جریان ها و سازمان های سیاسی-مذهبی ایران

فهرست کتاب

۸- شیخ حسین لنکرانی

۸- شیخ حسین لنکرانی

شیخ حسین لنکرانی (م ۱۳۶۸ش) از چهره‌های شگفت سیاسی ایران معاصر است که عمری طولانی کرد و تقریبا در تمام عمر دراز خود موجودی سیاسی‌ ماند. خاندان وی که از خاندان‌های عالم ایران دوره قاجار بود، در اصل از منطقۀ قفقاز بودند که بعدها به تهران مهاجرت کردند. این خاندان، مانند بسیاری از خاندان‌های روحانی دیگر، در جریان رشد نحله‌ای فکری در اواخر دورۀ‌ رضاخان و پس از آن دچار سرگشتگی شده، و در پی موج چپ‌گرایی شدیدی که برآمد، بیشتر برادرهای او به حزب توده پیوستند.

شیخ حسین لنکرانی فراز و نشیب‌های زیادی در زندگی‌اش داشت؛ قدر مشترک موجود در زندگی وی به جز «لباس روحانی» البته بدون آنکه مسجد و محرابی داشته باشد، این بود که او یک رجل سیاسی بود. به همین جهت برخی از افرادی که علاقه‌مند به سیاست و تحلیل‌های سیاسی بودند از همنشینی با او لذت می‌بردند. دلیل تسلط وی بر این امور، منهای استعداد خاص او، آشنایی‌اش با اوضاع دنیا و قدرت تجزیه و تحلیل وی نسبت به مسائل کلی سیاسی بود. وی این رویه را از روزگار جوانی داشت و تا به آخر هم حفظ کرد.

به جز خاطراتی که درباره وی نشر شده است، [۲۰۲۵] اسناد موجود در پرونده وی در ساواک که اخیرا انتشار یافته، منبع مهمی برای شناخت دیدگاه‌ها و عملکرد وی می‌باشد. نفس همین اسناد نشانگر آن است که ساواک کمابیش مراقب وی بوده و جلسات وی با افراد مختلف را که اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها در خانه‌اش تشکیل می‌شده، زیر نظر داشته است. طبعا اسناد فعالیت‌های وی از پیش از سال‌های ۳۰ در این کتاب درج نشده و از بعد از آن هم تا حوالی سال ۴۰ اندک است و از آن پس تعداد اسناد، گسترده و قابل توجه است و آخرین آن‌ها مربوط به مهر سال ۱۳۵۷ می‌باشد.

در گزارش‌هایی که از جلسات خانگی او با حضور افراد مختلف ثبت شده است، چنین به دست می‌آید که لنکرانی منتقد رژیم پهلوی و در عین حال آشنای با سیاست جهانی، حساس روی مسائل جهان عرب و به خصوص فلسطین بوده و تحولات سیاسی جهان عرب و مجادلات میان شرق و غرب بر سر آن را دنبال می‌کرده است.

مرحوم لنکرانی مریدان خاص خود را داشت و روی آنان تأثیر می‌گذاشت. به جز مذهبی‌ها و برخی از روحانیون که با وی رفت و آمد داشتند، شماری از افراد درجه دوم از جبهه ملی هم با لنکرانی در طول این سال‌ها ارتباط داشتند. لنکرانی مصدق را بر کاشانی ترجیح داد و از جمله مریدان سال‌های طولانی او آقای شاه حسینی بود که از مریدان پروپاقرص لنکرانی و همزمان، هوادار سرسخت دکتر مصدق بود.

همنشینان با لنکرانی به اتفاق عقیده دارند که مجلس او بسیار شیرین و آموزنده بوده و مطالب و تحلیل‌های تازه فراوانی در آن یافت می‌شده است. در یک گزارش ساواک آمده است: (قدرت بیانش) بسیار خوب است و ناطقی زبردست است. اغلب سیاستمدارانه صحبت می‌کند و در لفافه گوشه به دولت‌های غربی می‌زند. [۲۰۲۶] همانجا آمده است که نقطه ضعف او کمونیست است (همان: ۴۵). این اتهام که تقریبا مهم‌ترین معضل در تحلیل زندگی لنکرانی است به انتخابات مجلس چهاردهم برمی‌گردد. لنکرانی در مجلس چهاردهم از اردبیل که آن زمان تحت نفوذ نیروهای روسی و حزب دمکرات بود به نمایندگی انتخاب شد. البته اسنادی هست که مردم به توصیه مرحوم آیت الله یونس اردبیلی به او رأی داده‌اند، اما آنچه هست اینکه اردبیل آن زمان زیر نفوذ کمونیست‌ها بود. این نکته‌ای بود که آیت الله طالقانی روی آن تأکید می‌کرد و خاطره‌ای هم در این باره یعنی احترام لنکرانی به برخی از رهبران حزب توده نقل می‌کرد و علیه لنکرانی موضع می‌گرفت (همان:۱۵۰). گرچه باید گفت که رفاقت آن‌ها هم تا حدودی سر جایش بود. از آنجا که برادران وی هم توده‌ای بودند، این مسأله برای لنکرانی یک معضل شد و ساواک هم همیشه روی آن تأکید کرده و در گزارش‌ها منعکس می‌شد که وی زمانی جانبدار حزب توده بوده است (همان: ۵۷).

