حدیث شماره 225
(3) حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ وَكِيعٍ، حَدَّثَنَا جُمَيْعُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعِجْلِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ ـ مِنْ وَلَدِ أَبِي هَالَةَ زَوْجِ خَدِيجَةَ، يُكْنَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ـ، عَنِ ابْنٍ لِأَبِي هَالَةَ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ رَضِی الله تعالی عَنهُما قَالَ: سَأَلْتُ خَالِي هِنْدَ بْنَ أَبِي هَالَةَ ـ وَكَانَ وَصَّافًا ـ فَقُلْتُ: صِفْ لِي مَنْطِقَ رَسُولِ اللَّهِ جقَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جمُتَوَاصِلَ الأَحْزَانِ، دَائِمَ الْفِكْرَةِ، لَيْسَتْ لَهُ رَاحَةٌ، طَوِيلَ السَّكْتِ، لاَ يَتَكَلَّمُ فِي غَيْرِ حَاجَةٍ، يَفْتَتِحُ الْكَلاَمَ وَيَخْتِمُهُ بِاسْمِ اللَّهِ تَعَالَى، وَيَتَكَلَّمُ بِجَوَامِعِ الْكَلِمِ، كَلاَمُهُ فَصْلٌ، لاَ فُضُولٌ وَلاَ تَقْصِيرٌ، لَيْسَ بِالْجَافِي وَلاَ الْمُهِينِ، يُعَظِّمُ النِّعْمَةَ وَإِنْ دَقَّتْ، لاَ يَذُمُّ مِنْهَا شَيْئًا، غَيْرَ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ يَذُمُّ ذَوَاقًا وَلاَ يَمْدَحُهُ، وَلاَ تُغْضِبُهُ الدُّنْيَا وَلاَ مَا كَانَ لَهَا، فَإِذَا تُعُدِّيَ الْحَقُّ، لَمْ يَقُمْ لِغَضَبِهِ شَيْءٌ حَتَّى يَنْتَصِرَ لَهُ، وَلاَ يَغْضَبُ لِنَفْسِهِ، وَلاَ يَنْتَصِرُ لَهَا، إِذَا أَشَارَ أَشَارَ بِكَفِّهِ كُلِّهَا، وَإِذَا تَعَجَّبَ قَلَبَهَا، وَإِذَا تَحَدَّثَ اتَّصَلَ بِهَا، وَضَرَبَ بِرَاحَتِهِ الْيُمْنَى بَطْنَ إِبْهَامِهِ الْيُسْرَى، وَإِذَا غَضِبَ أَعْرَضَ وَأَشَاحَ، وَإِذَا فَرِحَ غَضَّ طَرْفَهُ، جُلُّ ضَحِكِهِ التَّبَسُّمُ، يَفْتَرُّ عَنْ مِثْلِ حَبِّ الْغَمَامِ.
225 ـ (3) ... حسن بن علیبگوید: از داییام، هندبن ابوهالهسـ که توصیف کنندهی صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر جبود ـ پرسیدم و بدو گفتم: چگونگی گفتار رسول خدا جرا (آنچنان که دیدهای) برای من توصیف و بازگو کن!
هند بن ابوهالهسدر پاسخ سؤالم چنین گفت:
رسول خدا جهمیشه اندوهگین و همواره در حال اندیشیدن بودند؛ هیچگاه آسایش نداشتند؛ سکوتهایی ژرف و طولانی داشتند؛ و جز در موارد لزوم، سخن نمیگفتند؛ و هرگز بیهوده لب به سخن نمیگشودند. سخنان خویش را با نام خداوندﻷآغاز مینمودند و به نام او به پایان میرساندند. سخنانشان همواره جامع همه معانی بود؛ و کلام آن حضرت جقول فصل (تعیین کنندهی حق و باطل از یکدیگر و سخن آخر) بود؛ نه افزونی داشت و نه کاستی؛ خویی معتدل داشتند؛ نه درشتی میکردند و نه خود را خوار و خفیف میکردند؛ نعمت خدا را هر چند کوچک بود، بزرگ میداشتند. هیچ چیز از نعمت را نکوهش نمیکردند. خوردنیها و نوشیدنیها را نه نکوهش میکردند و نه (فزون از اندازه) ستایش.
دنیا و امور وابسته بدان، ایشان را به خشم نمیآورد؛ (یعنی برای مسائل دنیایی، هیچ وقت خشمگین نمیشدند). هنگامی که حق مورد تعرض قرار میگرفت، هیچ کس یارای مقاومت در برابر خشم و غضب ایشان را نداشت تا وقتی که از آن حق پشتیبانی لازم را به عمل آورند.
