۵- سازمان پس از سال ۵۰ و تحول ارتدادی
قدری به عقب برگردیم. زمانی که به تدریج کار تدوین ایدئولوژی پایان یافت، سازمان از اواخر سال ۴۹ و طی سال ۵۰ وارد مرحله نوینی شد. طی این مرحله، سازمان براساس مشی جنگ مسلحانه، کوشید تا عناصر و مهرههای اصلی رژیم و نیز برخی از مستشاران خارجی را ترور کند. ابتدا این پرسش مطرح شد که آیا باید به کار ایدئولوژیک ادامه داد یا به سراغ مبارزه مسلحانه رفت. این اختلاف نظر در شرایطی که فدائیان خلق ماجرای سیاهکل را در بهمن ۴۹ پدید آوردند، راه را برای شروع هرچه زودتر مبارزه مسلحانه در سازمان فراهم کرد و آنان مجبور شدند تا سریعتر دست به اقدامات عملی بزنند. [۱۲۱۱] روحانیت نیز که در اثر حرکتهای انقلابی مارکسیستها منفعل انجام میگرفت و در این زمینه از فردی تودهای به نام الله مراد دلفانی استفاده شد که بعدها یکی از مهمترین عوامل لو رفتن سران سازمان و ضربه شهریور ۵۰ بود.
نخستین عملیات نظامی آنان قرار بود در مرداد سال ۵۰ در جریان جشنهای دو هزار و پانصد سالۀ شاهنشاهی صورت گیرد. این اقدام پس از ماجرای سیاهکل بود که توسط فدائیان خلق صورت گرفت. مجاهدین تلاش کردند تا با دست زدن به اقدامات نظامی، نشان دهند که جریان مبارزه صرفاً در اختیار کمونیستها نیست. آماده شدن برای فعالیتهای بیشتر در نهایت به لو رفتن سازمان منجر شد و به دنبال آن تعداد زیادی از اعضا که شامل سه نفر مرکزیت اولیه و اغلب کادرهای همه جانبه میشد، دستگیر شدند. برخی شمار دستگیرشدگان را تا ۷۰ و برخی تا ۱۲۰ نفر عنوان کردهاند. افزون بر اعضای مرکزیت اولیه، افرادی که به تدریج به مرکزیت افزوده شده بودند، به جز حسین روحانی که در خارج از کشور بود، دستگیر شدند. دستگیریهای اولیه تا آبانماه سال ۵۰ ادامه یافت. [۱۲۱۲]
این رخداد را تحت عنوان ضربۀ شهریور۵۰ یاد کرده و برای تحلیل علت آن دلایل مختلفی را ذکر میکنند. [۱۲۱۳] در واقع ساواک از طریق الله مراد دلفانی توانسته بود به وجود سازمان پی برده و پس از ماهها تلاش و مراقبت، این ضربه را بر سازمان مجاهدین وارد کند. [۱۲۱۴] در این مرحله، سازمان مجاهدین بدون آنکه یک عملیات موفقیتآمیز و قابل توجهی داشته باشد لو رفت. این سرنوشت بیشتر تشکلهای چریکی در ایران بود که بیشتر اخبار مربوط به آنان، شامل داستان تأسیس، کشف و لو رفتن آن و سپس دستگیری و زندان و اعدام سرانشان بود تا عملیات نظامی و چریکی آنان. ضربۀ شهریور ۵۰ آنچنان شدید بود که سران سازمان یقین کردند که سازمان به طور کامل از میان رفته است. به طوری که بدیع زادگان به شوخی در زندان گفته بود: «یک سازمانی داشتیم، خوب نگهش نداشتیم، ساواکی آمد و بردش، سرپا نشست و خوردش» [۱۲۱۵] اندکی بعد، عمدۀ تحلیل درباره شکست، عدم توجه به مسائل امنیتی اعلام شده بود.
در واقع، ترورهای محدود چریکی سازمانهای چریکی این دوره از میان اعضای ساواک، برخی مراکز و افراد نظامی و انتظامی، سفارت خانهها و یا مستشاران خارجی، تنها بهانهای برای اعلام حضور، صدور اعلامیه و انتقال برخی از مطالب و پیامها به جامعه بود؛ [۱۲۱۶] چیزی که به گمان آنها خود میتوانست «موج نیرومندی را به نفع مبارزه» ایجاد کند. [۱۲۱۷]
پس از اعدام اعضای کادر مرکزی سازمان در ۴ خرداد سال ۱۳۵۱ - که به رغم تلاشهای عدهای از افراد برجسته صورت گرفت - سازمان در اختیار احمد رضایی و بهرام آرام قرار گرفت. کشته شدن احمد رضایی همزمان با فرار رضا رضایی [۱۲۱۸] سازمان را در وضعیت نازلی قرار داد، زیرا از میان سران آن کسی برجای نمانده بود. سازمان با رهبری رضا رضایی و بهرام آرام و سپس ملحق شدن تقی شهرام کارش را دنبال کرد، اما به دنبال کشته شدن رضایی در ۲۵ خرداد ۵۲ و نیز محمود شامخی [۱۲۱۹] که از آموزش دیدگان فلسطین بود و به تازگی برگشته بود، و نیز دستگیری کاظم ذوالانوار [۱۲۲۰] در ۱۲ مهر ۵۱، مرکزیت سازمان در اختیار سه نفر قرار گرفت که عبارت بودند از: تقی شهرام، بهرام آرام [۱۲۲۱] و شریف واقفی، [۱۲۲۲] درباره دو نفر از اینها باید شرح کافی بدست بدهیم، نخست شهرام و سپس شریف واقفی.