نمایندگی مجلس چهاردهم، اولین و آخرین موقعیت سیاسی بود که لنکرانی به آن دست یافت. مرحوم لنکرانی اتهام جانبداری از حزب توده را همیشه انکار می‌کرد و به عکس خودش را مُنجی ایران از دست کمونیست‌ها دانسته و می‌گفت: قوام خائن بود. بعد هم می‌افزود: چند بار کمونیست‌ها می‌خواستند هواپیمای شخصی برای من بفرستند تا به مسکو بروم اما نرفتم (همان: ۱۶۱).

ماجرای انتخاب او از اردبیل، بعدها در سال ۱۳۵۰ توسط سناتور فرخ در سخنرانی عمومی‌اش در مجلس سنا برای کوبیدن لنکرانی طرح شد. وی گفت این شخص که زمانی طرفدار پیشه‌وری و قاضی محمد بود حالا عنوان حجت الاسلام به خود داده و یک دکان تازه باز کرده است (همان: ۳۳۸). این اظهارات زمانی مطرح می‌شد که لنکرانی در محافل خصوصی منتقد صریح سلطنت و دولت شده، روشن بود که عناصر وابسته به رژیم پهلوی برای از بین بردن لنکرانی، که این زمان به قول فرخ، یک حجت الاسلام روشنفکر شده بود و کسانی زیادی با وی رفت و آمد داشتند، ‌تلاش می‌کرده است. شایع بود که فرخ، فردی وابسته به انگلیس و بسیار کثیف و شناخته شده بود. لنکرانی در پاسخ، فرخ را یک فاحشه سیاسی و فراماسون خواند (همان: ۳۹۶). لنکرانی همچنین گفت که گفتن این مطالب توسط فرخ (یا به قول وی فرج) برای وی در این شرایط بهترین تبلیغ بوده است. البته لنکرانی تا آخر این دغدغه را داشت که مردم مرا به نام توده‌ای و کمونیست اذیت و آزار می‌کنند(همان: ۴۵۱). به هر حال درباره این مسائل باید تحقیق بیشتری صورت بگیرد. آنچه مسلم است می‌باید محققان با دقت و بی‌طرفی در این باره بنویسند و پنبه آن موضوع را بزنند.

برای شناخت موقعیت لنکرانی در میان برخی از مبارزان و سیاسیون می‌توان موقعیت او را به فردید در میان اهل فلسفه تشبیه کرد. هر دوی آنان حرف‌های عجیب و شگفت می‌زدند. کلامی نافذ داشتند. اصطلاحات تازه می‌ساختند و مرید پرور بودند و نفوذ پنهانی روی افکار داشتند، و تندی آن‌ها هم در قضاوت درباره دیگران شبیه یکدیگر بود. اصطلاح‌سازی این دو در دو عرصۀ مختلف فلسفه و سیاست جالب است. برای نمونه، لنکرانی در مجلسی درباره استعمار سیاسی و استهلاک سیاسی صحبت نمود و اظهار داشت که هدف یهود و امپریالیزم استهلاک سیاسی است و می‌خواهند مسلمین را نابود کنند (همان: ۳۲۸). یا برای مثال به این جمله توجه کنید: مسلمین هنوز از خواب استعمار بیدار نشده‌اند و با اینکه قفس استعمار را شکسته‌اند ولی مثل جوجه‌های از قفس گریخته، قدرت پرواز ندارند و مجددا گرفتار می‌شوند (همان: ۴۲۴). خواهیم دید که او تعبیر یزیدیۀ ضاله را هم برای حسینیه ارشاد به کار برد.

