۸- دامنۀ ارتداد
فشار مستبدانۀ از بالا به پایین در سازمان، آن هم در مسیر ارتداد جمعی و با توجه به زمینههای فکری که وجود داشت، تأثیر عمیق خود را بخشید. رهبری سازمان که کاملا مسلط بر این سازمان مخفی بود و از همۀ اجزای آن اگاهی داشت، هژمونی خاص خود را بر اعضای درجه دوم و سوم داشت و به همین دلیل، ایدئولوژی جدید را بر اعضای همه شاخهها تحمیل کرد. این ظلمی نابخشنودنی بود که فرصت تأمل و تفکر کافی به کسی داده نمیشد. و با استفاده از احساسات این جوانان که سخت شیفته مبارزه بودند، ذهن آنان را از مسائل فکری و به طور خاص تأملات دینی دور میکرد، یکی از کارهای جالب در سازمان آن بود که ارتباط میان افراد مذهبی قطع و جای آن به ارتباط با افرادی داده میشد که بتوانند نیروهای پایینتر را مارکسیست کنند. یک نمونه جالب ارتباط حسن ابراری با اسدالله تجریشی بود که شرح آن را خود تجریشی آورده است. این دو، مذهبی بودند و سازمان ارتباط آنان را قطع کرد، ابتدا بهرام آرام با تجریشی تماس گرفت و بعد از آن هم وحید افراخته. تجریشی درباره گفتگوهای ضد دینی تماس گرفت و با خود و اینکه چه نوع استدلالهایی میآورد میگوید: سعی کرد خودش را آگاه به مسائل فلسفه مادی و الهی نشان دهد و چند تا از اصطلاحات قلمبه سلمبۀ فلسفی هم به کار میبرد... یکی از حرفهایش اینکه مذهب و دین یک حالت مخدر دارد و افراد را ثابت نگه میدارد و آنها را تخدیر میکند و باعث عدم حرکت آنها میشود. خیلی تأکید داشت که اسلام شیوۀ مبارزه ندارد. علم مبارزه ندارد و یک نفر میتواند مسلمان باشد، اما علم مبارزه را از کمونیستها فرا بگیرد... یکی از حرفهای دیگرش این بود که به حق و حقوق مسلمانان تجاوز میشود و چون مسلمانان معتقد به معاد و قیامت و قدرت مافوق بشری خداوند، انبیاء و اولیا هستند و به آنها متکیاند، خیلی برای گرفتن حقشان تلاش نمیکنند و وقتی موفق نمیشوند میگویند بالاخره قیامتی هم هست. [۱۲۶۱]
باید پذیرفت که زمینههای فکری برای سران سازمان به گونهای پیش رفته که دین به یک پوسته تبدیل شده بود. آنان همین زمینه را برای افراد پایینتر فراهم کردند و بیشتر آنان را تسیلم ارتداد نمودند.
برخی از کسانی که مارکسیست شدند عبارتند از: جلیل احمدیان، مرتضی (حسین) آلادپوش (عضو بعدی گروه پیکار و کاندیدای این گروه برای مجلس اول)، بهمن بازرگان، محمود اسماعیل خانی، ابراهیم (ناصر) جواهری، ابراهیم خامنهای، حسین قاضی، حسن راهی، محمد رحمانی، کاظم شفیعیها، علی رضا تشید، [۱۲۶۲] علی رضا زمردیان. [۱۲۶۳] برخی از این افراد از سال ۵۰ به بعد مارکسیست بودند. [۱۲۶۴] دامنه ارتداد در زندان شیراز نیز گسترده بود. سحابی که تا سال ۵۷ در آنجا زندانی بود، میگوید که پس از انتشار خبر تغییر ایدئولوژی، از میان ۲۵-۲۶ نفر عضو مجاهدین در زندان، به استثنای ۳ نفر یعنی مرحوم نبی معظمی، حبیب مکرم دوست و منصور بازرگان، مابقی تغییر ایدئولوژی دادند. علی بهپور هم گرچه میگفت به خدا و توحید باور دارد، انجام عبادت را لازم نمیدانست. [۱۲۶۵] سحابی پس از آن به بدرفتاریهای شگفت افراد یاد شده با مذهبیها اشاره میکند و تصویر دقیقی از فعالیتهای مستبدانه آنان در زندان به دست میدهد. وی میگوید که «علامت تغییر ایدئولوژی در وهلۀ اول، قطع نماز بود و به دنبال آن ایستاده ادرارکردن». [۱۲۶۶]
اطلاعات بیشتر درباره مرتدین سازمان، در نشریۀ پیکار بعد از انقلاب آمده است. از آن جملهاند: سیمین حریری و محمدرضا آخوندی (پیکار، ش ۲۸، ۱۴ آبان ۵۸) هاشم وثیق پور، حسن سبحان اللهی، صادق فرد تقوی، (مرتضی) ابراهیم داور، حوریه محسنیان، فاطمه تفتکچی، احمد صادق قهاره، اکرم صادق پور، محمد حاج شفیعیها (پیکار ۳۴ با تصاویر آنها)، قجر عضدانلو، بهرام آرام (پیکار ۳۶، ص ۲۰). (بهرام آرام نقش رهبری داشته و در تغییر ایدئولوژی سازمان نقش اساسی بازی کرد؛ بنگرید: پیکار ۳۴، ص ۹؛ وی در ۲۵ آبان ۵۵ در خیابان شیوا توسط ساواک کشته شد). (در همان شماره اسنادی برای کمونیست بودن فاطمه تفتکچی آورده شده است). لیلا زمردیان (همسر شریف واقفی و لودهندۀ او به شهرام و آرام) که وقتی در ۱۴ دی ماه ۵۵ درحالی که از کارخانه بر میگشت، (به کارخانه فرستاده شده بود تا روحیات خرده بورژوازیاش از بین برود و جزو طبقۀ کارگر شود) توسط چند نفر ترور شد (پیکار ۳۶، ص ۲۲ مدعی است که ساواک او را کشته). به گفته تقی شهرام - کیهان ۲۴ تیر ماه ۵۹ ص ۲ - لیلا زمردیان بعدها طی نامهای به سازمان نوشت که من خیانتکار هستم، مرا اعدام کنید. غلامحسین صاحب اختیاری از دیگر افراد سازمان بود که سال ۵۴ مارکسیست شد و در خرداد ۵۶ توسط ساواک کشته شد. شرح حال وی در نشریه پیکار، ش ۶۰، ص ۸ آمده است.
گفتنی است که برخی از این افراد، پیش از علنی شدن ماجرای ارتداد، مارکسیست شده بودند که یکی از آنها بهمن بازرگانی بود که در مارکسیست کردن عدهای دیگر نیز مؤثر بود، [۱۲۶۷] و در واقع پشتوانهای برای جریان چپ سازمان بود که به سمت مارکسیست شدن حرکت میکرد. [۱۲۶۸] میثمی میگوید او مدتها قبل از دیگران مارکسیست شده و مسأله خود را با رجوی و موسی خیابانی و عدهای دیگر در میان گذاشته بود. او گفته بود که من دیگر از نظر فلسفی، مسلمان نیستم و نمیتوانم نماز بخوانم. تظاهر به نماز هم نفاق است. مسعود رجوی به او گفته بود که تو فعلاً نماز بخوان، ولی تا سه سال اعلام نکن که مارکسیست شدهای. جالب اینکه بهمن را مجبور کرده بودند که پیشنماز هم بایستد و هفتاد نفر از زندانیان به اصطلاح مجاهد پشت سر او نماز بخوانند. [۱۲۶۹] بهمن بازرگانی این مسأله را تکذیب کرده میگوید: از سال ۵۰ که به زندان مشهد رفتیم، همه فکر میکردند - به اصطلاح - سردسته مجاهدین آنها هستم. درحالی که من دیگر کارهای نبودم، سال ۵۱ در زندان مشهد مارکسیست شدم و مدتی هم نماز میخواندم، ولی هیچ وقت - برخلاف شایعات - پیشنماز نمیایستادم... البته در مارکسیسم هم مسأله داشتم... از سال ۵۲ من به آن صورت با بچهها نبودم، ولی چون انضباط تشکیلات مجاهدین این طور بود که من اعلام نکنم جدا شدهام، من هم اعلام نکردم... با هیچکدام بحث نمیکردم، سؤال هم نمیکردم. گاهی اوقات تک و توک بچهها میآمدند و مثلا میگفتند: من دارم مارکسیست میشوم. ولی خدا وکیلی، آن طور که رجوی علیه من تبلیغات به راه انداخت که فلانی بچهها را مارکسیست کرده، اصلاً این طور نبود... رجوی میخواست این مسأله را که مارکسیست شدن بچهها و ماجرای تغییر ایدئولوژی از درون یک ایدئولوژی التقاطی میجوشد را بپوشاند، از یک طرف مارکسیسم را میآوری، و بعد میگویی بقیه چیزهای مارکسیسم را نخوان، نمیشود که نخوانی، طرف میرود و میخواند، حتی اگر هم نخواند تأثیر خودش را میگذارد... این آقا (رجوی) گردن ما انداخت. من گفتم: آقاجان! اگر من این کار را کردم، پس این بچههایی که در زندانهای شیراز و تهران مارکسیست شدند چه؟ [۱۲۷۰]
افرادی که در برابر تغییر ایدئولوژیک ایستادند، در صورت مقاومت تند، از سر راه برداشته شده و اگر با ملایمت برخورد کردند، به نوعی از سازمان کنار گذاشته شدند. در مقدمۀ اطلاعیه تغییر مواضع، دربارۀ این افراد آمده است: «سختسران، اصلاح ناپذیران و کج اندیشانی که بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار میورزیدند و علیرغم همۀ شرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی که این منافع را توجیه میکرد، حاضر به رفع نقایص و عیوب خود نبودند (یعنی حاضر نشدند مارکسیست شوند) قاطعانه از عضویت سازمان کنار گذاشته شدند.» و در ادامه آمده است: «مجموعا در تمام طول ۲ سال «مبارزۀ ایدئولوژیک» قریب ۵۰ درصد از کادرها مورد تصفیه قرار گرفته و بسیاری از کادرها از مواضع مسؤول تا کسب صلاحیتهای لازمه کنار گذارده شدند.» گفتنی است که تصفیۀ آنان به معنای برداشتن پوشش حفاظتی از آنان در برابر پلیس بود؛ زیرا اغلب این افراد لو رفته بودند و تنها در خانۀ تیمی میتوانستند زندگی کنند.
