ترجمه و شرح الشمائل المحمدیة (شمایل محمد صلی الله علیه و سلم)- جلد اول

فهرست کتاب

حدیث شماره 202

حدیث شماره 202

(6) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَيْدٍ الرَّازِيُّ أَنْبَأَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُخْتَارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، عَنِ الرُّبَيِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذِ بْنِ عَفْرَاءَ، قَالَتْ: بَعَثَنِي مُعَاذُ بِقِنَاعٍ مِنْ رُطَبٍ وَعَلَيْهِ أَجْرٌ مِنْ قِثَّاءِ زُغْبٍ ـ وَكَانَ جيُحِبُّ الْقِثَّاءَ ـ، فَأَتَيْتُهُ بِهِ وَعِنْدَهُ حِلْيَةٌ قَدْ قَدِمَتْ عَلَيْهِ مِنَ الْبَحْرَيْنِ، فَمَلَأَ يَدَهُ مِنْهَا فَأَعْطَانِيهِ.

202 ـ (6) ... رُبیّع دختر مُعوّذ بن عفراءلگوید: مُعاذ بن عفراءس[عمویم] مرا همراه سبدی از خرما که روی آن چند عدد خیارِ نوبر و زودرس بود، به نزد رسول خداجفرستاد؛ [و این در حالی بود که] آن حضرت جخیار را دوست می‌داشتند و از خوردن آن خوششان می‌آمد؛ و در حالی آن سبد خرما و خیار را به حضور ایشان بردم که در نزدشان مقداری زیورهای زرّین که از بحرین برای ایشان رسیده بود، وجود داشت. آن حضرت جمُشت خویش را از آن زیورهای سیمین و زرّین پُر کردند و به من دادند.

«بعثنی»: مرا فرستاد، مرا گسیل داشت.

«معاذ»: معاذ، عموی رُبیّع است؛ زیرا که مُعاذو مُعوّذ، هر دو برادر و از پسران حارث، از خاندان نجّار و از پیشگامان و پیشتازانِ انصار هستند. اما آن‌ها بیشتر به نام مادرشان «عفراء» مشهورند و بدو نسبت داده می‌شوند.

معاذ و معوّذ، هر دو در جنگ بدر شرکت کردند و ابوجهل را نیز به قتل رساندند. چنان‌که عبدالرحمن بن عوفسمی‌گوید:

«من در جنگ بدر در صف جنگ و پیکار ایستاده بودم، دو پسر بچه‌ی کم سن و سال در جانب چپ و راست من ایستاده بودند؛ من با خودم گفتم: اگر در میان افرادی نیرومند و قوی می‌بودم، برایم بهتر و مناسب‌تر بود، چون به هنگام ضرورت، یکدیگر را کمک می‌کردیم و یاری می‌رساندیم، ولی از این دو بچه، چه کاری ساخته است؟!

در همین فکر بودم که یکی از آن دو بچه، دستم را گرفت و گفت: عموجان! آیا ابوجهل را می‌شناسی؟ گفتم: می‌شناسم ولی با او چه کار داری؟ گفت: به من خبر رسیده که او در شأن رسول خدا جگستاخی و اسائه‌ی ادب کرده و ناسزا گفته است، من نیز سوگند به همان ذات پاکی یاد می‌کنم که جان من در قبضه‌ی قدرت اوست که اگر ابوجهل را ببینم، تا زمانی که او را نکشم یا خود کشته نشوم، از او جدا نخواهم شد. من از این تعجب کردم. دیری نپائید که پسر بچه‌ی دوم که به جانب دیگرم ایستاده بود، همین سؤال را کرد و آنچه پسر اولی گفته بود، او نیز گفت.

از قضا، نگاهم به ابوجهل افتاد که در میدان جنگ، سوار بر اسب خود بود. گفتم: کسی که شما درباره‌ی او از من سؤال می‌کردید، آن مرد است که می‌رود؛ با شنیدن این، هر دو شمشیر به دست، به سوی ابوجهل دویدند و با نزدیک شدن به او شمشیر زدن را شروع کردند تا اینکه ابوجهل را به زمین انداختند».[بخاری]

آری، این دو پسر بچه، معاذ بن عمرو بن جموح و معاذ بن عفراء بودند. معاذ بن عمرو می‌گوید: من از مردم شنیده بودم که کسی نمی‌تواند ابوجهل را بزند، چون از او بسیار محافظت می‌شود؛ من از همان وقت در این فکر به سر می‌بردم که او را بکشم.