با شروع نهضت اسلامی، لنکرانی همراهی خود را با امام نشان داد و در این زمینه سابقه‌ای هم با امام داشته است. یکبار گفته بود، روزگاری خودش قصد انقلاب در تهران داشته و آن روزها آقای خمینی هم تلاش‌هایی داشته است. این گزارش ایضا مشتمل بر حکایت و روایتی خواندنی از اختلاف میان آیت الله خمینی و آیت الله بروجردی نیز هست. گزارشگر ساواک به نقل از او می‌نویسد: مدتی (امام) خمینی در کرج بود. (من) لنکرانی همه روزه پیش او می‌رفتم. موقعی که ایران می‌خواست اسرائیل را به رسمیت بشناسد مرحوم حاج آقا حسین بروجردی و همه مردم ناراحت بودند. (امام) خمینی در کرج بود و قرار شد که من به تهران آمده انقلاب را شروع کنم. و (امام) خمینی نیز شخصی را نزد بروجردی بفرستد و از او نیز کمک بخواهد. برای این منظور (امام) خمینی، مجتهدی تبریزی (مرحوم میرزا عبدالله مجتهدی صاحب کتاب بحران آذربایجان) را نزد آقای بروجردی فرستاد. موقعی که مجتهدی برگشت اظهار داشت که آقای بروجردی از شناسایی یهود خیلی ناراحت و داغ‌تر از ما بود. ولی عصر همان روز کسی از تهران آمد و با او ملاقات کرد. پس از این ملاقات آقای بروجردی سرد شده و گفت من دخالت نمی‌کنم. (امام) خمینی هم خیلی ناراحت و چند روزی مریض شد به طوری که دکترها گفتند شوک سختی به او وارد شده است. (لنکرانی افزود) روزی من در منزل تیراندازی می‌کردم (امام) خمینی وارد شد. بعضی‌ها گفتند به آقای خمینی بگو تیراندازی کند، وی آمد و یک تیر به هدف زد. حاضرین خواستند تکرار شود ولی من مانع شدم. (همان:۱۶۸)

لنکرانی گاه موضوعات جالبی را در این نشست‌های درون منزل برای حاضران مطرح می‌کرد. از جمله یک‌بار گفته بود: موضوع سلطنت در دنیای امروزه مسخره است و باید جای سلطنت را به جمهوری داد و اگر شاه به دست خودش همین کار را بکند خیلی بهتر است و می‌تواند مدت‌ها خود را نگهداری نماید. (همان: ۴۰)

در جریان اختلافات میان مراجع در نهضت امام خمینی، لنکرانی ضمن مخالفت با شریعتمداری تلاش‌هایی هم برای اصلاح میان امام و شریعتمداری داشته است. یک‌بار که خیلی عصبانی بوده گفته است: آیت الله شریعتمداری از ایادی... درباری است. همانجا ادامه می‌دهد که شریعتمداری نام‌های به شاه نوشته و در آن گفته است من چه بدخدمتی کرده‌ام که به من فحش می‌دهند. مگر من در تبریز کم خدمت کردم که نگذاشتم فدائیان اسلام در آنجا قدرت به دست آورند. (همان: ۴۱) اینکه مرحوم شریعتمداری چنین نام‌های برای شاه نوشته باشد تاکنون ثابت نشده است. لنکرانی یک‌بار دیگر هم در سال ۴۵ آقای شریعتمداری را به... تشبیه کرده است (همان: ۱۰۳) یک‌جای دیگر هم از آیت الله شریعتمداری که در این موقعیت حساس در حوزه علمیه قم درس نکاح و طلاق می‌دهد انتقاد کرده و گفته است که این طرز رفتار خیانت به روحانیون است (همان:۲۹۶). یک بار هم در سال ۵۰ به کسی گفته بود که آیت الله شریعتمداری که با دولت روابط حسنه دارد مرد.. است، ‌ولی خمینی شجاع و غیور می‌باشد و اگر در ایران بود تاکنون بساط این شاه را جمع کرده بود. باید برای چنین مرد شجاعی آدم جانش را قربانی بکند (همان: ۳۶۴).

لنکرانی در اوائل سال ۴۳ به قم رفت و با امام دیدار داشت؛ اما خودش در محفلی گفت: در قم با آیت الله خمینی به تفصیل در مورد دولت با روحانیون گفتگو و نامبرده (یعنی امام) و سایر روحانیون را متقاعد کرده است که ایجاد هرگونه بی‌نظمی و جنجال تازه به زیان روحانیت و مملکت بوده و در شرایط کنونی اصلح است که علما سکوت کنند (همان: ۴۸). از گزارش دیگری بر می‌آید که در همین سفر بر آن بوده است تا میان امام و شریعتمداری را آشتی دهد. ساواک چندان به ماهیت تلاش وی پی نبرده اما تأکید کرده است که: در حال حاضر نبایستی سازش بین خمینی و شریعتمداری به وجود آید بلکه هرچه ممکن است باید آن را دامن زد (همان: ۵۴).

گزارش‌های موجود نشان می‌دهد روابطی میان لنکرانی و برخی از روحانیون مبارز (که ساواک آن‌ها را افراطی و ناراحت می‌نامید) وجود داشته است. برخی از این جلسات با حضور یا حتی در منزل فردی با نام شیخ حسین کاشانی بوده که ظاهرا گزارش لحظه به لحظه آن را خود همین شیخ حسین برای ساواک می‌نوشته است. در این جلسات آقایان شهید سعیدی و شجونی و مروارید و محلاتی و مهدوی کنی و مطهری و بسیاری دیگر، گاه مستمر و گاه نامنظم شرکت می‌کردند. وقتی که مادر آقای لنکرانی درگذشت، (اردیبهشت ۴۷) مجلس ختمی از طرف آیت الله طالقانی در مسجد ارک برگزار شد که فخرالدین حجازی سخنرانی کرد و بر ضد کنفرانس حقوق بشر مطالبی ایراد کرد. [۲۰۲۷]

