کسروی، ص ۱۳۵-۱۴۱. [۶۲] آیین اسلام، سال سوم، ش ۴۰، ص ۶، ۳۷.