این دو پسر بچه‌، پیاده بودند و ابوجهل سوار بر اسب، صف‌های جنگجویان را منظم می‌کرد. وقتی عبدالرحمن بن عوفساو را دیده و به آن‌ها نشان داد، هر دو به سویش دویدند. معمولاً حمله کردن به سورای که در حال تاختن است، مشکل می‌باشد، لذا یکی از آن‌ها بر اسب حمله کرد و دیگری ساق پای ابوجهل را زد و به این طریق، ابوجهل با اسبش به زمین افتاد، و نتوانست از جای خویش بلند شود. آن دو پسر بچه برگشتند و ابوجهل را به حالتی درآورده بودند که نمی‌توانست از جایش بلند شود و در همانجا به خاک و خون می‌غلطید.

معوّذ برادر معاذبن عفراء نیز بر او حمله کرد و او را بیشتر مجروح کرد تا نتواند بلند شود و راه بیفتد. اما از این حمله نیز کاملاً از بین نرفته بود؛ بعد از آن عبدالله بن مسعودسجلو آمد و به طور کلی سرش را از تن جدا کرد.

معاذ بن عمروسمی‌گوید: وقتی بر ساق پای ابوجهل حمله کردم، پسرش عکرمه با او همراه بود؛ او به سوی من حمله کرده و به شانه‌ی من شمشیری زد که براثر آن، دستم قطع شد و فقط پوستش باقی مانده و آویزان شد؛ دست آویزان را به پشت خود انداخته و با دست دیگر تمام روز جنگیدم. وقتی به علّت آویزان بودن، اذیّتم کرد آن را زیر پا نهاده و به زور کشیدم، بالاخره پوستش کنده شد؛ دستم را گرفتم و به دور انداختم.

«قِناع»: سبد؛ ظرفی که از شاخه‌های نازک درخت می‌بافند برای حمل میوه یا چیز دیگر؛ طبق.

«اَجرٍ»: جمع «جَرو» است، به معنای: هر چیز کوچک، خواه حیوان باشد یا غیر حیوان. از این رو به «بچه سگ و بچه‌ی جانوران درنده، مثل گرگ و شیر، میوه‌ی نو رسته، هر میوه‌ی خشکی که غلافی نازک داشته باشد و در آن مقداری دانه یافت شود»، «جرو» می‌گویند. و در متن حدیث، ما واژه‌ی «اَجر» را به مقداری خیارِ نوبر و زودرس و نورسته ترجمه کردیم.

«قثاء زُغبٍ»: خیار نوبر و زودرس؛ خیارِنورسته.

«حلیةٌ»: زیورهای سیمین و زرّین. غالباً این زیورهای سیمین، به عنوان خراج از سرزمین بحرین برای پیامبر جفرستاده می‌شد.

و خراج: مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردان بالغ و سالم و عاقل و ثروتمندِ اهل کتاب به اندازه‌ی توانایی دریافت می‌شود و از افراد فلج و کور و برده و فقیر و حقیر و زنان و کودکان و راهبان گوشه گیر گرفته نمی‌شود. حکومت اسلامی از اهل کتاب، جزیه و خراج می‌گیرد و از مسلمانان، خُمس غنائم، زکات مال، فطریّه، وجوه کفّارات مختلفه و غیره؛ در ضمن اهل کتاب را از جهاد معاف می‌کند و امنیّت مالی و جانی و ناموسی آنان را تأمین می‌نماید و از امکانات کشور برخوردارشان می‌سازد. لذا خراج، یک نوع کمک مالی برای دفاع از موجودیّت و استقلال و امنیّت حکومت اسلامی است.

«فملأ یده»: دستش را از زیورهای سیمین، پُر کرد.

«فاعطانیه»: آن زیورهای سیمین را به من ارزانی داشت.