جریان ها و سازمان های سیاسی-مذهبی ایران

فهرست کتاب

۹- پدیدۀ شگفت فدائیان اسلام (۱۳۲۴-۱۳۳۴)

۹- پدیدۀ شگفت فدائیان اسلام (۱۳۲۴-۱۳۳۴)

فدائیان اسلام که شهرت آنان مدیون کلام نافذ رهبر آنان نواب صفوی و ترورهای با اهمیت و پرسروصدای آنان در تاریخ معاصر ایران است، یک گرایش مذهبی انقلابی به شمار می‌رود که طی یک دهه با فعالیت سیاسی جدی (۱۳۲۴ـ۱۳۳۴) تأثیر عمیقی در صحنۀ سیاسی و مذهبی ایران بر جای گذاشت. این حرکت پس از یک دوره سرکوبی دینی و مذهبی شدید در دوره رضاخان، آغاز شد و با هدف ایجاد حکومت اسلامی و اجرای قوانین اسلام، به روش خاص فدائیان، به سرعت رشد کرد. شعار اجرای قوانین شرعی، و اینکه عمل به آن می‌تواند ایران را نجات دهد، آن هم پس از آنکه سراب بودن ادعاهای اصلاح‌گرایانۀ رضاخان و وابستگانش - از میان روشنفکران و روحانیون اصلاح طلب - آشکار شده بود، زمینۀ پذیرش مردمی فراوانی میان متدینین داشت.

این حرکت را طلبۀ جوانی که نبوغ سیاسی استثنایی داشت و از جربزه و شهامت قابل توجهی برخوردار بود و جذبۀ خاصی برای جلب هوادار در خود داشت، آغاز کرد. سید مجتبی نواب صفوی فرزند سید جواد میرلوحی (از سادات مشهور میرلوحی که اصلا سبزواری و بعد با آمدن به اصفهان عصر صفوی، اصفهانی شدند) در سال ۱۳۰۳ شمسی در خانی آباد تهران متولد شد پدرش که مردی روحانی بود، در جریان خلع لباس روحانیت، از این کسوت بیرون رفت و وکیل دعاوی دادگستری شد. سید جواد در سال ۱۳۱۵ با داور وزیرعدلیه رضاخان درگیر شد، سیلی محکمی به او زد و سه سال زندانی شد. نواب که پس از درگذشت پدر زیر نظر عمویش بزرگ شد، نام خانوادگی نواب را که از آن مادرش بود، برگزید. وی مدتی در رشتۀ مکانیک در دبیرستان آلمانی‌ها، ‌تحصیل کرد. [۶۸۱] اما آن را رها کرد و برای کار به آبادان رفت. در آنجا در شرکت نفت به کار سوهانکاری مشغول شد و در جریان شورش مختصری که به دفاع از یک ایرانی کتک خورده از دست یک انگلیسی برپا کرده بود، ‌کار را رها کرده به نجف رفت. تاریخ رفتن وی به نجف باید در فاصلۀ سال‌های ۱۳۱۹ تا ۱۳۲۱ ش باشد. وی مدت سه سال و نیم در آن دیار تحصیل کرد و در عین حال برای تأمین زندگی خویش کار می‌کرد.

اما در تهران این زمان کسروی در اوج شهرت به انتشار کتاب‌ها و نشریاتش مشغول بوده و بااستفاده از آزادی پدید آمده پس از دورۀ رضاخان، به انتشار آثار خود در همۀ عرصه‌ها می‌پرداخت. پرداختن وی به دین و مذهب به ویژه نگارش و نشر دو کتاب در پیرامون اسلام و شیعی گری که دومی به فارسی و عربی انتشار یافت، خشم همگان را برانگیخت. در فضای جدید که پس از یک دورۀ انقباض پدید آمده بود، ولع خاصی برای انتشار نشریه و مطالعه پدید آمده بود. در این دوره، نسلی از تحصیل‌کردگان دورۀ قبل که تمرین بی‌دینی را در نظام آموزشی - تربیتی آن دوره کرده بودند، بی‌علاقه به انتشار آثار ضد دینی و مذهبی نبودند. اکنون فرصتی پدید آمده بود تا وابستگان به جریان لائیک و ضد دین، با مطالعۀ آثار کسروی بر دامنۀ نفوذ خود در جامعه ایران بیفزاید. گرچه کج سلیقگی‌های کسروی و تندخویی‌ها و همزمان تکبری که ناشی از ادعاهای شگفت او بود، مانع از آن شد تا نفوذ مردمی قابل توجهی به دست آورد. به همین دلیل، قشر جدید بیش از آنکه به حزب او بپیوندند، به حزب توده پیوستند.

انتشار اخبار تهران و گسترش آثار ضد مذهبی کسروی، موجی از نگرانی را میان روحانیون در داخل و خارج ایران در نجف پدید آورد. در این زمان جبهۀ متدینین که قدرت مردمی وسیعی در اختیار داشتند، برای یافتن چاره‌ای جهت مقابله با کسروی برآمدند. کسانی مانند حاج سراج انصاری، به ردیه نویسی بر ضد وی مشغول شدند و تلاش کردند تا به لحاظ فکری با وی مقابله کنند. مرحوم آیت الله سید نورالدین شیرازی نیز در این زمینه تلاش کرد. به علاوه، بیانیه‌های فراوانی به صورت مستند و با ارجاع به کتاب‌های وی و نقل مطالب توهین آمیزش به اسلام و تشیع، نوشته شد و با امضای ده‌ها بلکه صدها نفر انتشار یافت. این‌ها بخشی از حرکت منسجمی بود که عالمان بر ضد کسروی سامان می‌دادند. [۶۸۲]

نواب که مشهور به داشتن غیرت دینی شدید و روحیۀ برخورد با منکر به ویژه در مسألۀ حجاب و مشروب خواری بود، [۶۸۳] در نجف تحت تأثیر شیخ عبدالحسین امینی معروف به علامه امینی [۶۸۴] به فکر مقابله با کسروی افتاد و پس از بالا گرفتن نگرانی‌ها، با این هدف، از نجف عازم تهران شد. در تهران، شیخ محمد آقا تهرانی که هیئت قائمیه را در تهران تأسیس کرد و سخنور با نفوذی بود، ‌در تحریک مردم و به ویژه نواب بر ضد کسروی بسیار مؤثر بود. [۶۸۵]

در این زمان، مرحوم حاج سراج انصاری (از دوستان نواب) [۶۸۶] و جمعی دیگر از علما هم به مبارزه قلمی با کسروی مشغول بودند. نواب نیز بر حسب معتقدات دینی خود بر این باور بود که می‌بایست ابتدا به بحث علمی بپردازد. به همین جهت، طی جلساتی به گفت وگو با کسروی نشست. [۶۸۷] این گفتگو‌ها با لجاجت کسروی که عمری را در تب و تاب دگراندیشی سپری کرده و روحیه پیامبرگونه برای خود قائل بود، البته به جایی نمی‌رسید [۶۸۸] اما دست کم این نتیجه را داشت که نواب وظیفه مقدماتی خود را در شناخت افکار کسروی و امکان تغییر او به دست آورده و او را مرتد شناخته بود. [۶۸۹] این بار نواب در فکر حذف فیزیکی کسروی برآمد و با پولی که از روحانی تهران شیخ محمدحسن طالقانی گرفت، اسلحه‌ای تهیه کرد. پس از آن همراه یکی از دوستانش با نام محمد خورشیدی در ۱۸ اردیبهشت (۱۳۲۴) به کسروی حمله کرد. اما اسلحۀ او پس از شلیک دو گلوله از کار افتاد. نواب با دست به جان کسروی افتاد، اما مأموران سر رسیدند و ضمن دستگیری نواب، کسروی را به بیمارستان بردند.

این رخداد، نخستین حرکتی بود که فدائیان اسلام در زمانی که هنوز تشکلی تعریف شده نداشتند، به آن مبادرت ورزیدند. پس از این اقدام، بسیاری از نیروهای مذهبی از علما و مردم از آنان حمایت کردند. [۶۹۰] چنانکه پس از همین حادثه بود که نخستین اطلاعیۀ فدائیان اسلام منتشر شد. ادبیات مذهبی سیاسی فدائیان، ادبیاتی سخت اسلامی و انقلابی بود. نخستین عبارات این اطلاعیه، مطالبی است که همیشه در ادبیات فدائیان زنده ماند:

ما زنده‌ایم و خدای منتقم جبّار بیدار. خون‌های بیچارگان از سرانگشت خودخواهان شهوت ران که هریک به نام و رنگی پشت پرده‌های سیاه و سنگرهای ظلم وخیانت و دزدی و جنایت خزیده‌اند سالیان درازی است فرو می‌ریزد و گاه دست انتقام الهی هریک از اینان را به جای خویش می‌سپارد و دگر یارانش عبرت نمی‌گیرند... این خائنین حقیقت‌پوش و حق کش واین زنگ بازان منافق! آزاده‌ایم و بیداریم، می‌دانیم و ایمان به خدا داریم و نمی‌ترسیم. [۶۹۱]

نواب چند تن از جوانان متدین مانند سیدحسین امامی، عبدالحسین واحدی و... را با خود همراه کرد. واحدی طلبه و از خاندانی بود که بیشتر افراد آن از سال‌ها پیش در کارهای مذهبی در کرمانشاه کوشا بودند. نواب آگاه بود که می‌بایست همراهی مراجع تقلید را نیز داشته باشد؛ اما طبیعی بود، چنین حرکت آتشینی که فاقد تدابیر لازم به نظر می‌رسید و در رأس هرم آن حاکم شرعی قرار نداشت، دست کم در ظاهر، نمی‌توانست مورد حمایت مرجعیت قرار گیرد. این مسأله در مورد حوزۀ علمیه قم که در کوران فشارهای سیاسی و مذهبی دورۀ رضاخان تأسیس شده و به خاطر فشار حکومت از دخالت در سیاست سخت پرهیز می‌کرد و این رویه در آن نهادینه شده بود، دشوارتر بود و طبعا در این شرایط، نمی‌توانست به سادگی رفتار یک طلبۀ سیاسی و انقلابی را در این حد از شور انقلابی تحمل کند!

