۱- هیئتهای مؤتلفۀ اسلامی
تحولات سه سالۀ نهضت اسلامی روحانیون در قم، سبب شد تا قشر روحانیت در شهرهای بزرگ و کوچک به لحاظ سیاسی فعال شود. درتهران، این فعالیت جدیتر بود. در قم، پس از تبعید امام، شمار زیادی از طلاب به اقدامهای خود برضد دولت ادامه دادند. در این باره خطی که امام ایجاد کرده بود، با تشکیلات نامنظم روحانیت که طبعا نظم طبیعی خود را در ایجاد ارتباط با مردم متدیّن در مساجد و بیشتر در ایام محرم و رمضان داشت، ادامه مییافت. با این حال، در تهران، یک تشکل منظم میان شماری از روحانیون سرشناس با تعدادی از نیروهای جوان و متدیّن بازار ایجاد شد که براساس همان خط مرجعیت، کوشید تا مبارزه منسجمی را براساس آرمانهای امام آغاز کند. طبعاً این تشکل به دلیل بستگیاش به مرجعیت، خواهان تدوین ایدئولوژی مستقلی از نوع آنچه که بعدها گروههایی مثل مجاهدین درست کردند، نبود؛ زیرا اصولا در امر دین شناسی، پیروی از مرجعیت میکرد و ادعای مستقلی نداشت، این تشکل را بیش از آنکه بتوان یک سازمان سیاسی از نوع سازمانهای چپ نامید، تشکلی است که باید از آن با نام بچههای مسجد یادکرد. فعالیت مذهبی - سیاسی شهید صادق امانی به همراهی چند تن از دوستانش با تشکیل گروه شیعیان آغاز شد و پس از یک دوره فعالیت که شرح آن را حاج احمد قدیریان در خاطراتش آورده، انشعابی در آن گروه ایجاد شده و صادق امانی مسجد شیخ علی را پایگاهی برای فعالیت خود قرار داد. گروهی از افرادی که حرکتهای مشابهی را هدایت میکردند. هیئتهای مذهبی دیگری در مساجد دیگر ایجاد کردند و در نهایت بستگی آنان به همدیگر هیئتهای مؤتلفه را پدید آورد. این هیئتها در اصل، هیئتهای مذهبی [۷۵۶] چند مسجد بودند که در جریان نهضت با یکدیگر پیوندی برقرار کرده و به مرور این تشکل را به وجود آوردند. [۷۵۷] این حرکت عمدتا روی نیروهای مذهبی بازار بود و غالب آنان در مسجد در برگزاری مراسم مذهبی مانند دعای کمیل و نمازهای جماعت و برنامههای سخنرانی با یکدیگر برخورد کرده و آشنا شدند؛ شماری از آنان نیز روابط سببی و نسبی با هم داشتند. [۷۵۸]
اعضای مؤتلفه از نخستین روزهای پدید آمدن نهضت مرجعیت و امام، وظیفهشان نشر اعلامیههای امام، سروسامان دادن به تظاهرات و هدایت کلی مسائل جنبش در تهران بود. آنان در نخستین مرحله عبارت بودند از شهید صادق امانی [۷۵۹] شهید صادق اسلامی، حاج حسین رحمانی، مهدی بهادران، هاشم امانی، شهید اسدالله لاجوردی، [۷۶۰] احمد قدیریان، حاج مهدی شفیق، حبیب الله عسکراولادی، حاج مهدی عراقی (تولد ۱۳۰۹ـ شهادت ۴/۶/۵۹) علاءالدین میرمحمد صادق، ابوالفضل توکلی و عدهای دیگر. در واقع، سه هیئت اصلی این جمعیت را تشکیل داده بودند. نخست گروه مسجد امین الدوله که افراد برجسته آن عبارت از شهید مهدی عراقی، آقای حبیب الله عسکراولادی، حاج حبیب الله شفیق، حاج ابوالفضل توکلی بینا، مصطفی حائری، حاج مهدی احمد، حاج سید محمود محتشمی، وحاج هاشم امانی بودند. دوم هیئت مسجد شیخ علی [۷۶۱] که افراد برجستۀ آن عبارت بودند از: صادق امانی، محمد صادق اسلامی، سید اسدالله لاجوردی، حاج احمد قدیریان، عباس مدرسی فر (که بعدا جزو مجاهدین گروه رجوی شد) [۷۶۲] حاج حسین رحمانی و حاج عبدالله مهدیان. سوم گروه اصفهانیها که افراد زبدۀ آن عبارت بودند از: حاج سید