فعالیتهای سیاسی آیت الله میلانی
در وهلۀ نخست باید از آیت الله محمدهادی میلانی (۱۲۶۲ش (۷ محرم ۱۳۱۳ ق) - ۱۷ مرداد ۵۴ و دفن در ۱۸) [۲۷۱] یاد کرد که پس از سال ۱۳۳۰ به مشهد آمد. [۲۷۲] آیت الله میلانی که در فقه و تدریس آن شهرت داشت، عملا حوزه مشهد را وارد مرحله تازهای کرد و به آن رونق بخشید. زمانی که جریان قم آغاز شد آیت الله میلانی با قدرت وارد میدان مبارزه با شاه شد و چنانکه از اسناد و مدارک بر جای مانده آشکار است، در برخوردهای مبارزاتی و موضعگیریهای سیاسی پس از امام، نفر دوم به حساب میآمد. امام مشتاق بود تا آیت الله میلانی به قم بیاید. به نقل از شیخ علی تهرانی، وی و آقای هاشمی رفسنجانی از طرف امام مأموریت یافتند تا این پیشنهاد را با ایشان در میان بگذارند اما آیت الله میلانی رها کردن حوزه مشهد را که به دست او رونقی یافته بود، به مصلحت ندانست. [۲۷۳] پس از دستگیری امام، آقای محمد هاشمی رفسنجانی طی نامهای که به آیت الله میلانی نوشته، از وضعیت متشنج قم و اظهار علاقۀ فضلای انقلابی قم برای درخواست از ایشان برای آمدن به قم سخن گفته، مینویسد: ما سرپرست نداریم، حضرتعالی اگر برای همیشه هم حاضر نیستید به قم بیایید تا موقعی که حضرت آیت الله العظمی خمینی از چنگال یزیدیان نجات یابند، در قم، حوزه را حفظ فرموده و نگذارید این کانون تشیع از هم بپاشد. [۲۷۴] دانش فقهی و توان وی در تعلیم و تربیت شاگردان نیز رتبتی خاص برای وی به وجود آورده بود. نفوذ او در خراسان بسیار نیرومند بود، آن چنانکه برخی از شاعران معاصر، او را سلطان بیتاج و تخت نامیده بودند. [۲۷۵] در مسائل سیاسی، صراحت او در برخورد با مسائل، تعابیر تند و کوبنده و حساسیت او روی مسائل مختلف سیاسی، در سراسر اعلامیههایی که از وی انتشار یافته، آشکار است. وی محور مبارزات مشهد بود. البته در همان زمان وی در مشهد از میان روحانیون، مخالفان فراوانی (مانند شماری از معارفیها، میرزا احمد کفایی، حاج میرزا حسین فقیه سبزواری و غیره) داشت. اما به دلیل موقعیت علمی استوار او کسی تاب مخالفت جدی با او را نداشت. در واقع تحولات خرداد ۴۲ سبب شد تا موقعیت آیات میلانی و قمی افزوده شده و موقعیت آیت الله فقیه سبزواری و کفایی در درجۀ سوم قرار گیرد. [۲۷۶] در یک گزارش از ساواک آمده است: «پس از جریانات دو سال اخیر آیات الله کفائی و فقیه سبزواری تقریبا در درجۀ سوم از نظر مردم قرار گرفته اند؛ به طوری که منزل آیت الله کفایی که همیشه مورد مراجعۀ مردم بود، امروز شبانه روز ۲۰ نفر مراجعه میکنند... آیت الله شاهرودی که نماز او در مشهد اول نماز از لحاظ جمعیت بود، اخیرا مشاهده گردیده در نماز مغرب بیش از ۳ الی ۵ نفر پشت سر او نماز نمیخوانند.» [۲۷۷]
آیت الله میلانی فعالیت سیاسی خود را محدود به مشهد نکرد بلکه فعالانه در بیشتر قضایای مهم سیاسی این دوره شرکت داشت. ساواک روی وی حساسیت زیادی داشت و از ملاقاتهای او با دیگران سخت مراقبت میکرد. در این مدت، از بسیاری از شهرها، نامههایی برای آیت الله میلانی فرستاده شده و در غیاب امام، از ایشان کسب تکلیف میکردند. [۲۷۸] در جریان دستگیری امام در خرداد ۴۲، زمانی که بیشتر علمای شهرستانها به تهران آمدند، آیت الله میلانی به رغم آنکه یک بار هواپیمای حامل ایشان را از میان راه به مشهد باز گرداندند، بار دیگر عازم تهران شدند و رهبری فعالیت مراجع و علما را برای آزادی امام در دست گرفتند. [۲۷۹] آقای میلانی که پیشینه مرجعیتش به قبل از زمان مرجعیت امام میرسید، به شدت مبلغ امام بود و حتی گاه