این زمان که میانۀ سال ۲۴ بود، برای فدائیان و بسیاری از متدینین هنوز هدف اصلی احمد کسروی بود. کسروی و نوشته‌‌هایش سخن روز بود و حتی حزب توده هم به این صراحت، جسارتِ حمله به مقدسات مذهبی را نداشت.

طی ماه‌های پایانی سال ۲۳ و نیز سال ۲۴، شماری از مذهبی‌ها، اعم از روحانیون و بازاری‌ها، با توسل به دولت، مجلس و دربار خواهان آن بودند تا جلوی تبلیغات کسروی گرفته شده و وی به علت توهین به معتقدات مردم بازداشت و محاکمه شود. این فشارها سبب شد تا در نهایت دستگاه قضایی، کسروی را به دلیل توهین به اسلام به دادگاه بکشاند. در یکی از جلسات دادگاه در رسیدگی به همین جرایم، در ۲۰ اسفند سال ۱۳۲۴ بود که بار دیگر فدائیان اسلام به کسروی حمله کردند و او را کشتند. [۶۹۲] بلافاصله پس از کشته شدن او و منشی‌اش حدادپور، سیدحسین امامی و عده‌ای دیگر دستگیر شدند. به دنبال آن، تلاش زیادی برای آزادی آنان آغاز شد که از آن جمله تلگراف‌های فراوانی بود که از شهرهای مختلف در دفاع از متهمان به مرکز مخابره شد. شمار زیادی از این تلگراف‌ها در نشریۀ آیین اسلام به چاپ رسیده است. از جملۀ آن‌ها تلگراف‌های هیئت علمیۀ کربلا و شخص آیت‌الله حاج حسین قمی بود که خطاب به شاه و نخست وزیر و وزیر دادگستری فرستاده شده بود. [۶۹۳] دربارۀ اینکه فدائیان با اجازۀ برخی از مراجع وقت دست به این اقدام زدند، تردیدی وجود ندارد. در این زمینه گفته می‌شد که از مراجع و علمایی مانند آیات: حاج سید ابوالحسن اصفهانی، ‌حاج آقا حسین قمی، شیخ محمد تهرانی، حاج شیخ ابوالقاسم کاشانی، علامۀ امینی و حتی سید محمدبهبهانی اجازه داشته‌اند. [۶۹۴] شیخ علی تهرانی در خاطرات خود نوشته است که آیت‌الله بروجردی آقای خمینی را نزد شاه فرستاد تا به خاطر فتوای یکی از علمای نجف برای قتل کسروی، حسین امامی را آزاد کنند. وی به گفته خودش، از قول امام نقل کرده است. که در این باره دو دیدار صورت گرفت و در دیدار دوم بود که شاه پذیرفت و حسین امامی آزاد شد، گرچه بعدها به خاطر ترور هژیر اعدام گردید.

کسروی زمانی ترور شد که از هر سوی تحت فشارهای گسترده بود و تمامی محافل دینی وحتی بخشی از مجلس و دولت، علیه اقدامات او با یکدیگر متحد شده بودند، نواب برای جذب حمایت بیشتر علما به مشهد رفت؛ از آنجا عازم همدان و کرمانشاه و سپس نجف شد و کوشید تا حمایت علما را در تک تک شهرها به دست آورد. [۶۹۵]

در واقع ترور کسروی که از یک سو مغضوب مردم متدیّن و از سوی دیگر به دلیل گرایش‌های ادبی و کج روی‌های گسترده‌اش در همۀ عرصه‌ها مورد خشم طیف گسترده‌ای از فرهیختگان و استادان و روشنفکران معاصرش بود، و نیز به دلیل سوء اخلاق و برخوردهای تند و همچنین اوضاع سیاسی ناهموار جامعه در اثر اشغال کشور، مورد اعتراض جدی قرار نگرفت. اما در مقابل، شهرت فدائیان را صد چندان کرد و سبب شد تا این گروه به فعالیت بیشتری در عرصۀ مطبوعاتی، فرهنگی و سیاسی کشور روی آورد. نواب در رأس این حرکت قرار داشت و با مسافرت‌های متعددش به شهرهای مختلف به وسیله ایراد خطابه، تماس با علما و تحریک مردمی که روی مسائل دینی حساسیت داشتند، به تبلیغ می‌پرداخت. در یکی از همین مسافرت‌ها به ساری بود که وی مصمم شد تا یکی از مدارس علمیه را که در زمان رضاشاه به دبستان دخترانه تبدیل شده بود باز پس گیرد. وی به رغم آنکه همراه سی تن از هوادارانش به زور وارد مدرسه شد، راه به جایی نبرد و پس از دستگیری، زندانی شد. او بعدها به این جرم که به زور وارد این دبستان شده بود، دو سال محکوم شد و در زمان حکومت مصدق، به همین اتهام، نزدیک به بیست ماه را در زندان سپری کرد. [۶۹۶]

در سال ۱۳۲۵ آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی درگذشت؛ چند ماه پس از آن آیت‌الله حاج آقا حسین قمی هم درگذشت و مرجعیت در اختیار آیت الله سیدحسین بروجردی قرار گرفت که در محرم سال ۱۳۲۳ ش /۱۳۶۴ ق تازه به قم وارد شده بود. آمدن آیت الله بروجردی با حمایت فضلای قم و از جملۀ امام خمینی (قدس سره) [۶۹۷] صورت گرفت آن هم به هدف تقویت حوزۀ علمیه قم که می‌توانست پشتوانۀ بسیاری از کارها باشد. این زمان، جمعیت فدائیان اسلام، شهر قم را که طلاب جوان فراوانی داشت، به یکی از پایگاه‌های خود تبدیل کردند و به طور مداوم جلسات محدود و گسترده در آن برگزار می‌کردند. بدین ترتیب نوعی انقلابی‌گری را در قم تزریق کردند که بعدها در حوادث سال‌های ۴۱ آثار خود را نشان داد.

در اواخر سال ۲۵ یکی از مسائلی که میان متدینین حساسیت برانگیز شد، مسألۀ بازگرداندن جنازۀ رضاشاه بود که سروصدای زیادی در ایران به راه انداخت [۶۹۸] و فدائیان اسلام نیز بر سر آن غوغای فراوانی برپا کردند. [۶۹۹] قرار بود سیدمرتضی برقعی در ختم رضاشاه منبر برود؛ اما فدائیان طی یادداشتی به او نوشتند: اگر در مجلس ختم رضاخان قلدر، این مرد جهنّمی، ‌منبر رفتی، شکمت را... پاره می‌کنیم.» [۷۰۰] در نشریۀ آیین اسلام در جریان مطرح شدن قضیه در سال ۲۶ مقاله‌ای تحت عنوان صیحۀ آسمان نجف انتشار یافت که طی آن با مروری بر جنایات رضاخان درباره دین و مذهب به صراحت با آوردن جنازۀ وی مخالفت شده بود. [۷۰۱] جنازۀ رضاشاه در ۱۷ اردیبهشت ۲۹ تشییع شد. اما موجب برانگیختن دشمنی بیشتر با رضاخان و رژیم پهلوی شد.

غیر از آیت‌الله بروجردی که به طور کلی قصد ورود در سیاست را نداشت، در این زمان آیت‌الله کاشانی رهبری مذهبی - سیاسی را در اختیار داشت و با شدت و حدّت وارد فعالیت سیاسی شده بود. نواب با آیت‌الله کاشانی روابط نزدیکی برقرار کرد و زمانی که در دی ماه سال ۱۳۲۶ تظاهراتی به دعوت آیت الله کاشانی برای مسأله فلسطین برپا شد، نواب در آن اجتماع سخنرانی پرشوری ایراد کرد. موضوع فلسطین یکی از حساسیت‌های اساسی آیت الله کاشانی [۷۰۲] و نواب صفوی به حساب می‌آمد. [۷۰۳]

مسألۀ حجاب نیز که از پس از شهریور بیست، بار دیگر مورد توجه علما قرار گرفته و آنان بر ضد قوانین اجباری کشف حجاب مبارزه می‌کردند، به طور طبیعی مورد توجه جمعیت فدائیان بود. از جمله در سال ۱۳۲۶ ش، جمعیت فدائیان اسلام «پرده‌ای درب مسجد سلطانی تهران زده و... مانع از ایاب و ذهاب زنان مکشوفه به مسجد مزبور شدند.

بعضی از روزنامه‌ها هیاهو و جار و جنجالی راه انداخته و هریک به نحوی در مذمّت حجاب زبان به انتقاد گشوده و از این راه روزنامه‌ها فروخته و روزی‌ها خوردند.» [۷۰۴] بسیاری از روحانیون در تهران و شهرستان‌ها، در منبرهای خود از حجاب سخن می‌گفتند. [۷۰۵]

یکی از جریان‌هایی که محور مبارزه را از دست حزب توده گرفت و به دست مذهبی‌ها داد، ماجرای روی کار آمدن هژیر در سال ۱۳۲۷ و پدید آمدن مخالفت‌ها با وی بود. این جریان که بر محور رهبری کاشانی - نواب به حرکت درآمد، [۷۰۶] حزب توده را با همۀ توان و قدرتی که داشت، منفعل کرد. شاهد آن گزارش‌های محرمانۀ شهربانی در این دوره است. [۷۰۷] تا پیش از خرداد ۲۷ همۀ اخبار در حول وحوش حزب توده بود، اما ورود کاشانی و نواب به میدان مبارزه در مقابل هژیر و همراهی آیت الله بروجردی با خواست آنان، نیروهای مذهبی را در جامعه فعال کرد.

اقدام به ترور شاه در بهمن سال ۲۷ زمینه را برای استبداد مجدد فراهم کرد؛ اما دیری نپایید که با ترور هژیر در ۱۳ آبان ۲۸، بار دیگر همه چیز عوض شد. این زمانی بود که انتخابات مجلس شانزدهم با تقلب فراوان صورت گرفته و هژیر که متهم به وابستگی به انگلیس از یک سو و فرقۀ ضالۀ بهائیت از سوی دیگر بود، در روز یاد شده، در حال خلعت دادن به رؤسای هیئت‌های عزاداری، با حملۀ ‌سیدحسین امامی کشته شد. [۷۰۸] امامی دستگیر شد و چهار روز بعد اعدام گردید. اما ترور اثر خود را گذاشت؛ انتخابات تهران باطل اعلام شد و در انتخابات مجددی که صورت گرفت، مصدق و یارانش به عنوان نماینده تهران، وارد مجلس شانزدهم شدند.

