۳- مجاهدین و روحانیت
به طورکلی یک اصل مسلم وجود داشت و آن اصلی است که تراب حق شناس دربارۀ سازمان گفته است: «به نظر من سازمان مجاهدین از آغاز امر آخوندیسم و دستگاهی به نام روحانیت را قبول نداشت» [۱۱۳۵] این یک اصل اساسی بود؛ اما تفصیل آن:
ارتباط مجاهدین با روحانیت را باید از دو زاویه دنبال کرد. نخست ارتباط فکری؛ دوم ارتباط سیاسی و تشکیلاتی.
ارتباط فکری: به لحاظ فکری - که علی القاعده ما باید بعد از ارتباط سیاسی آنها بحث کنیم - مجاهدین به رغم آنکه معتقد بودند از برخی از روحانیون باید بهره ببرند، اما اسلام شناسی حوزوی را نمیپذیرفتند و آن را برای مبارزه کافی نمیدانستند. این باور آنان، پیشینه داشت. از شهریور بیست به این سو، نسلی از اسلام شناسان برآمدند که روحانی نبودند و با پیگیریهای شخصی خود، مطالعاتی در زمینۀ اسلام کرده، مقالاتی نوشته بودند. مراجعهای کوتاه به نوشتههای دینی دهۀ ۲۰ و۳۰، اعم از آنچه به صورت کتاب یا مقاله، به صورت مستقل یا در مجلات مذهبی نوشته شده، به خوبی نشانگر ظهور چنین نسلی از اسلام شناسان یا مدعیان اسلام شناسی در صحنۀ دین شناسی در ایران است. مجاهدین در این جهت، ایدهآلشان مهندس بازرگان بود. آنان به همۀ اندیشههای وی اعتقاد نداشتند، اما به هر روی، اسوۀ آنان ایشان بود. به عبارت دیگر، مجاهدین بریدن از روحانیت و مرجعیت را از نهضت آزادی به ارث برده بودند. با این همه، اشارات کوتاهی وجود دارد که نشان میدهد محمد حنیف نژاد که مغز متفکر سازمان بود، در سالهای۴۶ـ ۴۹ تلاشهایی برای بهرهگیری از آگاهیهای برخی از روحانیون داشت. ارتباط او با قم از جمله با آقای سیدهادی خسروشاهی بود که از پیش هم یکدیگر را میشناختند. سحابی از سفری که در سال۴۹ همراه محمد حنیف نژاد به مشهد داشته سخن میگوید. او مینویسد: آنجا مرحوم حنیف نژاد با آقای خامنهای آشنا شد. پس از آن آقای خامنهای به تهران آمد و با محمد آقا و سعید محسن و دیگران جلسه هفتگی داشتند. پس از چندی یک روز صبح زود آقای خامنهای به منزل ما آمد و با من درباره مجاهدین به گفتگو پرداخت. ایشان در مورد نظرات فلسفی مجاهدین گفت: من احساس میکنم که اینها همان حرفهای ساده فلسفی مارکسیستها را تکرار میکنند و به نظر میرسد با طرح این مسائل در صدد اثبات دیالکتیک هستند و نظرات فلسفی آنان نپخته است؛ ولی ایشان از لحاظ سازمانی آنها را تأیید میکرد و متمایل به آنها بود. [۱۱۳۶] مرحوم بهشتی هم همینطور بود و به سازمان تمایل داشت و یک بار هم از طریق من به آنها کمک مالی کرد. آقای هاشمی رفسنجانی هم چنین نظراتی داشت. من اطلاع دارم که آقای رفسنجانی در سال ۵۴ تا شب آخری که بیانیه اعلام مواضع مارکسیستها منتشر شد، با بهرام آرام ارتباط داشت و سعی میکرد آنها را از این عمل منصرف کند. [۱۱۳۷] آقای گرامی به درستی خاطرنشان میکند که: «آقای بازرگان نسبت به اشخاص روحانی احترام میگذاشت ولی به روحانیت به عنوان جامعه وصنف اجتماعی کم اعتنا بود.» [۱۱۳۸] نظر سید محمدمهدی جعفری هم این است که آنان بیشتر افراد روحانی قلم به دست آن زمان را، منهای آقای طالقانی، افراد رفرمیست میدانستند و افکار آنان را برای یک حرکت انقلابی مفید تشخیص نمیدادند. [۱۱۳۹] نفس این اندیشه که سازمان در همان آغاز به فکر تدوین ایدئولوژی افتاد، نشان میداد که سازمان به روحانیت و مرجعیت اعتقادی ندارد و در برخوردش با روحانیت، تنها در اندیشۀ استفادۀ ابزاری از آن است. [۱۱۴۰] آقای گرامی هم که در بیرون و درون زندان با آنان حشر و نشر داشت، میگوید: «مجاهدین به هیچ وجه، قبول نداشتند که یک روحانی به آنها خوراک فکری بدهد و کلاً ضد روحانیت بودند.» [۱۱۴۱] چنانکه مرتضی الویری که نخستین همکاری خود را با سازمان مجاهدین از طریق وحید افراخته آغاز کرد، مینویسد: «آنها وقتی که فهمیدند من از شیوۀ امام خمینی تبعیت میکنم، در این باره به من هشدار داده، گفتد: کار درستی نیست که از روحانیت تبعیت کنی، این روحانیت است که باید به دنبال قشر پیشرو بیاید نه بالعکس». [۱۱۴۲] شخص دیگری از مجاهدین هم در مشهد به دلیل آنکه سرخود تفسیر سورۀ حمد آقای خامنهای را تکثیر کرده بود، مورد سرزنش سازمان قرار گرفت. [۱۱۴۳] عزت شاهی نیز میگوید که مجاهدین خواندن کتابهای مرحوم مطهری و علامه طباطبائی را ممنوع کرده بودند و استدلالشان این بود که چون این دو نفر افکار ضد مارکسیستی دارند، پس دوست امپریالیسم هستند. [۱۱۴۴]