در گزارشی که ساواک از مطالب مطرح شده توسط لنکرانی در سال ۴۶ داشته انتقادات تند وی نسبت به قانون خانواده در آنجا آمده است. وی می‌گوید: همان طوری که اگر امام حسین در مقابل یزید قیام نمی‌کرد دین بالمره از بین می‌رفت، اگر روحانیون و مردم متدین در مقابل اعمال خلاف قانون و دین این دستگاه که ریشه و منشأ اساسی آن شاه است، قیام نکنند باید فاتحه اسلام و کشور را خواند (همان: ۱۲۸).

شیخ حسین لنکرانی در مجلس دیگری در سال ۴۶ راجع به نهضت‌های آسیایی گفته است:‌ عیب نهضت‌های آسیا این است که غرب‌زدگی دارند (همان: ۱۳۳). این هم رواج کاربرد اصطلاح غرب‌زدگی را از پس از انتشار کتاب جلال در سال ۴۰ـ ۳۹ نشان می‌دهد. یک جای دیگر هم از قول لنکرانی نقل می‌کند که گفته است: سیاست با دین همراه است، هرکس بگوید نیست من زیر بار نمی‌روم (همان:‌۱۳۵).

اعتقاد وی به اینکه مراجع از قدرت واقعی خود استفاده نمی‌کنند، نکته جالبی است که وی روی آن تأکید کرده است. لنکرانی درباره گزارشی که به وی داده شد که کسی (شاید رائین) در دنیای علم نوشته است که فلان مرجع و فلان مرجع جیره خوار انگلیس بوده‌اند، می‌گوید: چه کنم که سایر علما مثل من روشن نیستند، و الا اگر ده نفر من موافق می‌داشتم اول کار طلاب را از جهت درست و تأمین معیشت زندگی که مطابق با دنیای فعلی باشد، سروصورت می‌دادم. و بعد آن‌ها را طبقه‌بندی می‌کردم و در ایام تبلیغ، وعاظ را به تمام نقاط مختلف ایران و خارج روانه می‌کردم تا مردم را از حقیقت اسلام و مبارزه با این دستگاه فاسد، روشن و بیدار نمایند. و از نظر رهبری و مقام مرجعیت، فقط یک رساله در دسترس مردم قرار می‌دادم و حقیقت مرجعیت را به مردم معرفی می‌کردم تا بدانند مرجع تقلید به معنی مشروطه سلطنتی نیست. چون در مشروطه، شاه هیچ مسؤولیتی ندارد جز اینکه در تشریفات دخالت می‌کند و حق دخالت در کار دیگری را ندارد و فقط رئیس دولت است که مسؤول است و باید در تمام شؤون عمل کند. فعلا مرجع تقلید هم مثل مشروطه فعلی است که هیچ سمتی مرجع تقلید در امور دینی و دنیایی مردم ندارد، بلکه حق او از طرف دولت غصب شده و اگر قدرت به دست می‌رسید، حق مرجع تقلید را با همکاری روحانیت و مردم به دست می‌گرفتم و شروع به عمل می‌کردم. (همان: ۱۳۷)

این گزارش نشان می‌دهد که لنکرانی هم مثل دیگر آشنایان با فقه سیاسی شیعه کاملا به نظریه ولایت فقیه اعتقاد داشته است. وی این اعتقاد را در مراحل دیگر واضح‌تر هم بیان کرده است، از جمله درباره نماز جمعه که آن زمان بیشتر انقلابیون طرفدار اقامه آن بودند می‌گوید: نماز جمعه از وظایف خاص امام زمان است و فعلا با موقعیت خاص آیت الله خمینی شایسته است که برای هر شهری نایبی برای اقامه نماز جمعه معین فرمایند. زیرا من مخالفت با آقای خمینی را با موقعیتی که دارد مخالفت با امام زمان می‌دانم (همان: ۱۵۲). یک بار هم لنکرانی به کسی گفت: من خمینی را بالاتر از مرجع می‌دانم، او ولی امر است (همان:‌۱۹۷).