به هر روی، موج مبادرات مذهبی جدید، همان مرکبی بود که جبهۀ ملی که تنها اندکی پیش از انتخابات مجلس شانزدهم تشکیل شده بود، بر آن سوار شد و ضمن آن حزب توده از صحنه سیاسی کشور عقب افتاد. [۷۰۹] گفتنی است که از مهر همین سال ۱۳۲۷ بود که براساس مصوبه‌ای که سال‌ها پیش از آن در مجلس شورای ملی تصویب شده بود، دروس دینی در برنامۀ مدارس به اجرا درآمد. [۷۱۰]

زمانی که در بهمن سال ۱۳۲۷ شاه مورد سوء قصد قرار گرفت، بالافاصله نیروهای امنیتی شاه، سخت‌گیری را آغاز کرده و عدۀ‌ زیادی از مبارزان از جمله آیت‌الله کاشانی را تبعید کردند. این مسأله برای مدتی کوتاه کارآ بود، اما خشم عمومی را برانگیخت. همانگونه که گذشت ترور هژیر در آبان ۱۳۲۸ به دست سید حسین امامی، آب سردی بود که روی دست رژیم ریخته شد. سیدحسین امامی محاکمه و اعدام شد و این امر، محبوبیت فدائیان اسلام را بیشتر کرده، زمینۀ نهضت ملی ایران را پدید آورد. بار دیگر اطلاعیۀ آتشین فدائیان با تکیه بر فرهنگ شهادت، زمینه را برای فعالیت‌های بعدی آنان فراهم کرد. گذشت که این فشارها سبب شد تا در انتخابات مجلس شانزدهم درسال ۱۳۲۸ آیت‌الله کاشانی وعده‌ای از ملیون مانند دکتر مصدق به مجلس راه یابند. [۷۱۱]

در این زمان، شاه کوشید تا با آوردن رزم آرا در پست نخست وزیری، ‌بر اوضاع فائق آید و مخالفان را سرکوب کند. فدائیان که مهم‌ترین تشکل مذهبی - انقلابی بودند، در یازدهم اسفند ۱۳۲۹ اجتماع عظیمی را در مسجد سلطانی تهران برگزار کردند و در آنجا سیدعبدالحسین واحدی (کرمانشاهی) [۷۱۲] که تا این زمان در قم بود و اکنون به تهران آمده بود، سخنرانی کرد.

در این زمان هیچکس تردیدی نداشت که رزم آرا مهم‌ترین مانع بر سر راه ملی‌شدن نفت و انجام خواسته‌های ملت است. بنابراین فدائیان اسلام مصمم به ترور وی شدند. آنان در این باره با سران جبهۀ ملی دیدار کرده و از آنان در این باره که آیا اگر رزم آرا برداشته شود، احکام اسلام پیاده خواهد شد یا نه، پرسش کردند. آنان با تأیید این مسأله، به طور عملی با نظر فدائیان موافقت کردند. چند روز بعد، در تاریخ ۱۶/۱۱/۲۹ رزم آرا در حال ورود به مجلس ترحیم آیت‌الله فیض، به دست خلیل طهماسبی ترور شد. در این باره بعدها تردید‌هایی پیش آمد، زیرا گفته شد که شاه نیز از رزم‌آرا متنفر بوده است، اما بسیار روشن است که فدائیان در پی اهداف ملی مذهبی خویش بودند. گفتنی است که پیش از آن آیت‌الله کاشانی با مهدورالدم دانستن رزم‌آرا فتوای قتل وی را داده بود. به علاوه، دیگر سیاسیون جبهۀ ملی نیز با این اقدام موافق بودند و وجود رزم آرا را مانع مهمی بر سر راه پیشرفت کارهایشان تلقی می‌کردند به علاوه، از وی تصوری مانند روزگار نخست رضاخان در ذهن داشتند. با استفاده از فرصت ترور رزم‌آرا بود که نفت ایران، ملی شد. گفتنی است که فدائیان بارها و بارها - و از جمله چند روز پیش از آن عبدالحسین واحدی در سخنرانی خود در مسجد سلطانی - از رزم‌آرا خواسته بودند تا از نخست وزیری کناره‌گیری کند؛ اما رزم‌آرا بر آن بود تا نشان دهد در برابر هر مخالفتی مقاومت خواهد کرد. شیبانی، جوان آن روز، می‌گوید اگر رزم‌آرا ترور نمی‌شد، اصلا دولت مصدق بر سر کار نمی‌آمد و صنعت نف ملی نمی‌شد و یکی از خدمات نواب و یارانش همین بود. [۱]

فدائیان در این زمان چنان قدرتی داشتند که در آغاز اطلاعیۀ خود رسماً به شاه حمله کرده، چنین نوشتند: پسر پهلوی و کارگردانان جنایتکار حکومت غاصب بدانند که چنانچه تا سه روز دیگر برادر رشید ما خلیل طهماسبی یا عبدالله رستگار را با کمال احترام آزاد نکنند، آن به آن خود را به سراشیب جهنم نزدیک کرده‌اند. [۲] عبدالله رستگار نامی بود که خلیل طهماسبی در نخستین بازجویی‌ها برای خود گفته بود.

بعد از رزم‌آرا، برای مدتی کوتاه - تا هفتم اردیبهشت ۳۰ - حسین علاء نخست‌وزیر گردید و به دنبال آن دکتر مصدق به نخست‌وزیری برگزیده شد. در حکوت علاء آن هم در شب عید سال ۳۰ شماری از فدائیان اسلام از جمله عبدالحسین واحدی، سیدهاشم حسینی تهرانی و امیر عبدالله کرباسچیان (مدیر نبرد ملت) زندانی شدند. نواب با همۀ تلاشی که کرد، ‌نتوانست اسباب آزادی دوستانش را فراهم کند. این مقدمۀ جدایی وی از جبهۀ ملی بود. در واقع، نواب که با انتخاب علاء مخالفت کرده و کوشیده بود تا فردی را از میان جبهۀ ملی که دیندارتر به نظرش می‌آمد، برای نخست وزیری معرفی کند، با مخالفت جبهه و آیت‌الله کاشانی روبه‌رو شد. به علاوه دوستانش را هم زندانی می‌دید و اکنون یکه و تنها بدون حامی مانده بود. پس از استعفای حسین علاء، دکتر مصدق به نخست‌وزیری رسید و این مسائل و مسائل دیگر، زمینۀ جدایی فدائیان را از نهضت ملی فراهم کرد. دستگیری نواب صفوی در دوازدهم خرداد ۱۳۳۰ و زندانی شدن وی به مدت بیست ماه آن هم در حکومت ملی مصدق، نشانگر آن بود که در داخل جبهۀ ملی و حتی اطرافیان آیت‌الله کاشانی، کمترین زمینۀ مساعدی نسبت به فدائیان اسلام وجود ندارد.

یک تفاوت عمده، میان فدائیان اسلام با دولت ملی و حتی آیت‌الله کاشانی، وجود داشت. فدائیان در پی اجرای احکام اسلامی بودند، درحالی که دولت ملی به طور مطلق در پی تحقق این شعار نبود! به سخن دیگر، مصدق دغدغۀ تشکیل حکومت اسلامی را که آرزوی فدائیان بود، نداشت و بنا به گفتۀ مرحوم طالقانی در مقابل درخواست فدائیان برای اجرای احکام اسلام، دکتر مصدق گفت: «من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می‌خواهم همیشه حاکم و نخست وزیر شما باشم، مجال دهید و بگذارید تا قضیۀ نفت را حل کنم» به عکس، فدائیان باز به قول مرحوم طالقانی می‌گفتند: «ما سهم بزرگی داریم و باید خواسته‌های ما را انجام دهی» و «بدین ترتیب این جناح را جدا کردند.» [۳] شیبانی هم می‌گوید نواب «توقع بالایی از مصدق داشت که مصدق باید حکومت اسلامی پیاده کند و چرا انقلابی عمل نمی‌کند»؛ البته مصدق هم چنین قولی نمی‌توانست بدهد؛ چون اصلا در این عوالم نبود. [۴] دکتر مصدق در ظاهر به تنها چیزی که می‌اندیشید نجات کشور از سلطۀ انگلیسی‌ها، خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران و پس از آن حل بحران اقتصادی ناشی از عدم فروش نفت بود. [۵] در چنین شرایطی، فدائیان جز حسرت‌خوردن از همراهی‌های گذشته و مخالفت‌کردن با وضعیت موجود آن هم در برابر آیندۀ نامعلوم، نمی‌توانستند کاری انجام دهند، متن اعلامیه آنان این بود: ای مسلمانان غیور! کاشانی و جبهۀ ملی به قیمت خون فرزندان اسلام از خطرهای حتمی نجات یافتند، به حکومت رسیدند و سرانجام با تبانی با دشمنان اسلام به قدری به فرزندان دلسوخته اسلام جنایت کردند که روی جنایتکاران تاریخ را سفید کردند. [۶]

نواب از دوازدهم خرداد۳۰ تا ۱۴ بهمن ماه ۱۳۳۱ یعنی به مدت بیست ماه از ۲۸ ماه نخست وزیری مصدق، در زندان بود. وی تنها زندانی سیاسی این دوره محسوب می‌شد. این مدت، تلاش‌های گستردۀ دوستان وی برای آزادیش ناکام ماند و این از شگفتی‌های این دوره به حساب می‌آید. مفصل‌ترین گزارش‌های مربوط به این امر، همراه سخنان نواب در زندان در نشریه نبرد ملت این دوره آمده است. [۷]

با این حال نباید پنهان کرد که در تمام این دوره، به دلیل مشارکت روحانیون در ملی‌شدن صنعت نفت، بر قدرت اجتماعی روحانیت ونفوذ آن در ادارات دولتی در تهران و شهرهای بزرگ به شدت افزوده شد؛ اما در این سوی، فدائیان که در نگاه بسیاری، گرفتار تندروی و در عین حال مظلومیت شدید شده بودند، بیکار ننشستند. نشریۀ نبرد ملت در این دوره، با مدیریت امیر عبدالله کرباسچیان [۸] به شدت به تبلیغ بر ضد دولت ملی مصدق پرداخت. در این مدت، فضای عمومی کشور بین ملیون، توده‌ای‌ها و دربار تقسیم شده بود. فدائیان باز در اندیشه ترور افتادند تا گشایشی حاصل شود. آنان بر این باور بودند که دکتر سید حسین فاطمی [۹] وزیر امور خارجۀ دکتر مصدق، دردور کردن دولت ملی از دین و آیین نقش اساسی دارد و علت سختگیری بر فدائیان اسلام و نواب که زندانی بود، وی می‌باشد. [۱۰] این درحالی بود که دکتر مصدق، سخت به وی اطمینان داشت و بعدها هم نوشت که در تمام دوران همکاریش با وی، یک ترک اولی هم از او ندید. [۱۱] به همین دلیل تصور فدائیان این بود که باید او را حذف کنند. این کار به دست محمدمهدی عبدخدایی صورت گرفت و منجر به زخمی شدن فاطمی شد و عبدخدایی به زندان افتاد تا آنکه در مهر ۱۳۳۲ آزاد گردید. [۱۲] این حرکت فدائیان، در واقع، با هدف اجرای احکام اسلام صورت گرفت که تحقق آن را در دولت ملی مصدق، ناممکن می‌دیدند. پس از ترور فاطمی، تعدادی از فدائیان به زندان افتادند.

