ترجمه و شرح الشمائل المحمدیة (شمایل محمد صلی الله علیه و سلم)- جلد اول

فهرست کتاب

حدیث شماره 71

حدیث شماره 71

(1) حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي هُرَيْرَةَ، وَعَلَيْهِ ثَوْبَانِ مُمَشَّقَانِ مِنْ كَتَّانٍ فَتَمَخَّطَ فِي أَحَدِهِمَا، فَقَالَ: بَخٍ بَخٍ يَتَمَخَّطُ أَبُوهُرَيْرَةَ فِي الْكَتَّانِ، لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَإِنِّي لَأَخِرُّ فِيمَا بَيْنَ مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ جوَحُجْرَةِ عَائِشَةَ مَغْشِيًّا عَلَيَّ فَيَجِيءُ الْجَائِي فَيَضَعُ رِجْلَهُ عَلَى عُنُقِي يُرَى أَنَّ بِي جُنُونًا، وَمَا بِي جُنُونٌ، وَمَا هُوَ إِلَّا الْجُوعُ.

71 ـ (1) ... محمد بن سیرین گوید: ما در نزد ابوهریرهسبودیم و بر تن وی دو لباسِ کتانی بود که با گِل سرخ، رنگ شده بودند.

ابوهریرهسبینی خویش را با یکی از آن دو لباسِ کتانی پاک کرد و آب بینی خویش را در پارچه‌ی کتانی افکند و آنگاه گفت: بَه بَه ! ابوهریره، آب بینی خویش را در پارچه‌های کتانی می‌افکند و در آن‌ها فین می‌کند! حال آنکه من خودم را در حالی دیده‌ام که میان منبر رسول خدا جو حجره‌ی عایشهلبه صورتم می‌افتادم و بیهوش می‌شدم؛ پس از آن، یکی از مردمان می‌آمد و پای خویش را برگردنم می‌نهاد و فکر می‌کرد که من دچار بیماری صَرع هستم؛ حال آنکه در حقیقت، مبتلا به بیماری صَرع نبودم و فقط شدت گرسنگی مرا به این حال درآورده بود.

«مُمَشَّقان»: مثنی «مُمَشَّق»: اشتقاق یافته از «المِشقُ»، و به معنای: گِل سرخ. یعنی دو لباس که با گِل سرخ رنگ شده بودند.

«کتّان»: در اصل، «کتّان» گیاهی است دارای ساقه‌های باریک و بلند، که بلندی ساقه‌هایش تا یک متر می‌رسد؛ برگ‌هایش باریک و نوک تیز؛ گل‌هایش به رنگ آبی یا سفید؛ میوه‌ها یا قبه‌های آن، هر کدام ده دانه تخم قهوه‌ای رنگ دارد؛ تخم آن را «بزرک» می‌گویند و از آن‌ها روغن می‌گیرند؛ این گیاه را برای استفاده از الیاف یا جمع آوری تخم‌های آن زراعت می‌کنند؛ ساقه‌های کتان را در آب می‌خیسانند و از آن رشته‌های سفیدی به دست می‌آورند که برای بافتن پارچه‌های کتانی به کار می‌رود.

«فتمخَّط»: فِین کرد؛ از بینی آب و مخاط خارج کرد؛ آب بینی افکند.

«المخاط»: آب بینی؛ آبی که از بینی جاری می‌شود.

«بَخ بَخ»: بَه بَه، آفرین، محشر است، معرکه است، بسیار عالی. واژه‌ی «بَخ»، اسم فعل است برای مبالغه که برای بزرگداشت کسی یا در شگفت آمدن از چیزی، یا برای مدح و اظهار خرسندی و خوشنودی گفته می‌شود؛ و تکرار این کلمه برای مبالغه است و اگر تنها و بدون تکرار به کار رود، تنوین می‌پذیرد و «بخٍ» گفته می‌شود.

«بخ بخ ! یتمخّط ابوهریرة فی الکتّان!» [«به به ! ابوهریرهسآب بینی خویش را در پارچه‌های کتانی می‌افکند»]:

این جمله‌ی ابوهریرهسبیانگر این است که هم اکنون کار ابوهریرهسو احوال و اوضاعش چنان بالا گرفته و خداوند متعال بدو چنان نعمت و احسان و فضل و کرم کرده و از انواع و اقسام نعمت‌ها [بر اثر فتوحات اسلامی و گسترش حکومت دینی] چنان بدو عنایت نموده که آب بینی خود را در پارچه‌های کتانی گران قیمت می‌افکند؛ حال آنکه در اوائل اسلام، حال و وضعش چنان بغرنج و نامطلوب بود که براثر شدّت گرسنگی به صورت می‌افتاد و مدهوش و بیهوش می‌شد و مردم می‌پنداشتند که وی دچار بیماری صَرع است؛ از این رو پای بر گردن او می‌نهادند تا بهبود یابد، حال آنکه وی مبتلا به بیماری صَرع نبود بلکه در اثر گرسنگی به چنان حالی افتاده بود.

«رَاَیتُنی»: خودم را دیدم.

«لاَخِرُّ»: بر صورت خویش می‌افتادم. از شدت گرسنگی به روی می‌افتادم.

«مَغشیّاً»: بیهوش و مدهوش.

«الجائی»: آینده. «فیجیءالجائی»: یکی از مردمان می‌آمد.

«فیضع»: پس می‌نهاد.

«رِجله»: پایش را.

«عُنقی»: گردن من.

«یُری»: می‌پنداشت و گمان می‌برد.

«جٌنوناً»: نوعی از دیوانگی و جنون؛ مراد از «جنون»: بیماری صَرع است. و «صَرع» بیماری عصبی است که غالباً با حالت اختلاج و تشنّج و احساس درد و خفگی و سستی در اعضای بدن شروع می‌شود و مریض ناگهان بر زمین می‌افتد و دندان‌ها را به هم فشار می‌دهد و چهره‌اش کبود و گاهی بدنش مانند چوب می‌شود. و این حالت چند دقیقه طول می‌کشد؛ سپس شروع به تنفّس می‌کند و انقباضاتی در عضلات چهره‌اش پیدا می‌شود و آنگاه با حالت ضعف و سستی به خواب می‌رود. این بیماری به علّت‌های مختلف از جمله عارضه‌ی مغزی بروز می‌کند و قابل معالجه است.

«الجوع»: گرسنگی. یعنی بیهوشی ابوهریرهسبر مبنای بیماری صَرع نبود؛ بلکه ایشان بر اثر شدت گرسنگی به زمین می‌افتادند و مدهوش و بیهوش می‌شدند.

به هر حال این حدیث، بیانگر زندگی سخت پیامبر گرامی اسلام جاست که چگونه در فقر و فاقه زندگی به سر می‌بردند؛ چرا که اگر آن حضرت جدر گشایش و فراخی عیش می‌بودند، اوضاع و احوال اهل صفّه [که ابوهریرهسیکی از آن‌ها بود] به این سختی نبود. و ابوهریرهسنیز با این روایت در پی اثبات شدت فقر پیامبر جاست.