حدیث شماره 168
(18) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ، عَنْ زُهَيْرٍ ـ يَعْنِي: ابْنَ مُحَمَّدٍ ـ، عَنِ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عِيَاضٍ، عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ جيُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ. قَالَ: وَسُمَّ فِي الذِّرَاعِ ؛ وَكَانَ يَرَى أَنَّ الْيَهُودَ سَمُّوهُ.
168 ـ (18) ... عبدالله بن مسعودسگوید: پیامبر اکرم جخوردن گوشتِ بازو و سردست را خوش میداشتند.
ابن مسعودسدر دنبالهی سخنانش میگوید: رسول خدا جرا با گوشت بازو و سردست، مسموم نمودند؛ و ابن مسعودسبر این باور بود که یهودیان آن حضرت جرا مسموم نمودند.
«سُمَّ»: رسول خدا جمسموم شده بود.
«یَری»: بر این اعتقاد و باور بود.
«یهود»: پیروان حضرت موسی. بنی اسرائیل. جهود. کلیمی. موسوی. و یهود: اسمی است که بر اولاد یعقوب÷اطلاق میشود؛ آنها را عبرانیان یا بنی اسرائیل نیز گویند که در تمام دنیا منتشر میباشند. در حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح، در اطراف نهر اردن و بحر المیت، قوم کوچکی زندگی میکردند که آنان را عبرانیان یا بنی اسرائیل یا یهود میخواندند. اهمیّت آنها در قدیم به واسطهی کتاب تورات یا عهد عتیق و انتساب موسی÷به این قوم بوده است.
آئین مسیح و اسلام، برای تورات احترام قائلاند. زمانی که کوروش، بابل را در سال 537 ق. م فتح نمود، دستور داد کلیّهی یهودیان را که «بخت النصر» [نبوکدنزار] در پنجاه سال قبل از فلسطین به اسارت آورده بود آزاد نمایند و معبد آنها را در «اورشلیم» به همان وضع سابق آباد سازند و ظروف زرّین و سیمین آنان را که به بابل آورده بودند مسترد دارند. و در سال 537 ق . م قریب 40000 یهودی تحت سرپرستی زر و بابل به بیت المقدس بازگشتند.
«سمّوه»: یهودیان پیامبر جرا مسموم کردند.
زمانی که رسول خدا جاز فتح خیبر آسوده شدند و در آنجا اقامت فرمودند، زینب دختر حارث و همسر سلّام بن مِشکم یهودی، گوسفند بریانی را برای آن حضرت جبه رسم تعارف آورد. پیش از آن پرسیده بود کدام عضو از گوسفند را رسول خدا جبیشتر دوست دارند. به او گفته شد: بازوی گوسفند را. وی این قسمت از گوسفند را با زهر بسیار آلوده ساخت و دیگر قسمتهای آن گوسفندِ بریان را نیز مسموم گردانید و سپس آن را نزد پیامبر اکرم جآورد. وقتی آن را در برابر رسول خدا جنهاد، آن حضرت جبازوی گوسفند را برداشتند که بخورند، لقمهای از آن را برداشتند و در دهان نهادند و جویدند، اما فرو نبردند و بیرون افکندند و گفتند: «این استخوان به من باز میگوید که زهر آلود است!؟». آنگاه به دنبال آن زن فرستادند. آن زن آمد و به این قضیه اعتراف کرد. پیامبر اکرم جبه او فرمودند: «چه چیز تو را به این کار واداشت؟» گفت: با خود گفتم: اگر پادشاه باشد، از دست او راحت خواهیم شد و اگر پیامبر باشد او را با خبر خواهند ساخت. پیامبر اکرم جنیز از او درگذشتند.
در آن اثنا، بِشربن مَعرور نزد آن حضرت جبود؛ لقمهای از آن گوشتِ گوسفند برداشت و خورد و همینکه آن لقمه را فرو برد، از دنیا رفت.
روایات در باب اینکه رسول خدا جاز آن زن درگذشتند یا او را به قتل رسانیدند، مختلف است. بعضی هر دو دسته روایت را به این نحو جمع کردهاند که ابتدا آن حضرت جاز آن زن درگذشتند، اما وقتی که بِشربن معرور از دنیا رفت، آن زن را به قصاصِ بِشر به قتل رسانیدند. [صحیح بخاری ج1 ص 449، سیرة ابن هشام ج2 ص 337، زاد المعاد ج2 ص 139]