به هر روی، با توجه به اهدافی که جمعیت فدائیان اسلام بر اساس آن شکل گرفته بود، طبیعی می‌نمود که آنان به مخالفت صریح با دولت مصدق بپردازند؛ زیرا اهداف آنان، با آنچه که دولت ملی مصدق به دنبالش بود، تفاوت داشت. گفتی است که فدائیان همزمان اختلافشان با دولت مصدق روابط صمیمانه‌شان را با آیت‌الله کاشانی نیز به هم زدند و بر ضد وی موضع‌گیری کردند. [۱۳]

در آخرین ماه‌های سال ۳۱ و ماه‌های نخست سال ۳۲ اوضاع سیاسی ایران کاملا آشفته شده بود. گروه‌های مختلف، از توده‌ای‌ها، سلطنت‌ خواهان، گروه بقایی، مصدقی‌ها، و بالاخره هرکسی در پی بهره برداری از اوضاع متشنج سیاسی برای مقاصد گروهی خود بود. در پشت پرده نیز نیروهای خارجی در پی فائق آمدن بر اوضاع بودند. در این شرایط، انتخاب موضعی تعریف شده برای فدائیان دشوار بود. آنان که اکنون با هیچکدام از جناح‌ها حتی آیت الله کاشانی ارتباط نداشتند، به نوعی گرفتار انزوا شده بودند. گاه چنین مطرح می‌شد که در این شرایط تنها به تبلیغات دینی خواهند پرداخت و کار سیاسی نخواهند کرد. [۱۴]

در این میان، ‌تنها امتیازی که به فدائیان داده شد این بود که مجلسین شورا و سنا در آبان ۳۱ لایحۀ عفو خلیل طهماسبی را تصویب کردند و این یک پیروزی تاریخی برای فدائیان اسلام بود. خلیل در ۲۴ آبان این سال آزاد شد و با آیت الله کاشانی دیدار کرد. قدرت گرفتن حزب توده و تظاهرات شگفت‌انگیز آنان پس از خبر درگذشت استالین در ۱۴ اسفند ۳۱ همۀ نیروهای مذهبی را ترساند. میتینگ‌های بعدی حزب توده همراه با تبلیغات انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها دربارۀ بزرگ کردن خطر حزب توده نیز همه را بیش از پیش به وحشت انداخت.

اوج‌گیری اختلاف مصدق و کاشانی، و فعالیت نیروهای مخالف مصدق در مجلس هفدهم، به استعفای ۵۲ نمایندۀ طرفدار او از مجلس هفدهم منجر شد. پس از آن رفراندم عمومی برای انحلال مجلس از سوی مصدق در ۱۲ مرداد ۳۲ برگزار شد. این ضد ملی‌ترین کاری بود که مصدق در دورۀ حکومت خود کرد. همزمان، شاه در اواخر مرداد ۳۲ از نبود مجلس استفاده کرد و نخستوزیر را در ظاهر، به طور قانونی عزل و سرلشکر زاهدی را به این سمت منصوب کرد. این اتفاق در شرایط بحرانی آن دوره، هواخواهانی از مردم به رهبری طرفداران شاه به دست آورد و متدینین که طی این ماه‌ها خلع سلاح شده و تلاش‌های خود را شکست خورده می‌دیدند و از طرفی به جهت ترس از قوت گرفتن حزب توده، دست روی دست گذاشتند، دچار آن وضعیتی شدند که پیامدهای بدی داشت. دولت ملی کنار رفت و بار دیگر پایگاه شاه تقویت شد. بازگشت شاه حتی برای متدینین که ترس روی کار آمدن کمونیست‌ها سراسر وجودشان را گرفته بود، موجب شادمانی شد. [۱۵] وآیت الله بروجردی که سخت در محظور قرار گرفته بود، پیام تبریکی به وی فرستاد. [۱۶] سحابی می‌نویسد: یکی از دلایلی که روحانیون مخالف دکتر مصدق عنوان می‌کردند خطر برقراری تسلط حزب توده و کمونیست‌ها در ایران بود. البته به عقیده من این موضوع چندان دور از واقعیت نبود ولی توجیه همه رفتار روحانیت نمی‌شد. [۱۷] بدین ترتیب زحمات چندسالۀ مردم و رهبران ملی و مذهبی به خاطر اختلاف رهبران ملی، برخورد نادرست مصدق با مجلس و توطئۀ مشترک آمریکا و انگلیس و دربار و نیز فریب خوردن مردم، برباد رفت. [۱۸]

فدائیان که به دشمنان سرسخت مصدق تبدیل شده بودند و طی این مدت، مصدق به خاطر ترس از ترورش توسط آن‌ها، از خانه خارج نمی‌شد، این بار فعالیت‌شان را با ارسال نام‌های برای زاهدی در شهریور ۳۲ آغاز کردند. نواب ضمن اشاره به مخالفت خود با مصدق، بار دیگر بر مواضع فکری پیشین خود تأکید کرد. در واقع دربار و مصدق را به یک اندازۀ ضد اسلام می‌دانست. در بخشی از این نامه آمده است: مملکت اسلام به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردیده و هر نفعی، به هرکه رسید، در پناه اسلام رسید. و اگر قانون اساسی صحیح است، اصل دوم متمم قانون اساسی و سایر اصول آن هم صحیح است و شاه و نخست وزیر و وزرا، عملا باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینی که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغزهای پوسیده گمراهانی تجاوز کرده، لغو و باطل گردیده، به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحلۀ اولی، مسکرات خانماسوز و لختی و بی‌قیدی شرم آور زنان و موسیقی شهوت انگیز [۱۹] فضیلت‌کش و رقاص خانه‌های جنایت‌بار و قوانین قضایی پوسیده اروپایی از میان برود. [۲۰] شاه به تصور غلط، در پی جذب نواب بود؛ اما نواب در حضور امام جمعۀ تهران که از طرف شاه آمده بود، شاه را توله سگ خطاب کرد. با این حال، باید پذیرفت نواب، مانند بسیاری از متدینین، از ترس تسلط توده‌ای‌ها که هر روز و شب خیابان‌ها را مملو از طرفداران خود می‌کردند، سخت هراسناک بود. وی گرچه دولت زاهدی را نمی‌پسندید؛ اما از اینکه شاهد بود آنان توده‌ای‌ها را از میان برده‌اند، به تماشای اوضاع اکتفا کرده، درباره دولت زاهدی گفته بود: «اما چون که با توده‌ای‌ها مبارزه می‌کند و مصدقی‌ها را هم می‌کوبد، من فعلا حرف ندارم و تماشا می‌کنم» [۲۱].

پس از آن، نواب اطلاعیه‌های دیگری صادر کرد. نثر گفتاری و نوشتاری فدائیان در این اطلاعیه‌ها، بسیار انقلابی و آتشین بود و نشان می‌داد آنان به چیزی جز اجرای احکام اسلامی و نابود کردن دشمنان نمی‌اندیشند. این زمان دو دستگی‌هایی میان فدائیان پیش آمد و سیدهاشم حسینی که از یاران نزدیک نواب و از او عالم‌تر و به نوعی مجتهد فدائیان بود [۲۲] بنا به دلایلی، گویا شرکت نواب در انتخابات قم و انتخاب نشدن او و انتخاب تولیت، اعلامیه‌ای بر ضد نواب داد و گفت که او از روش و طریقه ائمه اطهار روی گردان شده و به سوی دنیا و دنیاطلبان روی آورده است. بر برادران لازم است که از وی روی بگردانند. وی بعدها به عراق رفت و سال‌ها در نجف بود تا آنکه برگشت و به کارهای علمی و آخوندی پرداخت. [۲۳] کسانی هم احتمال می‌دادند که او به دلیل حمایت نواب از اخوان المسلمین از وی رنجیده خاطر شده است. به هر روی پس از شهادت نواب از کردۀ خویش پشیمان گشت. [۲۴]

در واقع، فدائیان نخستین تجربۀ یک سازمان منسجم مذهبی بودند که در شرایط مقتضی، از ترور وابستگان به اجابت و استبداد ابایی نداشته و برای سازمان خود برنامۀ نسبتاً منظمی را تدارک دیده بودند. جز آنکه ورود عناصر ملی در میانۀ راه، دست آن‌ها را از پشت بست و به مقدار زیادی تلاش آنان را بی‌ثمر ساخت.