اما محمدتقی شهرام، در وصف وی، در یک منبع آمده است: «تقی شهرام، که بود و چگونه شخصیتی داشت؟ وی از افراد عضو سازمان مجاهدین بود که قبل از ۵۰ عضوگیری شده بود. وی دانشجوی رشتۀ ریاضی دانشکدۀ علوم بود و عضوگیری وی توسط موسی خیابانی صورت گرفته بود» [۱۲۲۳] این فرد دارای یک سری ضعفهای خصلتی بود از جمله سفسطهگر، حراف، چپ نما، قالتاق و... که در سال ۵۰ به همراه اعضای سازمان دستگیر میشود. در زندان قصر به دلیل دارا بودن همین خصلتها و همچنین ریاست طلبیش از جمع بایکوت میشود تا اینکه آمده و از خود انتقاد میکند و مجدداً او را به جمع راه میدهند. در زندان به خاطر چپ نماییهایش او را تقی قمپز مینامیدند. در زندان قصر به دلیل چپ رویهایش با پلیس او را به زندان ساری تبعید کردند که تا آن موقع، زندانی سیاسی به خود ندیده بود. ستوان امیرحسین احمدیان که رئیس زندان بود، از او استقبال میکند. تقی شهرام که فردی زرنگ و قالتاق بود، با این افسر روابط دوستانه برقرار مینماید... در اردیبهشت۵۲ با کمک احمدیان و به همراه زندانی دیگری با نام حسین عزتی، از زندان ساری فرار و خود را به عنوان یک فرد مذهبی به سازمان مجاهدین خلق معرفی میکند. رضا رضایی به سازمان هشدار میدهد که مواظب این فرد باشند، ولی خود یک ماه پس از ورود تقی شهرام شهید میشود و تقی شهرام که از زندان فرار کرده و بدین ترتیب وجههای برای خود کسب نموده است و همچنین از افرادی است که قبل از ۵۰ عضو گیری شده و دارای تیپ نظامی خوبی میباشد، این عوامل همه دست به دست هم داده، او را جزو کادرهای رهبری سازمان میکند. [۱۲۲۴]
زرین کفش از اعضای وقت سازمان میگوید: «تقی غرور خاصی داشت و به چیزی کمتر از رهبری قانع نبود، خصوصیت دیگرش این بود که خیلی تیز بود و میدانست از چه کسی در چه جایگاهی استفاده کند.» [۱۲۲۵] احمدرضا کریمی هم درباره شهرام مطالبی نوشته که با دادههای بالا قدری متفاوت است: تقی شهرام در خانهای غیر مذهبی رشد کرده بود که نسبتاً مرفه بودند و در معاشرتها و زندگی روزمره، به طور باز و خارج از قیود مذهبی زندگی میکردند. دوران دبیرستان را در «هدف شماره ۱» گذراند و معمولاً رتبه اول بود و با آنکه در رشته ریاضی دیپلمه شد ولی با تشویق یکی از دبیرانش «محقق» که ادبیات درس میداد، استعدادهایی در زمینه مقالهنویسی و سخنرانی از او ظهور کرد. پس از قبولی در رشته ریاضی دانشکده علوم دانشگاه تهران، در آنجا با «محمد حیاتی» و «علی رضا زمردیان» آشنا شد و توسط آنها به سمت مطالعات جدید مذهبی (آثار بازرگان و...) کشیده شد و صبغه اسلامی پیدا کرد. توسط همانها در سال ۴۸ (اواخر آن) به سازمان پیوست و تحت مسئولیت «علی باکری» و مدتی هم «رضا باکری» قرار گرفت که ضمنا سعید محسن نیز نظارت داشت. در ضربه اول در یکی از خانهها دستگیر شده که به ۱۰ سال زندان محکوم گردید. [۱۲۲۶]
شخص سومی که به همراه شهرام و احمدیان گریخت، فردی با نام حسین عزتی - مرتبط با گروه ستاره سرخ بود - که مارکسیست بسیار مشهوری بود. در زندان ساری با تقی شهرام بوده و میثمی حدس میزند که وی تأثیر زیادی روی شهرام داشته است. [۱۲۲۷] دیگران هم معتقدند که عزتی مارکسیست و عضو یک گروه مائوئیستی بود، روی شهرام تأثیر زیادی گذاشت چرا که اطلاعاتش از مارکسیسم زیاد بود. [۱۲۲۸]
به هر روی، تقی شهرام که همراه دستگیر شدگان سال ۵۰ زندانی شده بود به ده سال زندان محکوم شد. تندی وی با افسران زندان سبب شد تا او را همراه زندانی دیگری به نام حسین عزتی به زندان ساری تبعید کنند. در آنجا بود که وی در آغاز سال ۵۲ توانست از زندان بگریزد. وی همزمان به داشتن غرور و پرکاری متهم بود، و به دلیل نثر قوی و پررویی و روحیه پرخاش و در عین حال تهورش، توانست موقعیت بالایی در سازمان به دست آورد. [۱۲۲۹] تسلط وی بر سازمان و نقش منحصر به فرد شهرام در پاشیدن سازمان مجاهدین و غالبکردن ایدئولوژی مارکسیستی بر این سازمان و به واقع نابود کردن آن، این فرض حدسی را مطرح کرده است که بسا دست ساواک یا حتی سیا در این کار دخیل بوده است. [۱۲۳۰] ورود وی به کادر مرکزی، آغاز انفجار و ارتداد در سازمان بود. این زمان یعنی سال ۵۴ مرکزیت در اختیار شهرام، آرام و حسین سیاه کلاه - قاتل مجید شریف واقفی - بود.
از سال ۵۲ سازمان شروع به انجام عملیات نظامی در سطوح مختلف کرده و موج جدیدی از انفجارها و ترورها را به راه انداخته بود. این اقدامات ساواک را بر آن داشت تا جدیت بیشتری به خرج داده و طی سال ۵۳ و اوائل ۵۴ عده زیادی را دستگیر کند. برخی از این افراد مصاحبههای تلویزیونی کردند و سازمان در این مرحله نیز شکستهایی را متحمل گردید.