این زمان، به دلیل عدم تقید به مبانی مذهبی، فساد اخلاقی گستردهای در سازمان پدید آمده بود؛ به طوری که صدها گزارش در بازجوییها و غیر آن راجع به این مسأله آمده است. این مسائل از طریق برخی از عناصر تصفیه شده، به گوش مذهبیها و متدینین میرسید و آنان را بیش از پیش نسبت به سازمان بدبین کرد. [۱۲۷۱]
احمد احمد که زمانی عضو حزب ملل اسلامی بوده و دستگیر و زندانی شده بود، پس از آزادی در تأسیس سازمان حزب الله شرکت کرد. این گروه که به سال ۴۸ از برخی از افراد آزاد شده از حزب ملل تأسیس شده بود، به تدریج با افرادی از مجاهدین برخورد کرده و زمینۀ جذب آنان به سازمان فراهم شد. [۱۲۷۲] این جذب در سال ۵۲ یعنی زمانی صورت گرفت که سازمان در عین توسعۀ کمی، در سطح رهبری به بحران رسیده و به تدریج عناصر فرصت طلب و کمونیست در رأس قرار گرفتند؛ دو نفر از مؤسسان حزب الله، یکی محمدمفیدی [۱۲۷۳] (اعدام در پنجم دی ماه ۱۳۵۱) و دیگری علیرضا سپاسی بود که فرد اخیر در جریان ارتداد مارکسیست شد و در مرکزیت پیکار قرار گرفت و بعد از انقلاب اعدام شد. زمان پیوستن حزب الله به مجاهدین، زمانی بسیار بد، یعنی درست در سرآغاز بحران ایدئولوژیک در سازمان بود. احمد احمد از ترور دو مستشار خارجی به دست وحید افراخته و محسن خاموشی در سال ۵۳ یاد کرده است. در اطلاعیهای که سازمان به این مناسب صادر کرد آیه قرآن که بر بالای آرم سازمان بود، حذف شده بود. این مسأله تردید احمد احمد را برانگیخت؛ اما رهبری سازمان با فریب کاری، او را قانع کرده به وی توضیح داد که نمیخواستیم با پخش اعلامیه در سفارتخانههای خارجی، آیه قرآن زیر دست و پای اعضای سفارتخانهها بیفتد! وقتی احمد احمد از تقی شهرام میپرسد: سرنوشت بچههای مسلمان دیگر چه میشود؛ او میگوید: همه تغییر ایدئولوژی را پذیرفتهاند. چند نفری مثل تو ماندهاند که به آنها اجازه میدهیم تا اعتقادات مذهبی خود را حفظ کنند آن هم به صورت فردی. ولی باید در مبارزه در کنار ما باشند. [۱۲۷۴] احمد با اشاره به فعالیت تقی شهرام برای نگارش بیانیۀ تغییر مواضع مینویسد که آن زمان شهرام در مغازهای در یک پاساژ بهسر میبرد و در همان حال با یکی از اعضای زن سازمان روابط جنسی داشت و رفت و آمدهای مشکوک، ظن سرایدار را برانگیخت که منجر به اعتراض او به شهرام و در نتیجه کتک خوردن و شکایت سرایدار به کلانتری شد. به دنبال آن شهرام از آنجا گریخت و ساواک برای نخستین بار، در همان مغازه، بیانیه و برخی از اسناد و مدارک سازمان را به دست آورد. بلافاصله پس از آن، ساواک، مجاهدین (و سپس سایر نیروهای مبارز مسلمان) را مارکسیستهای اسلامی نامید. [۱۲۷۵]
بنا به گفته نجات حسینی، طرح اصطلاح «مارکسیست اسلامی» بطور جدی و وسیع از آنجایی آغاز شد که گروه کوچکی به رهبری نادر شایگان - که به همین جهت به گروه شایگان شهرت یافت - از پیش از سال ۵۲ تصمیم داشتند تا با ایجاد تشکلی، نیروهای مذهبی و چپ را گرد هم فراهم آورند. همراهان وی از جمله حسن رومینا و مصطفی شعاعیان و عدۀ دیگری بودند که برخی از آنها بعدها در زندان مسلمان شدند. [۱۲۷۶] این گروه در سال ۵۲ توسط ساواک متلاشی شد و نامبردگان در درگیری با ساواک کشته شدند. (شعاعیان در ۲۰ بهمن ۵۴ در خیابان استخر تهران کشته شد.) [۱۲۷۷] ساواک در خانۀ تیمی آنان عکس چه گوارا و برخی از جزوات مجاهدین را یافت و به همین دلیل آنان را مارکسیست اسلامی نامید که بعدها همین تعبیر نسبت به مجاهدین و تمامی گروههای مبارز مسلمان نیز بهکار رفت. [۱۲۷۸] پس از آن در تبلیغات مطبوعاتی ساواک، به طور معمول اتهام مارکسیست اسلامی نسبت به افراد وابسته به مجاهدین به طور خاص، و مبارزان مسلمان به طور عام به کار میرفت. [۱۲۷۹]
در واقع ساواک از اواخر ۵۱ و اوائل سال ۵۲ اتهام مارکسیست بودن مجاهدین را عنوان میکرد. آقای خامنهای در حاشیه این مطالب (از چاپ سوم) نوشتهاند که من این تعبیر را در سال ۵۱ از بازجوی خودم در کمیته مشترک شنیدم. این زمان هنوز تحول ایدئولوژیک در سازمان رخ نداده بود و سازمان مجاهدین در ۳۰/۳/۵۲ اطلاعیهای درباره اتهامات رژیم درباره غیر مسلمان بودن مجاهدین و حمله به مارکسیستها صادر کرد. [۱۲۸۰] در این اعلامیه، به شدت از اسلام حمایت شده و در عین حال، از مبارزات کمونیستها نیز ستایش و از تلاش رژیم برای ایجاد اختلاف بین مبارزان سخن به میان آمده است. بیتردید نسل نخست مجاهدان به رغم داشتن نقاط ضعف فکری در برابر مارکسیسم و پذیرش برخی از مبانی آن، به لحاظ تربیتی، مذهبی بودند. در مقدمۀ «اسناد منتشره» برخی از جملات بیانهای که از سوی سازمان در تأکید بر اسلامیت آن منتشره شده، ارائه گشته «اسلام محمد اسلام راستین است. اسلام راستین، اسلام انقلابی است که با زبونی جوامع اسلامی سازگار نیست... ما آیین نوینی به همراه نیاوردهایم. اسلام همیشه مترقی و انقلابی و ضد ستم بوده و خواهد بود». همانجا افزوده شده است: «در حقیقت پس از انتشار همین بیانیه بود که مارکسیستهای لانه کرده در سازمان پیشتاز مسلمین برنامۀ خویش را تدوین کرده در جهت ضربهزدن از درون با انواع نقشههای خائنانه در جهت نابودی آنچه که آریامهر و اربابان امریکائیش از آن عاجز بودند، با توسل به سبعانهترین و رذیلانهترین شیوهها به حرکت درآمدند.»
گفتنی است که نگرشی که گروه شایگان داشتند، حتی در فکر و ذهن کسانی چون خسرو گلسرخی که رسماً کمونیست بود، وجود داشت. برای مثال، دفاعیه خسرو گلسرخی (تیرباران در ۲۸/۱۱/۵۲) با جملهای که به غلط به امام حسین÷ منسوب شده آغاز شد و چنین ادامه یافت: «ان الحیاة عقیدة وجهاد»؛ سخنم را با گفتهای از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم... از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران، همیشه دین خود را به جنبشهای رهایی بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانیها، شیخ محمد خیابانیها نمودار صادق این جنبشها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادی بخش ملی ایران ادا میکند. هنگامی که مارکس میگوید در یک جامعۀ طبقاتی ثروت در یک سو انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوئی دیگر، درحالی که مولّد ثروت، طبقه محروم است و مولا علی میگوید: قصری بر پا نمیشود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند، نزدیکیهای بسیار وجود دارد. چنین است که میتوان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنون ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه در تداوم تکرار شد، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعۀ مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را، تأیید میکنیم. [۱۲۸۱]
گفتنی است که سالها پیش از آن حزب توده، در سر مقاله نشریه نامۀ رهبر با تاریخ ۱۳/۹/۱۳۲۵ از امام حسین÷ و نهضت آن بزرگوار ستایش کرده نوشت: آنچه که به نظر ما در مطالعه احوال حسینی جالب توجه است. فقط آن نیست که در سرزمین کربلا عمال یزید بن معاویه علیه اللعنه، تیغ در سلالۀ مصطفی انداختند؛ بلکه شهادت حسین÷ حاوی فلسفهای است که یکی از عالیترین فلسفههای حیات بشری است.
از آنجایی که ساواک اتهام مارکسیست اسلامی را عنوان میکرد، در آغاز، مذهبیها حاضر به پذیرش این قبیل اتهامات نبودند و حتی در مواردی از اینکه کسانی از مذهبیها از برخی از افکار انقلابی دیگران متأثر شده باشند، دفاع میکردند؛ [۱۲۸۲] اما به مرور روشن شد که دامنۀ این تأثیرپذیری بیش از حد قابل تصور بوده و در ایدئولوژی مجاهدین، مارکسیسم لباس اسلامی پوشیده است.