یکی از مظاهر بیاعتقادی مجاهدین به اسلام حوزوی، عدم اعتقاد آنان به رسالههای عملیه بود. سازمان این رسالهها را محصول شرایط دوره فئودالیسم میدانست. به واقع آنان، به هیچ روی به افکار رسمی حوزوی اعتقادی نداشته و نسبت به مسائل فقهی رساله نیز با بیاعتنایی کامل برخورد میکردند، چنانکه در مسائل اعتقادی نیز برداشت ویژۀ خویش را داشتند. مرحوم ربانی شیرازی درباره خاطرات خود در برخورد با این گروه در زندان میگوید: در رابطه با مسائل، تقلید را ابداً قبول نداشتند، کما اینکه ما میدیدیم که در کارها و عباداتشان به هیچ وجه مسأله تقلید و رساله در کار نیست. کارهایی را که به نظر خودشان اسلامی میآمد، انجام میدادند. مثلا در رابطه با نمازی که میخواندند، در سال ۵۰ وقتی که محمد حنیف نژاد را گرفته بودند و من هم به زندان قزل قلعه وارد شدم، دیدم که اینها به ظاهر بچههای خوبی هستند، اما هیچگونه مسألهای از مسائل اسلامی را بلد نیستند، وضو را غلط میگیرند، نماز را گرچه با آب و تاب، ولی غلط میخوانند. [۱۱۴۵] این مسأله قاعدتا باید مربوط به نسل دوم یا سوم مجاهدین در حوالی سالهای ۵۴ـ ۵۵ باشد که از میان دانشجویان به سازمان میپیوستند و از آموزشهای مذهبی - رسالهای فاصله بیشتری نسبت به نسل اول داشتند. مرحوم ربانی ادامه میدهد: من دو سه بار با مسؤولانشان صحبت کردم که این برای شما خیلی بد است که یک سازمانی که ادعای اسلامی دارد، عبادات را غلط انجام دهد و مسائل دینی خود را بلد نباشد. به یکی از آنها که قبلا طلبه بود گفتم که مسائل دینی را برای آنها مطرح کن. دو سال بعد که دوباره به زندان رفتم وضع آنها هیچ تغییری نکرده بود. آنها مسائل دینی را قبول نداشتند و رسالهها را به کل باطل میدانستند. حتی بچههایی که در بیرون، رساله را عمل میکردند وقتی به مجاهدین پیوستند در سالهای آخر اصلاً رساله را قبول نداشتند و میگفتند که در آن خمس، زکات و تجارت هست؛ ما اصلاً قبول نداریم. [۱۱۴۶]
لطف الله میثمی مینویسد: از چند نفر از دانشجویان که به سازمان پیوسته بودند، پرسیدیم که شما از کی تقلید میکنید؟ گفتند: از حنیف نژاد و سعید محسن، اما سعید خودش قبول نداشت از او تقلید شود. [۱۱۴۷]
حسین روحانی از عناصر ایدئولوژیک سازمان که بعدها در مرکزیت پیکار قرار گرفت، در پاسخ به این پرسش که وضع اعتقادی سازمان مجاهدین خلق چگونه بود، مینویسد: «به مسألۀ تقلید اعتقادی نداشتند و طبعا در این مورد مرجع آنها سازمان بود و مواضع سازمان و دستورات آن و نه هیچکس دیگر. مشرکین را قبل از آنکه کسانی بدانند که به خدا اعتقاد ندارند، کسانی میدانستند که سد راه خدا و سد راه تکامل هستد. مارکسیسم را تا آنجا که به جنبههای اجتماعی و سیاسی آن مربوط میشد، مثل ماتریالیسم تاریخی، ارزش اضافی و... به همان شکل التقاطیاش قبول داشتند. کمونیستها را به عنوان عناصر و یا گروههای انقلابی قابل احترام میدانستند و حاضر به همکاری با آنها بودند و دلیلشان هم این بود که آنها مشرک نیستند و در راه مردم و علیه امپریالیسم، که تجلی سد راه تکامل انسانهاست، مبارزه میکنند. به همین سبب، سرمایهداران وجنایتکاران را علی رغم ادعای مسلمانی، مسلمان نمیدانستند؛ چرا که آنها به عنوان سدکنندگان راه خدا و راه تکامل بودند». [۱۱۴۸] در این صورت لازم بود تا سازمان، متونی را تدوین کند تا بتواند براساس آن نیروهای سازمان را به لحاظ فکری تغذیه کند. حاصل تلاش فکری آنان، تدوین چند متن آموزشی بود.
در مجموع، القای این اندیشه که روحانیون یکسره از مجاهدین حمایت میکردند، [۱۱۴۹] برخلاف واقعیت تاریخی است. در این باره باید با تقسیم بندی دورههای زمانی، دشواری موضعگیریهای متفاوت را حل کرد. آنچه چتر حمایتی روحانیت رابه طور قاطع برداشت، آغاز تحول در باورهای دینی سازمان بود. تا پیش از آن تقریبا حمایت روحانیون انقلابی تهران، به جز موارد استثنایی، قاطع و جدی بود.
ارتباط سیاسی و تشکیلاتی: اینکه تا پیش از سال ۵۰ آیا روحانیون از تشکیل این سازمان مطلع بودهاند یا نه، چندان روشن نیست. گویا آیت الله طالقانی و سید ابوالفضل موسوی زنجانی و احیانا مصطفی رهنما و احمد طیبی شبستری [۱۱۵۰] از فعالیت آنان آگاه بودند. [۱۱۵۱] اما پس ازآن سال ۵۰ و به خصوص همزمان با لو رفتن سازمان وطرح مسأله در وسائل ارتباط جمعی، مسأله آشکارشد. زان پس و شاید اندکی پیش از آن، ارتباطها جدیتر شده بود. در این مقطع بود که سازمان مجاهدین برای انجام کارهای گسترده خود نیاز به منابع مالی داشت و همین نیاز بود که میتوانست ارتباط آنان را با روحانیت که بازار به سخن او گوش میداد، برقرار کند. بدین ترتیب سازمان به گونهای سامان یافت که بدون حمایت مالی روحانیون و بازار نمیتوانست کار جدی انجام دهد. [۱۱۵۲]
از سوی دیگر، بسیاری از روحانیون مبارز که با پدید آمدن مجاهدین سرشوق آمده بودند، به حمایت از آنان پرداخته و نه تنها به لحاظ مالی که به لحاظ تبلیغی و تشکیلاتی نیز تلاش کردند تا آنان را تقویت کنند. این حمایت، پس از حادثۀ سیاهکل در اسفند ۴۹ که نشان از افزایش فعالیت کمونیستها داشت، بیشتر شد. در واقع، کمک روحانیت برای احیای تفکر مبارزاتی اسلامی در مقابل مبارزات مارکسیستی بود، درحالی که همین زمان، سازمان بر پایۀ نظریۀ «وحدت در میدان عمل» که بیشتر از گروههای فلسطینی گرفته بود، فعالیت کرده و حتی (در خرداد ۵۱) اطلاعیهای مشترک با چریکهای فدایی داد.
این رویه همچنان ادامه داشت تا آنکه به مرور کسانی از روحانیون و نیروهای مذهبی در زندان، به خصوص لاجوردی، دریافتند که وضعیت فکری سازمان چندان مناسب نیست و سازمان به تدریج در مسیر فرو غلطیدن در اندیشههای انحرافی است. این گرایش در بیرون از زندان، دیرتر پدید آمد. دلیلش هم این بود که روحانیون و افراد متدین زندانی، شاهد برخورد دوستانه مجاهدین با کمونیستها بودند [۱۱۵۳] و این سبب شد تا آنان دقت بیشتری درباره مجاهدین داشته باشند. در اینجا مروری بر مواضع روحانیون نسبت به سازمان خواهیم داشت.