مجید شریف واقفی از کادرهای اولیه است که به مرور به مرکزیت رسید. در واقع بعد از کشته شدن رضا رضایی، مرکزیت عبارت از شهرام و آرام بود. این دو نفر مدتی درباره اینکه نفر سوم مرکزیت چه کسی باشد بحث کردند تا به این نتیجه رسیدند که شریف واقفی را وارد مرکزیت کنند. در این مرحله، شهرام مسؤولیت شاخه سیاسی، آرام شاخۀ نظامی و شریف واقفی مسوولیت شاخه کارگری را داشت. به مرور و در جریان تغییر ایدئولوژی که محوریت آن با تقی شهرام بود، اختلافاتی میان اینان به وجود آمد که سرانجام به ترور شریف واقفی منجر شد. شریف واقفی فردی مذهبی بود، اما به تناسب شرایط خاص سیاسی و نیز برخی از آموزشهایی که در سازمان دیده بود، و همینطور تعهدات سازمانی، کج دار و مریز با شهرام کار مبارزه را ادامه داد. صمدیۀ لباف که فردی عمیقاً متدین و تحت مسؤولیت شریف بود، او را وادار کرد تا در زمینۀ تغییر ایدئولوژی، با جدیت بیشتری ایستادگی کند. در جریان درگیریها و اختلافات درون مرکزیت، شریف واقفی پس از بحثهای زیاد با شهرام و آرام، نوعی هراس و واهمه برای آنان ایجاد کرد و به همین دلیل از طرف آنان به وی پیشنهاد شد که یا به مشهد برود، یا به خارج از کشور یا در کارخانهای کار بکند تا درک سیاسی - کارگریاش بالا رفته و علائق و گرایشهای خرده بورژوازی او از میان برود! شریف واقفی به مشهد رفت، اما قصد تسلیمشدن نداشت. در این زمان خبر فعالیتهایش - که به ادعای شهرام و آرام، آنچنان که بعداً در جزوه تغییر بیانیه ابراز کردند، خائنانه تلقی میشد - توسط همسرش لیلا زمردیان [۱۲۳۱] که سخت تشکیلاتی و وابسته به سازمان بود و قاعدتاً کمونیست [۱۲۳۲]، به گوش آرام و شهرام رسید. [۱۲۳۳] به دنبال آن شهرام و آرام مصمم شدند تا شریف واقفی و صمدیه را از سر راه بردارند. چند نفر از اعضای سازمان به همراه سید محسن خاموشی، در ۱۷ اردیبهشت ۵۴ با گذاشتن قراری، زمینۀ ترور صمدیه و شریف واقفی را فراهم کردند. شریف کشته شد و صمدیه گریخت که به دام ساواک افتاد و بعدها اعدام شد. داستان کشته شدن شریف واقفی و در واقع ترور وی واقعاً هولناک بود که شرحی از آن را با دقت و تفصیل محسن خاموشی نوشته است. [۱۲۳۴] جسد شریف واقفی پس از دستگیری عوامل قتل وی، به دست ساواک افتاد و با روشنشدن ماجرا، رژیم تبلیغات فراوانی بر ضد سازمان به راه انداخت. [۱۲۳۵] در حال حاضر یک تک نگاری با عنوان عبور از سازمان، مجید شریف واقفی به روایت اسناد در اختیار داریم که زندگی وی را براساس اسناد و خاطرات نوشته است. [۱۲۳۶]
صمدیه لباف که از سال ۵۰ به عضویت سازمان درآمده بود، به لحاظ اعتقادی، کمترین مشکل را داشت. وی بیتردید فردی متدین بود و حتی درباره هدف فعالیتهای خود گفته است که نه فقط او بلکه سازمان هم وقتی او در سال۵۰ به آن پیوست، یک سازمان مذهبی و به دنبال تحقق حکومت اسلامی بوده است. وی در وصیتنامهاش هم که برخلاف همۀ سازمانها بود، خانوادهاش را به پیروی از قرآن و عترت دعوت کرده و نوشته بود که ده روز برای او روزۀ قضا بگیرند. این چیزی است که در اعتقادات مجاهدین دیده نمیشد. او میگوید که وقتی در سال۵۰ به سازمان پیوست، سازمان «دارای اعتقادات اسلامی بود و هدفش ایجاد جامعۀ توحیدی و برقراری یک حکومت اسلامی بود. به همین جهت من که دارای انگیزههای مذهبی و اعتقادات اسلامی بودم، به وسیلۀ یکی از اعضای همین گروه عضوگیری شدم... مطالعات تئوریک نیز داشتیم. این مطالعات شامل کتابهای مذهبی و مارکسیستی بود که توأماً میخواندیم، درحالی که ما به فلسفۀ الهی اسلام معتقد بودیم. کتابهای مارکسیستی را بدون اینکه از دید فلسفۀ الهی مورد بررسی قرار دهیم، میخواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تأیید میکردیم. این مسأله به اضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که خودش مارکسیست بود و به دروغ وانمود میکرد مسلمان است... و همچنین پایین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه، باعث مارکسیستشدن گروه گردید.» وی در پاسخ به این پرسش که هدف گروه شما چه بود، مینویسد: «منظور نهایی ایجاد یک حکومت اسلامی بود که بر مبنای اصول اسلامی پیاده شود» (متن بازجویی). احمدرضا کریمی هم به نقل از تقی شهرام میگوید: «صمدیه از ابتدا، سازمان را از نظر ایدئولوژی قبول نداشت.» [۱۲۳۷] مقاومت وی سرسختانهتر بود و یکبار هم که از همکاری با سازمان نومید شده بود، به مسؤول خود گفته بود «من دیگر تفنگ شما نخواهم بود». [۱۲۳۸] این بدان دلیل بود که از وی به دلیل توانایی بالای نظامیاش صرفا در عملیاتها استفاده میشد و به هر روی، انتظار آن بود که در یکی از همین عملیاتها کشته شود.
یکی دیگر از افرادی که به خاطر علائق مذهبی و یا شاید سیاسیاش ترور شد، محمد یقینی بود که یک سالی در بیروت بوده و مدت مدیدی را در زندانی در آنجا سپری کرد. وی سال ۵۵ به ایران آمد تا درباره مسائلی که در سازمان رخ داده تحقیق کند. وی نیز با دستور تقی شهرام و قبول رأی وی توسط دیگر اعضای مرکزیت، از جمله محمد جواد قائدی، در تابستان آن سال کشته شده است. قاتل وی نیز حسین سیاه کلاه بوده و تیر خلاص را به مغز او، وی شلیک کرد. سیاه کلاه، در قتل شریف واقفی نیز عامل اصلی بود.