در آن زمان، کمتر کسی ادعای ساواک را برای تغییر مواضع سازمان مجاهدین میپذیرفت، درحالی که اصل مطلب واقعیت داشت؛ زیرا ساواک به اسنادی دست یافته بود که هنوز در اختیار دیگر مبارزان خارج از سازمان قرار نگرفته بود. [۱۲۸۳] حتی جدای از ادعای ساواک این امر که جریان مجاهدین نوعی اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی است، برای بسیاری روشن بود. همین مسألۀ سبب شد تا بیژن جزنی کتابچهای تحت عنوان اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی بنویسد و به بررسی منشأ دین و برخورد آن با استعمار و غیر آن بنشیند. [۱۲۸۴] همان زمان مرکز مطالعات و تحقیقات ملی در وزارت آموزش و پرورش هم ننشریه شماره هفت خود را با عنوان بحثی در زمینه مارکسیسم اسلامی انتشار داد. در این جزوه ضمن ارائه شرحی از ماتریالیسم و اینکه مارکسیسم از اساس دشمنی با دین دارد، و همچنین پس از طرح بحثی مفصل در نقد مارکسیسم مینویسد: مارکسیستهای اسلامی ضمن تلفیق ایدئولوژی کمونیستی و دستورالعملهای تحریف شدۀ مذهبی، سفسطه متناقض و بیسروتهی را به منظور توجیه اهداف فریبکارانه خود به وجود آوردهاند. به نظر این نویسنده، این افراد تلاش میکنند تا «اثبات کنند که میتوان ایدئولوژی کمونیسم را با مبانی اسلامی یعنی دوستی و همبستگی بین الحاد و خداپرستی را از دیدگاه به اصطلاح انقلابی سازگار ساخت.» [۱۲۸۵]
به هر روی، دامنۀ خبر ارتداد به مبارزان خارج از کشور رسید. هاید پارک لندن که محل اجتماع مخالفان دولت ایران از هر فرقه و گروهی بود، یک روز شاهد رسیدن خبر این جریان بود. به نوشتۀ حدیدچی که خود در آنجا حاضر بوده است یک روز «فردی به نام جواد معروف به مستر جو به بالای بلندی رفت و یک دفعه با هیجان خاصی گفت: مژده! مژده! بالاخره خواهران و برادران یا بهتر بگویم رفقای ما در زندان به این نتیجه رسیدهاندکه اسلام نمیتواند پاسخگوی جامعی به همه پرسشها و مسائل باشد. آنها ایدهها و تفکرات جدیدی طرح کردهاند. آنان اعتقاد دارند که اصل مبارزه است و حالا هرچیزی، حتی نماز، روزه، حجاب یا هریک از اعمال دینی و غیر دینی، مانع تحقق این اصل و هدف باشد میتوان آن را کنار گذاشت.» [۱۲۸۶] حق شناس که از سران سازمان پیکار شد، میگوید: کلاه خودم را قاضی میکنم و میپرسم که طی این سالها، کدام یک از کارهای ما با تبیین مذهبی انجام شده بود و کدام یک با تبیین ماتریالیستی؟ میبینم که تماما با تبیین ماتریالیستی کار کردهام. تماما با ماتریالیسم تاریخی است که نمیتوان آن را از ماتریالیسم فلسفی جدا کرد. [۱۲۸۷]
عزت الله سحابی که همکاری مستمری با مجاهدین داشت - و البته هیچ وقت عضو مجاهدین نبود - میگوید که در جریان کارهای ایدئولوژیک آنان بوده است، وی میافزاید: «از سال۱۳۵۰ احساس میکردم گرایش مجاهدین به طرف مارکسیسم شتاب گرفته است. سعی داشتم آنها را روی خط توحیدی نگه دارم.» وی میافزاید که از مجموعه ۱۴۰ نفر زندانی سیاسی شیراز که برخی عضو و برخی سمپات بودند، تنها سه نفر با نامهای منصور بازرگان، نبی معظمی و حبیب مکرم دوست، مذهبی باقی ماندند که آنها هم بعد از انقلاب کشته شدند.» [۱۲۸۸] در این باره توضیحات دیگری هم سحابی داده است. [۱۲۸۹]
دکتر محمد توسلی هم میگوید که از سال ۱۳۵۰ در زندان در برخورد با سران مجاهدین به تدریج متوجه تغییرات ایدئولوژیک در سازمان شده بود. [۱۲۹۰] در واقع، براساس مجموعه آنچه میثمی از مواضع دو نفر اخیر ابراز میکند، حساسیت آنان روی افکار شبه الحادی موجود در تفکر مجاهدین در سالهای ۵۰ـ ۵۳ زاید بوده است. [۱۲۹۱]
اکبر براتی نیز که با مجاهدین ارتباط داشته، از آشنایی خود با محمد حسین اکبری آهنگر، یکی از کادرهای بالای سازمان یاد میکند که پس از انحراف در سازمان از آن جدا شد و بعدها همراه همسرش سرور آلادپوش - که کمونیست شده و محمد از او جدا شده بود - در خیابان شاه (جمهوری اسلامی فعلی) توسط ساواک کشته شد. [۱۲۹۲] تاریخ این رخداد ششم مهر ۵۵ است.
خانم سجادی که همراه شوهرش مهدی غیوران با سران سازمان از نزدیک همکاری داشت، از شخصی با نام محمدطاهر رحیمی - که بعدها اعدام شد - یاد میکند که: «جوانی محجوب و مذهبی بود و ما او را با نام حسین میشناختیم. او از اواخر سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ یک برنامه مطالعاتی برای من گذاشته بود که شامل آیاتی از قرآن و حفظ خطبهای از حضرت امیر÷ بود که در آن اوصاف متقین بیان شده بود.» ایشان ادامه میدهد که کم کم بهرام آرام به خانه ما آمد و در آنجا قرار دیداری با آقای هاشمی رفسنجانی گذاشت. یکبار هم با ماشین آقای غیوران، آقای طالقانی را سوار کرده در ماشین با او صحبت کردند. پس از آن آقای طالقانی به غیوران گفته بود: آیا اینها تغییر ایدئولوژی دادهاند؟ خانم سجادی سپس مینویسد: در اواخر تیرماه سال ۱۳۵۴ یک روز صبح حسین به منزل ما آمد و پس از یکسری مقدمات گفت که امروز آمدم مسألهای را برای شما بگویم. درست است که سازمان ما یک سازمان و گروه مذهبی بود و از قرآن و نهج البلاغه هم استفاده میکرد و ما به آنها معتقد بودیم، اما اساس و بنیاد کار ما بر مارکسیسم بوده است، چون علم مبارزه از مارکسیسم گرفته میشود و در قرآن آیهای نداریم که به ما درس مبارزه بدهد. ما تاکنون افرادی مذهبی بودیم و خیلی هم تلاش کردیم قرآن و نهج البلاغه را با مارکسیسم تطبیق دهیم و آنها را توجیه کنیم، اما نتوانستیم و حالا میبینیم که ما لقمه را دور سرمان میگرداندیم و از پشت سر به دهانمان میگذاشتیم و اکنون به این نتیجه رسیدهایم که چه نیازی است این کار را انجام دهیم، حالا ما دیگر قصد گولزدن نداریم و میخواهیم کارمان را یکسره کنیم.» [۱۲۹۳] وی پیش از آن هم، به برخی از جلسات آموزشی اشاره میکند که کتاب سیر تحولات جامعه که بر مبنای مارکسیسم نوشته شده بود، در آنجا مورد بحث قرار میگرفت. در آن جلسات، صدیقه رضایی هم حضور داشته است. [۱۲۹۴]
گزارش کاملی از این وضعیت در کتاب مواضع گروهها در زندان آمده است. نویسندۀ این کتاب پس از آنکه شرحی از بازتاب منفی تغییر ایدئولوژی سازمان در خارج از زندان میدهد، اشاره به تلاش سازمان برای حفظ یک شاخۀ مذهبی میکند تا به بهبود وجهۀ خود بپردازد. پس از آن مینویسد: «مجاهدین مارکسیست (شده) هم به شدت از چنین پیش آمدی وحشت داشتند و میخواستند به هر شکل که ممکن باشد ارتباطی با مسلمانان گرفته و حتی در صورت امکان شاخه مذهبی در کنار سازمان ایجاد کنند. آنها میگفتند که با تشکیل شاخه مذهبی به دو هدف دست خواهیم یافت: یکی اینکه به مردم ثابت خواهیم کرد که ما ضد مذهبی نیستیم، دیگر اینکه ثابت میکنیم پرولتاریا باید رهبری هر جنبش را عهده دار شود. با (بیان) چنین هدفی (از سوی) سازمان، پس از صدور بیانیه، گروهی از مسلمانان، سازمان را یاری دادند تا بتوانند شاخه مذهبی (هسته مذهبی) سازمان مجاهدین را تشکیل دهند. این شاخه را برادران شهید محمدحسین اکبری آهنگر و فرهاد صفا (که هردو از کادرهای سازمان بوده و از سال ۵۰ تا ۵۳ در زندان بودند و صفا در سال ۵۵ کشته شد) [۱۲۹۵] با همکاری محمد صادق و محسن طریقت (که این دو نفر نیز جزء کادرهای سازمان بوده و در فاصله سالهای ۵۰ تا ۵۳ در زندان بودند، تشکیل میدهند.) [۱۲۹۶] تاریخ تشکیل آن حدود دی یا بهمن ۵۴ است. سازمان مجاهدین (مارکسیستها) اسلحه و امکانات و همچنین افراد مسلمان به ایشان معرفی میکردند تا بدین وسیله وابستگی آنها را به خود تثبیت کنند. در فروردین سال ۵۵ فرهاد صفا در درگیری شهید میشود. کمتر از یک ماه بعد محمد صادق و محسن طریقت هردو مارکسیست میشوند و این دو نفر کوششهایی در جهت کنترل سازمان آغاز میکنند و سعی میکنند بقیه شاخهها را هم مارکسیست کنند. جالب اینجاست که در این مرحله رهبری سازمان به کمک محمدحسین اکبری آهنگر شتافته و بالاخره محسن طریقت و محمد صادق را راضی میکند که از شاخۀ مذهبی خارج شده و به سازمان پیوسته و شاخه را به حال خود رها کنند. این اقدامات کاملا درجهت پاک کردن تصویر کریه سازمان پس از کشتن شریف واقفی در نظر مردم مسلمان انجام میشود. جالب اینجاست که کسانی نظیر محمدصادق و محسن طریقت نه تنها جزو کادرهای سازمان بوده و آموزش سازمان را دیده بلکه در زندان تهران آموزش سالهای ۵۰ تا ۵۳ را هم دیده بودند. ایشان خیلی به سادگی تغییر ایدئولوژی میدهند. تغییر ایدئولوژی ایشان و زین العابدین حقانی [۱۲۹۷] نشانگر این است که حتی کادرهای زندان تهران هم به مجرد اینکه از زیر کنترل و مرکزیت تهران خارج شدهاند، تغییر ایدئولوژی دادهاند. به هر حال پس از خروج این افراد از شاخه مذهبی، محمد حسین اکبری آهنگر به تنهایی کنترل شاخه را در دست گرفته و کوششهایی را در جهت کسب استقلال بیشتر از سازمان آغاز میکند. متأسفانه با شهادت وی و مجتبی آلادپوش و خواهر شهید سرور آلادپوش و دستگیری عدهای از افراد این شاخه، کوششهای مذکور تقریبا متوقف میشود و از سرنوشت شاخه در حال حاضر اطلاعاتی در دست نیست.» [۱۲۹۸]
از سوی دیگر، عدهای از کسانی که نه با خط چپ ساختند و نه تمایل به گروه باقیمانده در زندان داشتند، گرایش مجاهدین راستین را تشکیل دادند. حاصل کار این گروه آن بود که در شهریور سال ۵۷ کتابی با نام دین ارکان طبیعت و تحت عنوان بازنگرشی اساسی به اسلام، به عنوان دفتر اول در ۲۸۶ صفحه رقعی به چاپ رساندند. [۱۲۹۹] این کتاب که به مباحث شناخت شناسی و جهان شناسی دینی پرداخته بود، با جهتگیری ضد التقاطی و همزمان با تأکید بر التقاط مجاهدین، خود نوعی اسلامشناسی به سبک مهندس بازرگان را مبنای کار خود قرار داده بود. [۱۳۰۰] کتاب دیگری از همین گروه با عنوان هفت آسمان انتشار یافت که به عنوان دفتر دوم بازنگرشی اساسی به اسلام و آرمی که دایرهای بود با پرچم لا اله الا الله و تصویر کعبه و زیر آن نوشته شده بود: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: ۱۱۰]، انتشار یافت. به علاوه با همین آرم کتاب دیگری هم با عنوان مارکسیستها به آخر خط رسیدهاند، در اردیبهشت ۱۳۵۸ انتشار یافت. در مقدمۀ هفت آسمان آمده است که این مجموعه حاصل کوششها و مجاهدتهای سیزده ساله جوانان مسلمانی است که تحت تشکل سازمان مجاهدین و همگام با حنیف نژادها از سال ۴۴ حرکت نوین اسلامی را در جهت دستیابی به سیستم مدرن جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی و ایجاد یک جریان انقلاب مکتبی و تحقق آرمانهای اجتماعی اسلام پی نهادند. [۱۳۰۱] در مقدمۀ این کتاب سعی شده است تا از بحران ایدئولوژیک سال ۱۳۵۴ در سازمان مجاهدین که «عملا به ارتداد یک دسته و اصرار لجوجانه بر تفکرات التقاطی از جانب عدهای دیگر از مجاهدین خلق انجامید» تحلیلی به دست داده شود.