در اصل، نخستین حادثهای که سبب شد تا برخی از روحانیون در جریان پدید آمدن سازمان قرار گیرند، ربوده شدن هواپیمای ایران به عراق توسط مجاهدین بود. در این هواپیما ۹ نفر از اعضای سازمان بودند و توسط بعثیها زندانی شدند. [۱۱۵۴] مجاهدین بلافاصله به فکر بررسی راههای نجات آنان افتادند. یک مسیر، استفاده از نفوذ امام در عراق بود. برای این کار میبایست کسی وساطت میکرد و این شخص، کسی جز آیت الله طالقانی نبود. بدین ترتیب آقای طالقانی نامهای به امام نوشت. نامه این بود: ﴿إِنَّهُمۡ فِتۡيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى١٣﴾ [الكهف: ۱۳]، اما امام آنها را تأیید نکردند. [۱۱۵۵] در واقع خواستِ آقای طالقانی این بود که امام برای آزاد کردن مجاهدین رباینده، به بعثیها رو بزند؛ اما امام فرموده بودند: بعثیها آدمهای عوضی و وابسته و انگلیسی هستند و من بنا ندارم از آنان خواهش کنم. [۱۱۵۶] توجیه دیگری که نجات حسینی نقل کرده این است که امام فرمود: در اینجا اگر من توصیۀ کسی را بکنم، بر او سختتر میگیرند؛ نمونهای هم از سال ۱۳۴۳ برای شخص رابط نقل کرده بود. [۱۱۵۷] شاید مهمترین نقطه ضعف مجاهدین همین بود که امام با موقعیتی که در امر مبارزه داشت، آنان را تأیید نکرد.
با این حال، روحانیون مبارز داخل ایران، و به پیروی از آنان، بازاریهای متدین، همچنان به سازمان کمک میکردند. بنی صدر مدعی است که شهید بهشتی که به نجف آمد مجاهدین خلق را بازوی مسلح انقلاب اسلامی میدانست. [۱۱۵۸] به هر روی، این کمکها بویژه پس از آنکه خبر نماز جماعت هفتاد نفری بچه مذهبیهای زندان قصر به بیرون رسید، بیشتر شد. [۱۱۵۹] آقای مهدوی کنی نیز در جایی از حمایتی که ایشان و آقایان هاشمی و لاهوتی از مجاهدین میکردند سخن گفته میگوید: ما برای این آقایان (مجاهدین) خیلی کتک خوردیم. بنده دو ماه به خاطر همین آقایان شکنجه دیدیم؛ ولی احدی را لو ندادم». [۱۱۶۰] ایشان در ادامه از ارتباط احمد رضایی با خودش و رفت و آمد او به مسجد جلیلی و سؤالاتی که از او در زمینۀ تألیف کتاب امام حسین میکرده، یاد کرده است. و باز میافزاید: «به مسعود رجوی گفتم: من در راه شما شکنجه دیدم؛ پولهایی که ما به شما میدادیم به خاطر چه بود»؟ [۱۱۶۱] ایشان بعدها در خاطراتشان نوشتند: اگر چیزی از قول مسعود رجوی نقل میکنم نه به خاطر این است که من او را در زندان دیدم. چون او را به بند ما نیاوردند. [۱۱۶۲]
طبق گزارش ساواک پس از محکومیت سران مجاهدین که در سال ۱۳۵۰ دستگیر شده بودند، شماری از روحانیون به منزل مراجع رفته از آنان میخواهند تا به احکام دادگاه اعتراض کنند. [۱۱۶۳] محلاتی و لاهوتی در این باره نقش فعالتری داشتند. [۱۱۶۴] در این ارتباط چندین نفر دستگیر شدند که عبارت بودند از: مهدی ربانی املشی، [۱۱۶۵] محمدعلی گرامی، محمد یزدی، احمد جنتی [۱۱۶۶] و شیخ احمد آذری، [۱۱۶۷] زمانی هم که خبر اعدام برخی از مجاهدین انتشار یافت، چند نفر از علمای فارس از جمله بهاءالدین محلاتی و عبدالحسین دستغیب، ضمن نامهای به آیت الله میلانی، از وی خواستند تا در این باره اقدامی بکند، آنان نوشتند که «اینها حافظ و قاری قرآناند و در این روزگار تاریک مبلغ اسلامند، همه جوانند، همه اهل نمازند.» [۱۱۶۸]
کمکهای مالی روحانیون تهران به سازمان مجاهدین درحدی گسترده مطرح بود و این مسأله از اواخر سال ۱۳۵۱ مورد توجه ساواک قرار گرفته و در بازجویی از روحانیون مرتب در این باره از آنان پرسش میکرد. در گزارشی با تاریخ ۸/۱۱/۵۱ آمده است: «با توجه به اینکه عناصرگروه چریکهای به اصطلاح مجاهدین خلق برای تأمین مخارج گروهی و هزینۀ عملیات خرابکارانه مبادرت به سرقت بانک ننموده و وجوه لازم را از طریق عناصر به اصطلاح مذهبی به دست میآورند، از طریق کمیته، اقداماتی به منظور شناسایی منابع مالی گروه مذکور در جریان بوده...». [۱۱۶۹]
شهید محلاتی در عین حال که در حرکت عمومی به نفع زندانیان سیاسی این دوره، فعال بود، او مانند آقای هاشمی و... ارتباطی با مجاهدین نداشت. وی بعدها در خاطراتش نوشت: «یکی از توفیقاتی که خدا به من عنایت کرد، این بود که من به اینها هیچ کمکی نکردم. خیلی از رفقای ما با آنها همکاری داشتند، حالا یا همکاری مالی داشتند یا همکاری تشکیلاتی، ولی حریف من نشدند. یک دینار پول از من با اینکه وضعم از نظر مالی خوب بود نتوانستند بگیرند. من وکیل امام بودم و اجازه داشتم از امام برای ادارۀ زندگی زندانیان خرج کنم. [۱۱۷۰] حتی نجف که بودم، امام فرمود که شما میروید بررسی میکنید هرچه سهم امام گیر آوردید، نیازمندیهای خانوادۀ زندانیها را برطرف کنید... من هیچ در دام اینها نیفتادم و هیچ با اینها انس نگرفتم. و این یکی از توفیقات الهی من بود». [۱۱۷۱] ساواک هم در تحقیقات خود از شهید محلاتی به این نتیجه رسید که از ناحیه وی کمکی به مجاهدین نشده است. [۱۱۷۲] در اتهامات آقایان طالقانی و منتظری، کمک به گروههای خرابکار و مارکسیستهای اسلامی دیده میشود. [۱۱۷۳] شهید حقانی هم در یکی از بازجوییهای خود در نیمههای سال ۵۴ گفته است: در حوزه علمیه قم عدهای از طلاب و محصلین سرسختانه از سازمان مجاهدین خلق تبلیغ و ترویج میکردند، به طوری که مرا تحت تأثیر قرار دادند، تا موقعی که سید علی موسوی گرمارودی برای تدریس ادبیات فارسی به قم آمد و من هم در آن کلاس شرکت میکردم تا یک روزی مجدانه از افراد آن تجلیل و تکریم کرد و شعری را که درباره آنان سروده بود خواند. [۱۱۷۴]