اشاره به این نکته لازم است که این قبیل ترورها در سازمانهایی که متأثر از مناسبات مارکسیستی - استالینی بودند، امری کاملا عادی بود. از پیش از زمانی که مجاهدین چنین ضرباتی را تحمل کنند، دستور ترور فردی با نام جواد سعیدی که قصد جدا شدن از سازمان را داشت، صادر شده بود که در نهایت هم در سال ۱۳۵۲ ترور شد. توجیه آن بود که با جدا شدن وی از سازمان و معرفی شدن او به ساواک، عده زیادی از افرادی که او آنان را میشناسد، دستگیر میشوند. گزارش ترور وی را محمد جواد قائدی از اعضای مرکزیت در سال ۵۵ در بازجوییهایی که از او شده، مطرح کرده است. به نوشتۀ وی قاتل وی شخص مجید شریف واقفی بود که آن زمان خود در مرکزیت سازمان بود. جنازه او را پس از کشتن سوزاندند و قطعه قطعه کرده در چند نقطه دفن کردند. [۱۲۳۹] گفتنی است که در جریان دادگاه تقی شهرام، برادر جواد سعیدی، شکایتی را دربارۀ قتل برادرش توسط سازمان، تسلیم دادگاه کرد و در آن به شرح توطئهای که در سازمان بر ضد برادرش برای قتل وی صورت گرفته، پرداخته است. [۱۲۴۰]
یک مورد دیگر مرتضی هودشتیان - مهندس الکترونیک - بود که از طرف سازمان به خارج فرستاده شده، به بغداد رفت و از آنجا برای آموزش به یکی از اردوگاههای الفتح رفت. افراد سازمان در آنجا به وی مشکوک شده، بدون مشورت با سازمان در تهران، او را چندان شکنجه دادند که خونریزی مغزی کرد و کشته شد. بعداً خبر رسید که او هوادار و مورد اعتماد سازمان بوده است. [۱۲۴۱]
تحلیل عزت شاهی از این شرایط سازمان چنین است که سازمان به دو دلیل در این شرایط در معرض خطر فکری قرار گرفت. یکی آنکه به دلیل از دست دادن نیروهایش، سراغ هرکسی میرفت و به این ترتیب افراد لاابالی در سازمان وارد شدند. دلیل دیگر آن بود که الگوی سازمان «الفتح» بود که روی عقیده و مذهب تکیهای نداشت و به «مبارزه» بها میداد. این الگو سبب شد تا افراد غیرمذهبی در سازمان وارد شوند. [۱۲۴۲] وی به برخوردهای منافقانه درون سازمان برای پوشاندن همکاریشان با کمونیستها و فداییها برای افرادی مانند وی که مذهبی بودند، اشاره کرده و از آن جمله از کمک مالی سازمان به فدائیان یاد میکند. وقتی وی در این باره توضیح میخواهد میگویند این پولی است که به عنوان قرض الحسنه به آنها دادهایم. [۱۲۴۳]
اما اینکه سیر حوادث چگونه پیش رفت که به ماجرای تحول فکری در سازمان و اقدامات خشونت بار علیه اعضای آن انجامید، چنین بود: شکستهای پی در پی سازمان طی سالهای ۵۱-۵۲، افراد کادر مرکزی را به این فکر انداخت تا بار دیگر در ایدئولوژی و استراتژی سازمان تجدید نظر کنند. به همین دلیل در پاییز سال ۵۲ به دستور مرکزیت سازمان، مطالعۀ وسیعی بر روی ایدئولوژی سازمان توسط یک کادر ده نفری که شامل سه نفر مرکزیت نیز میشد، آغاز گردید. به گفتۀ یکی از همین مجاهدین، این مطالعه پس از مدت کوتاهی (که به گفته حق شناس ۹ ماه طول کشید) به بن بست رسید و اکثر این گروه ده نفری - و در اصل هفت نفرشان - به این نتیجه رسیدند که هستۀ تفکراتشان مارکسیستی است. آنان تصمیم گرفتند پوسته را شکافته و هسته را عیان کنند.
در ادامه، پس از کشتهشدن بهرام آرام، مرکزیت عبارت بود از شهرام، محمدجواد قائدی، حسین سیاه کلاه، و محسن طریقت. به نظر میرسد در سال ۵۵ و ۵۶ تقریبا همه کارها در اختیار شهرام بوده و در خارج نیز سازمان عملا فعالیت نظامی نداشته است. تقی شهرام به تدریج مورد انتقاد اعضای دیگر قرار گرفت و سپس به سال ۵۶ به خارج از کشور رفت و در سال۵۷ نیز از سازمان کنار گذاشته شد و کار در اختیار علیرضا سپاسی (اعدام بعد از انقلاب)، حسین روحانی و چند نفر دیگر افتاد. سیاه کلاه نیز از سازمان و فعالیت سیاسی کناره گرفت. بعد از انقلاب متهم شد که با سپاه همکاری میکند. وی در سال۵۹ به سازمان پیکار اعلام کرد که حاضر به همکاری است اما آنان به خاطر همان شایعه، او را نپذیرفتند. وی یک بار دیگر هم در اواخر آذر یا اوایل دی ماه ۶۰ یک بار دیده شد و بعد از آن کسی از وی خبری نداده است.
تقی شهرام که حتی تا زمان فرار از زندان ساری هنوز نماز میخواند، پس از یک دوره مطالعه در مسائل ایدئولوژیک و تغییر ایدئولوژی گفت: «پیراهن پوسیده اسلام را از هر کجا وصلۀ علمی زدیم، از جای دیگر پاره شد.» [۱۲۴۴] در واقع، اصالتدادن به مبارزه و یافتن عناصری از دین متناسب با امر مبارزه، آنان را به این توهم انداخت که اسلام انقلابی آنان همه مشکلاتشان را حل خواهد کرد. این درحالی بود که اساس نگرش التقاطی بود. همین امر سبب شده بود که آنان «مبارزه» را محور قرار داده و دین به عنوان امر حاشیهای مورد توجهشان باشد. به همین دلیل، دربارۀ اظهار اسلام نزد سایر گروههای کمونیستی به ویژه گروههای مبارز خارجی، تقیه میکردند. حتی برخی از گروههای داخلی تا پیش از نخستین اطلاعیۀ آنان که عنوان «به نام خدا و بنام خلق قهرمان ایران» داشت، نمیدانستند مجاهدین یک گروه مذهبی هستند. [۱۲۴۵] در ادامه کار، سازمان اصل را به مبارزه و نه به معتقدات داد و همین امر سبب شد تا گروههای کمونیستی کوچک را هم به تدریج در درون خود راه دهد. این حرکت که به صورت فردی و گاه بیش از آن بود، یکی از عمده دلایل تحول در درون سازمان به حساب میآمد.