شگفت آن است که نیروهای مذهبی پیرو امام در مهر۵۷ از مجاهدین راستین به عنوان مجاهدین راستین ریایی یاد کردهاند. [۱۳۰۲] همچنین در گزارشی که از ساواک در همین سال بر جای مانده آمده است که کسانی از بقایای «حزب الله و جبهة اسلامی خوزستان» گروهی با عنوان «مجاهدین راستین خلق ایران» تشکیل دادند که از مشی گروه مجاهدین خلق پیروی میکند. در این گزارش افزوده شده است که گروه مزبور «به دنبال تغییر موضع ایدئولوژیک مجاهدین خلق و پذیرفتن مارکسیسم، معتقدات مذهبی خود را حفظ نموده از هستۀ گروه اصلی منشعب و با تشکیل شاخهای به نام ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران، در تهران، قم، کاشان، اصفهان، یزد و شهرهای استان خوزستان به فعالیتهای خرابکارانه و تروریستی مبادرت مینمایند.» [۱۳۰۳] این تحلیل اشاره به شکل گیری گروههای انقلابی صف و منصورون و فلاح و... است که در جای خود به آنها پرداختهایم.
مهمترین پرسش آن است که چرا این تحول، با این سادگی در سازمان انجام گرفت؟ پیش از این به این پرسش پاسخ دادیم. در یک کلام میتوان گفت، شیفتگی نیروهای سازمان نسبت به مارکسیسم، و علمی تلقی کردن آن، که ریشهاش را در آموزشهای سازمان مشاهده میکنیم، عامل اصلی این چرخش فکری شگفت انگیز بود. مهمترین استدلال آنان، به عنوان سازمانی که مبارزۀ انقلابی را استراتژی اصلی خود قرار داده است، این بود که مارکسیسم فلسفۀ راستین طبقۀ انقلابی است؛ اسلام ایدئولوژی طبقۀ متوسط است، درحالی که مارکسیسم برای رهایی طبقه کارگر حرکت میکند. [۱۳۰۴] مارکسیست شدن برخی از این نیروهای مذهبی، بسیار شگفت و ناباورانه بود. از آن شمار حسن آلادپوش (کشته در ۱۴ شهریور ۵۵) و محبوبه متحدین (کشته شده در ۱۷ یا ۱۸ بهمن ۵۵ در میدان دروازه شمیران) که هردو از خانوادههای متدین تهران بودند و با دکتر شریعتی ارتباط داشتند. [۱۳۰۵] هردو مارکسیست شدند. پیش از کشته شدن آنها، آلادپوش به دوستش محمدعلی نجفی (کارگردان فیلم سربداران که به بنده اظهار کرد) گفته بود شما در شریعتی (و به تعبیری در اسلام) ماندهاید. او گفته بود که شریعتی مانعی بر سر راه آنان بوده است. آقای نجفی تأکید میکرد که آلادپوش با همه خلوصی که داشت، یک قربانی و مصداق واقعی آیه ﴿خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ﴾ [الحج: ۱۱] بود. میرحسین موسوی هم اظهار کرد که چند ماه پیش از کشته شدن وی، از او خواست تا به محل اختفای او بیاید. در آنجا به وی گفت که دچار تردید شده است.
به هر روی، پس از کشتهشدن آنان، شریعتی که از ارتداد آنان بیخبر بود، قصۀ حسن و محبوبه را که طرحی برای نجات ایران توسط روشنفکر مسلمان - و نه روحانی و مرجع تقلید - بود، در قالب این زوج انقلابی مطرح کرد. وی در آنجا از معلمی سخن گفت که برخلاف ملای ده، از درک و شعور بالایی برخوردار بود. این معلم - که کسی جز خود شریعتی نبود - علی و زینب را در قالب حسن و محبوبه تصویر میکرد؛ کسانی که میتوانستند اسلام انقلابی علی÷ و حسین را محقق سازند. [۱۳۰۶] پس از انقلاب اسلامی، مارکسیستشدن محبوبۀ متحدین آشکار شد و مدارسی که در روزهای نخست انقلاب به نام وی نامگذاری شده بود، به سرعت تغییر نام داد. سازمان مجاهدین خلق که برای مدتی از نام حسن و محبوبه بهرهبرداری سیاسی میکرد، با اعتراض سخت سازمان پیکار روبرو شد، و پس از آنکه دریافت نمیتواند مارکسیستشدن آنان را انکار کند، با جمعآوری تصاویر محبوبه که آن را در سطح گسترده چاپ کرده بود، عقبنشینی کرد.
گفتنی است که شریعتی یکبار پیش از آن هم برای اعدام یک کمونیست، داستان شهادت و پس از شهادت را به صورت خطابه ایراد کرد. سخنرانی شهادت و پس از شهادت در مسجد جامع نارمک در محرم سال ۱۳۹۲ قمری در نهم محرم و شب یازدهم (اسفند ماه ۱۳۵۰) [۱۳۰۷] ایراد شد، و این درست به دنبال ماجرای اعدام مسعود احمدزاده عضو برجسته سازمان چریکهای فدایی خلق بود که پدرش طاهر احمد زاده با پدر دکتر در کانون نشر حقائق مشهد همکار بودند. [۱۳۰۸]
در آن زمان، ابراهیم یزدی نیز در امریکا، در سخنرانی خود که تحت عنوان بررسی جنبشهای اسلامی و معرفی چهرهای ناشناختۀ روحانیت معاصر چاپ شده (ص ۲۶) از حسن آلادپوش و خواهرش سرور آلادپوش (همسر محمدحسین اکبری آهنگر) یاد کرده است. ابراهیم یزدی خود شرحی از برهم خوردن ارتباط نهضت با مجاهدین (پس از سال ۵۴) ارائه نموده و مخالفت نهضت آزادی خارج از کشور را با جریان ارتداد گوشزد کرده است. [۱۳۰۹] انعکاس این مسأله در لبنان و در ارتباط چمران با نیروهای مجاهدین نیز در جای دیگر منعکس شده است. [۱۳۱۰] بیشتر افرادی که در سال ۵۵ به گروه محمد منتظری در دمشق و بیروت پیوستند، کسانی بودند که به دلیل کمونیستشدن مجاهدین از ایران گریخته و برای ادامه فعالیت به آن گروه پناه برده بودند.
همچنین در کتاب بذرهای گلگون، زندگی نامۀ مجاهدین خلق ایران از حسن آلادپوش و محبوبۀ متحدین به عنوان مجاهدین راستین - یعنی کسانی که در برابر منافقین مقاومت کردهاند - یاد شده و احتمال داده شده است که اینان توسط منافقین - یعنی مرتدین سازمان - لو رفته باشند. [۱۳۱۱] به نظر میرسد حتی برای نویسندگان این کتاب نیز مانند بسیاری از مجاهدینی که در زندان بودند، امر مشتبه شده است. محبوبه متحدین و حسن آلادپوش از کسانی هستند که پس از سال ۵۴ با مجاهدین همکاری داشتهاند و بسیار بعید است که با داشتن عقیدۀ اسلامی به این همکاری در سازمان مجاهدین ادامه داده باشند. به سخن دیگر، اساسا از سال ۵۴ به این طرف، آنچه به عنوان سازمان وجود داشت، عبارت از همان تشکیلات تحت رهبری تقی شهرام بود که در سال ۵۵ نیز توسط خودشان از یک سو و ساواک از سوی دیگر، نابود شد. به عبارت دیگر میتوان گفت که غم انگیزترین دوران سازمان همین سال است که آشفتگیهای فکری، سازمانی و سیاسی سراسر سازمان را پر کرده و سازمانی را که روزگاری آن اندازه پر تحرک و پرنیرو بود، به سازمانی منحط، فاسد و بیعمل که به تدریج زیر ضربات ساواک خرد شده و هیچ چارهای هم برای رهایی از این بحرانها نداشت، تبدیل کرد.
حسین روحانی نوشته است که پس از کشته شدن حسن آلادپوش در شهریور ۵۵، محبوبه «مدتی ارتباطش با سازمان قطع میشود و بعد از وصل به سازمان در کارهای ارتباطی انجام وظیفه میکند. در پاییز ۵۵ به همراه سعید (تقی شهرام) به مشهد میرود و مدتی بعد با وی ازدواج میکند. وی درحالی که مسوول ارتباطات سعید (شهرام) بوده در ۱۱ بهمن ۵۵ در درگیری با گشتیهای ساواک در دروازه شمیران تهران کشته میشود.» (از پروندۀ روحانی موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی).