علاءالدین میرمحمد صادقی، حاج مهدی بهادران، عزت الله خلیلی، حاج محمد متین و اسدالله بادامچیان. [۷۶۳] تشکل مؤتلفه به رغم گستردگی که شمار آن را تا دو سه هزار نفر گفتهاند، فاقد تشکیلات جدی بوده و قابل مقایسه با تشکلهایی مانند تودهای که از نوعی سازماندهی مخفی برخوردار بودند، نبود. به دلیل همین عدم رعایت اصول مخفی کاری بود که پس از ترور منصور، افراد اصلی به سادگی دستگیر شدند. [۷۶۴] سحابی، عراقی را از همه بازتر و منصفتر دانسته و میگوید که او اهل مطالعه بود و زبان انگلیسی را هم در زندان آموخته به مطالعه کتب اقتصادی و از جمله اقتصاد مارکسیستی میپرداخت. [۷۶۵] در مقابل لاجوردی از همه تندتر بود و بنا به گفته بجنوردی که همزمان باهم زندان بودند، او مارکسیستها را اصلا آدم هم نمیدانست و حتی حاضر به سلام و علیک هم با آنان نبود. [۷۶۶]
در تشکیل هیئتهای مؤتلفه، آیت الله میلانی و امام نقش اساسی داشتند. آقای انواری به بنده فرمودند که اصل مؤتلفه را آیت الله میلانی درست کرد و بعد امام پیوستند. ایشان افزود که آقای مطهری از همان زمان مخالف کارهای نظامی و تند بود و میفرمود: بچهها با این کارها به زندان میافتند و در زندان اسیر عقاید انحرافی میشوند. باید کار فکری کرد. آقای توکلی بینا هم میگوید که یکبار بعد از آن قضایا امام از ما خواست به قم برویم. ما از مسجد امین الدوله، گروهی از مسجد شیخ علی و سوم گروه پل سیمان که گروه اصفهانیها بودند. امام به ما فرمود که متفرق نباشید و با یکدیگر کار کنید. همین امر سبب شد تا سه گروه گرد هم جمع شده پس از چندین جلسه مشترک، هیئتهای مؤتلفه را درست کنند. [۷۶۷]
روحانیونی که در این تشکل فعالیت داشتند، عبارت بودند از محیی الدین انواری (تولد در سال ۱۳۰۵) شهید مرتضی مطهری، [۷۶۸] شهید محمد حسینی بهشتی و آقای مولایی.
طبیعی است که برخی از اینان، از جمله چند نفر اخیر، از چهرههای مستقلی بودند که صاحب فکر و اندیشه بوده و تلاش مستقلی برای ایجاد هویت فکری برای انقلاب اسلامی داشتند. در این میان، شهید بهشتی طرح جامعی برای حکومت اسلامی تهیه کرده بود که متن آن برجای مانده است. [۷۶۹]
مهمترین اقدام هیئتهای مؤتلفه، جدای از پیوند و جهت دادن به هیئتهای مذهبی تهران، ترور حسنعلی منصور نخست وزیر شاه در اول بهمن سال ۴۳ بود. اندیشۀ مبارزۀ مسلحانه با رژیم از فدائیان به اینان به ارث رسیده بود. [۷۷۰] تصور این بود که چنین اقدامی میتواند مبارزات تودهای را مثل سال ۲۹ فعالتر کند. پس از آنکه شورای سیاسی مؤتلفه تصمیم به ترور گرفت. فتوای این کار هم از آیت الله میلانی گرفته شد. [۷۷۱] ترور توسط یک گروه سه نفره شامل محمد بخارایی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیک نژاد صورت گرفت. [۷۷۲]
عاملان پشت پرده این ترور نیز دوستان دیگر آنان، یعنی دو برادر صادق و هاشم امانی و نیز مهدی عراقی و اندرزگو بودند. [۷۷۳] سه نفر نخست، به علاوه صادق امانی به اعدام محکوم و به رغم اعتراض برخی از علما، [۷۷۴] حکم مزبور در ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ اجرا شد؛ بقیۀ افراد از جمله آقایان عسکر اولادی، شهید مهدی عراقی، محمدتقی کلافچی (که بعدها در زندان گرفتار مشکل شد)، ابوالفضل حیدری، و ابوالفضل مدرسی فر به حبس ابد و محیی