نواب در سال ۱۳۳۳ در کنگرۀ اسلامی که به هدف نجات فلسطین در بیت‌المقدس تشکیل شده بود، شرکت کرد و سخنرانی آتشینی در دفاع از آرمان فلسطین ایراد کرد. پس از آن، عازم مصر شد و با رهبران اخوان المسلمین دیدار کرد ودر عین تأثیر گذاری، از آنان تأثیر نیز پذیرفت و در بازگشت ازمصر، به ستایش آنان پرداخت. [۲۵] شاه که در اندیشۀ قدرت سیاسی خود بود، با فشار آمریکا تن به پیمان نظامی بغداد (سنتوی بعدی که عراق از آن خارج شد) داد. نواب از این اقدام برآشفت و در پی ترور نخست وزیر وقت، حسین علاء برآمد. این اقدام در مجلس فاتحۀ آقا مصطفی پسر آیت الله کاشانی در ۲۵ آبان ۳۴ صورت گرفت که حسین علاء هدف تیر ذوالقدر قرار گرفت، اما جان سالم به در برد. به دنبال جستجوی نیروهای امنیتی، در نخستین روز آذر همان سال، نواب و سیدمحمد واحدی دستگیر شدند. اندکی بعد عبدالحسین واحدی نیز دستگیر شد. عبدالحسین واحدی، شخصا به دست تیمور بختیار، در دفتر او به شهادت رسید. بقیه افراد، شامل نواب، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر - کسی که علاء را ترور کرد - به اعدام محکوم شدند. شمار دیگری از فدائیان نیز به زندان محکوم شدند.

در شرایطی که کسی انتظار اعدام سریع آنان را نداشت، و بدون اینکه کسی از آنان حمایت بکند، و در واقع، بدون هر مقدمه‌ای، صبح روز ۲۷ دی ۱۳۳۴ خبر اعدام این افراد از رادیو پخش شد. این زمان، یعنی زمستان سال ۳۴، آیت الله کاشانی در زندان بود که نتوانست اقدامی در این باره انجام دهد. [۲۶] اما از جمله کسانی که به دستگیری فدائیان اعتراض کردند، دو تن از علمای شیراز با نام‌های سید نورالدین شیرازی و شیخ بهاءالدین محلاتی بودند که از علمای مبارز این شهر به شمار می‌آمدند. [۲۷] امام خمینی هم دو نامه یکی برای صدرالاشراف و دیگری برای سیدمحمد بهبهانی نوشت و از آنان خواست تا در این باره اقدام کنند. [۲۸] اعدام آنان پایان فعالیت رسمی جمعیت فدائیان اسلام بود.

در سال‌های بعد، فعالیت هواداران این جمعیت کماکان ادامه داشت و بسیاری از اعضا و هواداران فدائیان برنامه‌های سیاسی محدود خود را در قالب برنامه‌های مذهبی ادامه می‌دادند. برای نمونه در گزارشی از ساواک مربوط به بهمن سال ۳۷ از مجلس جشنی یاد شده است که در مسجد طالقانی تهران برپا شد که در این مجلس آیت الله شیخ یحیی طالقانی که از علمای فعال جمعیت فدائیان اسلام بوده با حضور شماری دیگر از فدائیان از جمله حسین مجاهد، حاجی یوسفیان، علی ترکی، حسین حضرتی، محمود لؤلؤ، حاج باقر سمسار، که همگی از افراد جمعیت فدائیان اسلام می‌باشند تشکیل گردید. در این محفل، آقای شیخ عباس علی اسلامی که او نیز از روحانیون مرتبط با نواب و مدافع فدائیان بود، منبر رفت. [۲۹]

در اینجا چند بحث کوتاه دیگری دربارۀ فدائیان اسلام خواهیم داشت:

