۶- بخشهایی از بیانیه تغییر مواضع
مؤلف این متن بدون تردید، محمدتقی شهرام است که به احتمال، برخی از دوستان او هم به وی کمک کردند. این زمان، برخی از تئوریسینهای قدیمی سازمان هم همین گرایشها را داشتند. حسین روحانی که دستی در تدوین کتاب شناخت هم داشت، میگوید: وقتی در سال ۵۴ به ایران آمدم، به انتقاد از مواضع التقاطی سازمان مجاهدین پرداختم و «این التقاط را به نفع ماتریالیسم دیالکتیک و ایدئولوژی مارکسیستی» شکستم. اما به هر روی، بیانیه کار خود شهرام بوده است.
در این بیانیه، پس از بیان یک مقدمه درباره لزوم نشر آن، کوشش شده است تا سیر مبارزات مردم ایران، پس از شهریور بیست بیان شده و این مسیر تا شکست نهضت خرداد ۴۲ دنبال شود. پس از آن تشکیل سازمان و مراحل مختلفی که بر آن گذشته و نیز تلاشهایی که در جهت تدوین ایدئولوژی صورت گرفته، گزارش شده است. همزمان به بیان جریان فکر مذهبی پدید آمده در این دوره پرداخته شده است. در تمامی موارد، معیارهای تحلیل، دقیقا بر مبنای اندیشهها و تحلیلهای مارکسیستی است. بخش عمدهای از محتوای بیانیه، تحلیل دوآلیسم موجود در تفکر سازمان و سرگردانی میان ماتریالیسم و ایدهآلیسم است. اینکه تفاوت اسلام مجاهدین با اسلام رایج و سنتی در چه اصولی بوده، ضمن موارد مختلف شرح و بسط داده شده است. در ادامه، از فعالیتهای جدید ایدئولوژیک که از سال ۴۷ به بعد آغاز شده، سخن به میان آمده و کوشش شده است تا نشان داده شود که به رغم همۀ تلاشهایی که روی قرآن و نهج البلاغه صورت میگرفته، قالبهای اصلی کار، براساس اندیشههای مارکسیستی بوده است. اشکال کار هم درست همین بوده است که جهتگیری فکری اولاً به دلیل آشنایی ناکافی سازمان با مارکسیسم و ثانیاً به دلیل وجود همین دوآلیسم، ناقص بوده و توان تحلیل کامل را نداشته است. جهت گیری مطالعاتی، به موازت گذر زمان، هرچه بیشتر به سمت آموزههای مارکسیستی سوق داده میشده و در عین حال، مقاومتهایی هم در سازمان بر ضد آن صورت میگرفته است. در یک مورد در اشاره به برنامههای آموزشی سازمان در این دوره و تناقضات ایدئولوژیک موجود در آن، چنین آمده است: «به این ترتیب، به موازات گسترش مطالعات مارکسیستی - لنینیستی در سازمان ما، اقدامات تدافعی علیه آن توسط خیل مقالات، بحثها و نظرات مطنطن ایده آلیستی آغاز شد. دوباره یک برنامۀ جدید (بررسی و تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلامی) طرحریزی شد و مجدداً مطالعات حجیمی دربارۀ تاریخ اسلام، دربارۀ محتوای ایدئولوژیک مبارزات گذشته و مخصوصا مبارزاتی که تحت عنوان ایدئولوژی اسلام (تشیع) توجیه میشوند (مبارزات تشیع علویان... سربداران، نهضت مشروطه، جنگل و... که همه جا مذهب ظاهرا نقش قابل اهمیتی داشت) و همچنین بررسی درباره معنای آیات قرآن و درک مفاهیم دینامیک آن، تدوین تفاسیر و کار شدید روی نهج البلاغه و سایر متون معتبر اسلامی در دستور قرار گرفت. در کنار این مطالعات البته آموزش برخی از متون مارکسیستی نیز در دستور بود و از این نظر که مقدمتاً معتقد بودیم اسلام نه تنها با دستآوردهای علمی و تجربی بشر مباینتی ندارد بلکه آنگاه اسلام حقیقی و انقلابی فهمیده میشود که به دانش زمان و در این زمینه به دانش شناخت و تغییر اجتماع (مارکسیسم - لنینیسم) مسلح باشیم. حاصل این برنامهها که بیش از یک سال کار عمده گروه مصروف آن شد، یک دوره کتب و مقالات ایدئولوژیک بود که به طور اساسی در سه قسمت کتاب شناخت، جزوۀ تکامل و راه انبیاء مشخص میشد. در کتاب «شناخت» از اصول شناسایی دینامیک و روش تحلیل رئالیستی قضایا بحث میشد. جزوۀ تکامل درباره قانون تکامل و انطباق آن با نظرات اصیل مذهبی و همچنین خصوصیات ویژه انسان صحبت میکرد؛ و «راه انبیاء» میخواست ثابت کند که راه بشر (یعنی علم و حتی فلسفه علمی) نه تنها تضادی با راه انبیاء و مضمون و محتوای رسالت و عقاید آنها ندارد و نه تنها راه پر پیچ و خم شناخت و معرفت بشری از راه انبیاء دور نمیشود، بلکه بشر، در سر انجام کوششهای خود بالاخره در نقطه بسیار والایی با راه انبیاء تلاقی خواهد کرد و بر آن منطبق خواهد شد.»
