به نام خدا
همه جا، ظلم بود و ظلمت؛ همه جا، رنگ بود و نیرنگ و دنیای بیمارگونهی آن روزگاران، در تبِ جانگداز جهل و نامردی، میسوخت؛ مردمان را زنجیری گران بر گردن بود. بتپرستی، یغماگری، خرافات، نادانی، جنگهای قومی و قبیلهای و... روح زمان را آزرده و جسم مکان را آلوده ساخته بود!...
و آنک، همهی آنچه که بود خسته و درمانده، چشم به افقهای پهناور و دور دوخته؛ با خشمی در سیما، زمزمهای بر لب، و نیازی در دل، به انتظار نشسته بود، انتظار...
زمان همچنان چُست و چالاک و بادپا، میگریخت، تا سپیده دمانِ دوشنبه، دوازدهم ربیعالاول، سال 570 میلادی - عام الفیل - فرا رسید. در این روز، سرچشمههای نور جوشیدند و روشنی، بر کهکشانِ بلند تاریخ، بوسه زد. پس آنگاه کودکی پای به گیتی نهاد که تا امروز و هر روز، از پسِ سالها و قرنها، نامش بر لبهاست و عشقش در دلها!
آن که هماره جاذبهی نیرومند اندیشه و عملش، انسانها را سوی خویش میکشاند و آئینِ پاکش، ژرفای افکار را تسخیر میکند.
این کودک که دنیا با جنبش گاهوارهاش، به جنبش و جهش آمد، کسی جز محمدجنبود. فرزند والای عبدالله و آمنه؛ پاکمردی و پاک زنی در دنیای جاهلیّت تاریخ!
آری نوشتهای که در پیش روی دارید یادنامهی آفتاب است و سخن از مردی دارد که دروازههای نور را به روی بشریّت گشود. مردی که عطر رویشِ وجودش، باغستان گرانقدر توحید را به سبزه و گل و میوه آراست. مردی که شکوه و جلالش، همینهی همهی تاریخ را در هم ریخت. مردی که آوازهی جمالش، «زیبایی» را شرمگین ساخت.
از پیامبر جمیگویم؛ آبشاری از نورانیّت؛ معصومی که از آسمان بر زمین جریان یافت؛ رودی از آزادگی که در بستر زمان و زمین سیلان کرد؛ یادگار بزرگ خداوند؛ فوّارهی بلند معطّر؛ سیّالی از مشک و عود و عنبر؛ هدف آفرینش؛ عصارهی خلقت؛ گل سرخ معنا در گلزار هستی؛ روح سبز باران؛ اسوهای برای همهی نیکان؛ گرمای زندگی بخشِ تنِ زمان و مکان؛ زیباترین آوازهی همهی بلبلانِ گلزار ایمان؛ پیامبر ستودهی پروردگار جهان: رسول خدا، محمّد مصطفی ج؛ که بر او هزاران درود باد.