و بیگاه در اعیاد، رسالۀ ایشان را به عنوان عیدی به دیگران میداد. [۲۸۰] برخورد آیت الله میلانی با رژیم بسیار تندتر از سایر مراجع بود و در این باره سیاسیتر و محاسبانهتر میاندیشید. همچنین عباراتی که وی در اطلاعیههای خویش مینوشت سرشار از مفاهیم سیاسی روشن و از سر آزادی خواهی و قانونگرایی بود. در اطلاعیهای که به مناسبت آمدنش به تهران صادر کرد، آمده است: «به تهران آمدم تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعی ندارد، بلکه نهضتی است که ملتی مسلمان برای مقابله حکومتهای جابرانه با پیشوایی مقامات عالیه روحانی تعقیب میکند. هدف ملت مسلمان این است که بیش از این به مصالح دنیایی و دینی آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد. قانون باید حکومت کند نه فرد و در هیچ آئینی افراد حق ندارند به میل خود قانون وضع کنند.» [۲۸۱]
علاقه وی به امام و حساسیت او روی فشاری که به امام وارد کرده بودند، برای همه مشهود بود. موقعیت آیت الله میلانی تا به آن پایه بود که شیخ شلتوت، با وی اظهار همدردی کرد و ایشان هم نامه مفصلی در شرح اوضاع ایران برای وی نوشت. [۲۸۲] از مجموعه اسناد برجای مانده از ایشان، ارتباط نیرومند او با آیت الله قاضی طباطبائی در تبریز، آیت الله خادمی در اصفهان، آیت الله محمدتقی آملی در تهران، آیت الله خویی در نجف و بسیاری از اعلام دیگر، برای ایجاد هماهنگی به دست میآید. یکبار هم ایشان با شنیدن اینکه آیت الله شریعتمداری نامه مشترک علما را امضا نکرده است، با نوشتن نامهای به ایشان، از خطراتی که به خاطر تفرقه همه را تهدید میکند، یاد کرد. [۲۸۳] آقای شریعتمداری شرح مفصلی درباره علت عدم امضای خود برای ایشان نوشت، [۲۸۴] در همین نامه، شرحی هم درباره تأسیس دارالتبلیغ برای آیت الله میلانی نوشت که آن هم به دلیل استفسار آیت الله میلانی بوده است.
در نامهای که آیت الله میلانی، در هیجدهم خرداد ۴۴ برای آیات مشکینی و ربانی شیرازی نوشته از پنج خواسته روحانیت در کشور، یاد میکند به این شرح: «در این مملکت قانونی بر خلاف قوانین مذهبی مجری نگردد. این مملکت تحت استعمار کفر نباشد. مجلس منتخب ملت و نمایندگان وکلای حقیقی ملت باشند. طراز اول ناظر باشند. ملت به حقوق خود از این همه منابع ثروت در جهت اقتصادی و از سایر جهات در مرحله حیثیات و شؤونی برسد». [۲۸۵]
شاه در سفری که در ۱۷ فروردین ۴۴ به مشهد رفت، تلاش زیادی برای ملاقات با آیت الله میلانی کرد که سرسختی ایشان مانع از انجام این ملاقات شد. [۲۸۶] پیش از آن در سال ۴۱ نیز یک بار که ایشان حاضر به رفتن به حرم برای دیدار شاه نشد، وقتی روزنامهای خبر آمدن آیت الله میلانی را اعلام کرد، ایشان به شدت آن را تکذیب نمود. [۲۸۷] شدت برخورد آقای میلانی با دستگاه پهلوی در صدور حکم اعدام منصور از سوی وی آشکار میشود. [۲۸۸] به هر روی سابقۀ مبارزات پر دامنۀ آیت الله میلانی با رژیم پهلوی با وجود آن همه اطلاعیه و نیز آنچه در حال حاضر انتشار یافته، کاملا روشن است. [۲۸۹]