الدین انواری به ۱۵ سال زندان محکوم شدند. اغلب نامبردگان سیزده سال زندان را تحمل کرده و سه نفر آنان از جمله آقای انواری در بهمن ۵۵ همراه با ۶۶ نفر دیگر از زندان آزاد شدند. [۷۷۵] آیت الله انواری در زندان به تدریس دروس حوزوی اشتغال داشت. شهید لاجوردی در بازجوییهای خود اشاره به محفل درس فقه و اصول آقای انواری کرده است. [۷۷۶] پس از انقلاب، آیت الله انواری، قاضی شرع نظامیانی بود که در روزهای پس از انقلاب در مدرسه رفاه محاکمه و در پشت بام همانجا اعدام میشدند [۷۷۷] روزگاری پس از آن نمایندۀ امام در ژاندارمری و طی نزدیک به دو دهه مسؤول دبیرخانه ائمه جماعات تهران بودهاند.
این افراد در پی ترورهای دیگری نیز بودند که موفق به انجام آن نشدند. این مشی، نشان میداد که افراد مزبور کاملا متأثر از روشهای فدائیان اسلام بودند؛ گرچه اینان پیوند خود را با مرجعیت استوارتر کرده بودند. [۷۷۸]
مهندس بازرگان در تاریخ ۱۹/۲/۱۳۴۴ زمانی که در زندان بود، دربارۀ بخارایی چنین نوشت: در دادگاه نوار وصیت بخارایی را گذاردهاند، خیلی استادانه و دانشمندانه و شجاعانه صحبت کرده و گفته است: چون از طرف دستگاه به روحانیت اهانت شده و کاپیتولاسیون را تصویب کردهاند و از طرف دیگر مبارزۀ منفی به نتیجه نرسیده است، بنابراین ابتدا تصمیم به کشتن شاه و سرلشکر ایادی و غیره گرفتیم ولی بعداً توافق روی منصور شد. [۷۷۹] بازرگان در جای دیگری نوشته است که بخارایی گفته است با خواندن کتابهای بازرگان روح مذهبی در او پدید آمده است. [۷۸۰]
بعدها اعضای زندانی مؤتلفه، در زندان تلاش زیادی برای حمایت از نیروهای جوان انقلابی که به تازگی وارد عرصۀ مبارزه میشدند، انجام دادند. احمد احمد در خاطرات خود، به فعالیت شهید حاج مهدی عراقی و آقای عسکر اولادی و آیت الله انواری در زندان در این جهت، اشاره کرده است. [۷۸۱] همچنین علمای زندانی و نیز زندانیان مؤتلفه، تنها گروهی بودند که پس از آمدن مجاهدین به زندان و طرح شعار وحدت استراتژیک با مارکسیستها، با آنان مخالفت کرده و سیاست «کمون مشی» را نپذیرفتند. [۷۸۲]
شهید محلاتی به نوعی انشعاب در دورن هیئتهای مؤتلفه اشاره کرده است که گروهی پیرو فدائیان اسلام بوده و به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند؛ اماگروه دیگر به جنگ مسلحانه اعتقادی نداشتند. [۷۸۳] در واقع، باید با آقای هاشمی موافق بود که فکر جنگ مسلحانه ابتدا در مؤتلفه قوی بود، اما پس از ضربهای که به علت ترور منصور به آنان وارد شد، تقریبا این اندیشه از میان آنان رفت چرا که از آن ماجرا چنین نتیجه گرفتند که «با عملیاتی کوچک، ضربهای بزرگ به جریانهای سیاسی وارد میشود». [۷۸۴] مؤتلفه در جریان نهضت خرداد ۴۲ تلاش زیادی در تهران کرد، اما پس از ترور منصور، غیر از کسانی که اعدام شدند، سایرین ده سال را در زندان سپری کردند. [۷۸۵] این نشان میدهد که این تشکل، برای انجام این قبیل اقدامات آمادگی نداشت؛ دلیل آن هم این بود که بستر کار روی نیروهایی استوار شده بود که در کارهای تشکیلاتی تجربهای در حد سازمانهایی که از آغاز بر این مبنا شکل میگیرند، نداشتند. برای مثال، روحانیونی که در این تشکیلات بودند، همه از شخصیتهای برجستهای بودند و امکان مخفی شدن و کار تشکیلاتی کردن، از آغاز برای آنان ممکن نبود.