در میان اسناد، یک متن درباره اتحاد اسلام از لنکرانی هست که آن را برای چاپ به روزنامه کیهان داده است. در گزارش ساواک آمده است که شیخ حسین کاشانی ناظم مدرسه سپهسالار با کمک شیخ حسین لنکرانی آن را نوشته‌اند. متن مقاله باید تحت تأثیر آموزه‌های لنکرانی نوشته شده باشد که دیدگاه‌های کاملا مترقی درباره اتحاد اسلامی بیان کرده و نشان می‌دهد که از سیاست روز در آن شرایط آگاه بوده است (همان:‌۲۰۰). این سند یکی از متن‌های تبلیغی - علمی است که باید در زمره اسناد مربوط به اتحاد اسلام از آن نامبرده شود. در این متن از لزوم ایجاد نوعی پیمان دفاعی اسلامی یاد شده است که نه تنها اتحاد دنیای اسلام را تضمین می‌کند بلکه در صلح جهانی و ایجاد آرامش میان غرب و شرق هم می‌تواند تأثیر فوق العاده‌ای داشته باشد (همان: ۲۰۶ـ۲۰۵). آن زمان عده‌ای از روحانیون ولایتی علیه وحدت اسلامی سخنرانی می‌کردند. از جمله آنان حاج اشرف کاشانی [۲۰۲۸] بود که سر منبر گفته بود چریک‌های عرب دشمن شیعه هستند؛ بگذارید از بین بروند. لنکرانی با ناراحتی گفت: در مقابل فتوای خمینی در مورد کمک به چریک‌ها، ‌این دیگر چیست؟ باید فکری کرد (همان: ۲۲۳).

یک گزارش هم از برخی از وهابی‌های شیعۀ تهران مانند ابوالفضل برقعی و صادق تقوی و یوسف شعار و غیره که جالب است:‌

شیخ حسین لنکرانی اظهار نمود که سید عبدالله نجفی که پیرو فرقه وهابی می‌باشد با یوسف شعار که دبیر یکی از دبیرستان‌های تهران است و سید محمد صادق تقوی دندانساز و سید ابوالفضل برقعی، جلساتی دارند و می‌خواهند برای ترویج فرقه وهابی در ایران فعالیت کنند، و منزل شیخ سنگلجی که در خیابان شاهپور ارامنه است برای این کار در نظرگرفته شده است. لنکرانی اضافه نمود که مردم تهران و تبریز انتشار داده‌اند که سعیدی (شهید سید محمدرضا سعیدی) (که خودش همانجا بوده) از برقعی طرفداری می‌کند. سعیدی با شنیدن این حرف خیلی ناراحت شد و با عصبانیت گفت شما را سازمان امنیت تحریک کرده و می‌خواهید من را از بین ببرید. تو که یک روز می‌گفتی برقعی آدم خوبی است، من هم به استناد حرف‌های شما او را تایید می‌کردم؛ پس بگو غلط کردم، پیرمرد چرا خجالت نمی‌کشی هر روز یک حرف می‌زنی (همان:۲۲۵). و بعد از آن گزارش‌هایی هست که سعیدی علیه برقعی روی منبر سخنرانی می‌کند (همان: ۲۲۹). این‌ها نشان می‌دهد که شهید سعیدی متأثر از لنکرانی بوده است.

تحلیل او از جریان وهابیت و تأثیر آن در ایران در قالب نوعی اصلاح طلبی مذهبی هم جالب است. گزارشگر ساواک نوشته است: ‌لنکرانی درباره وهابی‌گری یک سری تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی از جنگ بین الملل اول را شرح داد و گفت در آن موقع سید اسدالله خرقانی که اصلا سید نبود، از عربستان مراجعت کرد و تبلیغ وهابی‌گری نمود. رضاشاه نیز از وی حمایت کرد و بعد از او شریعت سنگلجی وهابی‌گری را رایج نمود و سید احمد کسروی به شیعه حمله کرد و از آن جهت مورد حمایت تقی ارانی که از گردانندگان حزب تودۀ آن زمان بود، قرار گرفت. لنکرانی افزود: ارانی باطنا بد نبود اگر نزد من می‌آمد اصلاحش می‌کردم. و وی ادامه داد امروزهم علَم وهابی‌گری را عده‌ای به اشاره استعمار می‌گردانند. مرحوم سید محمدعلی شوشتری نماینده اسبق مجلس هم که جزو اراذل بود، به اشاره دستگاه از خرقانی حمایت کرد و مزدش هم وکالت بود (همان: ۳۵۴).

یک گزارش جالب هم این است که کسی به مرحوم شهید سعیدی اعتراض می‌کند که چرا شایع می‌کنید که لنکرانی مورد تأیید خمینی است. این آدم را همه می‌شناسند و می‌دانند که با حزب توده بوده و تمام افسران توده‌ای و روسی پای صحبتش بوده‌اند. شهید سعیدی می‌گوید اشتباه می‌کنید. من از نجف سوال کردم؛ ‌آقا هم چندتا جمله عالی درباره نامبرده (لنکرانی) نوشته بودند. اگر خواستید بیایید تا به شما نشان بدهم. (همان: ۲۳۰) و البته این بحث طولانی است. سعیدی با شجونی مشورت می‌کند و می‌گوید مصطفی رهنما هم نزد من آمده و از لنکرانی بدگویی می‌کند. شجونی می‌گوید این رهنما خودش کمونیست بود! وقتی من در حجره بودم و هنوز معمم نشده بودم، آمد و عکس‌های چاپی لنین را بین طلاب پخش می‌کرد. (همان: ۲۳۲) جالب است که در همین ایام بود که مرحوم سعیدی دستگیر شد و به شهادت رسید. و لنکرانی گفت: خدا لعنت کند آن‌ها که سعیدی را از من جدا کردند، باید از سیدابوالفضل برقعی انتقام سعیدی را گرفت (همان: ۲۷۷).

