حدیث شماره 63
(10) حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلاَنَ، حَدَّثَنَا عَبْدُالرَّزَّاقِ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، عَنْ عَوْنِ بْنِ أَبِي جُحَيْفَةَ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: رَأَيْتُ النَّبِيَّ جوَعَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى بَرِيقِ سَاقَيْهِ. قَالَ سُفْيَانُ: أُرَاهَا حِبَرَةً.
63 ـ (10) ... عون بن ابی جُحیفه، از پدرش نقل میکند که وی گفت: رسول خداجرا در حالی مشاهده کردم که حلّهای قرمز رنگ بر تن داشتند [و آن صحنه چنان به یادم هست که] گویی هم اکنون دارم به درخشش و سپیدی دو ساقِ پای پیامبر جنگاه میکنم.
سفیان ثوری گوید: گمان میکنم که «حلّهی قرمز رنگ» همان «حِبرة» [پارچههای راه راه یمنی] باشد.
«رأیت النبي ج ...»: پیامبر جرا دیدم. ابوجُحیفهسپیامبر جرا در بطحای مکّه، به هنگام حجة الوداع دیده است. چنانکه بخاری روایت میکند که: ابوجُحیفه گفت: در وادی بطحای مکه به حضور پیامبر جرسیدم؛ آن حضرت جدر خیمهای قرمز رنگ بودند و چون از خیمه بیرون آمدند، جبّهای قرمز رنگ بر تن داشتند و حلّهای سرخ بر دوش افکنده بودند و گویی هم اکنون به سپیدی و درخشندگی ساقهای پایشان مینگرم.
«حُلَّة»: جامه و ازار و رداء با هم، جامهای که همهی تن را بپوشاند.
«کأنّی»: گویی؛ و در اینجا «کأنّ» برای «تقریب» به کار رفته است. گویی هم اکنون دارم به سپیدی و درخشندگی ساقهای پای پیامبر جمینگرم.
«انظر»: مینگرم، نگاه میکنم.
«بَریق»: درخشش، سپیدی، تابش، روشنی، برّاقی، تابناکی، تلألؤ.
«ساقیه»: دو ساقِ پای پیامبر ج.
«أُراه»: به عقیده و باور من.
«حِبرة»: پارچههای راه راه یمنی که خطوط آن سرخ باشد.
«قال سفیان: أُراه حبرة»: مراد این است که سفیان ثوری بر این باور بود که منظور از «حلّة حمراء» [حلّهی قرمز رنگ]، حلّهی کاملاً قرمز رنگ نبود، بلکه مراد از آن، «پارچههای راه راه یمنی بود که خطوط آن سرخ است».
و سفیان «حلّة حمراء» را به «حِبرة» بدین جهت تفسیر کرد؛ چرا که وی معتقد است که استفاده کردن از پارچههایی که کاملاً قرمز باشد، حرام است از این رو، عبارت «حلّة حمرا» را به پارچههای راه راه یمنی که دارای خطوط قرمز رنگ است و کاملاً قرمز نیست، تفسیر کرده است.