به هر روی، در این تحول، تقی شهرام نقش محوری و اصلی داشت، مطلبی که هیچ تردیدی در آن نیست. میثمی از قول بهرام آرام نقل میکند که در شهریور سال ۵۲ چند ماه پس از کشته شدن رضا رضایی (خرداد ۵۲) همه سران سازمان - آرام، شهرام، شریف واقفی، سپاسی، جوهری و... طی نشستی در کرج تصمیم گرفتند تا درباره مباحث دینی و آموزشی آن در سازمان بحث کنند. اما به سرعت به این نتیجه رسیدند که باید آموزشهای دینی را متوقف کرد. زیرا هفتاد درصد قرآن متشابه است و هرکسی برای خود نظری دارد. اگر این مسائل را در سازمان طرح کنیم، سبب ایجاد اختلاف و انشعاب میشود، این چیزی است که ساواک خواستار آن است. بنابراین، آموزشهای دینی کنار گذاشته شد تا سازمان به لحاظ نظامی و سیاسی بتواند به صورت منسجم با رژیم مبارزه کند. [۱۲۴۶] به نظر میرسد این بهانهای از سوی مارکسیستهای سازمان برای رها کردن بحثهای دینی و آموزشهای مربوطه در سازمان بوده است. میثمی پس از نقل آن گزارش مینویسد: «وقتی آموزشهای مذهبی نباشد، آموزشهای مارکسیستی جایگزین میشود.» [۱۲۴۷] طبعاً میتوان تصور کرد که اعضای درجه دو و سه سازمان، میتوانستند به لحاظ شخصی کاملا مذهبی و مؤمن بوده باشند.
از سال ۵۲-۵۳ به بعد، ابتدا با متمرکز کردن آموزشها روی تشریح دگماتیسم اسلام، انتقاد از آموزههای اسلام آغاز گردید. متن آموزشی در این زمینه، جزوۀ سبز نام داشت. [۱۲۴۸] اندکی بعد تقی شهرام جزوۀ معروف به بیانیۀ اعلام مواضع ایدئولوژیک را تدوین و در آن چرخش فکری سازمان را از اسلام به مارکسیسم توجیه کرد. در واقع، بحث تغییر ایدئولوژی از سال ۵۲ آغاز شد. در طول سال ۵۳ تنها رهبران سازمان از این ماجرا خبر داشتند، [۱۲۴۹]و خبر آن را در نشریۀ داخلی آذرماه ۱۳۵۳ اعلام کردند. ساواک هم از سال ۵۱ روی این مسأله کار میکرد و هرچه میگذشت، نسبت به مسائل درونی سازمان بیشتر آگاه میشد. حتی احمدرضا کریمی در مصاحبۀ تلویزیونی خود در ۲۶ تیرماه ۵۲ بحث مارکسیست زدگی سازمان را مطرح کرد. [۱۲۵۰] تلاشها و تبلیغات ساواک برای معرفی سازمان به داشتن افکار مارکسیستی سازمان را وادار کرد تا مواضع خود را آشکار و بیانیه اعلام مواضع را منتشر کند. [۱۲۵۱] با انتشار آن بود که سازمان با مقاومت شریف واقفی و دیگران مواجه شدند. مرکزیت تصمیم گرفت مخالفان را در سطح مرکزیت و اندکی پایینتر حذف کند و به همین دلیل شریف واقفی کشته شد و مرتضی صمدیه لباف [۱۲۵۲] مجروح [۱۲۵۳] و اسیر گردید. به دنبال آن سازمان تلاش کرد تا مسأله را به همان اندازه که در درون سازمان تحمیل میکند، در میان سمپاتها مسکوت بگذارد. به همین دلیل، جزوۀ داخلی تحت عنوان سمپاتها انتشار داده شد که در آن طرز برخورد با سمپاتها را توضیح میداد و چنین رهنمود میداد که نباید با آنان، از مسائل مارکسیستی سخن گفت و تنها باید از امکاناتشان به نفع انقلاب بهره برد. [۱۲۵۴]
به هر روی، ماجرای ارتداد پنهان کردنی نبود و به همین دلیل در شهریور ۵۴ مسأله در سطح عمومی سازمان علنی گردید و بیانیه هم به طور رسمی میان اعضا توزیع شد. [۱۲۵۵] از آنجا که در سازمان، مرکزیت، استبداد کاملی بر مجموعههای تحت امر خود داشت و افراد عادت کرده بودند هرچه مرکزیت گفت، آن را بپذیرند، سازمان با آن گستردگی، مجبور شد سخن دو نفر مرکزیت را قبول کند. با خواست اینان، تمام امکانات هم میبایست تحت نظارت اینان قرار میگرفت. طبعا به محض آنکه صمدیه یا شریف واقفی قدری مقاومت کردند، باید از سر راه برداشته میشدند. صمدیه در بازجوییهای خود نوشت که «رهبران این گروه - گروه مارکسیست شده در سازمان - ادعا داشتند که ما در عمل به مارکسیسم رسیدهایم و بس. زمانی که من و چند نفر دیگر و مجید شریف واقفی که یکی از افراد مؤثر و فعال و از رهبران گروه بود، با آنها مخالفت کرده و حاضر به پذیرش مارکسیسم نشدیم و خواستیم یک گروه مذهبی تشکیل بدهیم و انبار گروه را با خود بردیم. اقدام به ترور ما کردند.» وی مکرر در همین بازجوییها تأکید میکند که از ابتدا هدف سازمان، تأسیس حکومت اسلامی بوده است.