[۶۸۱] وی آنگونه که بعدها از بازجویی‌هایش یاد کرده، در همان مدرسه، تظاهراتی بر ضد کشف حجاب در سال ۱۳۱۹ ش به راه انداخته است. بنگرید مجلۀ یاد، ص ۴۴. [۶۸۲] یک نمونه از این بیانیه‌های نقد گونۀ مفصل را با امضاهای مربوطه بنگرید در: فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص ۱۴۹ـ۱۵۵. [۶۸۳] آقای حجت الاسلام علی اصغر مروارید می‌گوید: نواب در کوچه و بازار، هر کجا که می‌رفت، ممکن نبود نهی از منکر نکند. به هرکس می‌رسید، اگر آن شخص کلاه شاپو یا کروات داشت، آن را پنهان می‌کرد. یعنی وقتی می‌دیدند نواب می‌آید، کلاه شاپو را از سرشان بر می‌داشتند (مجلۀ یاد، ش ۶، ص ۴۹). آقای خامنه‌ای هم در این باره می‌‌گوید: نواب به هنگام راه رفتن هم شعار می‌داد و می‌گفت: ما باید اسلام را حاکم کنیم، برادر مسلمان و برادر غیرت‌مند، اسلام باید حکومت کند. وقتی می‌رسید به افرادی که کروات گردنشان بود، می‌گفت: این بند را اجانب به گردن ما انداخته‌اند، برادر باز کن، وقتی می‌رسید به کسانی که کلاه شاپو سرشان بود، می‌گفت: این کلاه را اجانب سر ما گذاشته‌اند، برادر، بردار. بنگرید: تاریخ شفاهی کانون، ص ۱۴۶. [۶۸۴] نواب در مدرسۀ قوام حجره داشت و حجره‌ای از حجرات فوقانی مدرسه هم محل کتابخانۀ علامۀ امینی بود. [۶۸۵] وی بعدها با دکتر مصدق سخت درگیر شد و اواخر حکومت وی به زندان افتاد، آیت‌الله کاشانی در این باره نام‌های هم به دکتر مصدق نوشته که در نشریۀ مهد آزادی چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۳۲ درج شده است. نمونه‌ای از اطلاعیه‌های هیئت قائمیه بر ضد مصدق و توده‌ای‌ها در ضمائم کتاب آمده است. [۶۸۶] نواب در بازجویی خود در سال ۱۳۳۴ در پاسخ این پرسش که دوستان یا رابطین جمعیت فدائیان اسلام در جمعیت‌های دیگر را معرفی کنید، می‌گوید: آقای حاج سراج انصاری در جمعیت اتحادیۀ مسلمین. کیهان، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۱. [۶۸۷] نمونۀ آن مجلس بحثی با کسروی است که گزارش تفصیلی آن در دنیای اسلام سال ۱، ش۹، ‌آمده است. گفته‌اند که کسروی او را پسر عمو خطاب می‌کرد! [۶۸۸] بنگرید به مصاحبه کرباسچیان که خود در جریان برخی از این گفتگوها بوده است. یالثارات، ‌ش ۲۱۱، ص ۲۰۶. [۶۸۹] گفته شده است که نواب در استفتایی که از علامه عبدالحسین امینی در این باره کرده بود، حکم تکفیر کسی را که این قبیل آثار را تألیف کرده باشد، گرفت. بنگرید: سروش، س ۳، ش ۱۳۰ (۲۶/۱۰/۶۰)ص ۳۸. [۶۹۰] یکی دیگر از کارهای فدائیان، کشتن دکتر برجیس بود که در اصل یهودی بود و سپس بهایی شده بود و در کاشان مشغول به کار بود. نواب و دیگران معتقد بودند که وی شمار زیادی از مسلمانان را با داروی اشتباهی کشته بود. هشت نفر به سراغ وی رفتند و او را کشتند و خود را به دادگستری معرفی کردند. محاکمۀ این افراد از کاشان به تهران انتقال یافت و نواب شخصا روز اخذ رأی به دادگاه آمد و پس از روحیه دادن به محکومین با کمک دوستانش از دادگاه گریخت. در نهایت، اقدامات آیت‌الله بروجردی و نیز آیت الله بهبهانی و کاشانی سبب شد تا اینان آزاد شدند. بنگرید: به خاطرات گلسرخی، ‌یاد، ش ۶، ص ۴۵ـ۴۶. در یکی از نامه‌های آیت الله بروجردی به آقای فلسفی هم راجع به مسائل کاشان و قضیه مزبور مطالبی آمده است. بنگرید: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، ۴۸۶. [۶۹۱] سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها و... ص ۲۱. زبان و قلم نواب مورد ستایش تمامی کسانی قرار گرفته که با وی از نزدیک آشنایی داشتند. آقای قریشی که در قم پای سخنرانی او بوده، می‌گوید: زبان مرحوم نواب، مانند ذوالفقار جدش علی‌بن ابی‌طالب÷ رسا و دشمن برافکن بود. خیلی فوق العاده صحبت می‌کرد. به خانواده پهلوی صریحا انتقاد می‌کرد. وقتی به رضاخان می‌رسید، بدون کوچک‌ترین ترسی به او لعنت می‌کرد. آنان را ستمگر خائن و باعث بدبختی مردم معرفی می‌کرد. (مجله حوزه، س ۶، ش ۵ (آذر ۶۸)، ‌ص ۳۶. گفتنی است که کرباسچیان که از فدائیان بود، می‌گوید: این اطلاعیه را من تهیه کردم. بنگرید: یالثارات، ش ۲۱۱، : ص ۶. [۶۹۲] حکایت آن را از زبان کرباسچیان بنگرید در: یالثارات، ش ۲۱۱، ص ۶. [۶۹۳] بنگرید: آیین اسلام، س ۳، ش ۳۱، ص ۱۲. [۶۹۴] بنگرید: مجلۀ سروش، ش ۱۳۰، ‌سال سوم دی ماه ۱۳۶۰ - ص ۳۸ـ۴۵، ‌فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه، ص ۵۶. [۶۹۵] در همان زمان طرفداران کسروی هم مطالبی دربارۀ قتل کسروی نوشتند که بیشتر آن‌ها را پاکدامن در کتاب «قتل کسروی» آورده است. به علاوه، جزوه‌ای هم با عنوان «راجع به قتل کسروی» موافق قتل وی پیرامون نوشته‌های محمود تفضلی در روزنامۀ ایران منتشر کردند. ناشر این جزوۀ ۳۲ صفحه‌ای «جمعیت‌های متحده دینی و مذهبی پایتخت» بود و از فعالیت‌های حاج سراج انصاری و برخوردهای زشت کسروی با او در آن یاد شده است. [۶۹۶] فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، ص ۶۴ـ۶۸. [۶۹۷] در این باره بنگرید: سال خاطره از آیت الله سیدحسین بدلا، ص ۱۴۵. [۶۹۸] بخشی از اعتراضات مردم در نشریه دنیای اسلام سال ۲۵ منعکس شده است. از آن جمله بنگرید: به شعر خوشدل در این باره در دنیای اسلام، ‌سال اول، ش ۲۰، ‌ص ۴. شاه که در سال ۲۶ مصمم به آوردن جنازه بود، ‌به دلیل بالا گرفتن اعتراضات، ‌از آن منصرف شد اما بار دیگر در سال ۱۳۲۹ تصمیم به این کار گرفت. طبعا مخالفان در این دوره نیز فعالیت زیادی کردند. برخورد مراجع قم در این باره بسیار خشمگینانه بود. وقتی قائم مقام رفیع برای درخواست شرکت در مراسم، از مرحوم سید صدرالدین صدر دعوت کرد، ایشان گفت: قبیح است. آیت الله محمدتقی خوانساری هم به پیشخدمت خود دستور داد تا وی را از خانه بیرون کنند. آیت‌الله حجت خود را به کری زد و آقای بروجردی وی را بار ریشخند منصرف کرد. بنگرید: مجلۀ گفتگو ش، ۲۹ (پاییز ۱۳۷۹) فدائیان اسلام، ص ۲۰۴. [۶۹۹] آقای خلخالی می‌نویسد: من وقتی جسد رضاخان را از مصر به ایران آوردند، به اتفاق نواب صفوی و واحدی از فدائیان اسلام بنزین تهیه کردیم. و می‌خواستیم جسد را مقابل حرم حضرت معصومه آتش بزنیم که البته این کار عملی نشد. ایام انزوا (تهران، سایه، ۱۳۸۰) ص ۸۰. [۷۰۰] بنگرید: مصاحبۀ آقای دوانی دربارۀ واقعه آوردن جنازۀ رضاخان به قم و مجلس ختم و اعتراضات، ‌یالثارات، ‌ش ۲۱۱، ص ۸. [۷۰۱] آیین اسلام، س ۳، ‌ش ۵۱، ص ۳ـ۴، ۱۱ «... همین جنازه بود که با چکمه به حرم مطهر حضرت معصومه (س) وارد و عالم ربانی، ابوذر زمان، مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی را به واسطۀ کلمه‌ای که در موضوع حجاب و ناموس گفته بود، دنده‌های او را به زیر چکمه درهم شکسته و به زندانش انداخت... صاحب همین جنازه بود که از لحاظ معارف پروری، حوزۀ علمیه مشهد را بر هم زده و کثیری از دانشمندان بنام و استوانه‌های علوم دینی و اجتماعی و رزمندگان ثابت ممالک اسلامی را که هریک به تنهایی جمعی شئونات دنیای اسلام را حافظ و حارس بودند از مشهد و غیر مشهد از قبیل آیت الله آقامیرزا علی‌اکبر اردبیلی، آیت‌الله آقا میرزا صادق آقا تبریزی، آیت الله آقا سید عبدالعظیم تبریزی، آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تبریزی، آیت الله حاج میرزا ابوالحسن انگجی، آیت‌الله آقا سید مرتضی خسروشاهی و... که بعضی از اینان در قید حیاتند، یا در تاریکی زندان‌ها زهر خورانیده و یا از وطنشان آواره و سال‌های ‌درازی آنان را ویلان و سرگردان نموده...» محمدطهرانی به نمایندگی از هیئت علمیۀ ‌نجف، و بنگرید دنیای اسلام، سال اول، شماره بیستم، مقاله صیحۀ آسمان نجف، در شماره ۲۷ عبدالکریم زنجانی رئیس هیئت علمیه نجف نام‌های به دنیای اسلام فرستاد و اعلام کرد که محمدتهرانی که مقاله یاد شده را به نمایندگی هیئت علمیه نجف فرستاده، ربطی به این هیئت ندارد و تکذیب می‌شود. این زنجانی از علمای روشنفکر نجف و البته تا حدودی متفاوت بود و سفرهای فراوانی به دمشق و قاهره داشت و از منادیان وحدت اسلامی بود. درباره وی بنگرید: الشیخ الزنجانی و الوحدة الاسلامیه، سیدمحمد سعید آل ثابت، تهران، مجمع التقریب، ۱۴۲۷. وی از مخالفان آیت‌الله حکیم بود و مرحوم شهیدی در جنایات تاریخ بدون ذکر نام مطالبی علیه وی نوشته است. زمانی که جلد اول کتاب المستمسک آیت الله حکیم منتشر شد، کتابچه‌ای با عنوان اباطیل حکیم در نجف انتشار یافت و ناشر آن هیئت علمیه نجف بود. نام مؤلفی روی آن نبود حدس زده می‌شد که این اثر توسط زنجانی نوشته شده است. (بنگرید به مقاله من درباره این رساله در مجله پیام بهارستان، ‌ش ۹) خارج از چهارچوب منازعات آخوندی در نجف، وی روحانی برجسته و استادی مسلم در فقه و حتی فلسفه بود (آیت الله خویی از شاگردان فلسفه وی بود) گزارش سفر وی به بلاد عربی از جمله قدس و مصر، سخنرانی‌های او در دفاع از اسلام، وحدت اسلامی و تشیع، در کتابی با عنوان صفحۀ من رحلة الامام الزنجانی و خطبه فی الاقطار العربیة و العواصم الاسلامیة که توسط محمدهادی الدفتر در سال ۱۳۶۶ ق (۱۳۲۶ش ـ۱۹۴۸م) منتشر شده، ‌حکایت از ویژگی‌های برجسته‌ای از وی دارد. زمانی وی به قم آمد، اما آیت الله بروجردی حاضر به دیدار با وی نشد. شرح زندگی و افکار وی را بنگرید در اندیشه سیاسی شیخ عبدالکریم زنجانی، یوسف خان محمدی، قم ۱۳۸۹). [۷۰۲] بنگرید به ده‌ها تلگراف که مردمان نواحی مختلف به آیت‌الله کاشانی مخابره کرده و حمایت خود را از مردم فلسطین اعلام نمودند. آیین اسلام، ‌س ۵، ‌ش ۱۰، ‌۱۲ـ۱۳. [۷۰۳] شهید محلاتی می‌گوید: مرحوم نواب یک روز بعد از ظهر در مدرسۀ فیضیه سخنرانی کرد و گفت: اگر می‌خواهیم اسرائیل را ساقط کنیم، باید از تهران شروع کنیم؛ یعنی اول باید رژیم پهلوی را از بین ببریم تا بتوانیم با اسرائیل بجنگیم. بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ‌ص ۲۵، ‌با اوج گیری مسأله فلسطین در آغاز سال ۲۷، ‌نواب صفوی ضمن اطلاعیه‌ای چنین نوشت: هو العزیز، نصر من الله و فتح قریب، خون‌های پاک فدائیان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین می‌جوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین هستند؛ با کمال شتاب از دولت اسلامی ایران اجازه حرکت سریع به سوی فلسطین می‌خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می‌باشند. از طرف فدائیان اسلام، سیدمجتبی نواب صفوی. (آیین اسلام، س ۵، ش ۷، ‌ص ۱۸). بعدها مسأله فلسطین، ‌در تمام این دوران، به صورت یک مسألۀ اساسی در سیاست جهان اسلام درآمد. عدۀ زیادی از جوانان متدین و علما در این ماجرا نقش داشتند وتلاش‌هایی صورت دادند. کسانی مانند دکتر شیبانی، شهید مطهری و به ویژه شیخ مصطفی رهنما که «جمعیت مسلم آزاد» را داشت و نشریه‌ای با عنوان حیات مسلمین منتشر می‌کرد، در این زمینه تلاشی منفرد اما مستمر داشتند. آیت الله میلانی هم در این باره فعال بود و در تیرماه ۱۳۴۶ اطلاعیه‌ تندی بر ضد اسرائیل صادر کرد: بنابراین بر همۀ مسلمانان لازم است از هرگونه معامله و رفتار دوستانه با اسرائیلیان خوداری نمایند. و نیز لازم است نسبت به برادران مسلمان مصیبت دیدگان از هر نوع مساعدت مادی و معنوی دریغ ننمایند... و بسیار مقتضی است اقامۀ مجالس یادبود برای لشکریان اسلام که در این جنگ تا آخرین نفس مقاومت کردند و با کمال شهامت از حدود و ثغور کشورهای اسلامی و مسجد اقصی دفاع نمودند. بنگرید: آیت‌الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۳، ص۶۵. [۷۰۴] مناظرۀ دهقان پیر و دانشجوی جوان، چاپ شده در رسائل حجابیه، ج ۲، ص ۱۰۴۷. انتقاد روزنامه‌ها این بود که آیا این طریقۀ ترویج دین است که به زور از ورود زنان مکشفه در مسجد جلوگیری شود؟ گفتنی است که ورود زنان به مسجد، برای عبور از این سوی خیابان به آن سوی بازار بود نه برای اقامه نماز! [۷۰۵] بنگرید: گزارش‌های محرمانۀ شهربانی، ج ۲، ص ۲۱۸، ‌۲۲۱، ۲۴۳، در مجلس نیز در این باره مذاکراتی صورت گرفته و میان مخالفان و موافقان حجاب مطالبی طرح می‌شد. همان، ج ۲، ‌ص ۲۲۸ـ۲۲۹. [۷۰۶] بنگرید به گزارش آیین اسلام، س ۵، ش ۱۱، ‌ص ۳. [۷۰۷] هژیر در دوره نخست وزیری خود در موافقت با کارهای مذهبی تلاش زیادی کرد تا نشان دهد نسبت‌هایی که به وی داده می‌شود، درست نیست. یکی از این اقدامات، تلاش وی برای جلوگیری از روزه‌خواری علنی در سال ۲۷ است. بنگرید: از انجمن‌ها و مجامع مذهبی، ص ۷۸ـ۷۹. یک سند چنین است: ادارۀ کل شهربانی: دستور دهید در طول ماه مبارک رمضان در کلیه مهمان‌خانه‌ها و اماکن عمومی و شب نشینی‌های عمومی ارکستر و موسیقی متروک و نسبت به سینماها هم ترتیب مقتضی داده شود. نخست‌وزیر. [۷۰۸] به همین دلیل، زمانی که هژیر در آبان ۲۸ به وسیلۀ فدائیان اسلام ترور شد، حزب توده خوشحال شد. تحلیل اطلاعات شهربانی از خوشحالی حزب توده چنین بود که این مسأله باعث مغلوبیت و شکست باند ارتجاعی فدائیان اسلام می‌شود؛ زیرا با مقدماتی که امسال در تشویق روضه خوانی و انجام مراسم سوگواری فراهم گردیده بود، بیمناک بودند از اینکه این دسته تقویت شده و دست به عملیاتی مخالف مرام و مسلک آنان بزنند. بنگرید: گزارش‌های محرمانۀ شهربانی، ج ۲، ص ۳۲۸. [۷۰۹] در این باره بنگرید به: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، ص ۱۸۳ پاورقی. هژیر افزون بر این اقدام که جهت رفع شبهات پیرامون وابستگی او به بهائیت بود، اقدام دیگری هم انجام داد و آن بازگشایی راه حج بود که پس از اعدام میرزا ابوطالب یزدی در سال ۱۳۲۲ توسط وهابیان در مکه حج تعطیل شده بود. بنگرید: نفت بحرین یا عباس اسکندری در خدمت مجلس پانزدهم، (تهران، ناشر حسن اقبال، ۱۳۳۱ش) ص ۲۳۶ـ۲۴۱. [۷۱۰] منتخبین عبارت بودند از: دکتر مصدق، دکتر مظفر بقایی، حسین مکی، آیت‌الله کاشانی، مهندس کاظم حسینی، دکتر کریم سنجانی، عبدالقدیر آزاد، دکتر سیدعلی شایگان، محمود نریمان، اللهیار صالح. [۷۱۱] خاندان واحدی‌ها، اصولا از مدافعان اسلام سنتی در برابر تجدد بودند. سید محمدتقی واحدی بدلا و سید محمدرضا واحدی سال‌های ‌متمادی در کرمانشاه مجلۀ دعوت اسلامی را اداره می‌کردند که در حوالی سال ۱۳۰۰ و پس از آن، با چاپ مقالات اسلامی، به دفاع از دین می‌پرداخت. عبدالحسین و سیدمحمدواحدی ودیگر افراد و خویشانشان که در جنبش فدائیان اسلام فعالیت می‌کردند از همین خاندان بودند. آقای سیدحسین بدلا (متوفای ۱۶ شهریور ۱۳۸۲) که خود از همین خانواده است، شرحی از فعالیت‌های آنان به دست داده که مغتنم است. بنگرید: هفتاد سال، ص ۲۲۰ـ۲۲۱. گفتنی است که پدر شیخ مصطفی رهنما هم داماد خاندان واحدی بود و برادران واحدی دایی‌های شیخ مصطفی بودند. [۷۱۲] آقای عبدالله کرباسچیان مدیر نبرد ملت و از همراهان نواب، ‌در تاریخ ۸/۱۱/۱۳۸۱ در منزلشان در ده ونک به بنده فرمودند که در آن مجلس که در خیابان عین الدوله برگزار شد. بقایی، عبدالقدیر آزاد، حائری زاده، و مکی آمدند و از طرف ما هم نواب، ذوالفقاری، ‌ابوالقاسم رفیعی، حاج سیدمحمود سجادی و بنده حضور داشتیم. در آن محفل آنان موافقتشان را اعلام کردند که پس از آن رزم‌آرا ترور شد. شیبانی هم اشاره به جلسه‌ای کرده است که ملیون با فدائیان در آن حاضر بودند و وقتی ملی‌ها از وجود رزم آرا به عنوان یک مانع یاد کردند، فدائیان گفتند: رزم آرا با ما. بنگرید: روزنامۀ جام جم، ۲۱/۱۱/۱۳۸۱ (ص ۹) مصاحبه با دکترعباس شیبانی، عبدخدایی هم در مصاحبه با خبرگزاری ایستا در تاریخ ۲۹ اسفند ۸۱ همین جلسۀ ملاقات میان جبهه ملی و فدائیان اسلام را شرح داده است. وی می‌گوید: در جلسه‌ای که در منزل آقایی تشکیل شد، رهبران جبهۀ ملی مانند نریمان، شایگان، حایری زاده، و فاطمی که نایب مصدق بود، شرکت کردند. آن‌ها به نواب صفوی گفتند که خار راه ما رزم‌آراست و اگر او از صحنه خارج شود نفت ملی می‌شود و رژیم عقب‌گرد می‌کند. نواب صفوی از آن‌ها قول گرفت که اگر رزم آرا کشته و حکومت گرفته شد، آن حکومت اسلامی باشد و آقایان که سیاستمدار بودند، این قول را دادند. [۱] مصاحبه با روزنامۀ جام جم، ۲۱/۱۱/۱۳۹۱ (ص ۹) [۲] سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها و... ص ۵۶؛ خاطرات نواب صفوی، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۸، ص ۵۹ نثر فدائیان بسیار تند و افراطی می‌نمود و گاه حالت ناسزا و فحش به خود می‌گرفت. نگاهی به نشریۀ نبرد ملت این مسأله را به خوبی نشان می‌دهد. برای مثال در ش ۲۱ شهریور ۱۳۳۰ با اشاره به اینکه افراد وابسته به دربار همۀ مشکلات را ایجاد کرده‌اند، می‌نویسد: «اگر این تفاله‌های حکومت اجنبی پرست (شاهرخ جاسوس، دکتر نامدار رقاص، مهتدی سگ بهایی و این زن هرجایی) را به زندان و طناب دار سپرده بودید، امروز با این توطئه‌های خطرناک روبه‌رو نبودیم.» گفتنی است که این نثر در آن روزگار در برخی از نشریات دیگر هم وجود داشت. [۳] سخنرانی آیت الله طالقانی، در: آزادی تا شهادت، ص ۹۲ـ۹۳؛ فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه، ص ۱۷۰. [۴] روزنامۀ جام جم، ۲۱/۱۱/۱۳۸۱، ص ۹. [۵] یکی از موارد اختلاف بین متدینین و دولت مصدق - و حتی پیش از دولت مصدق از سال ۱۳۲۷ بنگرید: مجلۀ هفتگی نور دانش، سال اول، : سال ۱۳۲۷‌ـ ش ۳۷ ص ۱۰۱۰) بحث مشروبات الکلی بود. متدینین خواستار جلوگیری از تولید و فروش آن بودند، در حالی که دولت، به دلیل کمی درآمدهای خود، با این درخواست مخالفت می‌کرد. بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ‌ج ۱، ص ۱۱۲. این مسأله‌ای بود که از پیش از دولت مصدق هم مطرح بود. آقای سید جعفر شهیدی در جنایات تاریخی (ص ۶۳، نشر به سال ۱۳۲۷) می‌‌نویسد: ‌«همان وکیلی که در مجلس شورای ملی نشسته و مالیات شراب را با قیام و قعود تصویب می‌نماید، مذهبی است! و به نام مذهب و دین کرسی وکالت را اشغال کرده و به کتاب دینی هم قسم می‌خورد که به دین و کشور خیانت نکند و باز هم به نام دین و خدمت به مذهب! شراب فروشی را در مشهد و شهر ری و قم حرام کرده و در شهرهای دیگر جایز می‌شمارد. این‌ها هم ادعا می‌کنند مذهبی هستند». مسأله قانون منع مسکرات با همت و پیگیری آیت الله کاشانی تصویب شد، امام دکتر مصدق به بهانۀ اینکه مالیات مشروبات از منابع مهم مالی دولت است، ‌اجرای آن را شش ماه به تأخیر انداخت. یکی از گله‌های آیت الله کاشانی از متدینین سیاسی آن بود که چرا مصدق را برای اجرای این قانون تحت فشار نمی‌گذارند. بنگرید به مصاحبۀ ابوالحسن کاشانی در کیهان، ‌۲۸ اسفند ۱۳۸۱. [۶] فدائیان اسلام، (مجلۀ‌گفتگو)، : ص ۲۱۱. [۷] متن بسیاری از اطلاعیه‌ها و گزارش تحرکات فدائیان اسلام (و نیز گزارش مسؤولان امنیتی در باره نواب و