۱- گروهای هفتگانه
در شمار این گروهها که به طور معمول از دل انجمن هالی اسلامی، جلسات قرآن و یا بچههای مسجد پدید میآمدند، باید به هفت گروه امت واحده، توحیدی بدر، توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون، و موحدین توجه کرد که پس از انقلاب اسلامی به صورت یک گروه واحد تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درآمدند. [۱۶۳۱] به جز این هفت گروه، چندین گروه کوچکتر نیز در شهرهای خودشان فعال بودند. آقای سلامتی که خود عضو امت واحده بود، درباره کلیت این گروهها میگوید: این سازمان که اوایل انقلاب تشکیل شد، از هفت گروه چریکی و مبارزه سیاسی تشکیل شد که قبل از انقلاب فعالیت سیاسی و نظامی داشتند. این هفت گروه عبارت بودند از: امت واحده که از نیروهای داخل زندان بودند که من و آقای مهندس (بهزاد) نبوی و تعداد دیگری از برادران که در داخل زندان بودند، این گروه را تشکیل داده بودیم. گروه منصورون، که از افراد شاخص آن میتوان به آقایان محسن رضایی و ذوالقدر اشاره کرد؛ گروه توحیدی بدر، که شاخصین آنها آقای حسین فدایی بودند و اکنون دبیر کل ایثارگران هستند. گروه فلاح که از شاخصین آن آقای الویری بود. گروه فلق، که از شاخصین آنها حسن منتظر قائم بود. گروه صف، که آقای عطریانفر از جمله افراد مؤثر آن بود، و گروه موحدین. [۱۶۳۲] آقای سلامتی به خصوص اشاره به آن دارد که «اکثر این گروهها ارتباط مرتب و منسجمی با دکتر شریعتی نداشتند، منتها بسیاری از گروهها از دیدگاههای دکتر شریعتی استفاده میکردند و بهره میبردند؛ همانطور که با افراد دیگر هم ارتباط تنگاتنگی داشتند. گروه منصورون ارتباط منظم و مؤثری با آقای راستی کاشانی داشتند». وی در ارتباط با جریان التقاط در مجاهدین و تأثیر آن در شکلگیری این گروهها میافزاید: در اوایل کار هنوز التقاط سازمان مجاهدین خلق به مرحلۀ بحران نرسیده بود. بعضی از افراد و اعضای این گروهکها ارتباطی با مجاهدین خلق داشتند، اما همین که التقاطی بودن آنها مشخص شد، عناصر و افراد وابسته به این گروهها از آنها جدا شدند و به همین علت این گروههای مستقل را تشکیل دادند. [۱۶۳۳]
امت واحده: متشکل از شماری زندانیان سیاسی بود که برخی از آنان تا پیش از ماجرای ارتداد از همکاران مجاهدین خلق، و یا سمپات برخی از جریانات چپ بودند؛ این گروه که مذهبی ماندند (یا شدند) در جریان نزاغهای داخلی زندان میان مارکسیستها، التقاطیها و مؤمنان واقعی، در سال ۱۳۵۵ شکل گرفتند و در واقع هستۀ اولیۀ آنان در زندان در مقابله با منافقین و مارکسیستها گذاشته شد. بهزاد نبوی چهرۀ معروف امت واحده بود که گرچه به دلایل دیگری به زندان رفته بود، [۱۶۳۴] در آنجا، همنشین بچههای مذهبی شده [۱۶۳۵] و رفاقت وی با شهید رجایی استوار شده، به مذهبیها پیوست و زان پس بر ضد منافقین به فعالیت پرداخت. [۱۶۳۶] محمد سلامتی نیز که پیش از انقلاب فعال بود، در زندان به این گروه پیوست. وی روی مسائل عقیدتی کار میکرد. [۱۶۳۷] این گروه در زندان شکل گرفت [۱۶۳۸] و جز فعالیتی که در زندان داشت؛ در خارج زندان تا پیش از انقلاب فعالیتی نداشت.