آقای ربانی شیرازی یکی از کسانی بود که حمایت مالی فراوانی از مجاهدین کرد. ایشان در سال ۵۴ به آقای جوادی نوبندگانی گفت: من فقط در سال۱۳۵۰ از وجوهات بازار، چندین میلیون تومان به سازمان مجاهدین کمک کردم. [۱۱۷۵] آقای ربانی از سال ۵۴ به بعد، زمانی که با انحراف این گروه به خوبی آشنا شد، به بچه مذهبیها هشدار میداد که به مجاهدین نزدیک نشوند. [۱۱۷۶] در گزارش دیگری آمده است که مرحوم ربانی در سال ۵۶ سخت برضد مجاهدین مارکسیست شده فعالیت میکرد و حتی حرکت مجاهدین مذهبی پیشین را نیز رد مینمود. در این گزارش ضمن نقل اینکه حبیب الله آشوری از مجاهدین مارکسیست حمایت میکرد و در این ارتباط با عباس شیبانی درگیر شد، آمده است: ربانی از قول (آقای) خمینی نقل کرده که به گروههای چریک و مسلح کمک مالی نکنند و سهم امام را در جهت نشر کتب مفید دینی خرج نمایند و افزود: حبیب الله پیمان به خاطر گرایشات مارکسیستی مورد تأیید کامل بازاریها نیست، ولی مورد حمایت دانشجویان قرار گرفته و کتب او در زندان مورد استفاده و استناد مجاهدین است. [۱۱۷۷]
آیت الله انواری نیز دربارۀ مواضع آقای ربانی نسبت به مجاهدین به بنده گفتند: ربانی در زندان حتی جواب سلام مجاهدین را هم نمیداد. یکبار رجوی به من گفت: «این رفیق شما انتظار دارد ما هر روز، صبح به صبح خدمت ایشان برسیم و گزارش کار بدهیم! در یکی از اسناد ساواک هم آمده است:روز جمعه ۱/۱۱/۱۳۵۵ به منزل ربانی رفتم. عدهای از جمله سیدهادی خسروشاهی در آنجا بودند. خسروشاهی از ربانی پرسید: اعلام مواضع ایدئولوژیک مجاهدین در زندان چه انعکاسی داشت؟ ربانی در پاسخ گفت: انعکاس بدی داشت. عدهای از مذهبیها از مبارزه دلسرد شده بودند و حتی میگفتند اگر برای دین محکوم به حبس ابد هم بشویم زهی افتخار، ولی بعد از این همه از خودگذشتگی معلوم شد که برای مطامع کمونیستی، آن هم غلط، مبارزه کردهایم. زهی بدبختی، و افزود: در بندهای پایین زندان کمونیستها به بعضی از طلاب گفته بودند که: اگر روزی قدرت را به دست بگیریم، در مرحلۀ اول شماها را از دم مسلسل میگذرانیم! [۱۱۷۸]
در گزارش دیگری آمده است که در سال ۵۶ ربانی شیرازی و انواری بر ضدم مجاهدین فعالیت شدیدی داشتند و در این باره مورد اعتراض برخی از روحانیون مانند ناطق نوری و محلاتی قرار گرفتند. [۱۱۷۹] ساواک از این فعالیت خوشحال بوده و طبیعی است که تصور میکرده که مبارزه آنها بر ضد مجاهدین برای حکومت سودمند است. درحالی که مسیر اصلی، مخالفت با دولت بوده و در کنار آن، با مجاهدین به عنوان یک گروه منحرف برخورد میشده است. در همان سال ۵۶ آقای ربانی در پاسخ این پرسش که نظرش راجع به شریعتی چیست گفت: «ما همیشه حد وسط را اختیار کردیم، نه دکتر را کوبیدیم و چوب تکفیر زدیم و نه به طور مطلق تأییدش کردیم.» وی به تلویح درباره برخی از کسانی که در جبهه اسلامی مبارزه میکنند اما به نوعی گرایشهای کمونیستی دارند گفتند: ما نه فقط طرفدار آنها نیستیم، بلکه درست اساس و شالودۀ افکار آنان را چه در زندان که بودم و چه اینجا ویران کردیم. به کلی مذهبیها را از آنها جدا کردیم. حتی دستور دادم که کوهنوردی هم با آنها نکنند. راه ما با آنها دوتاست.» [۱۱۸۰]
همچنین گزارش شده است که مرحوم ربانی جزوهای در زندان بر ضد التقاطیها نوشت و آن را به دست طلبهای با نام مقدسی داد که منافقین از او ربوده به مأموران زندان تحویل دادند و پس از آن ایشان را برده، سروصورتش را تیغ زده و شکنجه میکنند. [۱۱۸۱]
مرحوم ربانی در کتاب حرکت طبیعی از دیدگاه دو مکتب (ص ۱۹۴-۱۹۵) نیز به تفصیل دربارۀ التقاطی بودن اندیشههای مجاهدین بدون آنکه تصریح کند، سخن گفته است. ایشان در مصاحبهای که در مرداد ۵۹ با نشریۀ پیام انقلاب درباره سخنرانی ۴ تیر ماه ۵۹ امام خمینی درباره مجاهدین داشت در این باره گفت: «ما در زندان که بودیم به خوبی لمس کردیم که آنها مارکسیسم را لباس اسلام پوشانیده و به خورد جوانان میدادند. لذا در زندان وقتی میدیدیم که فدائیان (خلق) یا گروههای دیگر میگویند اسلام مرده بود و مجاهدین آمدند روح مارکسیسم در آن دمیدند و اسلام زنده شد، اینها سکوت کرده و نمیگفتند که این مطلب دروغی است و اسلام خودش یک مکتب است. اینها اسلام را به این معنایی که ما قبول داشتیم، نمیپذیرفتند و آن را به همان عنوان که یک مارکسیست میگوید که مذهب روبناست، قبول کرده بودند که زیر بنای آن مارکسیسم و روبنایش اسلام است، و تازه اسلامی هم که اینها میگفتند در موقع تبیین، به کار بعضی از دورههای تاریخی میخورد نه به کار تمام دورههای اسلامی. مثلا مسائل بیع و تجارت و اقتصاد و غیره را وقتی بیان میکردند میگفتند این مربوط به ۱۴ قرن پیش از این است و مسائل اقتصادی امروز باید از سوسیالیسم سرچشمه بگیرد. لذا اینها کاملا در مسائل ایدئولوژی اسلام را به صورت روبنا درآورده بودند و زیربنا را مارکسیسم میگرفتند.» [۱۱۸۲]