به خاطر خودشان هیچ وقت خشم نمیگرفتند؛ و از روی سماحت، هرگز برای خویشتن انتقام نمیگرفتند. هرگاه میخواستند (به چیزی یا کسی) اشاره کنند، با تمامیِ کف دستشان اشاره میکردند؛ و هنگامی که میخواستند اظهار شگفتی کنند، دستشان را پشت و رو میکردندو در آن حال اگر سخن میگفتند، انگشت ابهام دستِ چپ خویش را در دستِ راست میگرفتند.
هرگاه به خشم میآمدند، روی بر میگردانیدند و به روی خودشان نمیآوردند. و هرگاه بسیار شادمان میشدند، چشمانشان را فرو میهشتند و پلکها را برهم مینهادند؛ خندیدن آن حضرت جبیشتر به صورت تبسّم بود و چون لبخند میزدند، دندانهای پیشین ایشان، به سان مروارید (یا دانههای تگرگ) آشکار و هویدا میگردید و برق میزد.
«خالی»: دایی من.
«هندبن ابی هالة»: دربارهی نام اصلی ابوهاله اختلاف است؛ گروهی نام او و پدرش را به صورت «هند» و «زرارة» نوشتهاند.
و ابوهاله، شوهر دوم خدیجهلو از اَشراف و بزرگان قریش بوده و در دورهی جاهلی درگذشته است؛ و پسرش «هند» در کنف حمایت پیامبراکرم جو درکنار مادرش خدیجهی کبریلتربیت شده و پرورش یافته است. از این رو هندسبرادر فاطمهی زهرالو دایی حسن بن علیببه حساب میآید.
«وصّافاً»: بسیار توصیف کنندهی صفات ظاهری و اخلاقی پیامبر جبود.
«صِف»: فعل امر؛ توصیف کن، بیان کن.
«مَنطق»: سخن گفتن، گفتار، سخن، میزان سخن و استدلال، کیفیّت گفتار.
«متواصل»: همواره و همیشه.
«احزان»: جمع «حُزن»، و به معنای اندوه و دلتنگی.
«الفکرة»: اندیشیدن. «راحة»: آسایش، شادمانی.
«یفتتح الکلام و یختمه باسم الله تعالی»: سخنان خود را با نام خدا آغاز میکرد و به نام او به پایان میرساند.
و در نسخهای دیگر از «الشمائلالمحمدیة» با این عبارت آمده است:«یفتتح الکلام و یختمه باشداقه»؛ «سخنان خود را از آغاز تا پایان، با تمامیِ فضای دهانشان ادا میکردند و همچون متکبران و خودبزرگ بینان با گوشهی دهان، سخن نمیگفتند.»
«جوامع الکلم»: سخنانی که جامعِ همهی معانی و مفاهیم باشد. سخنانی کوتاه و مختصر امّا پُر محتوا و کامل.
«کلامه فصلٌ»: این عبارت را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- کلام پیامبر جتعیین کنندهی حق از باطل بود.
2- گفتار آن حضرت جشمرده و با فاصله بود، که نه فزونی داشت و نه کاستی.
«فضول»: پُرحرفی، فزونی در کلام.
«تقصیر»: کم حرفی، کاستی در کلام که منجر به گنگ و مبهم شدن کلام گردد.
«الجافی»: خشن و تندخوی، درشت و غلیظ.
«المهین»: این عبارت را میتوان به دو گونه خواند:
1- «المُهین» به ضم میم (اسم فاعل از اَهانَ): کسی را با گفتار و کردار خویش، خوار و زبون کردن.
2- «المَهین»به فتح میم (اسم مفعول، از مهانة و حقارة و ابتذال): خوار و زبون؛ کم خرد و کم تمیز.
«یُعظّم»: احترام و بزرگداشت آن را میگرفت، بزرگ میداشت .
«و ان دقّت»: اگر چه آن نعمت، کم و ناچیز بود.
«لا یذمّ»: مذمّت و نکوهش نمیکرد.
«ذَواقاً»: هر خوردنی و آشامیدنی.
«تعدیالحق»: حق مورد تعرّض و تجاوز قرار میگرفت.
«ینتصر»: انتقام میگرفت.
«قَلَبَها»: کف دست خویش را پشت و رو کرد و گرداند.
«براحتهالیمنی»: با کف دستِ راستش. «راحة»: کف دست.
«اَعرَضَ»: از آن روی گردان شد و بدو پشت کرد.
«اَشاح»: این واژه تأکید کنندهی معنای «اَعرَضَ» است؛ یعنی: هرگاه رسول خداجبه خشم میآمدند، روی بر میگردانیدند و به روی خودشان نمیآوردند.
«غَضَّطَرفَه»: چشمانش را فرو میهشت و پلکها را بر هم مینهاد.
«جُلُّ»: قسمت عمده و اساسی؛ بیشترین.
«التبسّم»: لبخند زدن، آهسته خندیدن.
«یَفتَرُّ»: به نرمی و آهستگی میخندید.
«حبّالغمام»: دانههای تگرگ، یا دانههای مروارید.