با آرام شدن اوضاع سیاسی، و به دلایلی چند، فعالیت سیاسی آیت الله میلانی کاهش یافت. آقای فاکر [۲۹۰] که از نزدیک با آیت الله میلانی ارتباط داشت، اظهار کرد: «کسانی با کشاندن آیت الله میلانی به سمت بحث ولایت اهل بیت، به تدریج ایشان را از سیاست جدا کردند. همین مساله بود که سبب شد ایشان در سالهای آخر عمر، تحرک سیاسی خود را از دست بدهد». شیخ علی تهرانی که به گفته خود، در کار پاسخ گویی به استفتاءات، دستیار آیت الله میلانی بوده، میگوید، پس از آنکه شاه دو پزشک را در عمل جراحی آپاندیس آقای میلانی فرستاد، در سفر شاه به مشهد، آقای میلانی حاضر به دیدار نشد، اما پسرش محمدعلی را برای قدردانی فرستاد. به همین دلیل، من دیگر به سراغ ایشان نرفتم. علت را پرسیدند گفتم چرا با آن سفت و سختی با شاه مخالفت کردید، اما بعد فرزندتان را برای اظهار قدردانی بدیدنش فرستادید؟ تهرانی با اشاره به اینکه شاید دلیل آن این بوده که ایشان دیده است که مبارزات به چپ گرایی کشیده میشود، میگوید: پس از یازده سال ارتباط من با ایشان قطع شد. [۲۹۱]
عزت الله سحابی میگوید که وقتی در سال ۴۹ به مشهد رفته و خواسته است با آیت الله میلانی دیدار کند، طاهر احمدزاده گفت است که ابتدا با آقای خامنهای مشورت کنند و ایشان موافق دیدار آنان نبوده است. سحابی مینویسد: آقای میلانی آن زمان مورد اعتراض مبارزین قرار داشت، زیرا تحت نفوذ پسرش از مبارزین فاصله گرفته بود. [۲۹۲] در واقع باید گفت یکی از جریانهای مخالف حرکت روحانیون انقلابی، جریانی بود که به ولایتیها شهرت داشته و در قم، مشهد و اصفهان نفوذ داشت. این درحالی بود که آقای میلانی در جریان حوادث سالهای ۴۱ـ۴۴ میان مراجع، پس از امام خمینی و در کنار آیت الله قمی، تندترین مواضع را بر ضد رژیم داشت. [۲۹۳] درباره ایشان در موارد دیگری هم در این کتاب سخن گفتهایم.
[۲۷۱] پروندۀ وی محتوی بر اخبار روزمرۀ زندگی و نیز بیانیهها و اطلاعات دیگر در باره ایشان در سه جلد تحت عنوان آیت الله العظمی محمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک به چاپ رسیده است. (تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۸۰) [۲۷۲] نشریه ندای حق در شمارۀ۳۲ (فروردین ۱۳۳۰) ایشان را از نوابغ قرن اخیر دانسته و نوشته است که وی در کربلای معلی و نجف اشرف است. [۲۷۳] خاطرات، ص ۲۷ـ۲۸. [۲۷۴] بنگرید: آیت الله العظمی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۵۱ـ۵۲. [۲۷۵] همان، ج ۲، ص ۱۷۵. [۲۷۶] آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۷۱. [۲۷۷] همان، ص ۷۱ (در متن به غلط: میخوانند) تاریخ گزارش ۱/۵/۴۳. [۲۷۸] برای نمونه عید نگرفتن آغاز سال ۱۳۴۴ که آقای میلانی طی نامهای به آیت الله خادمی در اصفهان از وی خواستند تا از روحانیون بخواهند که در غیاب امام عیدی نگیرند (آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۲۹۵). [۲۷۹] در این باره اسناد ساواک بسیار گویاست. بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۱۲۰ـ۳۸۶. نواده ایشان آیت الله سید علی میلانی (متولد ۱۳۲۷ش) در این باره (روز یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹ به بنده گفتند: همکاری آقای میلانی با آقای خمینی زمانی بود که اصلاً شناختی از ایشان نداشت؛ زیرا ایشان نجف بود و آقای خمینی در ایران، تشخیص ایشان در آن وقت این بود که شخصیتی به هدف امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده پس باید به او کمک کرد. کسی به من گفت: به آقای میلانی گفتم: شما برای آقای خمینی خیلی مایه میگذارید. ایشان پاسخ داد: حتی اگر یک طلبه لمعه خوان هم برای امر به معروف قیام کند من وظیفه خود میدانم تأیید کنم. ایشان به حمایت از آقای خمینی وارد تهران شده و در منزل حاجی محمدتقی پورقدیری که از مقلدین ایشان بود وارد گشت. آن خانه بسیار وسیع و تالار بزرگی داشت که جلسات دورهای علمایی که به تهران آمده بودند، وقتی نوبت ایشان بود، در این تالار تشکیل میشد. من خود شاهد بودم مجلس پر از علمای بلاد بود. ایشان نماز