منصورون: یکی از گروههای فعال پیش از انقلاب بود که بخشی از نیروهای آن، کسانی بودند که از مجاهدین پس از ماجرای ارتداد جدا شدند و تعدادی هم از نیروهایی بودند که سال ۵۵ و ۵۶ به این گروه پیوستند. برخی از چهرههای آنکه پیش انقلاب شهید شدند شهید صفاتی، کریم رفیعی و علی جهان آرا بودند. این افراد بیشتر جنوبی بودند و فعالیت گروه منصورون نیز که در سال۵۶ و ۵۷ شدت گرفت، بیشتر در همان مناطق جنوب بود. [۱۶۳۹] غلامحسین صفاتی (دانشجوی دانشگاه علم و صنعت) وابسته به مجاهدین بود که پس از ماجرای کودتای ارتداد، از آن جدا شد. از وی، نوشتهای نیز درباره گرایشهای مارکسیستی در سازمان و مشکلات به وجود آمده برای او، برجای مانده است. [۱۶۴۰]
این گروه که نخست به اعتقادهای دینی خود پایبندی داشتند و از طریق آقای راستی کاشانی، ارتباط خود را با مرجعیت حفظ میکردند، میکوشیدند تا به جای برخی از کلمات رایج انقلابی، اصطلاحات قرآنی را بکار ببرند. برای مثال، برای واژه جمع بندی، از کلمۀ عبرت، برای خانه تیمی از واژه حصن و برای واژه انتقاد، از تعبیر قرآنی «تواصی» استفاده میکردند. [۱۶۴۱] تلاش همین افراد که برخی از چهرههای آن عبارت بودند از محسن رضایی (فرمانده بعدی سپاه پاسداران) محمد باقر ذوالقدر [۱۶۴۲] (جانشین فعلی فرمانده سپاه و اخیراً معاون وزارت کشور و سپس معاون بسیج ستاد کل نیروهای مسلح) و علی شمخانی (وزیر دفاع دولت خاتمی) سبب شد تا پس از انقلاب، امام به درخواست سازمان (در سال ۵۸)، آیت الله راستی کاشانی را به عنوان نمایندۀ خود در این سازمان معرفی کند. این گروه جناحی را در سازمان مجاهدین انقلاب تشکیل میدادند که به تفکر فقاهتی گرایش داشت. [۱۶۴۳] گروه منصورون فعالیتهای مسلحانۀ متعددی در سال ۵۶ و ۵۷ داشت که بنا به اظهار برخی از اعضا، مجوز شرعی برای آن گرفته میشده است. کشتن سرگرد عیوقی رئیس گارد دانشگاه جندی شاپور، و چندین نفر از مسؤولان شهربانی در نقاط مختلف و نیز تلاش برای حفظ جریان اعتصابات نفت در جنوب، از فعالیتهای عمدۀ این گروه است. [۱۶۴۴]
در اسناد مربوط به شهید عراقی مکرر از ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران یاد شده است. [۱۶۴۵] گویا مقصود از این گروه، همان منصورون است. [۱۶۴۶] آقای رشید از اعضای این گروه، ضمن یادداشتی به بنده چنین نوشتند: این درست است که تأسیس گروه منصورون به سال ۵۴ باز میگردد اما در اصل گروه یاد شده از جمع شدن دو گروه دیگر به ضمیمه برادرانی که از سازمان مجاهدین رانده شدند، تشکیل گردید. یکی گروه شهید شیخ عبدالحسین سبحانی [۱۶۴۷] که در دزفول بود، سال ۵۰ همه اعضای آن دستگیر و در اهواز زندانی شدند. گروه دیگر حزب الله در خرمشهر بود که آنان هم سال۵۰ دستگیر شدند. این دو گروه در زندان با یکدیگر آشنا شدند. [۱۶۴۸]
طی سالهای ۵۱-۵۴ افرادی از این جمع آزاد شدند. در این هنگام گروهی دیگر از برادران اهوازی و مسجد سلیمانی (مانند آقای علی شمخانی و محسن رضایی) و بهبهانی و گچسارانی مثل شهید مجید بقالی و دقایقی نیز با دو گروه قبلی از دزفول و خرمشهر آشنا شدند. در سال ۵۴ غلامحسین صفاتی که از مجاهدین جدا شده بود به خرمشهر آمد و حزب الله را پیدا کرد. این زمان بود که با استفاده از تجربههای وی گروه منصورون شکل گرفت، گرچه تا مدتها نامی نداشت البته نشریاتش با آیه ﴿إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢﴾ [الصافات: ۱۷۲]. مزین میشد. در سال ۵۵-۵۶ گروه ضرباتی خورد و در سال ۵۷ که تظاهرات اوج گرفت و فعالیت گروه بیشتر شد، نام منصورون انتخاب گردید. [۱۶۴۹]
آقای رشید اضافه کردهاند: گروه منصورون در سال ۵۴ـ۵۵ رشد و توسعه پیدا کرد و اعضای جدیدی از کاشان، قم، فارس، تهران به آن پیوستند و در شهرهایی چون تهران، قم، اصفهان، یزد، خوزستان، کرمان و اراک فعالیت میکردند. سید احمد آوایی از دیگر اعضای این گروه که با غلامحسین صفاتی بوده است، خاطرات خود را از این گروه در تهران و اصفهان به دست داده است. [۱۶۵۰]
گروه فلق: جمعی از دانشجویان مذهبی بودند که در خارج از کشور فعال بودند و در آستانۀ انقلاب به ایران برگشتند. برخی از آنان عبارت بودند از آقایان حسن واعظی، مصطفی تاج زاده و محمد طیرانی که در آنجا با بنی صدر آشنایی داشتند. این آشنایی سبب شد تا در مراسم افتتاحیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در دانشگاه تهران برگزار شد، سخنران جلسه بنی صدر باشد. [۱۶۵۱] به مرور تغییراتی در مجموعۀ این گروه پیش آمد و بر محور دو گروه امت واحده و منصورون، دو گرایش فقاهتی و روشنفکرانه پیدا کرد.