[۷۵۶] پیشینۀ هیئتهای مذهبی که به نوعی با مسائل صنفی - صنف بزاز و کفاش و خراز و غیره - هم مربوط میشد، دست کم به دوره مشروطه باز میگردد که انجمنهای مذهبی - سیاسی شکل گرفت. شرحی از گوشهای از این عزاداریها و دستههای مذهبی و نوحه خوانی را که مربوط به سالهای پیش و پس از مشروطه است، جواد بدیع زاده در خاطراتش بدست داده است (گلبانگ محراب، صص ۳ـ۶) اما سابقه هیئتهای مذهبی منظم آنچنان که صرفا به عزاداری بپردازند و دستهای خاص با برنامههای ویژه باشند، به سالهای ۱۳۰۰ ش به بعد باز میگردد. پیش از آن، روضه خوانی به طور عمده به صورت تعزیه خوانی درتکایا بود. آقای سید اسماعیل زریباف (متولد ۱۳۰۲) از پدرش که بانی هیئت بنی فاطمه تهران بوده، نقل میکند که آنان با دوستانشان پس از ۱۳۰۰ نخستین هیئت سینه زنی را به راه انداختند. مؤسسان این هیئت که ۹ نفر بوده و ۷ نفرشان سید بودند، نام هیئت بنی فاطمه را انتخاب کردند. این افراد با پرداخت حق عضویت، هیئت را به راه انداخته و در ایام سوگواری برای روضه خوانی کسانی را دعوت میکردند. از مطالب آقای زریباف چنین به دست میآید که این شیوه روضه خوانی، با آوردن برخی از روضه خوانان کربلا به تهران رواج یافته است. این هیئت و قاعدتا نظایر دیگر، در دورۀ رضاخان، با وجود محدودیت به حیات خود ادامه دادند و مخفیانه در برخی از زیرزمینها، خود را حفظ کردند. پس از شهریور ۱۳۲۰ بار دیگر، هیئتهای مذهبی آزادی خود را به دست آورده بر کارشان رونق دادند (بنگرید: روزنامۀجام جم، ضمیمۀ ایام، ش ۳، اسفند ۱۳۸۳، ص ۴ـ۵). گزارشی هم از هیئت بنی فاطمه با تصاویری از بنیانگذاران آن در مجله تاریخ معاصرایران شمارۀ مسلسل۳۲ به قلم موسی حقانی درج شده است. سیاسی شدن هیئتها را باید در نخستین قدم در شیراز دانست که بسا وجود هیئتهای مذهبی در آنجا، قدمتی بیش از تهران داشت. در جای دیگر اشاره کردیم که هیئتها، نخستین بار در آن شهر زیر نظر آیت الله سید نورالدین شیرازی متحد شده و حزب برادران را تشکیل دادند. بعدها، در تهران، هیئتهای مؤتلفه در جریان رویدادهای مذهبی سالهای نخست دهۀ ۴۰ سیاسی شدند. در تهران، هیئتهایی چون بنی فاطمه نیز علاوه بر کار عزاداری به مرور به سمت کارهای فرهنگی - دینی رفتند. سالهای متمادی در محل هیئت بنی فاطمه، سخنرانانی از قم - مانند آقای مکارم شیرازی و سبحانی - برای منبر یا تدریس معارف اسلامی میآمدند و به مرور اسلام بهروز شده را به مردم تعلیم میدادند (درباره فعالیتهای سیاسی هیئت بنی فاطمه به همان منبع پیشگفته یعنی مصاحبۀ آقای زریباف مراجعه فرمایید). [۷۵۷] بنگرید: هیئتهای مؤتلفه اسلامی، ج ۱، بادامچیان و بنایی، قم، ۱۳۶۲ش. [۷۵۸] بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید صادق اسلامی، ص ۴۰. [۷۵۹] دربارۀ صادق امانی بنگرید: خشونت قانونی، (به کوشش کاظم مقدم) قم، ۱۳۸۰ این کتاب بخشهای مختلف خود را از منابع متفاوت گردآوری کرده و بخش مفصلی از آن به شرح حال صادق