به هر روی، تبلیغات مرحوم ربانی و در این اواخر، آقای راستی کاشانی که به عنوان نمایندۀ امام شهرت داشتند، نقش مهمی در جدا کردن بچههای مذهبی از مجاهدین داشت. آقای منتظری هم در جایی به این نکته اشاره کرده است که «آقای ربانی خیلی با مجاهدین بد بود». [۱۱۸۳]
در سال ۵۱ که صحبت اعدام مجاهدین بود، آقای موسی صدر به درخواست برخی از دوستانش از جمله شهید بهشتی و دیگران پذیرفت تا وساطت کند. در واقع تصور بر این بود که به خاطر موقعیت امام موسی صدر در لبنان برای ایران، شاه وساطت او را دربارۀ مجاهدین خواهد پذیرفت که چنین نشد. [۱۱۸۴]
افزون بر حمایت مقطعی روحانیون از مجاهدین، برخی از فرزندان آنان پیش از انقلاب و در آستانۀ آن به مجاهدین پیوستند. بسیاری از این افراد، از روحانیون یا وابستگان به آنان و نیز از اعضا و هواداران سازمان، روی اعترافات وحید افراخته دستگیر شدند. [۱۱۸۵] حسین جنّتی از مبارزانی بود که در زندان به گروه رجوی پیوست [۱۱۸۶] و پس از انقلاب و همزمان با اعلام جنگ مسلحانه منافقین، گویا در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در وقت محاصره خانهاش، خود را به بیرون پرتاب کرد که کشته شد. [۱۱۸۷] همچنین از دو تن از فرزندان آقای محمدی گیلانی به نامهای مهدی و محمود، فرزند آقای لاهوتی و دو فرزند گلزادۀ غفوری با نام محمد کاظم وصادق باید یاد کرد که در حوالی انقلاب به مجاهدین پیوستند و پس از انقلاب در دادگاههای انقلاب محاکمه و اعدام و یا در درگیری کشته شدند. مریم فرزند دیگر او نیز همین گرایشات را داشت و در سال ۶۷ اعدام شد. فرزند آیت الله طالقانی نیز در شمار مجاهدین بود که در جای دیگری نامۀ ارتدادیه وی را خواهیم دید.
روزگاری حمایت از مجاهدین توسط روحانیون مبارز به صورت یک ارزش درآمده بود، چنانکه آقای بازرگان درباره یکی از آنان گفته بود: «آقای... اگر سوره ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ١﴾ را هم تفسیر کند، در شأن مجاهدین آن را نازل میکند». [۱۱۸۸] در حوالی سال ۵۰ شماری از روحانیون در ایران، از فعالیت سیاسی مجاهدین حمایت کرده و مخصوصا به لحاظ مالی آنان را تأمین میکردند. این رویه تا زمانی که سازمان مشی خود را به آرامی از اردیبهشت سال ۵۲ به بعد عوض کرد، ادامه داشت. پس ازآن که در شهریور سال ۱۳۵۴ تحول درونی سازمان به طور رسمی آشکار شد، این کمکها قطع گردید. آقای رفسنجانی یکی از کسانی بود که سخت از آنان حمایت میکرد و زمانی هم از امام خواسته بود تا از آنها حمایت کند، [۱۱۸۹] بعدها، زمانی که آقای هاشمی با افکار آنان بیشتر آشنا شد و به خصوص پس از آغاز جریان ارتدادی داخل سازمان در سفر سال ۵۴ به نجف، از امام خواست تا به موضع خود در عدم حمایت از برخورد مسلحانه ادامه دهد. [۱۱۹۰]
آقای منتظری، که نامهای در حمایت از مجاهدین به امام نوشته بود - در ادامه خواهد آمد - بعدها در سال ۵۹ درباره وضعیت فکری سازمان در آن زمان، این توضیحات را داد: «من خلاصه این کتابها را وقتی خواندم - شاید تا اندازهای در حوزۀ قم معروف باشم، چون من در مسائل فلسفی آشنا هستم و من مدرس فلسفه بودم در قم - خلاصه دیدم که این کتابهای آقایان زیربنایش کمونیستی محض است و به قول بعضی رفقا همان مسائلی است که مارکسیستها دارند. اینها را طرح کردند و قبول کردند و پذیرفتهاند؛ منتهی چیزی که هست لفظ خدا را مثلا در بالایش گذاشتهاند و همانطور که «غربزدگی» میگویند، اینها تقریبا خیلی «کمونیست زده بودند» و آن اساس تعلیماتشان آن تعلیمات غلطی بود و میتوان گفت پلی بود که جوانان از این مسیر به طرف مارکسیسم بروند.» [۱۱۹۱] وی در همان مصاحبه، تصریح کرد که پیش از زندان به دلیل آنکه از آثار آنان چیزی نخوانده بوده، در برابر آنها موضعگیری نکرده است. «گناه من این است که قبل از زندان نتوانستم بخوانم. در زندان که بیکار بودم، خواندم، دیدم افکار، افکار التقاطی و انحرافی است.» [۱۱۹۲]
این مسائل بیش از همه برای روحانیونی که در زندان بودند، و بویژه در سال ۵۴ و ۵۵ آشکار شد. آقای منتظری با اشاره به مارکسیستشدن بچههای مجاهدین و گسترش مارکسیسم، اشاره به این نکته دارد که برخی از روحانیون و متدینین زندان، در این فکر افتادند که به نحوی آزاد شده و با مارکسیسم مبارزه کنند. ایشان مینویسد: «در همین ارتباط بود که آقای کروبی و آقای عسکراولادی و آقای انواری و بعضی دیگر، حاضر شدند با انجام مقدماتی آزاد شوند، ما با این نظریه مخالف بودیم... مسأله این است که افرادی امثال آقای انواری وآقای عسکراولادی عمرشان را در زندان گذرانده بودند و واقعا خسته شده بودند و فکر میکردند و تشخیص داده بودند به شکلی بروند بیرون بلکه کاری انجام بدهند.» [۱۱۹۳]
شاید به عنوان ماحصل این بحث بهتر باشد پیامی را که موسی خیابانی (موسی نصیر اوغلو خیابانی) در دی ماه ۵۶ از طریق لاهوتی که در حال انتقال از قصر به اوین بود، به عنوان پیام سازمان به روحانیون این زندان رساند، نقل کنم، وی با او گفت این را به عنوان پیام مجاهدین و نه پیام خودش به روحانیون بگوید: شماها صلاحیت نظر دادن در مسائل اجتماعی را ندارید. زیرا همیشه دنبالهرو هستید. حد خودتان را بشناسید و پا ازگلیم خود بیرون نگذارید. [۱۱۹۴]