نویسندۀ بیانیه میافزاید: «مارکسیسم از نظر ما (در آن موقع) دارای دو قسمت بود. یک قسمت پایۀ فلسفی آنکه براساس ماتریالیسم قرار داشت و قسمت دیگرش تجربیات سیاسی، اجتماعی و عملی آنکه ما آن را حاصل شرکت در یک پروسه طولانی مبارزه تودهها و رهبری مبارزات طبقاتی در یک صد سال اخیر میدانستیم. بدین ترتیب ما ناآگاهانه، مارکسیسم را تکه پاره میکردیم و تصور میکردیم که پذیرش و درک مفاهیم سیاسی - اجتماعی - تجربی مارکسیسم و همچنین قبول و درک دیالکتیک به عنوان اسلوب شناخت علمی، بدون اعتقاد عمیق به مبانی ماتریالیسم، امکانپذیر است.»
در ادامه از تنافی میان ایمان و اعتقاد به وحی از یک طرف و پذیرش تحول علمی جامعه براساس نگاه به ابزار و مناسبات تولید از سوی دیگر، بر تضاد میان درک علمی و ایمان وحی تکیه کرده و مارکسیسم را به عنوان فلسفۀ علمی، دقیقا مساوق علم تجربی گرفته است. پس از آن با تبختر، به جای تضاد دین با مارکسیسم، تضاد دین و علم را مطرح کرده و مینویسد: «جالب توجه در اینجا این بود که ما برای اینکه درک علمی تاریخ را با نقش انبیاء تلفیق کنیم و عدم تناقض این دو را بپوشانیم و یا به بیان دیگر برای اینکه درک علمی تاریخ را از دل مذهب بیرون بیاوریم، مجبور بودیم مارکسیسم را به عنوان عصایی در دست مذهب قرار دهیم. لنگیها و نارساییهای آن را جابهجا با تعبیرات و تفسیرات مارکسیستی منتها در پوشش و قالب آیات و احکام، جبران کنیم۱ و آن وقت نتیجه بگیریم که ایدئولوژی و تفکری که محصول شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی هزار و سیصد سال قبل است، میتواند مسائل مبارزاتی امروز را پاسخگو باشد! در حقیقت ما هیچگاه نمیتوانستیم و بالاخره هم نتوانستیم به چنین نتیجهای دست یابیم. تحولات اجتماعی و پیشرفتهای علمی آن قدر از نظرات اجتماعی و فلسفۀ ایده آلیستی مذهب فاصله گرفته بود، و مذهب آن قدر استعداد هماهنگی خود را با شرایط انقلابی روز (چه از نظر اجتماعی و چه از نظر علمی) از دست داده بود که علیرغم تمام کوششهای واقعاً بیوقفۀ ما در امر احیاء و نوسازی نظرات مذهب، باز هم فرسنگها از قدرت تبیین مسائل و نظرات تثبیت شدۀ علمی و اجتماعی روز عقب میماند. این فاصله و شتاب تحولات اجتماعی - سیاسی - اقتصادی، نسبت به هستۀ متوقف اندیشۀ مذهبی، چنان فزاینده بود که کوششهای نوجویانه ما، به دلیل عدم آمادگی هستۀ درونی اندیشۀ مذهبی، همواره عقیم میماند.