گروه فلاح: از سازمانهایی است که طرح آن در سال ۴۹ـ۵۰ ریخته شد. درسال ۵۳ با گروه مهدویون اصفهان که انشعابی از مجاهدین بود، مرتبط شده و قرار همکاری گذاشتند که به دلیل ابهامات ایدئولوژیک به جایی نرسید. آقای مرتضی الویری از افراد این گروه در سال ۵۵ به نجف میرفت و پس از ملاقات با امام و گرفتن نظر ایشان، به ایران برمیگشت. گروه طی سال ۵۶ و ۵۷ فعالانه در نهضت اسلامی شرکت داشت. طی این سالها با گروههای کوچکتر مانند ندای امت (شهید علی اکبر وهاج و مهندس غلامرضا حیدری) و اخوان المسلمین (که گویا فقط اسم مستعار برخی از گروههای کوچک بود) همکاری میکرد.
گروه موحدین: از بچههای مذهبی معتقد و متدین خوزستان بودند که یکی از چهرههای آنان شهید حسین علم الهدی، برادرش کاظم و جمعی دیگر بودند. فعالیت اینان بیشتر در سا ل۵۶ است که همکاریهایی نیز با منصورون که در خوزستان فعالیت میکردند، داشتند. بیشتر فعالیت آنان در سال ۵۶ و ۵۷ حمله به مراکز دولتی، مراکز فحشا و تکثیر و توزیع اعلامیههای امام و فعالکردن تظاهرات مردمی بود. ترور پل گریم امریکایی که از مسؤولان شرکت نفت بود، از جمله فعالیتهای آنان است.
گروه بدر: هستۀ اولیه آن را بچههای مسلمان شهرری (حسین فدایی، مداحی، اسلامی، طاهرنژاد، عسکری، تقوی راد، آصف و...) ایجاد کردند و فعالیتشان را پس از یک دوره تجربه در مکتب الهادی که از سخنرانی برخی از چهرههای روحانی بهرهمند بود، به طور رسمی از سال ۵۴ دنبال کردند. این گروه، متأثر از اعدام چند نفر از خاندان رضایی، به گروه رضایی شهرت داشت که سپس به گروه توحیدی بدر تغییر نام داد. این گروه که از تغییر ایدئولوژی مجاهدین سرخورده شده بود، با روحانیت ارتباط نزدیکی داشت و حتی اساسنامۀ خود را به یکی از روحانیون مبارز - شهید شاه آبادی - داد تا آن را تأیید کند. همچنین امام خمینی را به عنوان رهبر و مرجع خود پذیرفتند. وقتی برای حل مسائل فکری، از روحانی مورد نظر کمک خواستند، وی گفت: نمایندۀ امام در همۀ موارد از اعتقادی - سیاسی گرفته تا حرکتهای اجتماعی، آیت الله مطهری است. [۱۶۵۲]
به رغم آنکه پس از یورش ساواک شماری از اعضای گروه دستگیر شدند، اما اعضای باقیمانده گروه در خارج از زندان همچنان به فعالیت پرداختند تا آنکه انقلاب اسلامی پیروز شد. [۱۶۵۳] نکته جالب آن است که اعضای این گروه درباره حمله به مراکز دولتی و اموال عمومی از آقای شاه آبادی نظر میخواهند که ایشان بعد از سه روز پاسخ را میآوردند که امام مخالف این اقدامات است، زیرا دولت را مالک میداند. [۱۶۵۴]
گروه صف: از دیگر گروههای فعال این مجموعه بود که در سال ۵۵ شکل گرفت. این سازمان توسط محمد بروجردی، حسین صادقی و سلمان صفوی [۱۶۵۵] در اصفهان تأسیس شد و در واقع یکی از گروههایی بودکه در روند بازتاب معکوس حرکت ارتداد در سازمان مجاهدین سربرآورد. خواهیم دید که این گروه با سازمان فجر اسلام ارتباط نزدیک داشت. به گفتۀ آقای صفوی، در اصفهان آقایان پرورش و طاهری طرف مشورت این سازمان بودند و پیش از آن با مرحوم مطهری و بهشتی و آقای خامنهای هم گفتگوها و مشاورههایی صورت گرفته بود. بحث با آقای مطهری بر سر انحرفات فکری در سازمان مجاهدین و بررسی راههای جلوگیری از تکرار آن بین مذهبیها بوده است.