[۱۱۳۵] همان. [۱۱۳۶] روز ۲۹ مهر ۸۹ این مطلب را به آقای لاریجانی گفتم تا از آیتالله خامنهای بپرسید. ایشان پرسیده بود و این چنین نقل ایشان را منتقل کردند: خبر درست است، محمد حنیف نژاد در مشهد با من آشنا شد. اما بعد ازآن احمد رضایی چند بار آمد ودرباره کتاب راه حسین÷ گفتگو شد این بود تا کتاب شناخت را به من دادند و با مطالعه آن متوجه اشکالات شدم. آن وقت نزد آقای سحابی رفتم و مطلب را گفتم. ایشان گفت: ما هم قبول داریم، اما روی آنها کار میکنیم. آقای لاریجانی درباره روابط آقای هاشمی با مجاهدین پرسیده بود، ایشان گفته بود: آنها با وی خوب نبودند و دلیلش هم این بود که آقای هاشمی وضع خوبی داشت و به کار خرید و فروش زمین مشغول بود. [۱۱۳۷] نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۳۲۵. [۱۱۳۸] خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص ۲۲۲. [۱۱۳۹] سازمان مجاهدین خلق از درون، ص ۳۷ـ ۳۹. [۱۱۴۰] هیچ گزارشی از ارتباط اعضای سازمان تا پیش از تماس حسین روحانی و تراب حق شناس دو نمایندۀ مجاهدین در عراق، با امام گزارش نشده و نشانی از پیوند آنان با نهضت روحانیت تا پیش از سال پنجاه در دست نیست، گرچه گاه از سوی برخی از سران مجاهدین به خصوص حنیف نژاد، آن هم پیش از تشکیل سازمان یا در سالهای آغازین، با سیدهادی خسروشاهی و علی حجتی کرمانی و حتی شهید بهشتی تماسها و دعوتهایی بود. به هر روی، و به رغم عدم ارتباط فکری، از این زمان به بعد نیز صرفاً تکیه مالی به روحانیت داشتند و بس. تراب حق شناس از اعضای قدیمی مجاهدین خلق، در مصاحبهای گفته است که در عین آنکه ما از برخی از روحانیون مترقی دربارۀ برداشتهایی از قرآن و نهج البلاغه استفاده میکردیم، اما «در همان زمان، ما به این نتیجه رسیده بودیم که به هیچ وجه نمیتوانیم از آنان انتظار داشته باشیم که به اصطلاح آن روز خودمان تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام را برای ما به عهده بگیرند». بنگرید: نشریۀ هفتگی پیکار ش ۷۷، ۲۸ مهر ۱۳۵۹. [۱۱۴۱] خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص ۳۶۸. [۱۱۴۲] خاطرات مرتضی الویری، ص ۳۵، قاعدتا این زمانی است که ایدئولوژی سازمان تغییر کرده است. [۱۱۴۳] قدرت و دیگر هیچ، خاطرات طاهرۀ باقر زاده، ص ۳۹. [۱۱۴۴] خاطرات عزت شاهی، ص ۸۷. [۱۱۴۵] درباره با آب و تاب نماز خواندن بنگرید: آنها که رفتند، ص ۱۴۸. میثمی تأیید میکند که «رفته رفته فهمیدیم که بعضی از بچهها در نماز خواندن سستی میکنند و میگویند چرا نماز بخوانیم؟... بعد از نماز جماعت گروهی میگفتند که به جای تعقیبات، اگر شنای سوئدی برویم، هم سختتر است و هم نتیجه بخشتر» آنها که رفتند، ص ۱۹۸. [۱۱۴۶] پیام انقلاب، ش ۱۲، ۷مرداد ۱۳۵۹، ص ۱۲ـ ۱۳. [۱۱۴۷] آنها که رفتند، ص۵۷. [۱۱۴۸] از پرونده حسین روحانی در مرکز اسناد. [۱۱۴۹] بنگرید: آنها که رفتند، ص۳۰۲. [۱۱۵۰] وی از نویسندگان مذهبی و روحانیون منبری این دوره، مترجم مفاتیح و نویسنده کتاب «فقر از دیدگاه اسلام» وکتاب «تقیه و امر به معروف و نهی از منکر در اسلام» بود. وی پدر زن محمد سلامتی است که پیش از انقلاب درگذشت. بعد از این به مناسبت از برخی از دیدگاههای وی یاد خواهیم کرد. [۱۱۵۱] مقایسه کنید با توضیحات حسین روحانی در: سازمان مجاهدین خلق ایران، ص۶۶ـ ۶۷. [۱۱۵۲] آقای میثمی، منبع مالی مجاهدین را وامهایی میداند که دانشگاه به دانشجویان میداد و آنها به مبارزین میرساندند! بنگرید: آنها که رفتند، ص ۳۹۴ (طبعا اشارهای به کمک روحانیون ندارد.) [۱۱۵۳] خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص ۱۳۱. [۱۱۵۴] شش نفر اصلی که در دبی زندانی شدند عبارت بودند از: سید جلیل سید احمدیان، (عضو بعدی گروه پیکار که پس از انقلاب کشته شد) موسی خیابانی، محسن نجات حسینی، کاظم شفیعیها، حسین خوشرو (که بعدها در سال ۵۶ از سازمان کناره گرفت) و محمود شامخی. سه نفری که وارد هواپیما شده و آن را ربودند عبارت بودند از: حسین روحانی، صادق سادات دربندی و رسول مشکینفام. [۱۱۵۵] بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ج ۱، ص ۲۴۸. [۱۱۵۶] بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج۱، ص ۳۷۴. آقای سحابی میگوید که امام به خاطر این نامه آقای طالقانی به آقای دعایی اجازه داد تا با مقامات عراقی گفتگو کند. (نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۳۱۱) [۱۱۵۷] برافراز خلیج فارس، ص۱۶۰. [۱۱۵۸] درس تجربه، ص ۱۶۶. [۱۱۵۹] آنها که رفتند، ص ۱۹۷. [۱۱۶۰] یادنامۀ ابوذر زمان، ص ۲۸۶، شرح این ماجرا را بنگرید: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، ص ۱۵۵ - ۱۵۶. آقای مهدوی کنی - بنا به اظهار نظر عزت شاهی - بعد از انقلاب هم معتقد به برخورد تند با مجاهدین نبود. عزت شاهی با اشاره به این مطلب میگوید در مقابل، من اظهار میکردم اینها شما را قبول ندارند و قصد حذف کامل شما را دارند. بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص۴۸۹. [۱۱۶۱] یادنامه ابوذر زمان، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸. [۱۱۶۲] خاطرات آیت الله مهدوی کنی، ص ۱۶۴. [۱۱۶۳] دربارۀ تکاپوی شماری ازعلما و مراجع درباره زندانی شدن برخی از مجاهدین بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ۱۸۴ـ ۱۸۸. [۱۱۶۴] دربارۀ نقش محلاتی دربارۀ اعتراضات برپا شده نسبت به اعدام