حدیث شماره 58
(5) حَدَّثَنَا أَبُو عَمَّارٍ الْحُسَيْنُ بْنُ حُرَيْثٍ، حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ، حَدَّثَنَا زُهَيْرٌ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قُشَيْرٍ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ قُرَّةَ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ جفِي رَهْطٍ مِنْ مُزَيْنَةَ لِنُبَايِعَهُ، وَإِنَّ قَمِيصَهُ لَمُطْلَقٌ ـ أَوْ قَالَ: زِرُّ قَمِيصِهِ مُطْلَقٌ ـ قَالَ: فَأَدْخَلْتُ يَدِي فِي جَيْبِ قَمِيصِهِ، فَمَسَسْتُ الْخَاتَمَ.
58 ـ (5) ... معاویة بن قُرَّة از پدرش [قُرّة] نقل میکند که گفت: با گروهی از قبیلهی «مزینة» پیش رسول خدا جآمدیم تا با ایشان [بر اسلام] بیعت نمائیم؛ و این آمدن ما به حضور ایشان، در حالی بود که یقهی پیراهن آن حضرت جباز بود ـ یا قرّة گفت: این آمدن ما در حالی بود که بندگریبانِ پیراهن پیامبر جباز و گشوده بود ـ ؛ از این رو دست خویش را به چاک گریبانِ آن حضرت جفرو بردم، و مهر نبوّت را دست کشیدم و لمس نمودم.
«اَتیتُ»: به حضور پیامبر جرسیدم، به نزد آن حضرت جآمدم.
«رَهطٍ»: قوم و قبیلهی مرد؛ گروهی از مردان، مرکب از سه تا ده مرد؛ عدّهای مرد که از سه بیشتر و از ده تن کمتر باشند. جمع: اَرهاطو اَرهُطو اراهِطو اَراهیط.
«مُزَینة»: اسم قبیلهای از تیرهی «مُضَر» است و در اصل نام زنی میباشد.
«لنبایعه»: تا با پیامبر جبر اسلام بیعت کنیم.
«بیعت»: از مادهی «بیع»، دراصل به معنی دست دادن به هنگام قرارداد معامله است؛ و سپس به دست دادن برای پیمان اطاعت و فرمانبرداری اطلاق شده است. و آن، چنین بود که هرگاه کسی میخواست اعلام وفاداری به دیگری کند و او را به رسمیّت بشناسد و از فرمانش اطاعت کند، با او بیعت میکرد و بدین طریق بدو اعلام وفاداری مینمود.
و شاید اطلاق این کلمه به این معنی، از این جهت بود که هر یک از دو طرف، تعهّدی همچون دو معاملهگر در برابر دیگری میکردند؛ اینطور که بیعت کننده حاضر میشد گاه تا پای جان و گاه تا پای مال و فرزند، در راه اطاعت او بایستد؛ و بیعت پذیر نیز حمایت و دفاع او را بر عهده میگرفت.
از شواهد و قرائن و دلائل و براهین تاریخی و روایی، چنین برمیآید که بیعت از ابداعات مسلمانان نیست؛ بلکه سنّتی بوده که قبل از اسلام، در میان عرب رواج داشته است و به همین دلیل در آغاز اسلام که طائفهی «اوس» و «خزرج» درموقع حج از مدینه به مکّه آمدند و با پیامبر اسلام جدر «عقبه» بیعت کردند، برخورد آنها با قضیهی بیعت، برخورد با یک امر آشنا بود؛ بعد از آن نیز پیامبر گرامی اسلام جدر فرصتهای مختلف با مسلمانان تجدید بیعت کرد که یک مورد از آن، قضیهی «بیعت رضوان» در حدیبیه [سال ششم هجری قمری] بود و از آن گستردهتر بیعتی بود که بعد از فتح مکه انجام گرفت.