بحث دیگر این بوده است که بین استراتژی فرهنگی یا نظامی، کدام یک اولویت دارد؟ آقای صفوی که در لبنان دورۀ نظامی دیده، اظهار کرد: «از شرایط پذیرش افراد در سازمان ما آن بود که (وجود) انحراف در سازمان مجاهدین را بپذیرند در سال ۵۶ و ۵۷ این گروه فعالیت سیاسی زیادی در برگزاری تظاهرات داشت و اقدامات نظامی متعددی از جمله منفجر کردن کابارۀ خوانسالار در تهران داشت.» [۱۶۵۶] در اسناد مربوط به شهید مهدی عراقی، در کنار سازمان توحیدی صف، از سازمانهای فلاح و بشیر هم یاد شده است. [۱۶۵۷] در همانجا از تماس یکی از افراد صف یاد شده و اینکه گفته شده است که مجاهدین راستین در واقع مجاهد راستین ریایی هستند و در عین اینکه دگم و منحرفاند، تفاوت چندانی با کمونیستها ندارند. [۱۶۵۸] گزارش تفصیلی فعالیت این گروهها را ساواک در آبان ۵۷ نوشته که حاوی اطلاعات ریز قابل توجهی درباره آنان است. [۱۶۵۹]
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، پس از حذف مجاهدین خلق و لیبرالها از صحنۀ سیاست کشور، به تدریج گرفتار اختلافات داخلی میان جناح به اصطلاح چپ و راست شد. بهزاد نبوی، سلامتی و آرمین در یکطرف، و محسن رضایی، ذوالقدر، واعظی و عدهای دیگر در طرف دیگر قرار گرفتند. اختلافات آنان بیشتر بر سر تأثیر پذیری جناح چپ از روشهای مارکسیستی و توجه آنان به شریعتی بود. در نهایت این اختلافات در سال ۱۳۶۵ به اوج خود رسید و سازمان با اجازه امام به فعالیت خود پایان داد. [۱۶۶۰]
[۱۶۳۱] دربارۀ تاریخچه پیدایش آنان بنگرید: تاریخچۀ گروههای تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ج ۱، ۲، تهران، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ۱۳۶۰. [۱۶۳۲] روزنامۀ صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸، ص ۶. [۱۶۳۳] روزنامۀ صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸، ص ۶. [۱۶۳۴] اتهام دستگیری ایشان در ارتباط با گروه مصطفی شعاعیان بود. شعاعیان یک مارکسیست ناسیونالیست بود که از آیات قرآنی نیز در نوشتههایش استفاده میکرد. شعاعیان خود را رهبر سازمان آزادیبخش ایران میدانست و با ترتیب ملاقاتهایی بین حمید اشراف و بهرام آرام کوشید توافقی میان سازمان چریکهای فدایی و سازمان مجاهدین پدید آورد. (قصه ساواک، ص ۴۶۳) به گفتۀ حسین روحانی، وی با احمد رضایی و رضا رضایی تماس داشت و معتقد بود که باید از اتحاد چریکهای فدایی و سازمن مجاهدین و دیگر گروههای کوچک یک جبهۀ خلقی و تودهای که دارای توان بیشتری در مبارزه علیه رژیم باشد، به وجود آید. (از پرونده روحانی در مرکز اسناد انقلاب اسلامی). یکی از آثار شعاعیان کتاب «شوروی ونهضت انقلابی جنگل» بود که ضمن آن به نقد سیاستهای شوروی در قبال نهضت جنگل پرداخته بود. وی دربارۀ اعراب و فلسطین هم مطالبی منتشر کرده بود. (پیش از این هم شرحی دربارۀ زندگی وی گذشت). بهزاد نبوی طی مصاحبهای که با هفته نامه «شاهد» کرده شرح فعالیتهای خود را از سال ششم دبیرستان بیان کرده و در نهایت با اشاره به حضورش در جبهه ملی سوم و جدایی از آن، به همکاریش با مصطفی شعاعیان پرداخته است. وی به طور ضمنی به تطهیر شعاعیان پرداخته، او را مارکسیست به معنای معمول ندانسته، اظهار میدارد که «نماز میخواند، اما روزه نمیگرفت» و به «عرفان