حدیث شماره 234
(9) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِيُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَوْنٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الأَسْوَدِ، عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: قَالَ سَعْدٌ: لَقَدْ رَأَيْتُ النَّبِيَّ جضَحِكَ يَوْمَ الْخَنْدَقِ حَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ، قَالَ: قُلْتُ: كَيْفَ كَانَ ضَحِکُهُ؟ قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مَعَهُ تُرْسٌ، وَكَانَ سَعْدٌ رَامِيًا، وَكَانَ الرَّجُلُ يَقُولُ كَذَا وَكَذَا بِالتُّرْسِ، يَغَطِّي جَبْهَتَهُ، فَنَزَعَ لَهُ سَعْدٌ بِسَهْمٍ، فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ رَمَاهُ فَلَمْ يُخْطِئْ هَذِهِ مِنْهُ – يَعْنِي: جَبْهَتَهُ - وَانْقَلَبَ الرَّجُلُ وَشَالَ بِرِجْلِهِ، فَضَحِكَ النَّبِيُّ جحَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ، قَالَ: قُلْتُ: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ ضَحِكَ ؟ قَالَ: مِنْ فِعْلِهِ بِالرَّجُلِ.
234 ـ (9) ... عامر بن سعدسگوید: پدرم سعد بن ابی وقّاصسگفته است: در روز جنگ خندق، رسول خدا جرا دیدم که چنان لبخندی بر لب آوردند و خندیدند که دندانهایشان آشکار و نمودار شد.
عامربن سعدسگوید: به پدرم سعد بن ابی وقاصسگفتم: خندهی آن حضرت جچگونه و به چه علّت بود؟ سعدسدر پاسخ گفت: مردی (از دشمن) سپری به همراه داشت که با آن چهرهی خویش را از چپ و راست از برخورد تیرها حفاظت و حراست میکرد. سعدسهم که تیرانداز بود، تیری را برای (کشتن) او از (تیردان)، بیرون کشید و همین که آن مرد، سرخویش را از سپر بالاتر گرفت، سعدساو را نشانه گرفت و تیری را نثارش کرد که خطا نکرد و بر پیشانی او اصابت کرد؛ که بر اثر آن بر پشت افتاد و پاهایش را بلند کرد (و عورتش آشکار گشت).
در این هنگام رسول خدا جچنان خندیدند که دندانهایشان نمودار و هویدا شد.
عامر بن سعدسگوید: به پدرم سعدسگفتم: آن حضرت جاز چه خندیدند؟ سعد بن ابی وقاصسدر پاسخ گفت: پیامبر جاز این جهت خندیدند که تیر سعدسبه هدف خورد و آن مرد را از پای انداخت و او را بر پشت افکند.
«یوم الخندق»: روز جنگ خندق.
ماه شوالِ سال پنجم هجری، غزوهی «خندق» یا جنگ «احزاب» به وقوع پیوست. این جنگ از جملهی حوادث سرنوشت سازی بود که در تاریخ اسلام و مسلمانان، اثرات ژرف و دراز مدتی را به جا گذاشت و در تعیین سرنوشت دعوت اسلامی و گسترش اسلام، نقش به سزایی داشت. و غزوهی خندق، جنگی بود بسیار شدید که مسلمانان در آن به طرز بیسابقهای مورد ابتلا و آزمایش واقع شدند.
سبب این جنگ، یهودیان بودند. ماجرا از این قرار بود که هیأتی از یهود «بنینضیر» و یهود «بنیوائل» نزد قریش مکه رفتند و آنها را به جنگ علیه رسول خدا جبرانگیختند. قریش که در جنگ، رسول خدا جرا آزموده و از قبل در آتش جنگ سوخته بودند، از جنگ ترسیدند و اظهار بیمیلی نمودند؛ اما هیأت یهودی با سخنان فریبندهی خود، مسئلهی جنگ را بسیار زیبا و آسان نشان دادند و گفتند هیچ مشکلی ندارید، ما در کنار شما هستیم. همگی دست به دست هم میدهیم و کار مسلمانان را یکسره میکنیم.
قریش خوشحال شده و احساس دلگرمی نمودند و خود را برای جنگ و مبارزه آماده کردند. هیأت یهودی بعد از توافق با قریش، نزد قبیلهی «غطفان» رفتند و آنها را نیز به جنگ علیه مدینه فراخواندند و آماده نمودند. سپس نزد بقیهی طوایف و قبایل دور زدند و طرح جنگ علیه مدینه و موافقت قریش را عرضه کردند و حمایت و موافقت همه را به دست آوردند.
بدین طریق، یک اتحادیهی نظامی تشکیل گردید که مهمترین اعضای آن، «قریش»، «یهود» و «غطفان» بودند. شرایط این اتحادیهی نظامی نیز تصویب گردید؛ مهمترین شرط این بود که قبیلهی غطفان، شش هزار رزمنده برای ارتش مشترک آماده کند؛ و یهود محصولات یک سال نخلستانهای خیبر را به غطفان بپردازند؛ و قریش، چهار هزار رزمنده برای ارتش مشترک تدارک ببیند. بدین طریق ارتش ده هزار نفری، آمادهی نبرد گردید و ابوسفیان، به فرماندهی کلّ قوا منصوب گشت.
وقتی رسول خدا جو مسلمانان از لشکرکشی دشمنان اسلام به مدینه و تجمّع احزاب برای جنگ با اسلام و تصمیم خطرناکشان مبنی بر نابودی مسلمانان اطلاع یافتند، همگی به فکر افتادند که چه کار کنند؟ بالاخره خود را برای جنگ آماده کردند و قرار گذاشتند که داخل مدینه بمانند و از آن دفاع نمایند. ارتش مسلمانان بالغ بر سه هزار رزمنده بود.