مجاهدین بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ص ۲۱۲، ۲۱۴. [۱۱۶۵] وی مکرر دستگیر و زندانی شد و در مرداد ۵۲ به سه سال تبعید در شوشتر محکوم شد که مدتی را در شوشتر و بقیه آن را در فردوس گذراند. فعالیتهای گسترده وی در فردوس ساواک را وادار کرد تا او را از انجام کارهای تبلیغی باز دارد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله ربانی املشی، ص۲۰۶. وی پس از بازگشت از تبعید نیز بار دیگر به دلیل فعالیتهای سیاسیاش دستگیر و تبعید گردید. براساس گزارشهایی که ساواک در پروندۀ وی نگاه داشته، او در آستانۀ انقلاب یکی از روحانیون فعال به شمار میآمده است. [۱۱۶۶] یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله ربانی املشی، ص ۱۳۸. [۱۱۶۷] همان، ص ۱۴۱. [۱۱۶۸] متن نامۀ آنان را بنگرید در: آنها که رفتند، ص ۶۲ـ ۶۳. میثمی مینویسد که آنان مجلس ختمی هم برای مشکین فام که شیرازی بود گرفتند و به پدر او گفتند که فرزندش شهید است. متن وصیت نامه مشکین فام (چاپ شده در پایان کتاب «گزارش مراسم چهارم خرداد، سازمان مجاهدین تهران، بهار ۵۸» چنین است که «من راه انبیاء و پیغمبر اکرم و حضرت علی و امام حسین و راه سایر انقلابیون را ادامه میدهم... امام حسین وارث راه حضرت آدم... و من نیز وارث راه آنان هستم.» در کتاب «مواضع گروهها در زندان» ص ۲۰ آمده است که مشکین فام در زندان اعلام تغییر ایدئولوژی کرد؛ منبع خبر هم کاظم شفیعیها معرفی شده است. [۱۱۶۹] یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ص ۲۸۴ (و گزارشهای دیگری در همان منبع). [۱۱۷۰] امام ضمن پاسخ به یک استفتاء درباره امکان استفاده از سهم امام برای خانوادههای زندانیان سیاسی تأکید کردند که یک سوم سهم امام را میتوان برای خانوادههای کسانی که «به حسب وظیفه شرعیه الهیه و برای حفظ اسلام و احکام مقدسه آن و صیانت از کشورهای اسلامی از سلطه اجانب - خذلهم الله - قیام به امر به معروف و نهی از منکر با شرایط مقرره آن نمودهاند» مصرف کرد. بنگرید: مبارزات امام خمینی در دوران تبعید در نجف به روایت اسناد، ص ۲۶۰. [۱۱۷۱] خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص ۸۲. [۱۱۷۲] یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ص ۲۸۸، ۲۹۳. [۱۱۷۳] بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ص۴۹۵، ۴۹۹. [۱۱۷۴] شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص ۲۵۶. از ادامۀ این گزارش چنین بر میآید که مرحوم حقانی تصورش بر آن بوده است که سازمان قصد ایجاد حکومت اسلامی از راه مبارزه مسلحانه را دارد. همان، ص ۲۵۷. این مطالب میتواند به طور مصلحتی برای ساواک ارائه شده باشد. وی در بازجویی بعدی میگوید که مخالف مارکسیستهای اسلامی است و میافزاید ما از موسوی گرمارودی ناراحت بودیم که چرا این قدر از اینها تجلیل میکند. همان، ص ۲۶۲. موسوی گرمارودی شعرش را در شب عید غدیر در مسجد قائم صفائیه خواند پیش از وی آیت الله خزعلی منبر رفته بود. همان، ص ۲۶۲. [۱۱۷۵] نمونه دیگری از صرف وجوهات شرعیه برای مجاهدین را اسدالله تجریشی از طریق آقای لاهوتی بیان کرده است. بنگرید: خاطرات اسدالله تجریشی، ص ۹۶ـ ۹۷. [۱۱۷۶] بنگرید در دیدگاههای ایشان در این باره در: ربانی شیرازی آیۀ استقامت، ص ۱۴۱ـ ۱۴۵. گفتنی است که سازمان بخشی از این کمکهای مالی را که از طریق وجوهات فراهم میامد، در اختیار چریکهایی فدایی خلق قرار میداد. بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص۸۹. [۱۱۷۷] انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج ۱، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵. [۱۱۷۸] بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرحوم ربانی، ص۳۵۹. [۱۱۷۹] یاران امام... قامت استوار، ج ۲، ص ۴۲۴. براساس گزارش دیگری محلاتی به تفصیل در این باره با آقای انواری گفتگو کرده وپذیرفته است که مجاهدین منحرف هستند. بنگرید: همان، ج ۲، ص ۴۵۲ـ ۴۵۳. [۱۱۸۰] یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرحوم ربانی شیرازی، ص۳۹۲ـ ۳۹۳. [۱۱۸۱] همان، ص۳۶۷. در همانجا ص ۳۸۲ـ ۳۸۳ تحلیلهای ساواک از تلاش متدینین برای جدا کردن راه مبارزه از کمونیستها و حتی گشودن دو جبهۀ نبرد یکی با رژیم و دیگری با کمونیستها قابل توجه وخواندنی است. [۱۱۸۲] پیام انقلاب، ش ۱۲، ۷ مرداد ۵۹ ص ۱۲ـ ۱۳. [۱۱۸۳] خاطرات، ج ۱، ص ۳۸۰. [۱۱۸۴] گویا نظر شاه پس از این ماجرا، نسبت به امام موسی صدر بدبینانه شده بود. وقتی اسدالله علم به شاه میگوید که به سفیر امریکا گفتم، ارکان ایران سه چیز است: شیعه زبان فارسی و سلطنت: شاه گفت: متأسفانه شیعهها پفیوز هستند. در عراق کاری از پیش نمیبرند، در لبنان هم همینطور در ایران هرچه تودهای داشتیم از شیعهها بوده است. علم دفاع میکند که شیعهها اقلیت هستند. باز شاه نسبت به ناتوانی آنان در لبنان تأکید میکند. علم میگوید: جهت آن متفرق بودن شیعهها بود. شاه میگوید: حالا هم که صدر آمده و اول ما او را تقویت کردیم بعد تو سرخ از کار در آمد و آدم دورویی شد. علم میافزاید: دیگر عرضی نکردم. (یادداشتهای علم، ج ۴، ص ۲۶۵) در ۲۳ مرداد ۱۹۷۷ بار دیگر امام موسی صدر نامه دوستانهای برای علم میفرستد