اعتقادی فراوان داشت. زندگی عرفا و عرفان را مطالعه کرده و به آن عمل میکرد» وی با اشاره به اینکه در سا ل۴۹ تشکلشان را به همراه دیگر اعضا سامان داده با چریکهای فدایی و سازمان مجاهدین تماس برقرار کردیم. به آشنایی خود با سازمان مجاهدین میپردازد و میگوید که سازمان مجاهدین «برای ماهایی هم که مطالعات اسلامی ما عمق نداشت، خیلی جاذب بود. جزوۀ شناختشان، جزوۀ اقتصاد به زبان سادهشان را، راه حسین شان، اینها را من از ۴۹ خواندم و سمپاتی پیدا کردم.» نبوی در مرداد ۵۱ دستگیر و زندانی شد. وی با اشاره به اینکه در زندان ارتباطش را با مجاهدین برقرار میکند، میگوید: به رهبران سازمان از نظر ایدئولوژیک خیلی اعتقاد داشته و در موارد مختلف، بعضا حتی به جای مراجعه به رساله، به آن مراجعه میکردم... البته به وقتی مطالعه میکردم، افکار مجاهدین خلق را، میفهمیدم که اینها یک حرفهایی میزنند که مارکسیستی است، چرا که مطالعه مارکس هم داشتم و با شعاعیان در زمینۀ سیاسی - اجتماعی مارکسیستی خیلی بحث و گفتگو داشتم، خب من مارکسیسم را میدانستم و میفهمیدم خیلی حرفهایی که مجاهدین میزنند مارکسیستی است، ولی تصور میکردم که آنها به اسلام مسلط هستند و آنچه میگویند، منطبق بر اصول اسلامیت و حتی عین مفاهیم اسلامی است. خوشحال بودیم که مثلا امیرالمؤمنین هم نظرات مارکس را تأیید میکند و یا به قول مجاهدین خلق، زودتر از مارکس، آن حرفها را زده است.» وی میگوید پس از مارکسیست شدن سازمان، رابطۀ من با آنها خراب شد. وی با اشاره به اینکه مرحوم رجایی و دوزدوزانی هم همین مراحل را طی کرده بودند، میافزاید «من و رجایی و چند نفر دیگر، کم کم همدیگر را پیدا کردیم. شروع کردیم کار کردن... و از آن موقع به بعد باجدیت در خط اسلام اصیل و خالص شروع به کار کردیم.» (بنگرید: نیمه پنهان، چریکهای پشیمان) دفتر ۱۶) [۱۶۳۵] عزت شاهی نوشته است: بهزاد نبوی بیاجازه مجاهدین آب نمیخورد و طرفدار پروپاقرص ایشان بود. ولی چون آدم روشنی بود بعد از چند بار صحبت و اقامه دلیل و برهان با من به لحاظ فکری همراه شد. خاطرات، ص ۳۹۷. [۱۶۳۶] وی شرحی در این باره در نامهاش (با عنوان نامۀ مهندس بهزاد نبوی به ریاست محترم جمهوری) برای ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در تاریخ ۲۵/۲/۷۱ (ص ۱۰) نوشته است. [۱۶۳۷] دیدگاههای چپ جناح نبوی - سلامتی، و همچنین برداشتهای قرآنی - دینی منفصل از دین شناسی روحانیت، مسائلی بود که میان دستهای از افراد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی وجود داشت. آقای سلامتی که در آغاز انقلاب تخصص در مباحث عقیدتی داشت، پس از انقلاب کتابی با عنوان «مباحث ایدئولوژیک اصول اعتقادی اسلام» (از محمد - س) منتشر کرد و مطالب شگفتی درباره دیدگاههای اقتصادی اسلام در آن اظهار داشت. از آن جمله مطالبی بود که مجاهدین خلق درباره جامعۀ توحیدی اظهار میکردند و در تعریف، آن را بر جامعۀ بیطبقۀ مارکسیستی تطبیق و ترجیح میدادند. جامعهای که هیچگونه مالکیتی در آن معنا ندارد. در آغاز ص ۸۴ آمده است: «باید دانست که در اسلام قبل از رسیدن به جامعۀ توحیدی، که در آن هیچکس این اجازه را به خود نمیدهد که ادعای مالکیت چیزی را بکند... سه نوع مالکیت وجود دارد.» بنابراین مالکیت خصوصی که اکنون پذیرفته میشود، یک