اینجا بود که سلمان فارسیسپیشنهاد کرد که دور مدینه، خندق حفر کنند؛ [و حفر خندق، یکی از تاکتیکهای جنگی ایرانیان بود]. سلمانسگفت: ای رسول خداج! ما در سرزمین فارس، هرگاه از تهاجم اسب سواران، احساس خطر میکردیم، برای جلوگیری از خطر آنها، خندق حفر مینمودیم. رسول خدا جاین پیشنهاد را پذیرفت و فوراً دستور داد در قسمت شمال غربی مدینه که زمین هموار است و بیم نفوذ دشمن از آن طرف میرود خندق بکنند.
رسول خدا جمسئولیّت حفر خندق را میان اصحاب تقسیم کرد. هر ده نفر مؤظف بودند به اندازهی چهل ذراع حفر نمایند. طول خندق در حدود پنج هزار ذراع و عمق آن حدود هفت تا 10 ذراع بود و عرض آن 9 ذراع و اندی بود.
به هر حال خداوند متعال، بدون جنگ و پیکاری شدید، مشرکان و دشمنان را به وسیلهی باد شدید و امدادهای غیبی خویش شکست داد.
و در این غزوه، حداکثر هفت نفر از مسلمانان شهید شدند و از مشرکین، چهار نفر به هلاکت رسیدند.
«کیف کان ضحکه»: خندهی پیامبر جچگونه و به چه علّت بود؟
«رجلٌ»: مردی از کفار و دشمنان.
«تُرس»: سپر. آلتی که پیشینیان و گذشتگان در جنگها با خود برمیداشتند و هنگام زد و خورد و جنگ و پیکار، روی سر یا جلوی سینه میگرفتند تا از شمشیر و نیزهی دشمن آسیب نبینند؛ و آن را از پوست گاومیش یا کرگدن یا از فلز میساختند.
«کان سعدٌ رامیاً»: سعد بن ابی وقاصساز تیراندازانِ [چابک و بسیار ورزیده] بود. در این عبارت، «التفات» رُخ داده است؛ یعنی التفات از متکلّم به غائب.
و «التفات» در اصطلاح علم بدیع: آن است که متکلم یا شاعر، در کلام یا شعر خود، از تکلم به خطاب و از خطاب به غیبت و از غیبت به خطاب یا از مخاطب به مخاطب دیگر بپردازد. چنانکه در این بخش از عبارتِ حدیث آمده است که خود سعدسمیگوید: «و کان سعد رامیاً».
در این صورت، عبارت «و کان سعدٌ رامیاً» از کلام خود سعدبن ابی وقاصساست. و اگر عبارتِ «و کان سعد رامیاً» از کلام عامر بن سعدسباشد، در این صورت، این حدیث، از قبیل «نقل به معنی» است.
«یقول کذا و کذا بالترس، یغطی جبهته»: یعنی آن مرد کافر، با سپری که در اختیار داشت، چهرهی خویش را از چپ و راست، از برخورد تیر حفظ میکرد.
در عبارت بالا، واژهی «یقول» به معنای «یفعل» است؛ و مراد از «کذا و کذا»: سمت راست و چپ است.
«فنزع»: پس بیرون کشید.
«انقلب»: بر پشت افتاد.
«شالبرجله»: پاهایش را بلند کرد و عورتش آشکار شد.
در برخی از روایات آمده است که: برخی از مشرکان تیراندازی میکردند که مسلمانان را بترسانند؛ از جملهی ایشان «حِبّان بن عرقه» بود و «ابواسامهی جُشمی».
پس پیامبر جبه سعدبن ابی وقاصسمیفرمود: تیر بیانداز پدر و مادرم فدای تو! حِبّان بن عرقه تیری انداخت که به دامن جامهی اُم ایمنلخورد و آن را پاره کرد و اُم ایمنلبرهنه شد. حِبّان بن عرقه سخت خندید و این مسئله بر پیامبر جسخت گران آمد.
اُم ایمنلدر آن روز برای آب دادن به مجروحان آمده بود. آن حضرت جتیری از تیردان برداشته و به سعدبن ابی وقاصسدادند و فرمودند: بزن! آن تیر در گودیِ گلوی حبّان بن عرقه جای گرفت و او به پشت افتاد و عورتش آشکار شد. سعدسگوید: پیامبر جچنان خندیدند که دندانهای ایشان آشکار شد. آنگاه فرمود: سعد به خاطر ام ایمن، او را کشت؛ خدای دعایت را اجابت کند و تیرت را استوار بدارد.
در آن روز، مالک بن زهیر جُشمی برادر ابواسامهی جُشمی هم همراه حِبّان بن عرقه تیر میانداخت. آن دو به اصحاب پیامبر جتیر میانداختند و گروه زیادی را با تیر کشتند؛ آنها خود را پشت صخرههای کوه پنهان کرده و به مسلمانان تیراندازی میکردند. در همین حین سعدبن ابی وقاصس، مالک بن زهیر را دید که از پشت سنگی سر بیرون میآورد و تیر میاندازد؛ سعدساو را نشانه گرفت و تیری انداخت که به چشم او خورد و از پشت سرش بیرون آمد؛ او با تمام قامت به آسمان پرید و سقوط کرد و خداوندﻷاو را کشت.