همان زمان، یک گروه کمونیستی در توضیحی درباره این شیوهها، پس از کشتن شریف و صمدیه نوشت: «سپس موج دوم مبارزه ایدئولوژیک از بالا به پایین، به پایههای سازمان کشیده شد که واقعا رقتآور بوده است. در این مرحله از هیچ کاری فروگذار نشد. از هیچ عمل غیر انقلابی خودداری نشد، و انواع متدهای صیقل یافته و نیافته استالینی بکار گرفته شد.» [۱۲۵۶]
[۱۲۱۱] بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۳۸۰ـ ۳۸۱. در واقع، کادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به کار ایدئولوژیک اعتقاد داشتند و حنیف نژاد از تجربههایی که از جبهۀ ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین کار ایدئولوژیک میگذاشتند؛ اما فشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حرکت فدائیان خلق، آنان را وادار کرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همان، ص ۳۹۹. [۱۲۱۲] افراد دستگیر شده عبارت بودند از: محمد حنیف نژاد، اصغر بدیعزادگان، علی باکری، سعید محسن، بهمن بازرگان، ناصر صادق، علی میهندوست، محمود عسکریزاده، نصر الله اسماعیل زاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی. البته میهندوست، بدیع زادگان، حنیف نژاد و مشکین فام پس از شهریور ۵۰ و تا آبان همان سال دستگیر شدند. به نوشتۀ برخی منابع از ۱۶ کادر همه جانبه ۱۴ نفر دستگیر شدند که ۱۳ تن آنان تیرباران شدند. (فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، ص ۲۱). تمامی افراد فوق الذکر اعدام شدند و تنها بهمن بازرگانی و مسعود رجوی از اعدام جان سالم بهدر بردند! دو فرد اخیر با هم، داستانی هم دارند، که یکی مارکسیست شد و دیگری مسلمان از نوع آنچه میخواست ماند و علیه دیگری مطالبی هم شایع کرد. [۱۲۱۳] در این باره گفتگوها و جمع بندیهای فراوانی در دورۀ زندانی بودن سران سازمان صورت گرفت. در این باره بنگرید: آنها که رفتند، ص ۳ـ۱۰، و همان، ص ۵۶ـ ۶۱. [۱۲۱۴] شرح آن را بنگرید در: شرح تأسیس و تاریخچۀ وقایع... ص ۸۰ـ ۸۷. شخصی با نام الله مراد دلفانی که سابقا گرایش تودهای داشت و طرف اعتماد ناصر صادق از اعضای مجاهدین قرار گرفته بود تا از طریق وی اسلحه تهیه شود، رابط ساواک بود و ساواک با کمک وی توانست ضربۀ خود را بر مجاهدین وارد کند. میثمی به تفصیل درباره سادهنگری بچههای سازمان و اسیر شدن آنان میان یک تور پلیسی، شرح دستگیری و ضربۀ پنجاه را به تفصیل آورده است. بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج ۱، ص ۳۸۳ به بعد و نیز: آنها که رفتند، ص ۶۵ـ۵۵؛ شرح جالبتری از این ضربه و دستگیری کادرهای سازمان را نجات حسینی آورده است. بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص ۲۹۶ـ ۳۰۸. شرح دیگری از این واقعه را بنگرید در: فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران، اردیبهشت ۱۳۵۴، ص ۱۹ـ ۲۱. [۱۲۱۵] آنها که رفتند، ص ۹۴. [۱۲۱۶] بنگرید: هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج ۱، ص ۲۴۵؛ چریکهای فدایی و مجاهدین در جریان ورود سلطان قابوس به ایران، چندین عملیات داشتند و با هم اعلامیه مشترک دادند. بنگرید: آنها که رفتند، ص ۳۵۲. میثمی تأیید میکند که گاه مراکزی که جنبۀ مردمی هم داشت و نباید ویران میشد، هدف قرار میگرفت. بنگرید: همان، ص ۳۶۱. [۱۲۱۷] هاشمی رفسنجانی، ج ۱، ص ۲۴۹. [۱۲۱۸] رضا رضایی همراه دستگیر شدگان شهریور ۵۰ دستگیر شد اما به بهانۀ یافتن برادرش احمد، با مأموران ساواک از زندان بیرون آمده و در فرصتی مناسب، با وارد شدن در گرمابۀ جعفری از در دیگر آن فرار کرد. با این حال، چند روز بعد، برادرش احمد در خیابان مورد شناسایی قرار گرفته و با نارنجک خودکشی کرد که ضمن آن دو مأمور هم زخمی شدند. وی اولین عضو سازمان بود که کشته شد و اصطلاحاً نام اولین شهید سازمان را به خود گرفت. بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص ۳۰۸. دیگر افراد اصلی سازمان در خرداد و شهریور ۵۱ اعدام شدند. در اردیبهشت سال ۵۲ پس از گریختن تقی شهرام از زندان ساری و ترور لوئیس هاوکینز معاون هیئت مستشاری امریکا در تهران، ساواک به جد به تعقیب مجاهدین پرداخت و در ۲۵ خرداد ۵۲ به خانهای که تصادفاً رضا رضایی در آن بود حمله کرد. در همین جریان بود که وی نیز با شلیک گلوله خودکشی کرد. [۱۲۱۹] وی در مرداد ۵۱ کشته شد. مقایسه کنید با: فرازی از تاریخ مجاهدین خلق، ص ۲۳. [۱۲۲۰] کاظم ذوالانوار (فرزند سید جعفر ذوالانوار از روحانیون شیراز) از کادرهای اصلی سازمان مجاهدین بود که توسط مشکین فام، همشهریش، عضوگیری شد. در جریان دستگیریهای گسترده سال ۵۰ توانست خود را خلاص