مغرب و عشاء را به جماعت میخواند. بعضی وقتها محاصره خانه شدید شده اجازه رفت و آمد داده نمیشد. یک روز پاکروان آمد، آیت الله میلانی او را خواسته بودند. آقای میلانی خیلی با شدت با او صحبت کرد و از او پرسید که چرا جوانانی که روی وظیفه اعلامیههای ما را پخش میکنند دستگیر کرده و شلاق میزنید، پاکروان تکذیب کرد. آقای میلانی از برخی از این جوانان خواست حاضر شوند و پاکروان دید و خیلی شرمنده شد. من خود شاهد بودم. روزی هم که آقای خمینی آزاد شدند و به منزل نجاتی رفتند، به مجرد آنکه آقای میلانی از آزادی ایشان مطلع شد به دیدن ایشان رفتند. به نظر آقا صادق روحانی و شیخ بهاءالدین محلاتی همراه ایشان بودند. ماجرای حمایت ایشان ادامه یافت تا اینکه آقای خمینی به ترکیه رفت و از آنجا به نجف آمد. من آنجا بودم و شاهد بودم. سال ۴۸ بود که ایشان درس ولایت فقیه را شروع کرد. این جزوات که به دست آقای میلانی رسید ایشان استفاده کرد که آقای خمینی به فکر تأسیس حکومت است. من این را از کسی شنیدم که ممکن است راضی نباشد اسم او را بگویم. این برای خود من سؤال بود که آقای میلانی که آن قدر تند بود چطور ساکت شد. نتیجهای که من به آن رسیدم همین بود که این جزوات به دست ایشان افتاد. نتیجهای که من گرفتم این بود که نظر آقای میلانی تأسیس حکومت نبود، به این دلیل که ما حدوثاً و بقاءاً توان این کار را نداریم و نمیتوانیم به انجام برسانیم. این فهم من با توجه به سؤالاتی که در این باره کردم. رابطه پدر دکتر شریعتی هم با جد ما خوب بود. از کانون هم حمایت میکرد. ایشان هم با دوستانش میآمدند در بیرونی آقا نشسته و گعده میکردند. ایشان از انجمن حجتیه هم حمایت میکرد و آنجا میآمدند. همین آقای سجادی میآمدند زمانی آقای حلبی خواستند سجادی به تهران بیاید، اما آقای میلانی خواستند در مشهد بماند که ماند. اما وقتی شریعتی آن حرفها را زد آقای میلانی موضع گرفت. چون پدر دکتر هم از پسرش دفاع کرد، رابطه خراب شد. سر همین ماجرا رفت و آمد زیاد شد که مساله را حل کنند. ایشان در نهایت نوشت که شرکت در حسینیه درست نیست. حتی خانمی که در آنجا احکام میگفت به امر ایشان دیگر به آنجا نرفت. خوب این سبب شد تا شریعتی هم آن جملات را راجع به آقای میلانی بگوید. همان موقع عموزاده ما، آقا سید فاضل میلانی جزوات (دکتر چه میگوید) را نوشت که آن هم مؤثر بود. (مرحوم آقای میلانی با سید صدرالدین جزائری باجناق بودند. پسر آقای میلانی، یعنی عموی ما سید محمدعلی، دختر خالهاش را گرفت که خواهر سید مرتضی جزائری بود. ایشان که با آقای بهشتی خیلی رفیق بود نقش موثری داشت. داستان از این قرار بود که برای تکمیل مسجد هامبورگ، آقای محققی، پس از درگذشت آیت الله بروجردی، نزد علمای نجف رفت، اما نتیجه نگرفت، بعد به مشهد نزد آقای میلانی آمد. آقای میلانی حاج قاسم همدانی را با آقای مهندس شهرستانی فرستاد. آنان به آلمان رفتند و مسجد را تکمیل کردند. آقای محققی البته برنگشت. بنا شد کسی را بفرستند، آقای بهشتی از طرف آقای میلانی رفت. بعدها که برگشت، جملهای از ایشان شنیده شد که گفته بود ما باید چه و چه بکنیم. یعنی در امر وحدت، و این سبب شد تا مرحوم سید صدرالدین خیلی ناراحت شد و طبعاً سید مرتضی و بعد آن ماجراها پیش آمد. [۲۸۰] اندیشۀ ماندگار، ص ۱۶۵ـ۱۶۶. [۲۸۱] آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۱۸۷. [۲۸۲] علم و جهاد، ج ۲، ص ۷۳ـ۷۴ (در محرم ۱۳۸۳/خرداد ۱۳۴۳) [۲۸۳] علم و جهاد، ج ۲، ص ۲۱۴. [۲۸۴] علم و جهاد، ج ۲، صص ۲۲۷ـ۲۳۱. [۲۸۵] علم و جهاد، ج ۲، ص ۱۲۹. [۲۸۶] آیت الله میلانی گفته بود: «کدام پل از اعلی حضرت بین خودشان و روحانیون سالم گذاشتهاند؟ آیا هتک حرمت روحانیون بیشتر از این میشود» بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۳۳۳. [۲۸۷] آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۲۵ـ۲۷. [۲۸۸] نهضت روحانیون ایران، ج ۷ ص ۲۳۳ به نقل از آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۲، ص ۳۴۰. حضرت آیت الله انواری نیز تأیید کردند که امام این حکم را تأیید نکردند. اما آیت الله میلانی کشتن شاه را تأیید کرد که بعد چون بچهها نتوانستند شاه را به دست آورند، منصور را کشتند. اخیرا جناب آقای بادامچیان ضمن نوشتن مقالهای به نقد آن اظهار نظر پرداخته و با سپاس از نقش آیت الله انواری، و بیشتر ناظر به بیانات آقای انواری که بنده در مقالات تاریخی دفتر شانزدهم چاپ کردهام، نشان دادهاند که ترور منصور با رضایت شرعی آیت الله میلانی همراه بود. واسطه این کار نیز عباس مدرسی، مرحوم حاج سید تقی خاموشی و حاج علی اکبر حیدری بودند. ایشان میگوید که بنده هم پس از آزادی در سال ۴۴ به مشهد رفتم و خدمت آیت الله میلانی رسیدم. ایشان به من گفتند که دوستان در زندان گفتهاند که کشتن منصور به حکم من بوده است. مگر آنجا جای راست گفتن است؟ بنگرید: نشریه شما، شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷، ش ۵۶۳، ص ۱۴. [۲۸۹] این سوابق را بیش از همه علما و مبارزان مشهد میدانند. اما ببنید دکتر شریعتی پس از ستایش از گورویج یهودی با اشاره به او مینویسد: (گورویج).. از مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیت الله العظمی میلانی که تاکنون هرچه فتوا داده است در راه تفرقۀ مسلمین بوده یا کوبیدن هر حرکتی در میان مسلمین و یک سطر در تمام عمرش علیه بیست و پنج سال جنایات صهیونیسم و هفت سال قتل عام فرانسه و صد سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولایت برایش مقام نان و دکان نان و چماق دست بوده است، به تشیع نزدیکتر است.» بنگرید: با مخاطبهای آشنا، ص ۱۳، اینها مطالبی است که وی پس از ایجاد اختلاف میان استاد شریعتی و آقای میلانی مطرح میکرد؛ و الا در گذشته نزدیکترین ارتباط ممکن میان استاد شریعتی و آیت الله میلانی وجود داشت. [۲۹۰] ایشان عصر روز ۲۱ بهمن ۱۳۸۸ در قم درگذشت. این زمان، نماینده مجلس و رئیس کمیسیون اصل نود بود. [۲۹۱] خاطرات، ص ۵۷. [۲۹۲] نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۰۳. [۲۹۳] آیت الله خامنهای در ارتباط با فعالیتهای آقای میلانی و شرحی که در این باره در ص ۱۴۲ چاپ سوم این کتاب بوده چنین نوشتهاند: آنچه در باب اقدامات آقای میلانی گفته شده تقریبا درست است. ولی تصویری که از ایشان ارائه شده، مطلقا مطابق آنچه ما از نزدیک در طول چند سال دیدیم منطبق نیست. خیلی چیزها را نویسنده این کتاب نشنیده و از آن بیخبر مانده است. در اقدامات مذکور ایشان هم موتور آقای میلانی کس دیگری بود که وقتی او از کار افتاد، از آقای میلانی دیگر چیزی دیده نشد. (علی القاعده منظور ایشان از موتور محرک آقای میلانی، سید مرتضی جزائری است که بعدها به طور کلی از مشی انقلاب گری و نوگرایی کنار کشیده و مخالف شد). جزائری به عبد خدایی گفته بود که شریعتی وهابی است. به گفتۀ عبدخدایی، جزائری بر این باور بود که «در تمام این مبارزات انگشت خارجی در کار است... اگر ما نخواهیم با آدمهایی مثل علی شریعتی مبارزه کنیم ولایت را از دست میدهیم» (خاطرات عبد خدایی، ص ۲۹۸).