حدیث شماره 21
(6) حَدَّثَنَا أَبُوعَمَّارٍ الحُسَيْنُ بنُ حُريثٍ الخُزَاعِيُّ، حَدَّثَنَا عَلِيُّ بنُ حُسَيْنِ بن وَاقِدٍ، حَدَّثَنِى أَبي، حَدَّثَنِى عَبْدُاللَّهِ بْنُ بُرَيْدَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبي: بُرَيْدَةَ يَقُولُ: جَاءَ سَلْمَانُ الفَارِسيُّ إلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله وَسَلَّمَ حِينَ قَدِمَ الْمَدِينَةَ بِمَائِدَةٍ عَلَيْهَا رُطَبٌ، فَوُضِعَت بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ جفَقَالَ: «يَا سَلْمَانُ، مَا هَذَا؟» فَقَالَ: صَدَقَةٌ عَلَيْك وَعَلَى أَصْحَابِك، فَقَالَ: «اِرْفَعْهَا فَإِنَّا لاَ نَأْكُلُ الصَّدَقَةَ»، قَالَ فَرَفَعَهَا، فَجَاءَ الْغَدَ بِمِثْلِهِ، فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَا هَذَا يَا سَلْمَانُ؟» فقَالَ: هَدِيَةٌ لَکَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج«اُبسُطُوا». ثُمَّ نَظَرَ إلَى الْخَاتَمِ عَلَى ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ ج، فَآمَنَ بِهِ.
وَكَانَ لِلْيَهُودِ، فَاشْتَرَاهُ رَسُولُ اللَّهِ جبِكَذَا وَكَذَا دِرْهَمًا، عَلَى أَنْ يَغْرِسَ لَهُم نَخْلاً، فَيَعْمَلَ سَلْمَانُ فِيهِ، حَتَّى تُطْعِمَ، فَغَرَسَ رَسُولُ اللَّهِ جالنَّخْيلَ إلاَ نَخْلَةً وَاحِدَةً، غَرَسَهَا عُمَرُ، فَحَمَلَتِ النَّخْلُ مِنْ عَامِهَا، وَلَمْ تَحْمِلِ النَّخْلَةُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَا شَأْنُ هَذِهِ النَّخْلَةِ؟» فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا غَرَسْتُهَا، فَنَزَعَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج، فَغَرَسَهَا، فَحَمَلَتْ مِنْ عَامِهَا.
21 ـ (6)... عبدالله بن بُرَیدةسگوید: از پدرم، بُریدة بن حُصَیبسشنیدم که میگفت: چون رسول خدا ج[از مکهی مکرّمه] به مدینهی منوّره آمدند. سلمان فارسیسطَبقی را که در آن خرمای رُطب بود، پیش آن حضرت جآورد و آن را در جلوی روی ایشان نهاد.
آن حضرت جپرسید: سلمان!ساین چیست؟ سلمان در پاسخ گفت: صدقهای برای شما و یارانتان است! فرمود: آن را بردار، چرا که ما صدقه نمیخوریم.
بُریدهسگوید: سلمانسنیز آن طبق را برداشت[ورفت]. فردای آن روز، دوباره طَبق دیگری مانند آن آورد و در جلوی روی آن حضرت جنهاد. پیامبر جپرسید: سلمان! این چیست؟ گفت: هدیهای است که آن را به رسم تعارف به شما پیشکش میکنم. در اینجا بود که رسول خدا جبه یاران خوش فرمودند: دستهایتان را دراز کنید و از آن بخورید.
سپس سلمان فارسیسبه مهر نبوّت که بر پشت رسول خدا [میان دو کِتف ایشان که در قسمت بالای شانهی چپ آن حضرت جقرار داشت] نگریست و بدیشان ایمان آورد.
و در آن هنگام، هنوز سلمانساز بردگان یهودیان بود؛ از این رو پیامبر جوی را از یهودیان با پرداخت مقداری درهم و اینکه برای آنان مقداری خرما بکارد، خریداری کرد؛ البته مشروط بر اینکه تا هنگامی که درختان خرما میوه ندادهاند، سلمانسهمچنان کارگر یهودیان باشد.
پیامبر جتمام درختان خرما را به دست خویش کاشت، جز یک درخت خرما که آن را عمربن خطابسکاشت؛ و در همان سال تمام نهالهای خرما، جز یکی به بار نشست. پیامبر جفرمودند: قضیه چیست؟ چرا این نهال به بار ننشسته است؟ عمرسگفت: ای فرستادهی خدا! آن را من کاشتهام. آنگاه رسول خدا جآن نهال خرما را از زمین برآورد و دوباره آن را به دست خویش کاشت و آن نهال نیز [به برکت دست مبارک رسول خدا ج]همان سال به بار نشست.
«مائدة»: سفره، خوان، خوانِ به طعام آراسته، میز غذاخوری، زمین گرد و دائره مانند، طبق.
«رُطب»: رطب، غورهی خرمای رسیده پیش از آنکه خرما شود، خرمای تازه، خرمای نَورَس؛ واحد آن «رُطبة» است.
«فوضعت»: نهاده شد.
«بین یدی»: در برابر او، در جلوی او.
«اصحابك»: صحابه و یاران تو. «صحابه»: یاران پیامبر اسلام و کسانی که به خدمت پیامبر جرسیده و بدیشان ایمان آورده و مدتی با آن حضرت جصحبت داشتهاند و با ایمان از دنیا رفتهاند.
«ارفعها»: آن را بردار.
«الغد»: فردا.
«ابسطوا»: دست بگشایید و بخورید، دست دراز کنید و بخورید.
«بکذا و کذا درهماً»: «کذا»:کلمهی واحدی است مرکب از دو کلمه، که آن را از عدد کنایه آرند؛ مثل: «قبضت کذا و کذا درهماً»: فلان مبلغ درهم گرفتم.
«نخلاً»: درخت خرما.
«حتی تطعم»: تا اینکه درختان خرما میوه دهند و به بار نشینند.
«غَرس»: درخت را در زمین کاشت، درخت را بر زمین نشاند.
«حَمَلَت النخل»: درختان خرما میوه برآورد و به بار نشست و بارور شد.
«مِن عامها»: همان سال.
«ما شأن هذه النخلة»: داستان این نهال خرما چیست؟ چرا به بار ننشسته است و میوه نداده است؟
«فنزعها»: آن نهال را از بیخ و بن برآورد و از زمین بیرون کرد.