امانی و محاکمۀ اعضای مؤتلفه اختصاص یافته است. مؤلف در چاپ جدیدی از این کتاب که در دست انتشار دارد، کنکاشهای تازهای درباره مؤتلفه کرده و نشان داده است که قاتلین منصور، بیش از آنکه از مؤتلفه به شمار آیند، از شاگردان مرحوم طالقانی بودهاند. [۷۶۰] وی یکی از اصلیترین عناصر تکثیر کننده جزوه ولایت فقیه بود که دستگیر و زیر شکنجه قرار گرفت. عزت الله سحابی نوشته است: در قزل قلعه تحت شکنجههای زیادی قرار دادند و آن قدر بر سرش کوبیده بودند که یکی از چشمانش آسیب دید. معروف بود که لاجوردی در زندان و زیر شکنجه خیلی خوب مقاومت کرده است. نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۰۰. وی درجای دیگری (ص ۳۰۴) هم با اشاره به تکثیر جزوه ولایت فقیه توسط وی مینویسد: در سال ۵۰-۵۱ که ما در زندان قصر با زندانیان دیگر برخورد کردیم، لاجوردی به عنوان قهرمان مقاومت زیر شکنجه معروف شده بود. [۷۶۱] درباره این مسجد و سابقه آن بنگرید به خاطرات عزت شاهی، ص ۵۱ـ۵۳. [۷۶۲] بنا به گفته عزت الله سحابی، وی مدتی مارکسیست شد و پس از آنکه دوستان مذهبی در زندان تلاش کردند تا وی را متعادل کنند، در عین حال که دوباره شروع به خواندن نماز کرد، به مجاهدین خلق پیوست (نیم قرن خاطره و تجربه، ج ۱، ص ۳۳۲). [۷۶۳] در این باره به شرحی هم که آقای توکلی بینا به دست داده مراجعه فرمایید. خاطرات، ص ۵۹ـ۶۱. [۷۶۴] بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص ۳۴. [۷۶۵] نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۳۱. [۷۶۶] نیم قرن خاطره و تجربه، ص ۳۳۰ـ و ۳۳۴. [۷۶۷] خاطرات محمد توکلی بینا، ص ۵۹. [۷۶۸] دربارۀ فعالیت وی در مؤتلفه بنگرید: سیری در زندگانی استاد مطهری (قم، صدرا، ۱۳۷۰) ص ۱۷ ـ۱۸؛ گفتنی است که کتاب «انسان و سرنوشت» استاد مطهری درسهای ایشان در جمع مؤتلفۀ اسلامی است. آقای رفسنجانی نیز شرحی از چگونگی آمدن هیئتهای مذهبی تهران نزد امام و تعیین چند نفر از علما برای نظارت یاد کرده، کتاب «انسان و سرنوشت» را حاصل درسهای استاد مطهری در جلسات هیئتهای مؤتلفه میداند. بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ج ۱، ص۱۹۸ـ۱۹۹. [۷۶۹] شهید بهشتی از سالها قبل از وقایع خرداد هم به دنبال بحث حکومت اسلامی بود و مباحث ایشان در مکتب تشیع که در سال ۱۳۳۸ منتشر شده و بعدها با عنوان حکومت در اسلام انتشار یافت، نشان از علاقۀ ایشان به این بحث است. خود ایشان در مصاحبهای فرمودند که پس از سال ۴۱ یا ۴۲ به این بحث علاقۀ بیشتری پیدا کرده و «با شرکت عدهای از فضلاء در زمینه حکومت در اسلام» به تحقیق پرداختیم. جالب آن است که در این جلسات، طرحی توسط شهید بهشتی دربارۀ حکومت اسلامی تهیه شد که متن آن برجای مانده و آقای سیدهادی خسروشاهی که خود در آن جلسات شرکت میکردهاند، متن آن طرح را چاپ کردهاند. (مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۳، ص ۴۴۷) در این طرح، به وضوح مباحث مربوط به ولایت فقیه