کند. وی پس از یک دوره فعالیت در سازمان و شرکت در برخی از اقدامات انفجاری دستگیر شد. این زمان وی جزو سران سازمان و از افراد مرکزیت به شمار میآمد. وی پس از دستگیری به زندان محکوم شد، اما با بالا رفتن ترورهای مجاهدین، ساواک تصمیم گرفت تا به عنوان تلافی، تعدادی از زندانیان برجسته مجاهد و فدایی را بدون محاکمه از بین ببرد. به همین دلیل در ۲۹/۱/۱۳۵۴ به همراه بیژن جزنی، مصطفی جوان خوشدل و عدهای دیگر (محمد چوپان زاده، احمد جلیل افشار، عزیز سرمدی، حسن ضیاء ظریفی، مشعوف کلانتری و عباس سورکی) که جمعاً نه نفر بودند - چنان که اعلام شد - در حین فرار کشته شدند. عناصر دستگیر شده ساواک پس از انقلاب اعتراف کردند که ساواک این افراد را به تلاقی ترورهایی که این قبیل سازمانها در بیرون انجام داده و طبق برنامۀ خودشان با محاکمۀ انقلابی آنان را میکشتند، این افراد را انتخاب کرده و آنان را کشتند (بنگرید: روزنامه اطلاعات، دو شنبه ۲۶ خرداد ۵۸ و روزهای بعد، گزارش محاکمه تهرانی «بهمن نادری پور») درباره زندگی کاظم ذوالانوار، کتابی با عنوان بازجستی در زندگی و مبارزات شهید سید کاظم ذوالانوار (جواد کامور بخشایش، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵) به چاپ رسیده است. نامههای برجای مانده از وی از دوران پیش از دستگیری، نشانگر تدین جدی اوست که البته در این باره مانند بسیاری از اعضای دیگر سازمان هم که از خانوادههای مذهبی و روحانی بودند، رفتار میکرد. (چند نامه وی را بنگرید در همان کتاب، ص ۹۴ـ ۹۷) درباره خاطراتی از وی در زندان و تدین او و نماز خواندنها و قرائت قرآن بنگرید به همان کتاب، ص ۱۴۳ـ ۱۴۴ و نیز فعالیتهای مذهبی اش، ص ۱۵۲ـ ۱۵۴. [۱۲۲۱] وی بعدها در سال ۱۳۵۵ در خیابان شیوا (حوالی پیروزی) در درگیری با نیروهای امنیتی کشته شد. [۱۲۲۲] بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص ۳۲۱. [۱۲۲۳] بنگرید: تازیانه تکامل، ص۳۶. [۱۲۲۴] بنگرید: فرازهایی از تاریخ مجاهدین خلق ایران، ص ۲۴ـ ۲۵؛ میثمی توضیحات بیشتری درباره سابقه رفتارهای تقی شهرام در زندان در کتاب تازیانۀ تکامل، ص ۳۸ـ ۴۵ به دست داده است. [۱۲۲۵] بررسی تغییر ایدئولوژی، ص ۹۲. [۱۲۲۶] شرح تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران و مواضع آن، ص [۱۲۲۷] بنگرید: آنها که رفتند، ص ۲۷۴. [۱۲۲۸] بنگرید: بررسی تغییر ایدئولوژی، ص ۹۱ از مصاحبه با زرین کفش. [۱۲۲۹] از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص ۴۰۵. [۱۲۳۰] بنگرید: بررسی تغییر ایدئولوژی، ص ۹۴ به نقل از سید حمید روحانی و جواد منصوری، و مسعود حقگو و احمد احمد، همانجا به نقل از اکبر طاهری آمده است که شواهد جدی در تأیید این دیدگاه وجود ندارد. همان، ص ۹۷. این کتاب هم ضمن شرحی از چگونگی سابقه نفوذ ساواک در گروههای انقلابی و اینکه مرز رها کردن آنان تا مرحله دست زدن به اقدمات مسلحانه بود، نفوذ ساواک در سازمان را از طریق شهرام نپذیرفته است. بنگرید: همان، تا ص ۱۰۵ به نظر میرسد، تکیه بر روی نفوذ ساواک، با حرکت انحرافی که سازمان به لحاظ ایدئولوژیک دنبال کرده و تحولات بعدی که دست کم به مقدار بیش از هشتاد درصد معلول آن سبک فکر کردن بود، منافات دارد. [۱۲۳۱] وی پیش از آن همسر رضا رضایی بود. بنگرید: بررسی تغییر ایدئولوژی، ص ۱۳۸. [۱۲۳۲] علیرضا زمردیان (گویا برادر لیلا) هم از کسانی بود که مدتها کمونیست بود، اما در زندان به صورت تاکتیکی نماز میخواند. (خاطرات آقای منتظری، ج ۱، ص ۳۹۲). علیرضا یکی از متدینترین افراد مجاهدین بود که وقتی مارکسیست شد، آیت الله ربانی شیرازی ناراحت شد (آنها که رفتند، ص ۲۶۰) [۱۲۳۳] در واقع گزارش لیلا زمردیان همسر مجید شریف واقفی بود که وی را به قتلگاه کشاند، بنگرید: تحلیل آموزشی بیانیه، ص ۲۲۲. [۱۲۳۴] بنگرید: نهضت امام خمینی، ج، ص ۳، ص ۶۸۰. [۱۲۳۵] در این باره بنگرید: روزنامۀ اطلاعات، ۱۵ اردیبهشت، ۱۳۵۸؛ وسال ۱۳۶۰ ۲۹ـ ۳۱ شهریور؛ و نیز بنگرید تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران، غلامرضا نجاتی، ج ۱، ص ۴۲۴؛ نهضت امام خمینی ج ۳، ص ۶۷۸ـ ۶۷۹. [۱۲۳۶] عبور از سازمان، مجید شریف واقفی به روایت اسناد، تهران، ۱۳۸۶ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶. [۱۲۳۷] بنگرید: بررسی تغییر ایدئولوژی، ص ۱۲۶، شرح تاریخچۀ سازمان مجاهدین، ص ۶۵. [۱۲۳۸] همان، ص ۱۲۸. [۱۲۳۹] شرح ترور وی را بنگرید: در همان، ص ۱۳۸ـ ۱۴۱. [۱۲۴۰] متن این شکایت نامه را بنگرید: در روزنامۀ جمهوری اسلامی، دوشنبه، ۳۰ تیرماه ۱۳۵۹. [۱۲۴۱] سازمان مجاهدین خلق ایران، صص ۱۰۶ـ ۱۰۷ (براساس شرح وی گناه اصلی بر عهده محسن فاضل