امّا چگونگی «بیعت»: به طور کلی از این قرار بوده که بیعت کننده، دست به دست بیعت شونده میداده و با زبان حال یا قال، اعلام اطاعت و وفاداری مینمود؛ و گاهی در ضمن بیعت، شرائط و حدودی برای آن قائل میشد؛ مثلاً: بیعت تا پای مال؛ تا سرحد جان؛ یا تا سرحد همه چیز حتی از دست دادن زن و فرزند؛ و گاه بیعت تا سرحد عدم فرار؛ و گاه تا سرحدّ مرگ بود.
پیامبر جبیعت زنان را نیز میپذیرفت، امّا نه از طریق دست دادن، بلکه از طریق گفتار.
گاه در ضمن «بیعت»، انجام کار یا ترک کارهایی را شرط میکردند؛ همانگونه که پیامبر جدر بیعت با زنان بعد از فتح مکّه شرط کرد که «مشرک نشوند و آلوده به بیعفتی نگردند و دزدی نکنند و فرزندان خود را نکشند و امور دیگر»؛ [الممتحنه: 12]
به هر حال، بیعت یک نوع قرار داد و معاهده میان بیعت کننده از یکسو و بیعت پذیر از سوی دیگر است و محتوای آن اطاعت و پیروی و حمایت و دفاع از بیعت شونده است و بر طبق شرایطی که در آن ذکر میکنند، درجات مختلفی دارد.
از لحن آیات قرآن و احادیث چنین برداشت میشود که بیعت، یک نوع عقد لازم از سوی بیعت کننده است که عمل بر طبق آن واجب میباشد؛ و بنابراین مشمول قانون کلّی «اَوفُوا بِالعُقُودِ» است. بنابر این بیعت کننده، حق فسخ را ندارد ولی بیعت پذیر چنانچه صلاح بداند، میتواند بیعت خود را بردارد و فسخ کند؛ در این صورت بیعت کننده از التزام و عهد خود آزاد میگردد.
خاطرنشان میشود که بیعت در مورد پیامبراکرم جکه از سوی خدا، فرستاده و نصب شده است، هیچ نیازی به بیعت نیست؛ یعنی اطاعت و فرمانبردای از پیامبر جبه طور مطلق واجب است، خواه بر این، کسانی بیعت کرده باشند یا بیعت نکرده باشند.
ولی این سؤال پیش میآید که اگر چنین است، پس چرا پیامبر جبه طور مرتب از یاران خود یا تازه مسلمانان بیعت گرفت تا از او پیروی و اطاعت نمایند؛ [مانند: بیعت رضوان و بیعت با اهل مکه و ...؟]
در پاسخ باید گفت: بدون شک این بیعتها، یک نوع تأکید بر وفاداری بوده که در مواقع خاصّی انجام گرفته است و مخصوصاً برای مقابله با بحرانها و حوادثِ سخت از آن استفاده شده است، تا در سایهی آن، روح تازهای در کالبد افراد، دمیده شود؛ چنانکه تأثیرهای شگرف آن در بیعت رضوان مشاهده شد.
«لَمُطلَقٌ»: البته که گریبانِ پیراهن آن حضرت جباز بود. «مُطلق»: آزاد، رها، گشوده، باز.
«زِرُّ»: دگمه، بند. «زِرُّقَمیصه»: دگمه و بند پیراهن پیامبر ج.
«فادخلتُ»: پس داخل کردم.
«یَدی»: دستم را.
«جَیب»: یقهی جامه، گریبان، کیسه مانندی که به جامه دوزند و در آن پول و چیزهای دیگر نهند؛ و در اینجا مراد همان «یقه و گریبان جامه» است.
«فمسستُ»: لمس کردم، دستم را کشیدم.
«وانّ قمیصه لمطلق، او قال: زرّ قمیصه مطلق»: گریبانِ پیراهن پیامبر جباز و گشوده بود؛ یا قرّةسگفت: دگمه و بند گریبان آن حضرت جگشوده و رها بود.
این شک در گفتار، از شیخِ ترمذی، «ابوعمّار حسین بن حُریث» است نه از «معاویة بن قرّة». و برخی از شارحان حدیث گفتهاند: شک در گفتار حدیث، از «معاویة بن قرّة» است، نه از راویانِ پایینتر از وی.