شدت گرفتن فعالیت لنکرانی سبب شد تا ساواک یک اعلامیه جعلی با امضای جمعی از روحانیون تهران علیه لنکرانی تحت عنوان «دین و عوامفریبی» تهیه کرده با اشاره به سوابق او وی را لجن مال کنند. این هم یکی از کارهای معمول ساواک بر ضد افراد مبارز بود (همان: ۲۸۵ـ ۲۸۴).

لنکرانی از نخستین مخالفان حسینیه ارشاد بود و این بعد از انتشار کتاب بانگ تکبیر بود که در آن راجع به حقوق زنان مطالبی مطرح شده بود. لنکرانی جایی گفته بود که اینجا حسینیه ارشاد نیست بلکه یزدیه ضاله است(همان:‌۳۱۰). یک جای دیگر هم گفته بود که الان رادیو و دستگاه دولتی لطمه‌ای نمی‌زنند ما خودمان به خودمان می‌زنیم، و اضافه کرد پول زیادی از طرف وهابی‌ها می‌آید و بین حسینیه ارشاد و برقعی و مسجد هدایت تقسیم می‌شود تا آن‌ها انتشاراتی بر علیه شیعه و روحانیت منتشر نمایند(همان: ۳۳۹). این‌ها بخشی از شایات ثابت ناشده‌ای بود که آن زمان در افواه رایج بوده است و این درست زمانی است که لنکرانی هنوز از امام خمینی دفاع می‌کند، اما وی این قبیل حرکت‌ها را که گاه از طرف انقلابیون هم بود، تأیید نمی‌کرد. توجه داریم که امام خمینی در آن روزگار از بابت کتاب‌هایی مثل شهید جاوید و چیزهای دیگر که انقلابیون شهرت به آن‌ها داشته، مورد حمله بود. در همین مجلس - که لنکرانی آن جمله را گفته - کسی به لنکرانی می‌گوید: حضرت آیت الله! از کتاب‌های خمینی که یک مرتبه به من دادید، باز لازم دارم به من بدهید لنکرانی گفت: من نگه نمی‌دارم، ‌مردم می‌آیند و می‌گیرند و می‌برند، ولی چند نوع کتاب سفارش داده‌ام برایم بیاورند (همان: ۳۳۹). یک‌بار هم شخصی با نام احمد خسروی نژاد به لنکرانی گفته بود که من در حسینیۀ ارشاد با دکتر علی شریعتی مذاکره کردم، شریعتی گفت که مقلد خمینی است و برای رفع اختلاف حاضر است نزد لنکرانی بیاید (همان: ۴۳۷). نکته دیگری که آن موقع شایع شد اختلاف حسن الامین - فرزند مرحوم آیت الله سید محمد امین - با شریعتی بود. حسن الامین را برای سخنرانی به حسینیه ارشاد دعوت کردند. لنکرانی می‌گوید: حسن الامین که برای سخنرانی حسینیه ارشاد دعوت شده بود... دکتر علی شریعتی به او گفته که مدرکی برای وصایت حضرت علی÷ نداریم. امین عصبانی شده و در جواب گفته: ژنرال فرانکو برای خود جانشینی تعیین نموده، چطور حضرت محمد ج برای خود جانشین تعیین نکرده و با عصبانیت حسینیۀ ارشاد را ترک کرده است(همان: ۴۴۵). دشمنی لنکرانی با شریعتی به حد افراط رسید تا جایی که در برخی محافل او را عامل صهیونیسم و همردیف کسروی می‌خواند (همان: ۴۶۳، ۴۹۱ و صفحات دیگر). این نگاه افراطی را آن زمان کسانی داشتند و برخی از مریدان لنکرانی هم آن را در همان حد ادامه دادند.

پنهان نماند که رشد جریانات مدعی اصلاح طلبی و تجدید نظر طلبی در تشیع در این دوره سبب شد تا برخی از روحانیون مبارز هم دست از مبارزه علیه شاه برداشته به مبارزه با آن جریان روی بیاورند. اما بسیاری، همزمان در هردو سنگر مبارزه کردند. امام هم درباره فعال‌شدن جریان‌های ضد روحانیت و ضد شیعه در سال ۵۶ در پاسخ سؤالی که از ایشان شده بود به تفصیل اظهار بیزاری از آن گروه‌ها کرد (متن آن در همین اسناد (۵۴۹ـ ۵۵۰) آمده و لنکرانی هم در جریان مخالفت‌های خود با شریعتی آن را به مردم نشان می‌داده است). براساس گزارشی که از محفل لنکرانی شده، وی در این ایام (اواسط سال ۵۶) در خانه‌اش بعد از ظهرها تشکیل جلسه داده و علیه دولت و هواداران شریعتی حمله می‌کند. وی در مجالس از خمینی تجلیل می‌نماید و او را رهبر مکتب ولایت نام می‌برد و دعا می‌کند و مردم را به دوست داشتن او ترغیب (کرده) و می‌گوید: من به جهات مختلف خمینی را دوست دارم (همان: ۵۵۱).