بهجت مهرآبادی نیز مدتی در مشهد هم خانۀ محبوبه و شهرام بوده و خودش از مسؤولیت محبوبه در انجام کارهای ارتباطی شهرام میگوید. وی میافزاید: «محبوبه مارکسیست شده و بیحجاب بود... روزی هم که ضربه خورد بیچادر بود... در مورد حسن (آلادپوش) هم تا آنجا که اطلاع دارم مارکسیست شده بود. قبل از کشتهشدن محبوبه صحبتهایی بین محبوبه و تقی (شهرام) بود که قرار بود محبوبه چیزی بنویسد. بعد از شهادتش مطلع شدم که قرار بوده در مورد مارکسیستشدن شوهرش (حسن آلادپوش) چیزی بنویسد که قبل از این کار به شهادت میرسد... (شاید تردیدی در مارکسیست شدن حسن آلادپوش بوده است) در واقع در آن دوره کسی در تشکیلات، مذهبی نبود. مذهبیهایی که حاضر بودند با سازمان همکاری کنند و یا حتی بعد قبول کرده بودند در درون تشکیلات کار کنند، به اسم هسته معروف بودند که نبوی نوری در رأسشان بود». [۱۳۱۲]
گفتنی است که سازمان مجاهدین پس از پیروزی انقلاب اسلامی عکسهای محبوبه متحدین را منتشر میکرد؛ اما اندکی بعد متوجه قضیه شده و به از بینبردن آن عکسها و نیز عکس صدیقۀ رضایی [۱۳۱۳] که او هم مارکسیست شده بود، پرداخت. آقای سید احمد هاشمی نژاد که خود در فاصله سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ در زندان بوده و پس از آزادی تا سال ۵۸ نیز روابط نزدیکی با مجاهدین داشت، در مصاحبهای که در مهرماه ۱۳۵۸ به صورت یک جزوه منتشر شده میگوید: «در مورد مارکسیستبودن عدهای از کادر اولیه که شاید اولین بار نامشان را افشا میکنم باید بگویم (که) پس از پیروزی انقلاب و بسط ارتباطات افراد و گروهها، ماهیت آنها (مارکسیست شده ها) حتی برای بسیاری از اعضای خود سازمان هم رو شد. از جمله آن مارکسیستها نام صدیقه رضایی و محبوبه متحدین را میتوانم با اطمینان ذکر کنم. اگر دقت کنید در عکسهایی که منتشر شد (عکس) خواهر رضاییها را با برادرانش با هم منتشر میکردند. ولی بعد عکسها را جمع کرده از بین بردند. و خود من در مشهد در جنبش ملی مجاهدین مشهد، ناظر آتش زدن عکس صدیقه رضایی و محبوبه متحدین بودم تا غیرمستقیم اینها را از صحنه خارج کنند تا مردم متوجه نشوند.» [۱۳۱۴] درباره مارکسیستشدن حسن آلادپوش و محبوبۀ متحدین و شماری دیگر از مجاهدین در منابع دیگری هم سخن گفته شده است. [۱۳۱۵] همچنین در اطلاعیۀ شماره ۲۱ سازمان مجاهدین که ضمن آن فعالیت سازمان از ۵۴ تا ۵۷ گزارش شده و نام ۲۵ نفر از کشته شدگان سازمان اعم از تیرباران، کشته شده در حال مأموریت یا درگیری و یا حتی کشته شده توسط اپورتونیستها آمده، نامی از حسن آلادپوش و محبوبۀ متحدین دیده نمیشود. [۱۳۱۶] این بدان معناست که سازمان آنها را از خود نمیدانسته است.
اما اطلاعاتی که درباره مارکسیست شدن این دو نفر در نشریۀ «پیکار»از مرتدین سازمان مجاهدین آمده، بسیار فراوان است. در شماره ۱۲ نشریۀ پیکار تصویرحسن آلادپوش در کنار محبوبۀ افراز [۱۳۱۷] (در پاریس خودکشی کرد یا کشته شد) و رفعت افراز (در ظفار مرد) آمده و در همان شماره (ص ۳) از اقدام سازمان مجاهدین (گروه رجوی) در چاپ تصویر آلادپوش و محبوبه متحدین با آرم سازمان مجاهدین به عنوان کار مذهبی انتقاد شده است. در ص ۶ همان نشریه طرح روی صفحۀ نخست نشریه قیام کارگر (ارگان کارگری بخش منشعب شده از سازمان) تهیه شده در اردیبهشت ۵۵، کار مشترک این زن و شوهر (حسن و محبوبه) عنوان شده است. [۱۳۱۸] همچنین در پیکارش ش ۳۶ (ص ۲۲) از کار سازمان مجاهدین در چاپ عکسهای حسن و محبوبه، نیز از اینکه نشریه امت هم کوشش کرده تا حسن را مسلمان نشان دهد، انتقاد کرده است. در پیکار ش ۴۳ ص ۷ و ۱۸ باز هم یادداشتی در گرامی داشت خاطرۀ حسن و محبوبه که در بخش انتشارات شاخۀ مارکسیست - لنینیست سازمان مجاهدین در سال ۵۵ کار میکردند، آمده است اساساً پیوستن حسن به سازمان در سال ۵۳ بوده است؛ یعنی درست در بحبوبۀ نقد تفکر اسلامی یا به قول آنها ایده آلیستی. این مطلب را آقای محمدعلی نجفی هم که از دوستان صمیمی حسن آلادپوش بوده تأیید کرده و میگفت که پیش از کشته شدنش، آنان را در اینکه در شریعتی و اصل دین ماندهاند، مورد انتقاد قرار داده بود.
دراین میان، از همه تأسف بارتر نشر مجدد کتاب قصۀ حسن و محبوبه توسط بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی در سال ۱۳۸۰ است که نشان میدهد یا ناشران از این واقعیات بیخبرند - که بسیار بعید است - و یا - چه بسا - در پی درآمد بیشتر از آثار آن مرحوم به هر قیمت هستند. ایمان دکتر بیش از آن اندازه بود که اگر میدانست این دو نفر مارکسیست شدهاند، چنین متنی را ننویسد.
این زمان گروه دیگری هم تحت عنوان فریاد خلق بر همان خط التقاطی مذهبی سابق ماندند که رهبری آن در دست علی اکبر نبوی نوری و همسرش اشرف ربیعی بود. این گروه اقدامات مسلحانهای در تهران و قزوین داشتند. اندکی بعد نبوی نوری کشته شد و گروه از هم پاشید. بقایای آن پس از انقلاب به گروه رجوی پیوست؛ اشرف ربیعی پس از انقلاب زن مسعود رجوی شد. [۱۳۱۹]
گروه کوچک دیگری به رهبری عبدالله الفت نیز تحت عنوان گروه انسجام بر همان مشی التقاطی ماند که طی سالهای ۵۵ و ۵۶ برخی از افراد گروه دستگیر یا کشته شدند و بقایای آنها نیز پس از انقلاب به گروه رجوی پیوستند. فراوانی کشته شدگان توسط ساواک در خیابانها در سال ۵۵ و اوائل ۵۶ نشانگر برنامه منظم ساواک برای قتل عام افراد وابسته به مجاهدین و چریکهای فدایی، بدون محاکمه و بیسر و صداست. ترورهای ساواک بسیار کور انجام شده وگاه افراد بیگناه هم کشته میشدند. [۱۳۲۰]
[۱۲۶۱] خاطرات اسدالله تجریشی، ص ۱۰۴. [۱۲۶۲] علی محمد تشید از مجاهدینی بود که در زندان ماند و پس از انقلاب به رجوی پیوست و کاندیدای سازمان از تهران برای مجلس اول بود. (این دو نفر فرزندان علی اکبر تشید مدیر تاریخ اسلام بودند که از سالها پیش از انقلاب منتشر میشد و شماره ۱۵ از دوره سوم آن به تاریخ اول خرداد ۱۳۴۶ در اختیار بنده است. روی آن آمده است: صاحب امتیاز علی اکبر تشید، سر دبیر مهندس عباس تشید). [۱۲۶۳] سحابی میگوید: در اواخر سال ۵۵ علیرضا زمردیان به من گفت: در ایامی که مرا به زندان قزل قلعه فرستاده بودند، در سلول انفرادی، یک بار دیگر قرآن را مطالعه کردم و به نظرم چنین آمد که قرآن چیزی ندارد. (نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۳۴۸) [۱۲۶۴] بنگرید: حقایقی چند پیرامون سازمان مجاهدین خلق، ص ۱۷. درباره حسن راهی بنگرید به خاطرات عزت شاهی، ص ۳۹۵-۳۹۷. [۱۲۶۵] نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۳۴۶. [۱۲۶۶] نیم قرن خاطره، ج ۱، ص ۳۴۶. [۱۲۶۷] برخی از مارکسیست شدههای دیگر سازمان عبارتند از: حسین خوشرو که از اعضای قدیمی و بیشتر در خارج از کشور بود. محمدباقر عباسی که در دی ماه ۵۱ با محمد مفیدی اعدام شد (تراب حق شناس میگوید: وی اولین نفری بود که اعلام کرد مارکسیست شده است. بنگرید: گفتگو با تراب حق شناس، مجلۀ آرش، ش ۷۹) عبدالله زرین کفش از کادرهای درجه یک؛ محمد یزدانیان از کادرهای درجه یک که در مسائل سالهای ۵۶ـ ۵۷ مدتی جدا شد و باز برگشت. علیرضا سپاسی آشتیانی از کادرهای درجه یک که مدتی در اروپا بود. محمد طاهر رحیمی که در ۴/۱۱/۵۴ اعدام شد، احمد هاشمیان قزوینی از کادرهای درجه دو، محمد حاج شفیعیها در سال ۵۵ در درگیری کشته شد، مجتبی طالقانی که شرح نامهاش را در متن آوردیم. محسن فاضل که همراه سپاسی در اروپا بود (او همان است که در پایگاه مجاهدین در خارج از کشور یکی از اعضای سازمان به نام حمید (مرتضی هودشتیان) را که برای آموزش به عراق فرستاده شده بود، مورد سوء ظن قرار داد و زیر شکنجه کشت. خطای آشکاری که یک فاجعه بود که در سال ۵۳ رخ داد. در این باره نجات حسینی - در کتاب بر فراز خلیج فارس - و تراب حق شناس، در گفتگوی با پرویز قلیچ خانی با او در مجلۀ آرش، ش ۷۹. ص ۲۵ توضیحاتی داده است). پوران بازرگان همسر حنیف نژاد که بعداً همسر تراب حق شناس شد و تاکنون در پاریس با هم زندگی میکنند. (خبر تازه اینکه وی در شامگاه ۱۶ اسفند در پاریس در سن هفتاد سالگی درگذشت). امیرحسین احمدیان، افسری که در ساری همراه شهرام فرار کرد. هاشم