حدیث شماره 226
(1) حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنِيعٍ، أَخبَرَنا عَبَّادُ بْنُ الْعَوَّامِ، أَخْبَرَنَا الْحَجَّاجُ ـ وَهُوَ ابْنُ أَرْطَاةَ ـ، عَنْ سِمَاكِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ سَمُرَةَ سقَالَ: كَانَ فِي سَاقِ رَسُولِ اللَّهِ جحُمُوشَةٌ، وَكَانَ لاَ يَضْحَكُ إِلَّا تَبَسُّمًا، فَكُنْتَُ إِذَا نَظَرْتَُ إِلَيْهِ قُلْتَُ: أَكْحَلُ الْعَيْنَيْنِ وَلَيْسَ بِأَكْحَلَ.
226 ـ (1) ... جابر بن سمرةسگوید: ساقهای پای آن حضرت جزمُخت و فربه نبود؛ بلکه ظریف و چشم نواز بود. و هیچگاه خندهی ایشان از حدّ تبسّم نمیگذشت؛ و چنان بود که هرگاه به ایشان مینگریستی، میگفتی چشمانشان را سرمه کشیده اند، حال آنکه سرمه نکشیده بودند.
«حموشة»: ظرافت و خوش اندامی که زمُخت و فربه نباشد، تا آن را از چشم نوازی باز دارد و از دل انگیزی بیاندازد.
«و کان لا یضحك الاّ تبسّماً»: خندهای جز لبخند و تبسم نداشت. یعنی: در بیشتر مردم خندیدن بر لبخند غلبه دارد و حال آنکه در رسول خدا جبر عکس بوده است و لبخند ایشان بر بلند خندیدن ایشان غلبه داشته است؛ و اندوهگین بودن پیامبر جاز بیم خداوند متعال، مانع لبخند بر لب داشتن برای مردم نیست.
«فکنت اذا نظرتَ الیه قلتَ»: واژههای «کنتَ»، «نظرتَ» و «قلتَ» را میتوان به دو گونه ترجمه کرد:
1- به ضم تاء: «کنتُ»، «نظرتُ» و «قلتُ»؛ در این صورت «متکلم وحده» میشود و معنی چنین است: «و مژههای رسول خدا جچنان بود که هرگاه به ایشان مینگریستم، با خود میگفتم: چشمانشان را سرمه کشیدهاند و حال آنکه سرمه نکشیده بودند.»
2- به فتح تاء: «کنتَ»، «نظرتَ» و «قلتَ»؛ در این صورت «مخاطب» است و معنی چنین است: «و مژههای رسول خدا جچنان بود که هرگاه به ایشان مینگریستی، با خود میگفتی: چشمانشان را سرمه کشیدهاند و حال آنکه سرمه نکشیده بودند.»
«اکحلالعینین»: چشمان سرمه کشیده شده.
«لیسباکحل»: یعنی مژههای پیامبر جبه طور طبیعی، بسیار مشکی بوده است و چنان سیاه بود که هر کس به چهرهی ایشان مینگریست و چشم وی به مژههای رسول خدا جمیافتاد، با خود میگفت: پیامبر جبه چشمان خویش سرمه کشیده است و حال آنکه چنان نبود و مژههای آن حضرت جبه طور طبیعی، بسیار مشکی و چشم نواز و دل انگیز بود.