نکته مهم این است که از حوالی سال‌های ۵۰ـ ۴۹ به بعد مبارزین دو دسته شدند: گروهی همزمان به حمایت از شهید جاوید و جریان‌های به اصطلاح شیعی مانند حسینیه ارشاد پرداختند. گروه دیگر ضمن مبارزه با این قبیل جریان‌ها به مخالفت برخاستند. این انشقاق میان انقلابیون برای ساواک بسیار مغتنم بود و دائماً در صدد تحریک آن برمی‌آمد. اما در این میان دستۀ خاصی از مبارزین به خاطر مبارزه با این قبیل انحرافات، دست از مبارزه برداشتند. آیت الله میلانی و بسیاری دیگر را باید در همین شمار آورد. شماری از آن‌ها حتی به امام خمینی هم بدبین شدند، زیرا می‌دیدند که این جماعت خود را پیرو و مقلد امام خمینی می‌دانند. کسان دیگری تلاش کردند تا از امام در این باره بیانیه‌ای بگیرند. نام‌های که در مرداد ماه سال ۵۶ (شعبان ۱۳۹۷) گروهی از روحانیون برای امام نوشتند، چنین بود که افرادی که با تشیع مبارزه می‌کنند خودشان را جزء هواداران شما می‌دانند. امام در پاسخ به صراحت به مخالفت با این گروه‌ها پرداخته و نوشتند: من صریحا اعلام می‌کنم که از این دستجاب خائن، چه کمونیست و چه مارکسیست و چه منحرفین از مذهب تشیع و از مکتب مقدس اهل بیت عصمت، به هر اسمی و رسمی باشد، متنفر و بیزارم و آن‌ها را خائن به مملکت و اسلام و مذهب می‌دانم. [۲۰۲۹]

بد نیست اشاره کنیم که لنکرانی چند بار از جلال آل احمد تمجید کرد. از جمله یک بار گفت که او عاقبت به خیر شد (همان: ۳۱۸).

در این میان یک سند هم درباره آیت الله وحید خراسانی و دیدار وی با امام خمینی و تأثیر وی در فزونی تعداد طلاب قم که برای درس وی آمده‌اند، آمده که جالب توجه است (همان: ۳۲۰). در این سند مطالب دیگری هم درباره انتقاد آقای وحید از بازاری‌هاست که مرحوم صادق امانی پس از سخنرانی، نزد او رفته و می‌گوید صلاح نیست اکنون که بازار با دولت درگیر شده شما این طور انتقاد کنید، که آقای وحید از او می‌پذیرد ‌(همان: ۲۲۱). در همین سند از قول شخصی آمده است که: در موقع خروج خمینی از ایران مرحوم آیت الله علامه امینی مبلغ ۱۱۰ هزار تومان خرج تلگراف کرد و مراجع بین المللی را به پشتیبانی از خمینی دعوت کرد (همان: ۳۲۲).

چندین سند درباره شهید جاوید و موضع لنکرانی و دیگران نسبت به آن در این کتاب موجود است. لنکرانی از همان ابتدا مخالف شهید جاوید بود و این مخالفت او هم در ادامه ولایتی بودن او بود که البته سعی کرد آن را با مبارزه با شاه مخلوط نکند. لنکرانی گفته بود که آقای خمینی گفته است که جمله «بسم الله الرحمن الرحیم» را از اول کتاب شهید جاوید بردارید و بقیه آن را نابود کنید. یکی از دوستان لنکرانی از وی سوال نمود که این پیغام را خمینی به چه کسی داده است؟ در این وقت، لنکرانی از گفتن موضوع طفره رفت (همان: ۳۳۵). لنکرانی همچنین گفت برای جلوگیری از انتشار کتاب به قم رفتم، اما حسینعلی منتظری گفت عیب ندارد. بگذار مردم ما را سنی بدانند، مگر سنی مسلمان نیست (همان: ۳۳۵). البته همین زمان لنکرانی از منتظری به خاطر مبارزاتش با شاه ستایش کرده یک‌جا گفت: اسلام مردانی می‌خواهد مانند منتظری که در راه اسلام فداکاری کنند (همان: ۴۳۸).