وثیق پور از کادرهای درجه یک که در زمستان ۵۴ حین دستگیری سیانور خورد و مرد. محمود نمازی، محمد علی (خلیل) فقیه دزفولی (که در زندان مجدداً مسلمان شد)، مسعود فیروزکوهی، عباس جاویدانی که سال ۵۵ در بهارستان کشته شد، مرتضی کاشانی در سال ۵۴ در تصادفی کشته شد، منیژه اشرف زاده کرمانی در ۴/۱۱/۵۴ اعدام شد، مهدی موسوی قمی در تابستان ۵۵ در منیریه کشته شد. جمال شریف زادۀ شیرازی از کادرهای درجه یک در تابستان ۵۵ در منیریه کشته شد. طاهرۀ میرزا جعفر علاف زن شهرام در تابستان ۵۵ در منیریه کشته شد، علی اکبر قائمی در سال ۵۵ در سرچشمه کشته شد. محسن خاموشی در بهمن ۵۴ اعدام شد. محسن بطحائی، محمود طریق الاسلام، علی اصغر دورس، کفاش تهرانی، ابراهیم داور، عبدالله امینی، حسن آلادپوش، مجتبی آلادپوش، فاطمه آلادپوش، محبوبه متحدین، جواد قائدی، محسن طریقت، حسین سیاه کلاه قاتل شریف واقفی، محسن سیاه کلاه، محمد خوشبختیان، محبوبۀ افراز، رفعت افراز، مجید فیاضی، غلامرضا جلالی و بسیاری دیگر. یک منتقد (چاپ دوم این متن) در اردیبهشت ۸۲ برای بنده نوشت که محسن سیاه کلاه همچنان از مجاهدین است و در حال حاضر در مرز ایران و عراق در همین گروه به فعالیت مشغول است. [۱۲۶۸] آنها که رفتند، ص ۱۹۸. [۱۲۶۹] همان، ص ۱۹۸، ۴۰۳. [۱۲۷۰] مصاحبه با بهمن بازرگانی، بنگرید: بررسی تغییر ایدئولوژی، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴. [۱۲۷۱] بخش عمدهای از این مسائل در بازجوییهای افراد آمده و دلایل موجود نشانگر دامنۀ گسترده آن است. یک نمونه دیگر ارتباط سیمین صالحی است که به رغم داشتن شوهر با بهرام آرام بود که از وی بچه دار شد و در زندان زایمان کرد. این ماجرا سبب قطع ارتباط مرحوم رجایی با سازمان شد که البته تا آن وقت هم ارتباط ارگانیگ با سازمان نداشت. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید رجایی، ص ۳۴۰ـ ۳۴۱. گزارش فساد اخلاقی در سازمان از بازجوییهای فراوان مجاهدین به دست میآید که بخشی از آنها در کتاب نهضت امام خمینی ج ۳ آمده است. سازمان در این باره فقه مخصوص به خود را داشت؛ چنان که پس از انقلاب اسلامی نیز مطالبی از این قبیل مانند طرح طلاق عمومی در سازمان مجاهدین در سال ۷۰ به اجرا درآمد. [۱۲۷۲] گزارشی درباره تأسیس حزب الله و پیوستن آن به سازمان در کتابچه «شرح مختصر زندگی انقلابی پنج شهید از سازمان مجاهدین خلق: سید رضا دیباج، غلامحسین علام زاده، محمد مفیدی، سعید صفا و حسین کرمانشاهی اصل» از انتشارات سازمان پس از انقلاب آمده است. [۱۲۷۳] عزت شاهی ضمن اشاره به کمونیست شدن عباسی، درباره مفیدی مینویسد: وضع او بهتر از او نبود و یکبار سجادهای را که یادگار مادرم بود، پرتاب کرده، فقط مهر آن را برای نماز برداشت و گفت این سجاده نشانه سرمایه داری است. عزت شاهی میافزاید: یک سال با او بودم، نمازش را به زور میخواند، بعداً در دفاعیهاش جوری نوشتند که نماز شبش ترک نمیشد. بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص ۱۰۱. مفیدی در ترور طاهری نقش اول را داشت و زیر شکنجه همه چیز را اعتراف کرد و بعداً هم اعدام شد. همان، ص ۱۰۳ـ ۱۰۴. نظر عزت شاهی درباره مفیدی و خصلتهای او بسیار منفی است. وی همانجا به نقد رفتارهای تشکل حزب الله پرداخته که از آن جمله ائتلاف آنها با مجاهدین است. [۱۲۷۴] بنگرید: خاطرات احمد احمد، ص ۳۴۸. خانم آقای احمد احمد، یعنی فاطمه فرتوک زاده که همراه شوهرش به سازمان آمده بود، به تدریج مسیرش را از شوهرش جدا میکند. یا به تعبیری او را جدا میکنند. وی که فرد کم سوادی بوده که به تدریج با اعضای اصلی سازمان در ارتباط قرار گرفته و مسؤولیت جمع چاپ به وی سپرده میشود. به علاوه در جلسات و بحثهای فکری هم وارد میشود. به هر روی جدایی او از شوهرش و ادامه فعالیت در سازمان، در نهایت منجر به ازدواج وی با بهرام آرام میشود. پس از کشته شدن بهرام آرام در ۲۴ آبان ۵۵ محسن طریقت از دیگر اعضای سازمان با او رابطه عاطفی برقرار کرده با او ازدواج میکند. این مسأله مورد انتقاد شدید تقی شهرام - که خود بنای ازدواج با این زن را داشت - قرار گرفته و در جلسهای چنان اوضاع بر فاطمه سخت میشود که وی همه وسائلش را در خانه گذاشته همراه با یک نارنجک بیرون رفته در خرابهای در خیابان انوشیروان دادگر (بعثت) خودکشی میکند. آقای احمد احمد که تا زمان پیروزی انقلاب از سرنوشت همسرش بیخبر بود، بعدها در پی ماجرای دستگیری تقی شهرام دنباله این ماجرا را میگیرد و مطالبی بیان میکند که در کتاب خاطراتش آمده است. [۱۲۷۵] آیت الله خامنهای در حاشیه این مطلب نوشتهاند: من در مهرماه سال ۵۰ کمی بعد از دستگیری اولیه مجاهدین این اصطلاح را از بازجویی خود در زندان شنیدم. (این سخن ایشان درست است. چون آقای عزت الله سحابی هم میگوید که در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۰ که ما در زندان قزل قلعه بودیم، روزنامه نیامد. معلوم شد شب گذشته پرویز ثابتی مصاحبه کرده و خبر سازمان مجاهدین را مطرح کرده و گفته است که اینها مارکسیستهای اسلامی هستند. وی سپس میگوید: اصطلاح مارکسیستهای مذهبی را خود شاه به کار برد و از آن به عنوان گروهی که از همه خطرناکتر هستند یاد کرد. نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۱۹. [۱۲۷۶] عزت شاهی با اشاره به اینکه تز بیژن جزنی این بود که در بیرون باید با حکومت شاه مبارزه کرد اما در داخل زندان با مذهب، میگوید تنها گروه کمونیستی در زندان که رابطهاش با بچههای مذهبی خوب بود، همین گروه شعاعیان بود. بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص ۲۵۲ـ ۲۵۳. [۱۲۷۷] وی به سال ۱۳۱۵ در محلۀ آب انبار تهران به دنیا آمد. در جریان نهضت ملی در صف پان ایرانیستهای طرفدار دکتر مصدق بود. سپس به مارکسیسم گرایش پیدا کرد. در جریان رخدادهای سال ۴۲ کوشید تا خط مشی جدیدی را برای بسیج کردن نیروها در قالب مبارزه منفی بر ضد شاه ارائه دهد که توفیقی نیافت. بعدها به همراه عدهای دیگر یک گروه تشکیل داد و از سال ۵۲ مخفی شد. گفته شده است که وی یک مارکسیست آزاداندیش بود و حتی از لنین هم انتقاد میکرد و به همین دلیل، فدائیان نیز روی او حساس شده بودند. وی به دنبال ایجاد یک جبهۀ متحد با چریکهای فدایی و دیگران بود که در این راه هم توفیقی به دست نیاورد و در ۱۶ (یا ۲۰) بهمن ۵۴ کشته شد برخی از آثار او عبارتند از: نسل جوان و جبهۀ ملی، گفتاری با ققنوس - بحرین، تزی برای تحرک یا جهاد امروز، پرده دری، حزب و پارتیزان، سرگذشت و دفن یک تئوری، چند نگاه شتابزده، نگاهی به روابط شوروی و نهضت انقلابی جنگل، انقلاب (که حمید مؤمنی کتاب «شورش نه، قدمهای سنجیده» را علیه آن نوشت) و شماری آثار کوچک و بزرگ دیگر. (بنگرید: ویژهنامۀ آموزگار بزرگ رفیق مصطفی شعاعیان) همچنین در بارۀ دیدگاههای او بنگرید: آنها که رفتند، ص ۳۷۵ـ ۳۷۸ و نیز زندگی نامۀ وی را بنگرید در مقدمۀ «مصطفی شعاعیان، تزی برای تحرک» تهران، نشر اولدوز، ۱۳۵۸. اخیرا هم کتابی با عنوان یگانۀ متفکر تنها، مصطفی شعاعیان، از هوشنگ ماهرویان (تهران، ۱۳۸۳) چاپ شده است. [۱۲۷۸] بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص ۳۱۰. [۱۲۷۹] بنگرید: اسناد نهضت آزادی، ج ۹، دفتر دوم، ص ۵۳ نامۀ اعتراضیۀ یدالله سحابی در سال ۱۳۵۶. (برای نمونه حتی گروه مهدویون اصفهان که انشعابی از مجاهدین بودند، متهم به همین گرایش شدند: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج ۲، ص ۶۳۷، در همان، ج ۱، ص ۲۵۰ آمده است که رژیم در سال ۴۴ نیز حزب ملل اسلامی را مارکسیست اسلامی نامید). [۱۲۸۰] بنگرید: اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران، ص ۱۰۵ـ ۱۱۹. [۱۲۸۱] بنگرید به: من یک شورشی هستم، ص ۲۰۰-۲۰۱ و نگاه کنید: آخرین دفاع، (تهران، آرمان، ۱۳۵۷) ص ۱۶-۱۷. [۱۲۸۲] از آن جمله نمونهای است که ساواک دربارۀ آیت الله خادمی گزارش کرده است. ایشان که از روحانیون طرفدار امام و فردی انقلابی بود، در برابر پاسخ فردی که در سال ۱۳۵۴ از وی راجع به اصطلاح مارکسیسم اسلامی سؤال کرده بود، گفت: «اسلام مذهبی است