ضرورت است که در نهایت باید از میان برود. ایشان حتی حکم ارث را نیز زیر سؤال میبرد: ارث بردن نیز اصالت ندارد؛ زیرا که «تنها خداوند وارث آسمانها و زمین است» حدید / ۱۰(همان، ص ۸۵) شگفت است که ایشان با تمسک به آیۀ ﴿وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ آن را با ارث فقهی تطبیق داده و برآن است که حکم ارث - با آن تأکیدی که قرآن و فقه اسلامی بر آن دارد - با این آیه باید کنار گذاشته شود. به نظر ایشان پیغمبر و ائمه مالکیت خصوصی را بنا به ضرورت پذیرفتهاند: «این بدان علت بود که چون هنوز تودههای مردم و حتی برخی از خواص آنطور که باید هنوز از لحاظ ایمانی به مرحلۀ کمال نرسیده و هنوز آن فرهنگ و خصوصیتهای فردی گذشته در درونشان وجود داشت (یعنی روحیات خرده بورژوازی) از بین نرفته بود، درصورتی که همه چیز را عمومی اعلام میکردند، افت تولیدی بوجود میآمد. (همان، ص ۸۵) ایشان نظرات دیگر دین شناسانه نیز دارند. آنجا که باز در ادامۀ شرح فرایند تکاملی انقلاب، به تفسیر قرآن پرداخته، آیاتی که خداوند را مالک همه چیز میداند ﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ با آیات مالکیت خصوصی مغایر میبیند و رمز این «دوگانگی» را «ضرورت فرآیند تکاملی انقلاب میداند که در هرعصر و زمان ومکان ایجاب میکند» (همان، ص۷) معلوم نیست این دو قسم آیه که مالکیت انسان وخدا را در طول یکدیگر میداند، چگونه به نظر ایشان «دوگانه»آمده است. شگفتترآن است که آقای سلامتی درمصاحبهشان دربارۀ گروههای تشکیلدهندۀ مجاهدین انقلاب و از جمله خودشان میگویند: «گروههایی که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند، حسنشان در این بود که مارکسیسم و سوسیالیزم در طرز تفکرشان نفوذ نکرده بود و مبنای حرکتشان بر ارزشها و دیدگاههای اسلامی بود و به همین دلیل خود را از مجاهدین خلق جدا میکردند.» صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸، ص ۶. [۱۶۳۸] بنگرید به مصاحبۀ آقای سلامتی در صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸. [۱۶۳۹] در تاریخچۀ گروههای تشکیل دهنده، از مجموعه دو جلدی، مجلد اول، منهای مقدمه و شرحی کوتاه در باره امت واحده، همه دربارۀ منصورون و فعالیت آنان است که نشانگر حجم کار آنان پیش از انقلاب در قیاس با سایر گروههایی است که به مجاهدین انقلاب پیوستند. [۱۶۴۰] تاریخچۀ گروههای تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ج ۱، ص ۵۳ـ ۶۱. غلامحسین صفاتی در اصفهان به شهادت رسید. (۶/بهمن/۵۶). ایشان در اواخر با شهید اندرزگو ارتباط داشت. در واقع بیشتر کسانی که به دلیل مذهبی بودن از سازمان مجاهدین بریده بودند، با شهید اندرزگو ارتباط برقرار کردند. اندرزگو به نوعی مسؤولیت تدارکات سازمان را بر عهده داشت و با احساس انحراف در آن شروع به حمایت از افراد مذهبی سازمان کرد که از انجا رانده شده و یا خود بیرون آمده بودند. دربارۀ صفاتی، به توضیحات خواهرش در کیهان فرهنگی، ش ۱۹۹، ص ۱۷ مراجعه فرمایید. [۱۶۴۱] همان، ص ۶۱. نام منصورون از آیۀ قرآن - ﴿إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ١٧٣﴾ گرفته شده است. [۱۶۴۲] ایشان که روابطی هم با مجاهدین داشته است، اظهار میداشت که پس از ماجرای ارتداد، وقتی کریم رفیعی از من