دفاع تند آیت الله منتظری از شهید جاوید در اسناد دیگری از این کتاب هم قابل تعقیب است. لنکرانی که تا این زمان از روحانیون ولایتی مانند جواد مناقبی [۲۰۳۰] و حاج اشرف کاشانی خوشش نمی‌آمد به خاطر ماجرای شهید جاوید دوباره تشیع‌اش جدی شد و از مناقبی تعریف کرد. از جمله از منبر مناقبی در رد شهید جاوید تعریف کرده می‌گوید: باید دهان او را بوسید و در جواب دوستش که عنوان نمود (مناقبی) به شیخ حسینعلی منتظری هم حملاتی کرده است، گفت: چشم منتظری. . شود من پدر این‌ها را می‌سوزانم (همان: ۲۵۰). با این حال به خاطر مواضع مناقبی نسبت به امام، با او روابطش تیره ماند؛ و یک‌بار هم که مناقبی کتک خورده بود، شایع شد که لنکرانی کسانی را فرستاد تا او را کتک بزنند.

باید توجه داشت که آیت الله میلانی هم درست در هیمن سال‌ها ولایتی شد و قدری با سیاست فاصله گرفت و این هم روی مخالفت با شریعتی و مسائل دیگر و برخی از اطرافیان وی بود که او را حساس کردند.

عزیزالله، کاسبی که رفت و آمدی با آقای لنکرانی داشت، خطاب به لنکرانی گفته است که چندی قبل که به طرفداری از علامه برقعی در محل خود مطرود شده بودم، به نجف رفته و به وسیله آیت الله خمینی ارشاد گردیده و در مراجعت تغییر عقیده دادم. وی افزود: نعلین پای خمینی سه عدد وصله داشت. این مرد باید بر رؤسای جمهور و سلاطین عالم حکومت کند (همان: ۳۵۹).

لنکرانی در محفلی خصوصی در سال ۵۱ به معرفی نمایندگان آقای خمینی در شهرها می‌پرداخت و از جمله گفت که در مشهد، خامنه‌ای و مروارید نمایندگان ایشان هستند (همان: ۴۳۰). این گفتگوهای لنکرانی و ارتباط با مرحوم قاضی طباطبائی سبب شد تا یک مأمور ساواک در گزارش خود بنویسد که لنکرانی در خانه‌اش یک دستگاه فرستنده و گیرنده دارد که به وسیله آن مرتب با آیت الله خمینی در تماس بوده و دستورات وی را اجرا می‌کند (همان: ۵۰۲).

شیخ حسین لنکرانی چنانکه از اسناد موجود در پرونده‌اش برمی‌آید سخت علیه بهایی‌ها فعالیت می‌کرده و از نفوذ آنان در حکومت بیمناک بوده است. اما یک نکته جالب است و آن اینکه کسی به او می‌گوید شیخ محمود حلبی خراسانی شاگردان خوبی برای مقابله و غلبه بر بهائیان تربیت می‌کند. لنکرانی جواب داد: به حلبی ارادت دارم، لیکن او استعدادهای عده زیادی از جوانان را به عنوان اینکه دین از سیاست جداست خنثی و باطل می‌کند. وی افزود که بیش از این نمی‌توانم حرفی بزنم (همان: ۳۷۴).

مجموع آنچه گذشت، می‌تواند بخشی از فضای فکری - سیاسی موجود در ایران پانزده ساله پیش از انقلاب را نشان دهد.

[۲۰۲۵] از جمله مقالات آقای ابوالحسنی، مرید مرحوم لنکرانی در مجلۀ تاریخ معاصر ایران، قاعدتا باید مسائل دیگری هم باشد که به مرور توسط ایشان انتشار خواهد یافت. [۲۰۲۶] شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک: ‌۴۵ (از این پس در این کتاب با تعبیر «همان» یاد شده و شماره جلوی آن شماره صفحه همین کتاب است. [۲۰۲۷] مسجد هدایت، ج ۱، ص۳۱۷. [۲۰۲۸] وی از مخالفان سرسخت دکتر شریعتی بود و یک‌بار شب ۲۱ رمضان سر منبر گفته بود: ای مردم! امام علی فقط ۱۳۰۰ سال پیش کشته نشد، بلکه امشب نیز کشته شد. و مقصودش سخنرانی‌های علی شریعتی بود. بنگرید: خاطرات سید محمد رئیسی، ص ۲۹۸. [۲۰۲۹] صحیفه امام: ۳/۲۰۵ـ ۲۰۳. امام خمینی در آینه اسناد، ج ۷، ص ۴۷۹ـ ۴۸۰. [۲۰۳۰] مناقبی در سال ۱۳۵۰ ق به دنیا آمد و مدت‌ها در قم بود و دکترا را از دانشکده الهیات گرفت. وی با نهضت روحانیت میانه‌ای نداشت و متهم بود که با ساواک در ارتباط است. بعد از انقلاب هم به خاطر مشارکت در جریان قطب زاده محاکمه شد. وی در داستان شهید جاوید در تهران بر ضد آن موضع گرفته و در منبرهایش مطرح می‌کرد. بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج ۲. ص ۴۵۶.