و با اشاره به مشکلات عدیدۀ شیعیان در لبنان از او درخواست کمک میکند اما شاه همچنان از او متنفر است. علم مینویسد: کاغذی موسی صدر از لبنان نوشته بود. امر فرمودند جواب نده، تمام تقصیرها به گردن خود این آدم است. حالا باز سنگ شیعیان را به سینه میزند (یادداشتهای علم، ج ۶، ص ۴۶۰. متن نامه همانجا آمده است). اسناد پرونده ساواک امام موسی صدر در سه مجلد چاپ شده و براساس آن میتوان سیر برخوردهای امام موسی صدر را با رژیم پهلوی به دست آورد. [۱۱۸۵] اعترافات سریع و صریح افراخته، باتوجه به گستردگی حجم اطلاعات وی، یکی از عوامل اصلی از هم پاشیده شدن سازمان و هوادارانی بود که به آن کمک میکردند (برای نمونه بنگرید به نقش وی در دستگیری تعدادی از افراد سازمان در خاطرات تجریشی، ص ۱۳۲) بعد از انقلاب یکی از کادرهای بالای ساواک چنین ادعا کرد: وحید افراخته آن قدر صمیمت نشان داد که حتی در جریان دستگیری محمد حسن ابراری، مأموران به او اطمینان کردند و مسلسل بدستش دادند و در خیابان خواجه عبدالله انصاری، این وحید افراخته بود که همراه سایر مأموران با مسلسل محمدحسن ابراری را تعقیب میکرد. برای بخشی از اعترافات مفتضانۀ او بنگرید: تحلیلی بر سازمان مجاهدین خلق ایران (ع. حقجو = بادامچیان) ص ۵۴-۷۱، ۱۱۷-۱۳۵، و وصیتنامۀ او را ببینید در ص ۹۹-۱۰۰. وی در ۱/۱۱/۵۴ اعدام شد. گفتنی است که ابراری و تجریشی هردو از عناصری بودند که تغییر ایدئولوژی ندادند و رفتار غیر اصولی بهرام آرام با آنان، سبب لو رفتن آن دو نفر شد. گویا برای آنکه از شر آنان راحت شوند. بنگرید: تازیانۀ تکامل، ص۷۰. و نیز درباره نقش اعترافات افراخته درباره شدت برخورد ساواک با غیوران و همسرش بنگرید: خورشید واره، خاطرات طاهره سجادی، ص۹۰ـ ۹۴. [۱۱۸۶] گفتنی است که از جمع مجاهدین نخست همگی به اعدام محکوم شدند و تنها رجوی حبس ابد گرفت. سحابی مینویسد که این به خاطر فعالیتهای برادرش کاظم رجوی بود. سپس در پاورقی میافزاید که از دوستان قدیمی شنیده است که آقای میرفندرسکی سفیر ایران در شوروی در خاطراتش نوشته است که آن زمان از طرف برژنف مرا احضار کرده و صریحا به وسیله من به شاه پیام فوری فرستاد که مسعود رجوی نباید اعدام شود. من به تهران آمدم و این پیام را به اعلیحضرت رسانیدم و به دنبال همین پیام بود که مسعود رجوی مشمول عفو شاه قرار گرفت. نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۲۰. [۱۱۸۷] بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص ۹۰، همسرش گریخت و در سازمان تا ردههای بالا رفت. [۱۱۸۸] بنگرید: شریعتی آنگونه که من شناختم، محمدمهدی جعفری، ص ۳۷. [۱۱۸۹] وی نامهای در این ارتباط برای امام نوشت که قرار بود توسط عزت الله سحابی به خارج فرستاده شود. اما زنی که مأمور بردن نامه بود، به دام پلیس افتاد و نامه لو رفت. پس از آن، هاشمی و سحابی دستگیر شدند. هاشمی ارتباط خود را با نامه انکار کرد و سحابی که مسؤولیت را پذیرفته بود، به دوازده سال حبس محکوم شد. بنگرید: تاریخ سیاسی بیست وپنچ ساله: ۱/ ۴۳۲ـ ۴۳۳. آیت الله خامنهای در حاشیه این مطالب از چاپ سوم این کتاب درباره آقای هاشمی و مجاهدین چنین نوشتهاند: آقای هاشمی پس از زندان، سال (ظاهرا) ۵۰ از مجاهدین ستایشگرانه بلکه عاشقانه یاد میکرد. چندی بعد که من بار دیگر به تهران آمده بودم، او به من گفت: خوب است با لاجوردی که تازه از زندان آزاد شده ملاقات کنید و نظر او را درباره مجاهدین جویا شوید. لاجوردی در معاشرتهای درون زندان به این نتیجه رسیده بود که آنها مارکسیستاند و آقای هاشمی به شدت تحت تأثیر اطلاعات ایشان قرار گرفته بود. من البته فرصت نکردم در آن سفر شهید لاجوردی را ببینم و او پس از مدت کوتاهی دوباره به زندان افتاد. خلاصه آنکه تغییر نظر هاشمی درباره مجاهدین مدتها پیش از اعلام رسمی ارتداد در سال۵۴ بود. [۱۱۹۰] هاشمی رفسنجانی، ج ۱، ص ۲۴۸. [۱۱۹۱] روزنامۀ کیهان، ش ۱۱۰۳۲، ۹ تیرماه ۱۳۵۹، ص ۲؛ روزنامۀ جمهوری اسلامی، ش ۳۱۱ (تیرماه ۵۹) وی بعدها در خاطراتش از زندان زمان شاه گفت: سازمان مجاهدین خلق در ابتدا بر اساس اسلام و تشیع تشکل یافت؛ ولی نه آنان به سراغ اهل علم و متخصصین مسائل اسلامی رفتند و نه اهل علم به آنان توجه کردند و قهراً کار به دست افراد فرصت طلب و ناوارد افتاد و به انحراف کشیده شد. (خاطرات، ج ۱، ص ۳۹۰) وی پس از آن هم خاطراتی از تلاش مجاهدین در زندان در تمسخر نسبت به مسلمانان متدین دارد. حقیقت آن است که جریان تحول در سازمان نه یک انحراف، بلکه درست مطابق اصولی بود که در سازمان طراحی شده بود. بحث، بحث فرصت طلبی نبود؛ بلکه دقیقا فرصت طلبی کاری بود که پیش از این تحول وجود داشت؛ یعنی عدهای از نام خدا و اسلام سوء استفاده کرده، بچههای مذهبی را به دام مارکسیسم انداختند. البته کمونیست شدههای سازمان، چنان روشهای استالینی در تصفیۀ عناصر مذهبی به کار بردند که جای نفس کشیدن برای آنان باقی نگذاشتند. طبیعی چنین بود که اگر از روشهای دمکراتیک استفاده میکردند، این وسعت انحراف در سازمان پدید نمیآمد. [۱۱۹۲] بنگرید: کیهان، ش ۳۲، ۱۱، ۹ تیرماه ۱۳۵۹. [۱۱۹۳] خاطرات، ج ۱، ص ۳۹۳ـ ۳۹۴. [۱۱۹۴] شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص۳۲۷.