که میتواند هضم سایر افکار فلسفی و ابعاد اجتماعی را بنماید و همان طوری که در مذهب اسلام به خصوص در گروه تشیع که افکار آدمی و شعور انسانی یکی از اصول ثابتۀ شرع اسلام میباشد، پذیرش مواردی از افکار و اعتقادات فلسفی که جنبۀ اجرایی داشته باشد از جمله روش مارکسیستی امر مهمی نیست، خاصه آنکه آن موارد را در قالب اسلام و در چهارچوبه دین ریخته باشند. یعنی آن احکام مارکسیستی را از لحاظ اجرایی منطبق با موازین اسلامی کرده باشند.» بنگرید: خادم شریعت، ص ۲۲۵. در گزارش بعدی ساواک که با احضار آیت الله به ساواک و مذاکره با وی تنظیم شده آمده است که ایشان اظهار داشته است که مارکسیسم با اسلام منافات داشته و (خود) همواره مخالف کمونیستم و مارکسیسم اسلامی بوده است. همان، ص ۲۲۵. [۱۲۸۳] بنگرید: خاطرات احمد احمد، ص ۳۳۸ـ ۳۴۹ در آنجا از تلاشهای تقی شهرام برای مارکسیستکردن خودش هم یاد کرده و شرح داده است که چگونه همسرش را در این ماجراها از دست داده است. زمانی که این گروه، تیسمار زندی پور، رئیس کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری و یک امریکایی را کشتند، آثار دینی از قبیل بسم الله و آیه قرآن را از اعلامیه حذف کردند. این نکته کاملا مورد توجه مبارزان مسلمان قرار گرفت؛ به طوری که شهید اندرزگو ضمن آنکه اطلاعیه را به شخصی داده بود، به او گفته بود که مجاهدین دست از دین برداشتهاند. بنگرید: یاران امام به روایت... شهید اندرزگو، ص ۲۷۰. حساسیت شهید اندرزگو روی این مسأله به حدی بوده است که در بسیاری از برخوردهایش از آن یاد کرده و تأکید داشته است که بچههای مسلمان، بیشتر آثار اسلامی را بخوانند، همان، ص ۲۸۷. [۱۲۸۴] متن این رساله را نیافتم. اما اخیرا توسط احسان شریعتی نقدی بر آن در «جنگی درباره زندگی و آثار بیژن جزنی» (پاریس، خاوران، ۱۳۷۸) ص ۳۶۵-۳۸۶ به چاپ رسیده که بخشهایی از آن را نیز آورده است. [۱۲۸۵] بحثی در زمینه مارکسیسم اسلامی، (مرکز مطالعات و تحقیقات ملی وزارت آموزش و پرورش (بی تا) ص ۲۶ـ ۲۷. [۱۲۸۶] خاطرات مرضیه حدیدچی، ص ۱۰۹ـ ۱۱۰. [۱۲۸۷] مجلۀ آرش، ش ۷۹، ص ۲۵. [۱۲۸۸] شصت سال خدمت، ج ۲، ص ۱۲۸. [۱۲۸۹] بنگرید: به آنچه در مقدمۀ خاطرات لطف الله میثمی، (ص ۲۵) از آقای سحابی آمده است. آیت الله خامنهای درباره توجهشان به جریان انحرافی مجاهدین در حاشیه مطالب این بخش (از چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: من در سال ۵۰ وقتی کتاب شناخت را که حنیف نژاد و احمد رضایی برایم آورده بودند خواندم و تفکرات مارکسیستی را به وضوح در آن دیدم، در سفری به تهران به عزت سحابی که واسطۀ ارتباط محمد حنیف نژاد با من بود، قرار گذاشته به خانۀ او رفتم و همین مطلب را به او گفتم. او عینا همین پاسخ را داد. یعنی ضمن تأیید اینکه پایههای فکری مارکسیسم در افکار آنان رسوخ دارد گفت: سعی من این است که این انحراف را اصلاح کنم. [۱۲۹۰] بنگرید: آنها که رفتند، مقدمه، ص ۳۱. [۱۲۹۱] بنگرید: به آنها که رفتند، فهرست اعلام، مدخل سحابی و توسلی. [۱۲۹۲] براتی مینویسد: که وی تشکیالات جدایی را با نام پیکار - نباید با سازمان پیکار که مارکسیستهای سازمان درست کردند اشتباه شود - ایجاد کرد. بنگرید: خاطرات اکبر براتی، ص ۳۱ به نظر میرسد اطلاعات او بسیار آشفته است. [۱۲۹۳] خورشید واره، ص ۶۹. [۱۲۹۴] همان. [۱۲۹۵] وی از دوستان کاظم ذوالانوار بود که فراوان با یکدیگر بودند و مطالعات مذهبی و سیاسی مشترک داشتند. صفا در سال ۵۰ دستگیر و به سه سال حبس محکوم شد. بعدها آزاد شده به فعالیتهایش ادامه داد اما جنازهای در ۱۹ اسفند ۵۵ (یا ۵۴) در خیابان پیدا شد. وی از بچههای مذهبی سازمان بود که پس از تغییر ایدئولوژی هم به شاخه مذهبی سازمان پیوسته بود. [۱۲۹۶] طریقت اندکی بعد مارکسیست شد و رابطه نامشروعی با یکی از زنان سازمان (فرتوک زاده) برقرار کرد که به انتقاد شهرام از وی منجر شد و آن زن هم که سخت گرفتار آشفتگی روحی شده بود، خودکشی کرد. طریقت در فروردین ۵۶ پس از آنکه سخت به کارهای غیر اخلاقی آلوده شده بود، از کشور گریخت و به سوئد رفت. گفته شده است که مجتبی آلادپوش، سرور آلادپوش، و چند نفر دیگر هم جزو این هسته مذهبی بودند. به جز مارکسیست شدهها، دیگران در جریان ارتباط با سیروس نهاوندی که ساواکی بود لو رفته و در جاهای مختلف دستگیر یا کشته شدند. [۱۲۹۷] فرزند مرحوم حقانی بانی مدرسه حقانی در قم که به نام مدرسه منتظریه هم شناخته میشد. سحابی در خاطرات خود شرحی از اوضاع فکری مجاهدین در زندان عادل آباد شیراز در سال ۱۳۵۲ بیان کرده و ضعف ایدئولوژیک موجود در آنان را مورد توجه قرار میدهد. حقانی از کسانی بود که در بحثهای ایدئولوژیک شرکت داشت و پس از تغییر ایدئولوژی سازمان، مارکسیست شد. بنگرید: نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۳۹. [۱۲۹۸] مواضع گروهها در زندان، ص ۳۵ـ ۳۶ در ادامه همان مطلب آمده است. و در اینجا بیمناسبت نیست که شمهای از تغییرات حاکم در این شاخه را که عمدتا نقطه نظرهای محمدحسین اکبری آهنگر است بیان کنیم. محمد اکبری آهنگر یک مسلمان اصیل و پاک بود. حتی در زندان نیز به داشتن گرایشات شدید اسلامی معروف بود. در خارج از زندان پس از تغییر ایدئولوژی سازمان، وی شروع به مطالعۀ ایدئولوژی سابق سازمان کرده و (وقتی) اشکالات و انحرافاتی در آن میبیند به مطالعۀ فلسفه اسلامی پرداخته و پس از مدتی جزوۀ معرفت و ادراک را به جای جزوۀ شناخت مجاهدین تدوین میکند. وی معتقد بود شناخت سازمان یک شناخت مارکسیستی است. (این نقل قولی است از فردی که در رابطه با وی دستگیر شده و به زندان اوین آمد. البته در چند روز اول دستگیری و پیش از آنکه به طور کامل تحت کنترل مجاهدین درآید. وی به تمام اعضا توصیه میکرده است که فلسفه اسلامی خصوصا نظریات ملاصدرا و کتاب روش رئالیسم را بخوانند. در حالی که این کتاب از نظر سازمان مجاهدین بایکوت بوده است. البته تذکر این مطلب از نظر اطلاع مفید است که لطف الله میثمی در هنگام دستگیری نظریاتی شبیه محمد حسین اکبری آهنگر داشته ایدئولوژی سازمان را التقاطی میدانسته است. همان: ۳۶ـ ۳۷. [۱۲۹۹] این کتاب اثر دکتر کریم رستگار است که با میثمی هم پرونده بوده است. میثمی در کتاب «آنها که رفتند» اشارتی به وی دارد. وی عضو سازمان مجاهدین بوده اما با همۀ فشاری که تقی شهرام بر او داشته، باز از عقاید مذهبیاش دفاع میکرده است. همان، ص ۲۶۹، ۳۲۶، ۳۲۷ـ ۳۳۱، ۳۳۶، ۴۲۹ به گفته بهرام آرام، رضا رضایی، کریم رستگار را برای ایجاد یک گروه ایدئولوژیک در سازمان در نظر گرفته بود که پیش از اجرایی کردن آن کشته شد. همان، ص ۳۸۵. سید مرتضی نبوی در سلولی کنار سلول کریم رستگار بوده و از شکنجههایی که نسبت به او اعمال میشده سخن گفته است (خاطرات سید مرتضی نبوی، ص ۵۳) بعدها کریم رستگار در زندان، به رغم آنکه جزو مجاهدین ماند، ایدئولوژی مجاهدین را دو گانه دانسته معتقد بود که مجاهد بودن، یعنی مارکسیست به اضافۀ اعتقاد به خدا. رستگار و به همراه وی مصطفی ملایری، به تدریج در سال ۵۵ توسط رهبری مجاهدین در زندان طرد شدند. در مقابل، پلیس کوشید تا آنان را جذب کند که در نهایت آنان با ندامت نامه نویسی آزاد شدند. بنگرید: مواضع گروهها در زندان، ص ۳۲. بعد از انقلاب زمانی که بهاءالدین خرمشاهی مقالهای تحت عنوان «تفسیر پوزیتیویستی قرآن» در شمارۀ دوم مجلۀ نشر دانش نوشت کریم، رستگار و مصطفی ملایری مقالهای در مقابل نوشتند و در روزنامۀ جمهوری اسلامی چاپ کردند که هردو در سال ۱۳۶۰ ضمن کتابچهای با عنوان «دو مقاله: تفسیر پوزیتیویستی قرآن (چاپ شده در نشر دانش) و: دین مقولهای علمی یا فلسفی؟ (چاپ شده در روزنامۀ جمهوری اسلامی) چاپ کردند ناشر این کتابچه «نشر مکتب» معرفی شده است. در صفحه ۴۴ از رستگار و ملایری به عنوان نویسندگان دین ارکان طبیعت و هفت آسمان یاد شده است. [۱۳۰۰] کتاب دیگری با عنوان «بذرهای گلگون یا زندگی نامه مجاهدین خلق ایران» در شرح حال چهرههای برجستۀ مجاهدینی که در رژیم پهلوی کشته شدند، در آذر۵۷ چاپ شده است. در این کتاب تعبیر «مجاهدین راستین» آمده و از منافقین و کسانی که شریف واقفی را به شهادت رساندند، به شدت انتقاد شده است. همچنین کتاب «راه کمال» که همان کتاب تکامل است، پس از جریان ارتداد به چاپ رسیده در مقدمۀ آن آمده است که مجاهدین راستین آن را منتشر کردهاند. در این مقدمه، از اینکه بسیاری از اسناد و منابع سازمان به دست منافقین داخل سازمان یا ساواک افتاده، ابراز تأسف کردهاند. [۱۳۰۱] هفت آسمان، ص ۷. [۱۳۰۲] یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید مهدی عراقی، ص ۳۱۴ـ ۳۱۵. [۱۳۰۳] همان، ص ۳۱۴ـ ۳۱۵. [۱۳۰۴] محمدعلی فقیه دزفولی، که به مارکسیسم گرویده بود، در بازجوییهای خود گفته است: «در جلسات اول، ابراهیم (ناصر) جوهری با من مقداری بحث قرآنی کرد و با توجه به ماتریالیسم دیالکتیکی که من قبلا خوانده بودم، اشکالاتی از قرآن بیرون کشید. روی هم رفته قرآن یک ایدئولوژی طبقاتی نبود و چون مارکسیسم را علمی میدانستیم خواه ناخواه قرآن غیر علمی شد. من یواش یواش فهمیدم که مسؤول من مارکسیست است و من هم مارکسیست شدم و هرچه او گفت بدون اینکه زیاد به بحث بنشینم، قبول کردم». (نهضت امام خمینی، ج ۳، ص ۶۶۹ از پرونده نامبرده) گویا وی نخستین کسی بود که در تلویزیون مصاحبه کرد. ماجرای ارتداد را گفت و از قتل شریف واقفی پرده برداشت. و به دنبال آن بود که ولوله در زندان به پا خاست. بسیاری از بچههای مذهبی به خاطر ضعف مطالعه از یک سو، تأثیر پذیری از مطالعه آثار مارکسیستی ازسوی دیگر، و تسلیم پذیری در تشکیلات، به مارکسیسم روی آوردند. آقای منتظری میگوید: «در زندان به فردی از مجاهدین به نام آخوندی گفتم: تو هم از خانوادۀ علم هستی و هم بر حسب آنچه که از بچههای نجف آباد شنیدهام، دم از قرآن، و نهج البلاغه میزدی، حالا چرا یک دفعه مارکسیست شدهای؟ گفت: ما صد در صد تابع سازمانیم و چون سازمان تصمیم به تغییر ایدئولوژی گرفت، من هم قهراً از آن پیروی کردم.» خاطرات، ج ۱، ص ۳۹۰. [۱۳۰۵] بنگرید طرحی از یک زندگی، پوران شریعت رضوی، ص ۲۰۰، ص ۲۱۴. نویسنده در آنجا از احساس دکتر نسبت به حسن آلادپوش سخن میگوید و متن نامۀ دکتر را به خانوادۀ متحدین و آلادپوش میآورد. (ونیز بنگرید: با مخاطبهای آشنا، ص ۲۳۳) این همان بستری است که سبب میشود تا دکتر «قصۀ حسن و محبوبه، شما دو تن شهید شاهد» را بگوید. [۱۳۰۶] شریعتی در قصۀ حسن و محبوبه (چاپ سال ۱۳۸۰، ص ۲۰) میگوید: اکنون معلم برای همۀ حرفهایش شاهد دارد: مرد، علی وار شاهدت؟ حسن (آلادپوش) زن، زینب وار شاهدت؟ محبوبه (متحدین) عروسی انقلابی فاطمه علی وار شاهدت؟ عروسی حسن و محبوبه؟ ... اسلام و انسان اکنون برای اثبات حقانیت و عظمت خویش دو شاهد به دست آوردهاند و خدا اکنون دو گل سرخ از این کویر زندگی زمین چیده و دارد میبوید و مینوازد. [۱۳۰۷] نخستین چاپ متن سخنرانی شریعتی تحت عنوان «کنفرانس آقای دکتر علی شریعتی در مؤسسۀ علمی و آموزشی و تحقیقی حسینیه ارشاد» «۱ـ شهادت (نهم محرم ۱۳۹۲) ۲ـ پس از شهادت (شب یازدهم محرم سال ۱۳۹۲ق) و (اکنون رسالت زینب) در اسفند ماه ۱۳۵۰ چاپ شده است. [۱۳۰۸] این برخلاف آن است که شهرت دارد، دکتر این دو سخنرانی را در پی اعدام سران مجاهدین داشت. سران مجاهدین در چهارم خرداد سال ۱۳۵۱ اعدام شدند در حالی که احمدزاده در اسفند ۱۳۵۰ اعدام شد. بنگرید: فرهنگ ناموران معاصر ایران، ج ۲، ص ۱۷۹ مدخل «احمدزاده، مسعود». [۱۳۰۹] شصت سال خدمت ومقاومت، ج ۲، ص ۱۸۶ـ ۱۸۷. [۱۳۱۰] یادنامه شهید بزرگوار مصطفی چمران، ص ۱۱۴ـ ۱۱۶. [۱۳۱۱] بذرهای گلگون، ص ۴۹ـ ۵۰؛ ۱۶۵ـ ۱۷۲. مانند همین مطلب در شرح حالی که برای محبوبه در کتاب «نگاهی به رژیم و جنبش ایران و زندگی نامه خواهر مجاهد محبوبه متحدین» پیش از انقلاب انتشار یافته آمده است. در آن زندگینامه سوابق مذهبی متحدین، آشنایی وی با حسن آلادپوش به واسطۀ شریعتی و علاقۀ آنان به قرآن مورد بحث قرار گرفته و گفته شده است که پس از ارتداد در سازمان، آنان در شمار مجاهدین راستین درآمدند و به مبارزه علیه رژیم ادامه دادند. در واقع نویسنده این جزوه به دلیل شرایط خفقان سال ۵۵ از سرنوشت واقعی محبوبه متحدین بیاطلاع مانده و بیشتر به اطلاعات پیش از جریان ارتداد دسترسی داشته است. [۱۳۱۲] از پروندۀ بهجت مهرآبادی، ص ۳۸ به نقل از: روشنفکری وابسته در ایران و قضاوت تاریخ، ص ۱۰۶ کتاب چاپ نشده (موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی). بهجت مهرآبادی هم با بسیاری از افراد سازمان، از جمله با تقی شهرام پس از کشته شدن محبوبه متحدین، رابطه داشت. بعد از انقلاب به سازمان پیکار وصل شد و در سمتهای مختلف فعالیت میکرد تا آنکه در بهمن سال ۶۰ دستگیر شد. [۱۳۱۳] وی در زمستان ۵۴ سر قراری در خیابان بهار در موقع دستگیری سیانور خورد و مرد. [۱۳۱۴] بنگرید: حقایقی چند پیرامون سازمان مجاهدین خلق، ص ۱۹ـ ۲۰. [۱۳۱۵] بنگرید: ریشه یابی مختصری از تاریخچۀ گروهها، ص ۱۰۲ـ۱۰۳. [۱۳۱۶] بنگرید: تحلیل بیانۀ آموزشی، ص ۲۶۴ـ۲۶۵. [۱۳۱۷] محبوبۀ افراز از کسانی بود که در مدرسه رفاه فعالیت میکرد و به مجاهدین پیوست. به گفته خواهرش بهجت، رفعت از طریق تراب حق شناس (که در جهرم همسایه آنان بود) به پوران بازرگان، همسر حنیف نژاد معرفی شد و امتیاز دبستان رفاه را به نام رفعت صادر کردند. (خاطرات بهجت افراز، ص ۴۸) خانم حدیدچی میگوید که وی تدین خویش را حفظ کرد. زمانی که در سال ۵۷ وی در پاریس خودکشی کرد یا کشته شد، خانم حدیدچی به همراه چند نفر دیگر جنازه او را تحویل گرفتند. ایشان مینویسد که در اسباب و اثاثیه محبوبه، سجاده و قرآنی پیدا کردند که در میان لباسهایش پنهان کرده بود. پزشک قانونی گفته بود که او با مواد شیمیایی مسموم شده است. نظر ایشان این است که وی گرفتار توطئه درونی سازمان شده است. همسر وی محمد یزدانیان که او هم در سازمان فعالیت میکرد، در سال ۵۴ مارکسیست شد و مسؤول امور خاورمیانه سازمان شد. پس از انقلاب در سازمان پیکار فعالیت میکرد و به سال ۶۲ اعدام شد. (خاطرات مرضیه حدیدچی، ص ۱۶۴) دیدگاه نجات حسینی آن است که وی خودکشی کرده است. این در حالی است که خانم بهجت افراز، مسؤول امور اسرا و مفقودین جمعیت هلال احمر هم معتقد است که خواهرش رفعت ساده زیست، فکور و اهل زهد و تهجد بوده و عناصر الحادی سازمان وی را به خاطر عقایدش در هشتم شهریور ماه ۱۳۵۴ به شهادت رساندند و خواهر دیگرم محبوبه را نیز در آذر ۱۳۵۷ ناجوانمردانه در پاریس شهید میکنند. بنگرید: پاورقی کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی، ص ۱۶۵. شرح مفصلی درباره رفعت افراز و احتمالات مختلفی که درباره رفعت و محبوبه افراز هست در کتاب خاطرات بهجت افراز (متن و پاورقی) ص ۶۷ـ ۶۹ و ص ۸۱ـ ۸۲ آمده است. حسن ابراری شوهر رفعت افراز نیز پس دستگیری افراخته، توسط سازمان لو رفت و در مغازه خشکشویی اسدالله تفرشی که او نیز از مجاهدین و زیر نظر ابراری بود دستگیر شد. بنگرید: خاطرات اسدالله تجریشی، ص ۸۸. [۱۳۱۸] این کتابچه به عنوان «از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران» چاپ سوم، تیرماه ۱۳۵۵ در خارج افست شده و آرم مخصوص آن روی جلد آن موجود است. البته قیام کارگر پیش از آن هم در سال ۵۴ منتشر میشده است. جزوهای با نام ضمیمه داخلی قیام کارگر (شماره دوم، اسفند ۱۳۵۴) در دست است. [۱۳۱۹] پس از کشته شدن اشرف ربیعی، رجوی با فیروزه دختر بنی صدر ازدواج کرده هشت ما پس از آن، به دلایل سیاسی از هم جدا شدند. وی بعدها مریم عضدانلو را که همسر مهدی ابریشمچی بود و به تازگی از وی طلاق گرفته بود، به همسری برگزید. زان پس وی فرمانده منافقین و رجوی به عنوان رهبر آنان خود را معرفی کردند. [۱۳۲۰] یک نمونه خانم پری آیتی دختر استاد عبدالمحمد آیتی است. استاد میگوید: او در دانشکده حقوق، علوم سیاسی میخواند، روزی با سه دانشجوی دیگر با اتومبیلی میرفتند و مورد سوءظن مأمورین ساواک واقع شدند. ایست دادند، آنها دیر ایستادند. مأمورین ماشین را به گلوله بستند و هرچهار دانشجو را کشتند. این واقعه در فروردین ۱۳۵۶ بود. بنگرید: زندگینامه و کارنامه علمی... استاد عبدالمحمد آیتی، (تهران، انجمن مفاخر، ۱۳۸۵) ص ۵۱.