نیز طرح شده و بنا بوده که پیرامون پرسشهایی که در زمینۀ حکومت در اسلام است، تحقیق شود. [۷۷۰] آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: این ارث به تنهایی کافی نبود. برای تکمیل آن به (زوایای تاریک) مراجعه فرمایید. بنده و حاج صادق امانی این کار را رهبری کردیم. جلسهای که با شرکت بنده، شهید حاج صادق امانی، برادر ایشان که هنوز زنده است و اسم کوچکشان را فراموش کردهام، شهید حاج مهدی عراقی، در منزل عباس مدرسی فر که مالکیت آن به پدرش تعلق داشت و در خیابان مولوی کوچه وزیر نظام بود، تشکیل شد و بحث ضرورت اعدام انقلابی سران رژیم از جمله شاه را مطرح کردم و آن را مفیدترین کار دانستم. از آنچه به صورت گروههای سه نفره تشکیل میشد فقط من و شهید امانی اطلاع داشتیم. آقای ابراهیم استاد آقا که اکنون زنده است و مغازهاش مقابل مغازههای حاج حسین رحمانی است، عضو یک گروه سه نفره بود که لو نرفت. در همین گروه او «یزدی زاده» هم عضویت داشت که پس از رفتن امام/ به نجف به آنجا رفت و با مرحوم حاج آقای مصطفی خمینی در ارتباط بود. آنجا در خانه حاج آقا مصطفی در جلسهای که فقط من و یزدیزاده بودیم و بحث بر سر این بود که من تا چه حدودی در رهبری پیروان امام/ مشارکت داریم و چطور شده که یزدی زاده مرا نمیشناسند؟ به او گفتم: من خبر دادم که تو عضو یکی از همین گروههای سه نفره ترور بودهای و در فلان روز در فلان جاپس از اعدام منصور با عضو دیگری از گروهک قرار داشتهای. هردو نفر به حیرت افتادند. یزدی زاده سپس به بیروت کوچ کرد و برای اینکه ساواک از گذشتهاش چشم بپوشد و گذرنامهای به او بدهند و به ایران بیاید که سر انجام هم پیش از انقلاب و نزدیکی آن آمد، گزارشهای تقریبا بیضرری به معین زاده در سفارت بیروت میداده است که بعضی از گزارشهایش در پرونده من در مرکز اسناد بود که در زوایای تاریک چاپ شده است. نام ساواکی او «داجگر» است که در واقع پسوند نام خانوادگی او در شناسنامهاش میباشد و جز خودش هیچکس از ما دوستان امام/ نمیدانست آن را. پس از انقلاب با مسجد لرزاده و آقای عمید زنجانی همکاری دارد.... آدم عفیف و درستکاری بود و متشرع اما در سطح مقلد، و فدایی امام راحل/. [۷۷۱] خاطرات توکلی بینا، ص ۱۰۴. [۷۷۲] تلقی عمومی از این حرکت آن بود که این انتقام ماجراهای پانزده خرداد بود که این چنین از رژیم گرفته میشد. به عبارت دیگر «تراکم همان خشم فروخفتهای بود که در ۱۵ خرداد در سطح عمومی تجلی یافته بود و اینک به شکلی دیگر بروز و ظهور میکرد» تعبیر حجتی کرمانی، بنگرید: حزب ملل اسلامی، خاطره و تحلیل، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، : ش ۲، ص ۲۰۹، شهید مهدی عراقی از نقش سیدعلی اندرزگو در این باره سخن میگوید و اینکه سید با او تماس گرفت و از او خواست تا در جمع آنان که عبارت از همان بخارایی، صفار هرندی و نیک نژاد بودند، حاضر شوم و با آنان صحبت کنم. بنگرید: یاد، ش ۲۹ (زمستان ۷۲)، ص ۱۳۲ـ ۱۳۳ در آنجا و صفحات بعد شرح تفصیلی ترور منصور آمده است. (در اصل از کتاب ناگفتهها، تهران، ۱۳۷۰) اندرزگو به همسرش هم گفته بوده است که تیر خلاص را من به منصور زدم. بنگرید: مجلۀ خرداد، ش ۲۴ (زمستان ۷۵) ص ۲۲۳ آقای انواری به بنده گفت: از بخارایی پرسیدم: چرا حنجرۀ منصور را زدی؟ گفت برای اینکه این حنجره به مرجع من توهین کرده بود. [۷۷۳] آقای هاشمی رفسنجانی و انواری (به گفتۀ میثمی) تصریح داشتهاند که فتوای قتل منصور توسط شهید مطهری داده شده است. بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج ۱، ص ۲۷۷. آقای انواری ضمن خاطرات خود چنین مطلبی را تأیید نکرد. همچنین آقای انواری که خود واسطه در پرسیدن حکم ترور نخست وزیر از امام خمینی بوده، به بنده اظهار داشتند که به هیچ وجه امام اجازۀ این کار را ندادند. به گفتۀ ایشان آقای میلانی ترور شاه را پذیرفته بود، اما ترور نخست وزیر را بیفایده دانسته بود. مؤتلفه چون شاه را دور از دسترس دیدند. نخست وزیر را زدند. وقتی هم با آقای میلانی صحبت شد، هنوز علم سرکار بود و مدتی بعد منصور آمد. [۷۷۴] یکی از کسانی که حکم دادگاه را غیر شرعی خواند آیتالله سید عبدالله شیرازی بود. بنگرید: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج ۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۶. همچنین آیت الله حکیم نیز در این باره پیامی برای آیت الله مرعشی فرستاد. (همان) [۷۷۵] نیز بنگرید: زوایای تاریک، ص ۱۳۰. [۷۷۶] بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید سید اسدالله لاجوردی، ص ۲۳۷ بخشی از درسها و بحثهای طرح شده را بنگرید: همان، ص ۳۵۸. [۷۷۷] بنگرید: خاطرات رسولی محلاتی، ص ۱۱۶. [۷۷۸] آیت الله حکیم در عراق دربارۀ اعدام این گروه هشدار داده بود و پیراسته، وزیر کشور شاه که آن زمان سفیر ایران در عراق بود، به ایشان قول داده بود که اینان را اعدام نخواهند کرد. اما پس از آن معلوم شد که به ایشان دروغ گفتهاند. (خاطرات آقای منتظری، ج ۱، ص ۳۵۶). [۷۷۹] بنگرید: شصت سال خدمت، ج ۲، ص ۴۶. [۷۸۰] همان، : ص ۴۸. [۷۸۱] بنگرید: خاطرات احمد احمد، فهرست اعلام ذیل نامهای یاد شده، از جمله بنگرید: ص ۸۷. [۷۸۲] بنگرید: تاریخچۀ گروههای تشکیل دهنده، ج ۱، ص ۲۱۸. در این باره در بخش مربوط به مجاهدین توضیحات بیشتری خواهد آمد. [۷۸۳] خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص ۶۵ـ۶۶. [۷۸۴] هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج ۱، ص ۲۴۱. [۷۸۵] آیت الله خامنهای در حاشیه این مطلب در چاپ سوم این کتاب، چنین نوشتهاند: با این حال، عناصر مؤتلفه سالها در تهران فعال بودند. جلسات فکری آنان از سال ۴۵ نوعی هسته تشکیلاتی بود. من خود در سال ۴۵ در بعضی از این جلسات مباحث فکری تدریس میکردم. افرادی از قبیل اسلامی، لاجوردی، خلیلی، توکلی و بسیاری دیگر که زندانهای کوتاهی را هم تحمل کرده بودند، محور مبارزات در محیط عمومی تهران بویژه بازار محسوب میشدند.