دعوت کرد، نظرش را درباره مسائل مذهبی و ارتباط با روحانیت سؤال کردم، او از من خواست دیدگاههایم را بنویسم که برایش جزوهای با عنوان «متد اجتهاد، روش کار روی کتاب و سنت» نوشتم و لزوم پایبندی به دریافت روحانیت را از دین و پیروی آن، یادآور شدم. پس از آن بود که به این تشکیلات پیوستم. آقای ذوالقدر در یادداشت کوتاهی نوشتند: بنده از سال ۵۵ به این گروه وصل شدم و به دلیل تجربۀ تلخی که از کار با مجاهدین خلق وجود داشت، و حساسیتهای این جانب بر روی مسائل فکری، بحث مفصلی را بر روی مبانی فکری، با این گروه داشتم و پس از آنکه اطمینان حاصل کردم که مشکلات و انحرافات مجاهدین خلق را ندارند، و نظرات بنده را در خصوص مسائل زیربنایی فکری پذیرفتند، ارتباط برقرار شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن این ارتباط ادامه یافت. جزوهای از همان اوائل در خصوص اجتهاد و ضرورت تبعیت از فقیه عادل جامع الشرایط نوشتم که گروه آن را پذیرفت و مبنای کار خود قرار داد. از آن پس حرکتهای این گروه در حقیقت در رابطه با حوزه علمیه قم قرار گرفت و از طریق حضرت آیت الله راستی با مقام مرجعیت و فقاهت متصل گشت. باید گفت عملیاتهای نظامی سال ۵۷ که گروه به خوزستان رفت، براساس اخذ مجوز از حوزۀ علمیه انجام شد. در قم آیت الله راستی و در اهواز آیت الله جزایری در جریان جزئیات امور قرار داشتند و اساسا رفتن این گروه به اهواز براساس خواست روحانیت آنجا از طریق آیت الله راستی و آیت الله شرعی انجام شد. حتی در بیانیههای مربوط به این عملیاتها نام علما، مدرسین و فضلای حوزه علمیه قم تصریح شده است. منصورون در شرایطی بر این مباحث و مطالب تأکید میکرد که اساسا روحانیت و فقه و اجتهاد در اندیشۀ گروههای مسلح قبل از انقلاب، محلی از اعراب نداشت و بعضا مورد تخطئه قرار میگرفت. امیدوارم مطالب مفید واقع شوند. با تشکر (یادداشت شخصی آقای ذوالقدر). [۱۶۴۳] پس از سالها بحث و اختلاف، رهبران این سازمان به نتیجه رسیدند که آن را منحل کنند. در سال ۱۳۷۰ تنی چند از اعضای سابق (نبوی، سلامتی، تاج زاده، صادقی و... یعنی جناح چپ سازمان) بار دیگر گرد هم جمع شده، با نام جدید «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» یعنی با افزون کلمۀ ایران - دوباره این گروه را تشکیل دادند. این در حالی بود که افراد دیگر، بیشتر در سپاه مشغول بودند و مشارکتی در آن نداشتند. طبعا این تصور نادرست است که سازمان جدید همان سازمان قدیمی است. حضور تفکر فقاهتی در بخشی از سازمان، سبب شد تا اگر اطلاعیهای هم دربارۀ شریعتی داده میشد، نگرش انتقادی هم در آن باشد. از جمله در بیانیۀ شماره ۶۶ که به مناسبت سالروز شهادت معلم شهید دکتر علی شریعتی انتشار یافته، (ص ۸) آمده است که «به دلیل داشتن دید غیر فلسفی و حاکمیت دیدگاه علمی و جامعهشناسی که در نوشتههایش به چشم میخورد، هرگز فرصت و امکان آن را نیافت تا با پرداختن به اصول بنیادی و مفاهیم فلسفی و عمیق اسلام، یک سیستم منسجم و اصیل را ارائه دهد و همان طور که ذکر شد، بیشتر به انگیزش «شور انقلابی اسلامی» پرداخت ولی نتوانست «شعور و بینش عمیق اسلامی» و نیز «شناختی اصولی و پایهای ارائه دهد». این نگرشی است که حکایت از موضع شماری از رهبران این گروه که پیش از انقلاب به فعالیتهای