بوده است) نیز بنگرید به: مصاحبه حق شناس با مجلۀ آرش، ش ۷۹، ص۲۵. [۱۲۴۲] خاطرات عزت شاهی، ص ۱۲۱. [۱۲۴۳] خاطرات عزت شاهی، ص۱۲۳ـ ۱۲۴. [۱۲۴۴] بنگرید: مواضع گروهها در زندان، ص ۲۲، عبارتی که در اطلاعیۀ تعیین مواضع آمده بود، چنین بود: در مقابل هر ترمیم و گرهی، دهها گسیختگی و پارهگی دیگر ظاهر میشد؛ هنوز به یکی نپرداخته در صد جای دیگر رخنه به وجود میآمد. [۱۲۴۵] بنگرید: مشکلات ومسائل جنبش، گروه اتحاد کمونیستی، ص ۲۴. [۱۲۴۶] آنها که رفتند، ص ۳۸۵-۳۸۶. [۱۲۴۷] همان، ص ۳۸۹. [۱۲۴۸] زوایای تاریک، ص ۳۱۵. بخشی از این جزوه در انتهای اطلاعیۀ تغییر مواضع ایدئولوژیک به عنوان ضمیمۀ سوم درج شده است. نام این جزوه به مناسبت رنگ کاغذ موجی آن، سبز بود (و جزو اولین مدارکی بود که اگر اتفاقی میافتاد باید سوزانده میشد، بنگرید: تازیانه تکامل، ص ۴۶) به نوشته میثمی، این جزوه در عید سال ۵۴ در سه یا چهار نسخه برای سرشاخهها فرستاده شد. جزوۀ یاد شده مشتمل بر دو محور بود، الف: پذیرفتن تکامل مادی جهان، ب: نفی استثمار انسان از انسان، در این جزوه مروری هم بر تاریخ معاصر ایران شده و تفاوت پنج دوره بیان شده بود که مبنا هم بحث زیربنا و روبنا بود (آنها که رفتند، ص ۴۰۱-۴۰۲). [۱۲۴۹] یکی از افرادی که در تحول ایدئولوژیک در سازمان مؤثر بود، حسین احمدی روحانی بود که به همراهی علی رضا سپاسی به تقی شهرام کمک کردند. روحانی در این باره مینویسد: در خلال سالهای ۵۳ و ۵۴ با مطالعۀ بیشتر کتب مارکسیستی و بررسی بیشتر مواضع مجاهدین و در همین رابطه کمک رفیق سپاسی که در زمان ملاقاتمان در سال ۵۳ مارکسیست بود و مطالعۀ مطالبی که در سازمان تهیه شده بود که البته قسمت مهم آن را خود تقی شهرام تهیه کرده بود، من به موضع التقاطی مجاهدین پی بردم و برای من روشن شده بود که باید در این باره به اصطلاح برخورد کمونیستی کرد و موضع التقاطی گرفتن نادرست است. در اینجا بود که من به حقانیت مارکسیستم رسیدم و آن را پذیرا شدم (از پرونده نامبرده) [۱۲۵۰] شرح تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، ص ۳۳. [۱۲۵۱] همان، ص ۷۸. [۱۲۵۲] طرح کشتن آنها هردو در یک روز یعنی ۱۶ اردیبهشت سال ۵۴ اجرا شد. صمدیه بعد از دستگیری، محاکمه و همراه ده نفر دیگر که عبارت بودند از: وحید افراخته، محمدطاهر رحیمی، محسن خاموشی، محسن بطحائی، منیژه اشرف زادۀ کرمانی، ساسان صمیمی، عبدالرضا منیری جاوید، مرتضی لبافی نژاد، مهدی غیوران و طاهره سجادی به اعدام محکوم شدند. (در تاریخ ۱۰/۱۰/۵۴) این افراد منهای غیوران و همسرش سجادی، اعدام شدند. این غیوران همان است که ترتیب ملاقات آیت الله طالقانی و تقی شهرام بر سر قضیۀ ارتداد در سازمان را داد. بنگرید: حماسه آفرینان دوازدهم محرم، ص ۹۵. وی در حال حاضر در تهران زندگی میکند. درباره این ملاقات و نیز ملاقات هاشمی رفسنجانی با بهرام آرام در خانه غیوران در ابتدای تغییر ایدئولوژی بنگرید به: خورشید واره، خاطرات طاهره سجادی (همسر مهدی غیوران)، ص ۶۷ـ ۶۸ خانم سجادی نوشته است که آیت الله طالقانی بعد از آن ملاقات گفت: از این به بعد کمک به اینها خلاف شرع است. غیوران هم که پولی در اختیار داشت تا به سازمان بدهد، پیغام فرستاد آن را به بهرام آرام ندهند. دربارۀ فعالیتهای صمدیه لباف در سازمان و شجاعت و بیباکی و ایمان مذهبی وی بنگرید به خاطرات میثمی تحت عنوان: شهید صمدیه لباف پوینده نسبت علم و دین، مجلۀ چشمانداز، ش ۱۸، ص ۴ـ ۸. وی نوشته است که اعدام وی در چهارم بهمن ۵۴ به همراه عبدالرضا منیری جاوید و مرتضی لبافی نژاد بوده است. (نیز درباره زندگی لبافی نژاد و ایمان مذهبی نیرومند او تا لحظات پایانی عمرش بنگرید: حماسۀ دکتر مرتضی لبافی نژاد، تهران، ۱۳۵۸. (تصویر سه نفری لبافی نژاد، عبدالرضا منیری جاوید و ساسان صمیمی در ص ۶۶ همان کتاب چاپ شده است). لبافی نژاد، در دادگاه موضع جریان ارتداد را محکوم کرد. وی در زندان از صمدیه لباف مسائل بیرون را شنیده بود (بنگرید: حماسۀ دکتر مرتضی لبافی نژاد، ص ۷۷) در دادگاه تقی شهرام، بهجت خارکن همسر علی میرزا جعفر علاف هم بر ضد شهرام اعلام جرم کرده و گفت که شوهر وی را در سازمان کشته است. بنگرید: نفاق یا کفر پنهان، ص ۱۹۶. [۱۲۵۳] گزارش ترور وی را به روایت کریمی بنگرید در: شرح تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق، ص ۶۳ـ ۶۵. [۱۲۵۴] مشکلات و مسائل جنبش، ص ۴۲. [۱۲۵۵] در این باره به کیفر خواست تقی شهرام که پس از انقلاب بر اساس اسناد موجود و اطلاعیهها و بیانیه و اظهارات افراد مختلف تهیه شده، مراجعه کنید. کیهان، ش ۱۱۰۴۶، ۲۵ تیرماه ۵۹. [۱۲۵۶] مشکلات و مسائل جنبش، ص ۴۲.