وضعیت او در زندان) در ارتباط با زندانی شدن نواب و دوستانش در «جمعیت فدائیان اسلام به روایت اسناد» آمده است. آن جمله: ص ۲۵، ۲۸۱، ۳، ۳۲۹، ۳۳۰. [۸] وی پس از شهریور بیست، اتحادیۀ اسلامی را پدید آورد، پس از آن به تدریج به فدائیان اسلام پیوست و واسطۀ آشنایی طالقانی با نواب بود. مدتی نشریۀ خدنگ را مدیریت می‌کرد و برای حجاب می‌نوشت. بعدها نشریۀ نبرد ملت را که ارگان فدائیان اسلام بود، انتشار داد. بنگرید به مصاحبۀ وی با یالثارات، ش ۲۱۱، ص ۶. [۹] دربارۀ فاطمی به توضیحات محمدعلی موحد و منابع او که تحت عنوان «فاطمی و علامت سؤال» نوشته است، بنگرید به کتاب: ‌گفته‌ها و ناگفته‌ها، ص ۳۸ـ۴۰. سیف پور فاطمی برادر دکتر فاطمی که در مدرسه مبشران امریکایی‌ها درس خوانده بود، شهرت داشت که مسیحی شده، وی بعدها به امریکا رفت و در نیوجرسی ساکن شد و براساس نقل برخی، بر مسیحیت مرد. [۱۰] عزت الله سحابی می‌گوید: در دورانی که دکتر فاطمی معاون نخست‌وزیر بود، ‌در زندان با فدائیان اسلام خیلی بدرفتاری می‌شد. من به خاطر دارم که روزهای جمعه صبح، پاره‌ای از رجال به منزل ما می‌آمدند. از جمله در یکی از جمعه‌ها مرحوم طالقانی به مرحوم مهندس حسیبی اعتراض کرد که چرا به فدائیان اسلام در زندان اینگونه رفتار می‌شود. سپس کار بالا گرفت و به داد و بیداد رسید. در این هنگام مهندس بازرگان واسطه شدند و خطاب به مهندس حسیبی گفتند: دکتر فاطمی کار درستی نمی‌کند. آخر چرا دستور می‌دهد که این قدر آن‌ها را اذیت کنند. (مجلۀگفتگو، ش ۲۹، ص ۲۱۳) گفتنی است که مرحوم طالقانی با فدائیان نزدیک بود و در همین دوره، بخش‌هایی از کتاب مالکیت در اسلام او در نشریۀ نبرد ملت به چاپ می‌رسید. پس از ترور حسین علاء در سال ۱۳۳۴، نواب برای مدتی در منزل وی پنهان شده بود. امیر عبدالله کرباسچیان می‌گوید که وی واسطۀ آشنایی طالقانی و نواب بوده است. بنگرید: یالثارات، ش ۲۱۱، (۲۵ دی ۱۳۸۱) ص ۶. درباره پناه بردن نواب و یارانش بعد از ترورعلاء به منزل آیت الله طالقانی و استقبال ایشان از آنان بنگرید به خاطرات سید مهدی طالقانی - فرزند آیت الله طالقانی - در «یالثارات، همان، ص ۴». [۱۱] نامه‌های دکتر مصدق، ص ۳۷۶. [۱۲] به توضیحات محمدمهدی عبدخدایی در این باره بنگرید: خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، ص۱۰۹ـ۱۱۶. [۱۳] بنگرید به نامۀ نواب به آیت الله مرعشی نجفی درباره مواضع وی نسبت به آیت الله کاشانی در: فدائیان اسلام، تاریخ، ‌عملکرد و اندیشه، ص۱۷۲. [۱۴] مجله گفتگو، ص ۲۱۵. [۱۵] تصور یک فرد انقلابی یا غیر انقلابی مسلمان در آن روزگار همین بود. در یکی از اسناد ساواک پیرامون شخصی با نام حاجی بختیاری در مشهد که سخت مرید آیت‌الله میلانی و فعال بوده، آمده است: حاجی بختیاری که مجتهد می‌باشد، اظهار داشت: سال گذشته مرا به سازمان (امنیت) خواسته بودند و گفتند: تازگی‌ها مصدقی‌ها اطراف تو زیاد جمع می‌شوند، در حالی که تو در گذشته بر علیه مصدق تبلیغ و فعالیت می‌کردی! من جواب دادم: من همیشه در مورد دین تبلیغ می‌کنم. یک وقت شاه را یک مرد مؤمن مسلمان می‌دانستم و همه جا می‌گفتم که شاه را بایستی تا حد پرستش دوست داشت. همان وقت می‌دیدیم مصدق به توده‌ای‌ها آزادی داده با مصدق مخالف بودم. بعد‌ها فهمیدم این مرد، یعنی مصدق نه تنها با کمونیست‌ها مخالف بوده، بلکه با خارجی‌ها هم مخالفت داشته است و برعکس شاه در عین صداقت و خوبی کاملا شخص بی‌دینی است (آیت‌الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۳۹۶). [۱۶] متن آن را بنگرید: سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها... ص ۱۲۱. این به رغم آن بود که آیت‌الله بروجردی تا پیش از ۲۸ مرداد حاضر به درگیر شدن در نزاع میان مصدق و شاه نشد و هیچکدام از دو طرف نتوانستند از وی استفاده‌ای ببرند. گفته و ناگفته‌ها، ۲۵ـ۲۶؛ خواب آشفتۀ نفت، ص ۷۴۱ـ۷۴۵. گفته شده است که در دستگاه آقای بروجردی دو جناح بودند که عده‌ای در پی نزدیک کردن ایشان به دربار بودند و عده‌ای دیگر در پی دور کردن ایشان از دربار، در قضیۀ تلگراف، دستۀ اول غالب آمدند و پس از آن شاه جواب سبکی داد، آقای بروجردی از کاری که کرده بود، اظهار تأسف کرد. بنگرید: مجلۀ‌یاد، ش ۵، ص۵۲. [۱۷] نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۱۶۱. [۱۸] در این خصوص که حادثۀ غم‌انگیز کودتای ۲۸ مرداد چرا به وجود آمد و چگونه حاصل زحمات مردمی که با ایثار و فداکاری خود، با حمایت بی‌دریغ از رهبرانشان و نثار شهیدانی چند، در انتظار ایجاد یک حکومت ملی - دینی نشسته بودند، بر باد رفت؟ سوالی است که محمدعلی موحد تحلیل جالب و خواندنی دارد که با نثری شیوا و زیبا آن را بیان کرده است: ... نام ایران و مصدق در همه دنیا پیچیده بود و چشم دل ملت‌های استعمار زده به سوی ایران بود. پس چه شد که آن شهد به شرنگ مبدل گشت و سرانجام آن عزت و سرافرازی به خفت و خواری کشید؟... فکر می‌کنم یک عنصر اصلی مسبب آن بود که اجازه دادیم تنش و غوغاگری بر ما چیره گردد و هوش و حواس رهبران جنبش را برباید. در سرتاسراین شش سال، تعصب و خشونت بیداد می‌کرد. فضای سیاسی جامعۀ، فضایی تب آلود و مخاصمه جوی و هیجان زده بود. قتل و ترور و فحش و ناسزا و شعار و لجن پراکنی و افشاگری و مبارز طلبی مجال تمکین نمی‌داد و کمتر جایی برای آینده‌نگری و مصلحت‌جویی باقی می‌گذاشتند؛ لاجرم آغازی به آن شیرینی و دل‌انگیزی و پایانی چنان تلخ و جانگداز داشت... بخت بلند و عزم آهنین و شجاعت اخلاقی می‌خواهد تا ملتی سکون و آرامش را حفظ کند و فضای سیاست را از عربده و جنحال دور نگاه دارد و رهبران و دست اندرکاران را یاری دهد تا دستخوش وسوسه‌‌ها نگردند و موقعیت‌ها را دریابند و ادب مبارزه را از دست ندهند و پوست همدیگر را نکنند و کشور را به بن‌بست نکشانند. گفته‌ها و ناگفته‌ها، ص ۵۴ـ۵۵. [۱۹] داستان موسیقی و موضع اسلام نسبت به آن، همچنان در این دوره از مسائل مطرح بود. توجه داریم که در روزگار صفوی این بحث بالا گرفت و رسائل متعددی درباره آن نوشته شد. مجموعه‌ای از آن رسائل را دوست ما آقای شیخ رضا مختاری به چاپ رساند. این بحث در دوره جدید هم مطرح شده و علاوه بر استفاده از متون روایی، کوشش شد تا از مطالبی که دانشمندان اروپایی هم درباره موسیقی گفته‌اند، استفاده شود. در سال ۱۳۳۴ کتابی با عنوان موسیقی و اسلام منتشر شده و در معرفی آن آمده بود: فلسفه، حرمت موسیقی و زیان استماع رادیو را از گفتار دانشمندان و دکترهای مشهور اروپا و آمریکا ضمن تشریح مطالب علمی با گراورهای مختلف برای شما روشن می‌کند. در این کتاب نگارشات دکتر الکسیس کارل نابغه بزرگ اروپا و دکتر ولف آدلر استاد دانشگاه کلمبیا و تجربیات دکتر پاول حقایق بزرگی را بر شما کشف می‌کند. (این مطالب پشت کتابچه‌ای با نام بررسی در پیرامون سیاست و دیانت (از علی جمالی) درج شده اما مؤلف کتاب شناسانده نشده است. کتاب دیگر تأثیر موسیقی بر اعصاب و روان از دکتر ابوتراب نفیسی بود که در سال‌های ‌پیش از انقلاب مکرر به چاپ می‌رسید. [۲۰] سید مجتبی نواب صفوی و...، ص۱۲۷. [۲۱] مجلۀ گفتگو، ش ۲۹، ص ۲۱۸. [۲۲] به جز او از روحانیون تهران که با فدائیان همراهی نزدیک داشتند، یکی شیخ مهدی دولابی بود که نُواب او به او می‌گفتند که تو سپهسالار من هستی. دیگری حاج سیدعلی لواسانی وحاج شیخ محمدرضا نیکنام دولابی. [۲۳] خاطرات شیخ علی تهرانی، ص ۱۰. [۲۴] مجلۀ گفتگو، (ش ۲۹) ص ۲۱۷. [۲۵] احیای اندیشه‌های اخوان المسلمین در ایران، بعدها نیز توسط برخی از روحانیون ادامه یافت که نمونۀ آن، ترجمۀ آثار سید قطب در سطحی نسبتا گسترده به فارسی است. این آثار، نقش قابل توجهی در وصل کردن به اندیشه‌های انقلابی اسلامی در جهان عرب به ویژه مصر داشت. در این باره پس از این سخن خواهیم گفت. نواب در آخرین باز جویی خود از ارتباطش با جمعیت «منتدی النشر» در عراق «شبان المسلمین» و «اخوان المسلمین» در مصر، شعبات «اخوان» در شام و عراق، و «جمعیة العلماء» در شام سخن گفت. بنگرید: کیهان، ‌(۳۰ دی ماه ۸۱) برخی از اخوانی‌ها هم مانند کامل شریف از اخوانی‌های اردن، با شنیدن خبر حکم اعدام وی در صدد تلاش برای نجاتش بودند که وی را حتی پیش از موعد ده روزۀ فرجام خواهی اعدام کردند، بنگرید به مصاحبۀ دختر نواب در یالثارات، ش ۲۱۱، ص ۳. [۲۶] بنگرید به مصاحبۀ فرزند ایشان ابوالحسن کاشانی در روزنامۀ کیهان، ۲۸/۱۲/۱۳۸۱. [۲۷] خاطرات رجبعلی طاهری، ص ۱۹. [۲۸] آیت الله جعفر سبحانی به بنده فرمودند که من خود حامل این دو نامه بودم. این پس از آن بود که عبدالحسین واحدی در دفتر تیمور بختیار کشته شده بود. امام با اشاره به مظلومیت آن‌ها از این دو نفر خواستند تا اقدامی بکنند. بعدها از امام پرسیدم که آیا جوابی رسید؟ ایشان فرمودند فقط آقای بهبهانی جوابی به ایشان داده بود. نیز بنگرید به توضیحات آیت الله سبحانی در «ویژه نامۀ روزنامۀ رسالت» تحت عنوان «پرتوی از خورشید» ۱۲ خرداد ۷۸، ص ۳۴. [۲۹] بنگرید سند چاپ شده در: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص ۱۵۱. در این گزارش آمده است: ضمنا در جشن مزبور حاج حیدر علی ابراهیمی وفا هم که در همین کتاب چاپ شده و دربارۀ آقای اسلامی است، اطلاعاتی دربارۀ ادامه فعالیت فدائیان اسلام وجود دارد.