پروسۀ دائما تکراری اما بینتیجۀ احیای اندیشۀ مذهبی در جامعه از سید جمال الدین اسدآبادی تا متجددین بسیار جدیدتر مذهبی، از قبیل دکتر علی شریعتی، نمونۀ بسیار بارز دیگری است از بیاستعدادی و ناتوانی ذاتی این اندیشه؛ اندیشهای که به دلیل کهنگی تاریخیاش، هیچ استنباط نو و مترقیانهای از آن، هرچند که آغشته به جدیدترین نوع تعبیرات علمی وحاوی آخرین ابتکارات هنرمندانه در زمینۀ تلفیق اجبارا صوری آن با علم باشد، باز هم لحظهای بیشتر عمر نمیکند. بدین قرار، اندیشه مذهبی، مانند قبای قدیمی اما زربفتی بود مملو از صنایع مستظرفه و هنرهای شگفت ابداعیای که مرور ایام تمام نسوج و تار و پودهای آن را پوشانده و فقط هیأت ظاهریای از آن به جای مانده است. این چنین اثر بدیعی از اندیشه و عمل مردمانی در قرنها پیش، همچون دیگر آثار بدیع هنری، فکری، ادبی و اخلاقی مردمان در قرون گذشته، تنها میتوانست موضوع مناسبی برای کاوشهای محققانۀ تاریخنویسان و اسطورهشناسان... فراهم آورد. درحالی که ما در صدد بودیم نسوج پوسیدۀ آن را ترمیم کنیم، پودهای متلاشی شدۀ آن را به تارهای خاک شدۀ آن، گره بزنیم و در کالبد بیجان آن روحی تازه بدمیم. نتیجه معلوم بود، در مقابل هر ترمیم و گرهی، دهها گسیختگی و پارگی دیگر ظاهر میشد؛ هنوز به یکی نپرداخته، در صد جای دیگر رخنه به وجود میآمد... به عنوان مثال، نتایج منفی و ضد علمی قبول مسألۀ وحی، تنها این نبود که مجبور شده بودیم به قبول یک پدیدۀ مرموز ناشناختنی، به طور عاطفی و بدون هیچگونه استدلال علمی تن بدهیم. بلکه از آن مهمتر، اثر سوء و ضد انقلابی [آن] که چنین اعتقاداتی بلافاصله در مبارزۀ انقلابی روزمرۀ ما باقی میگذاشت، قابل توجهتر بود. یک نمونۀ بارز آن نگرش بسیار منفی و رقت انگیز مذهب است نسبت به تودههای تحت ستم و زحمت کش.»
این جزوه میان اعضا سازمان توزیع و قرار بر آن شد تا آن را مطالعه کنند و دیدگاههای خود را دربارۀ آن بیان کنند. [۱۲۵۷] بعد از آن بود که درصد بالایی از نیروهای سازمان اعلام تغییر موضع کرده و مارکسیست شدند.
[۱۲۵۷] قدرت و دیگر هیچ، ص ۴۳-۴۴. خانم باقرزاده مینویسد: به ما گفتند فقط یکروز حق دارید جزوه را در اختیار داشته باشید؛ اما من که کنجکاو بودم، بدون اجازه شب آن را به خانه بردم و مطالعه کردم. وقتی سازمان متوجه شد، دستور داد تا ده ضربه شلاق به کف پای من بزنند! وی از بمب گذاری در انجمن ایران و امریکای مشهد یاد میکند که در اعلامیهای که سازمان به همین مناسبت داد، آیۀ قرآن را از آرم سازمان برداشته بود. همچنین توصیه مسوول وی به او این بوده است که نمازش را ترک کند تا بقیه کارها راحت شود. وی به عمد در وقت نماز کارهای طولانی به او واگذار میکرده تا فرصت خواندن نماز را پیدا نکند. ص ۴۵ـ ۴۷.