ترجمه و شرح الشمائل المحمدیة (شمایل محمد صلی الله علیه و سلم)- جلد اول

فهرست کتاب

حدیث شماره 137

حدیث شماره 137

(1) أَنْبَأَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ، عَنْ سُفْيَانَ، عَنْ سَعْيدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ ابْنٍ لِكَعْبِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ النَّبِيَّ جكَانَ يَلْعَقُ أَصَابِعَهُ ثَلاَثًا.

قَالَ أَبُوعِيسَى: وَرَوَى غَيْرُ مُحَمَّدِ بْنِ بَشَّارٍ هَذَا الْحَدِيثَ قَالَ: يَلْعَقُ أَصَابِعَهُ الثَّلاَثَ.

137 ـ (1) ... یکی از پسران کعب بن مالکس، از پدرش نقل می‌کند که وی گفت: رسول خدا جانگشتان خویش را [پس از غذا خوردن و پیش از شستن]، سه بار می‌لیسیدند.

ابوعیسی ترمذی گوید: این حدیث را دیگر راویان ـ به جز محمد بن بشّار ـ چنین روایت کرده‌اند و گفته‌اند: رسول خدا جپس از خوردن غذا، سه انگشت خویش را می‌لیسیدند.

«ابنٍ لکعبٍ»: پسر کعب بن مالکس. درباره‌ی اسم پسر کعب بن مالکساختلاف است؛ برخی «عبدالله»؛ و برخی هم «عبدالرحمن» گفته‌اند. و مشهور همان قول نخست است.

«یلعق»: با زبان، انگشتانش را می‌لیسید. یعنی پیامبر جپس از غذا خوردن و پیش از شستن انگشتان، آن‌ها را با زبان می‌لیسیدند.

«قال ابوعیسی: و روی غیر محمد بن بشّار هذا الحدیث...»:

مقصود ترمذی این است که حدیث بالا به دو گونه روایت شده است:

1- روایت محمدبن بشّار: که در آن آمده است: «ان النّبي ج کان یلعق اصابعه ثلاثاً»؛ «پیامبر جپس از غذا خوردن و پیش از شستن انگشتان، آن‌ها را سه بار می‌لیسیدند.»

2- روایت غیر محمد بن بشّار: که در آن آمده است: «یلعق اصابعه الثلاث»؛ «پیامبر جپس از غذا خوردن، سه انگشت خود را می‌لیسیدند». و آن سه انگشت، عبارتند از: انگشت شهادت [سبّابه]؛ و دو انگشت در دو طرف آن؛ یعنی: وُسطی و اِبهام.

و از مجموع دو حدیث بالا چنین استنباط می‌شود که پیامبر جهر یک از سه انگشتِ سبّابه، ابهام و وسطی را پس از غذا خوردن و پیش از شستن، سه بار می‌لیسیدند؛ و این کارشان برای آن بود که کسانی که لیسیدن انگشت‌ها را پس از غذا خوردن، زشت و ناپسند و قبیح و شنیع می‌شمردند، متوجه شوند.

کعب بن عجرةسگوید: خود دیدم که پیامبر جبا سه انگشت غذا می‌خوردند؛ انگشت شهادت و دو انگشت در دو طرف آن. و سپس دیدم پیش از اینکه انگشتان خود را بشوید، آن‌ها را لیسید؛ نخست انگشتِ شهادت و سپس انگشت وُسطی و بعد انگشت اِبهام را. [معجم الاوسط طبرانی، ص1670]