مذهبی مشغول بودند، دارد. در این رساله انتقادهای دیگری هم از تفکر دکتر شریعتی صورت گرفته که از آن جمله انتقاد از وی به دلیل حملات فراوانش به فلسفۀ اسلامی است. [۱۶۴۴] بنگرید: تاریخچۀ گروههای تشکیل دهنده، ج ۱، ص ۱۲۹ـ۱۴۳. [۱۶۴۵] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید مهدی عراقی، ص ۳۹۳. [۱۶۴۶] همان، ص ۳۹۵. [۱۶۴۷] درباره وی بنگرید به توضیحات آقای آوایی در خاطرات سید احمد آوایی، ص ۳۲ـ۳۵. [۱۶۴۸] درباره گروه حزب الله بنگرید: خاطرات سید احمد آوایی، ص ۵۴ـ۵۶. [۱۶۴۹] ایشان نام گروه شهید سبحانی را چنین نوشتهاند: شهید عبدالحسین سبحانی (روحانی جوان) شهید در سال ۱۳۵۱؛ شهید عزیز صفوی (سال ۵۶) غلامعلی رشید (که این اطلاعات از یادداشت ایشان است و فعلا جانشین رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح هستد) سید احمد آوایی (نماینده کنونی مجلس) حمید صفری (سردار سپاه) عیدی فعال (شاغل در جهاد کشاورزی) حمید آستی (دبیر) اما گروه حزب الله در خرمشهر عبارت بودند از: فرزاد قلعه گلابی (در خارج از کشور) شهید محمدعلی جهان آراء، شهید علی جهان آراء (شهید در سال ۵۶) رضا بصیرزاده، سید مرتضی نعمت زاده؛ اسماعیل زمانی؛ شهید کریم رفیعی، اما گروه برادران اهوازی و مسجد سلیمانی، محسن رضایی، علی شمخانی، اسماعیل دقایقی (شهید در جنگ) مجید بقایی (شهید در جنگ)، مرتضایی و... افراد دیگری هم مانند مهدی نصر دار (شهید در سال ۵۵) حسن هرمزی (از اندیمشک شهید در درگیری در اصفهان در سال ۵۵) شاه صفدی (ازاهواز و شهید در درگیری در اصفهان در سال ۵۵) از همین گروه منصورون است. (یادداشت شخصی آقای رشید برای همین کتاب نوشته شده در ۵/۵/۸۵). [۱۶۵۰] خاطرات سید احمد آوایی، ص ۷۹ـ۸۴. [۱۶۵۱] بنگرید به «مجموعه بیانیهها و اطلاعیهها»ی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دفتر اول، ص ۱۵. سازمان پس از معرفی کانداتوری بنی صدر به مخالفت با وی برخاستند. جریان سخنرانی بنی صدر به این دلیل هم بود که وی یکی از نخستین نویسندگانی بود که در جریان ارتداد داخلی سازمان مجاهدین بر ضد آن موضع گرفت و در کتاب «منافقان از دیدگاه ما» عنوان منافق به آنها داد. طبعا اکنون که مجاهدین انقلاب در برابر مجاهدین خلق شکل میگرفتند، طبیعی بود که او سخنران مراسم افتتاحیه هم باشد. [۱۶۵۲] گروههای تشکیل دهنده، ج ۲، ص ۱۹۱. بنگرید به مصاحبه آقای فدائی که تقریبا ارشد این گروه بوده است در سایت الف: www. alef. ir/content/view/۴۰۷۶۷. [۱۶۵۳] یکی از اعضای این گروه، حسین فدایی است ک در حال حاضر، دبیر جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی است. [۱۶۵۴] بنگرید به مصاحبه پیشگفته آقای فدایی در سایت الف. [۱۶۵۵] بروجردی در جنگ تحمیلی به شهادت رسید. حسین صادقی فعلا مدیر کل امور خلیج فارس در وزرات امور خارجه است و آقای صفوی در مرکز اسلامی انگلیس در لندن فعالیت دارد. [۱۶۵۶] دربارۀ این گروه و فعالیتهای آن نیز بنگرید: خاطرات اکبر براتی، ص ۴۶ـ۵۰ت. [۱۶۵۷] بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، مهدی عراقی، ص ۳۰۰. [۱۶۵۸] همان، ص ۳۱۴ـ۳۱۵. [۱۶۵۹] همان، ص ۳۳۰ـ۳۳۳، ۳۷۴. [۱۶۶۰] دربارۀ فهرستی از اختلافات این دو جناح از زبان سلامتی، بنگرید: صبح امروز، ۱۶/۴/۱۳۷۸، ص ۶.