حدیث شماره 166
(16) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، حَدَّثَنَا مِسْعَرٌ، عَنْ أَبِي صَخْرَةَ جَامِعِ بْنِ شَدَّادٍ، عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ قَالَ: ضِفْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جذَاتَ لَيْلَةٍ فَأُتِيَ بِجَنْبٍ مَشْوِيٍّ، ثُمَّ أَخَذَ الشَّفْرَةَ فَجَعَلَ يَحُزُّ، فَحَزَّ لِي بِهَا مِنْهُ. قَالَ: فَجَاءَ بِلاَلٌ يُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَأَلْقَى الشَّفْرَةَ فَقَالَ: «مَا لَهُ؟ تَرِبَتْ يَدَاهُ». قَالَ: وَكَانَ شَارِبُهُ قَدْ وَفَى، فَقَالَ لَهُ: «أَقُصُّهُ لَكَ عَلَى سِوَاكٍ» أَوْ «قُصَّهُ عَلَى سِوَاكٍ».
166 ـ (16) ... مغیرة بن شعبهسگوید: شبی با رسول خدا ج[به خانهی «ضُباعة دختر زبیر بن عبد المطلب»، یعنی دختر عموی پیامبر ج]میهمان شدیم. [برای شام]، پهلوی بریان شدهای را آوردند؛ آنگاه رسول خدا جکارد را برداشتند و شروع به قطعه قطعه کردن گوشتِ بریان شده پرداختند؛ و با چاقو از همان گوشتِ بریان شده، قطعهای را برای من نیز بریدند.
مغیرةسدر دنبالهی سخنانش گوید: [در همین هنگام که پیامبر جمشغول خوردن بودند] بلالسآمد و اعلام وقت نماز کرد؛ رسول خدا جنیز چاقو را به کناری افکندند و فرمودند: بلال را چه شده است؛ فقیر شود!
مغیرةسگوید: و موی سبیل بلالسبلند شده بود و به دهانش رسیده بود؛ از این رو پیامبر جبدو فرمودند: آن را برایت کوتاه میکنم بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد؛ یا سبیل را کوتاه کن بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد.
«ضفت»: میهمان شدم. علماء و صاحب نظران اسلامی گفتهاند که پیامبر جو مغیرة بن شعبهس، میهمان ضُباعة دختر زبیر بن عبدالمطلب [یعنی دختر عموی رسول خدا ج]شدند.
«ذاتلیلة»: شبی از شبها.
«الشَّفرة»: کارد بزرگِ پهن.
«فجعل»: این واژه به معنی «فشرع» است؛ یعنی شروع کرد.
«یَحُزُّ»: میبرید و قطعه قطعه میکرد.
«یؤذنه للصلاة»: پیامبر جرا به برپایی نماز خبر بدهد. اعلام وقت نماز نماید.
«فَاَلقی»: پس انداخت و به کناری افکند.
«ماله؟»: بلال را چه شده است. ظاهراً چون هنوز به وقت نماز عشاء باقی مانده بوده است، پیامبر جتعجّب کرده و چنین فرمودهاند.
«تربتیداه»: نفرین است؛ یعنی او به خیر نرسد و فقیر شود. خود واژهی «ترب» به معنای فقیر شدن است؛ چنانکه گویی خاک نشین شده است.
البته در اینجا حقیقت دعا و نفرین، مد نظر پیامبر جنبوده است؛ بلکه این عبارت، از شمار عباراتی میباشد که عربها از روی عادت بر زبان میآورند.
«شاربه»: شارب: بروت، سبیل، موهای پشت لب مرد. جمع: شوارب.
«وَفی»: سبیل دراز و بلند شد و به دهان رسید.
«اقصّه»: کوتاه میکنم سبیل را.
«سِواك»: مسواک.
«قُصَّه»: فعل امر؛ سبیل را کوتاه کن.
«اَقُصّه لك علی سِواك، او قُصّه علی سِواك»: این شک در گفتار، از مغیرة بن شعبهساست؛ و احتمال دارد که شک از راویانی باشد که بعد از مغیرةسدر طول سلسلهی سند حدیث وجود دارند.
در صورت اول؛ «اَقُصُّه»: فعل متکلّم وحده میشود؛ یعنی من موی سبیل تو را کوتاه میکنم بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد.
و در صورت دوم؛ «قُصَّه»: فعل امر میباشد؛ یعنی تو موی سبیل خویش را کوتاه کن بدانگونه که از مسواک بلندتر نباشد.