ترجمه و شرح الشمائل المحمدیة (شمایل محمد صلی الله علیه و سلم)- جلد اول

فهرست کتاب

حدیث شماره 59

حدیث شماره 59

(6) حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ حَبِيبِ بْنِ الشَّهِيدِ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ أَنَّ النَّبِيَّ جخَرَجَ، وَهُوَ يَتَّكِئُ عَلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ، عَلَيْهِ ثَوْبٌ قِطْرِيٌّ، قَدْ تَوَشَّحَ بِهِ، فَصَلَّى بِهِمْ.

وَقَالَ عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ: قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ: سَأَلَنِي يَحْيَى بْنُ مَعِينٍ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ أَوَّلَ مَا جَلَسَ إِلَيَّ، فَقُلْتُ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، فَقَالَ: لَوْ كَانَ مِنْ كِتَابِكَ ! فَقُمْتُ لِأُخْرِجَ كِتَابِي، فَقَبَضَ عَلَى ثَوْبِي، ثُمَّ قَالَ: أَمْلِلهُ عَلَيَّ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ لاَ أَلْقَاكَ، فَأَمْلَيْتُهُ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَخْرَجْتُ كِتَابِي فَقَرَأْتُ عَلَيْهِ.

59 ـ (6) ... انس بن مالکسگوید: پیامبر ج[از خانه‌ی خویش] بیرون آمدند در حالی که [به خاطر بیماری و دردمندی و ضعف و ناتوانی] به اسامة بن زیدستکیه کرده بودند، و بر تن ایشان، لباسی از نوع «قِطری» بود که آن حضرت جآن جامه‌ی قِطری را حمایل کرده بودند و آن را از زیر بغلِ راست داخل کرده و آن را بر دوش چپ خویش افکنده بودند؛ و [با همان جامه‌ی قِطریِ حمایل شده]، برای مردم نماز خواندند و امامت دادند.

عبد بن حُمید گوید: محمدبن فضل گفته است: یحیی بن معین ـ در نخستین نشستی که با من داشت ـ از من درباره‌ی این حدیث [إنّ النّبي جخرج و هو یتکیء ... ]پرسید؟ بدو گفتم: حمّاد بن سلمه، این حدیث را برای ما نقل کرده است.

یحیی بن معین گفت: کاش این حدیث را از روی کتاب خویش برای من می‌خواندی! [محمد بن فضل گوید: پس از این خواستم] بلند شوم تا کتاب خویش را بیاورم [ و از آن، برای یحیی حدیث را نقل نمایم، ولی] او لباسم را گرفت و سپس گفت: آن حدیث را برایم املاء کن؛ زیرا می‌ترسم که دیگر تو را ملاقات و دیدار نکنم [و از تحصیل و فراگیری این حدیث محروم بمانم!] آنگاه حدیث را برای یحیی بن معین املاء کردم و پس از آن، کتاب خویش را نیز بیرون آوردم و آشکار کردم و [از روی کتاب، حدیث را] برای او خواندم.

«یتَکیء»: تکیه داده بود. تکیه دادن پیامبر جبه جهت بیماری و دردمندی و ضعف و ناتوانیِ ناشی از مریضی بود.

«قِطری»: گونه‌ای پارچه‌ی پنبه‌ای درشت باف و خط دار که رنگ آن اندکی به سرخی می‌زند و از تولیدات و منسوجات منطقه‌ای به نام «قَطَر» است؛ و در واقع نوعی از «بُردیمانی» به شمار می‌آید.

«تَوَشَّحَ»: جامه بدوش افکنده بود. و «توشیح»: آن است که پارچه‌ای را از زیر بغلِ راست داخل کند و آن را بر دوش چپ افکند. یعنی شبیه حالت احرام، پارچه را بر دوش افکندن و شانه‌ی راست را برهنه نمودن. یعنی: پیامبر جشبیه حالت احرام، لباس را بر دوش خویش افکنده بودند و شانه‌ی راست خویش را برهنه نموده بودند.

«فصلّیبهم»: پس برای آن‌ها نماز خواند؛ یعنی: امامت داد.

«و قال عبدبن حُمید...»: این بخش از حدیث، بیانگر صحّت سند حدیث بالا و نشانگر دقّت و اهتمام و توجّه و عنایت محدثان و راویان، به صحیح فراگرفتن حدیث است، که آن‌ها چگونه در پی تحصیل حدیث و به دنبال صحیح فراگرفتن آن بودند و چه قدر در این راستا از خویشتن دقّت و اهتمام و توجّه و عنایتِ شایان نشان می‌دادند.

«اول ما جلس الیّ»: در نخستین نشستی که برای درس با من داشت.

«لو»: اگر، گر، کاش. حرف «لو» بر شش قسم است:

1- به صورت زیر به کار می‌رود؛ مانند: «لو جَدَّ لَوَجَدَ: اگر بکوشد، می‌یابد»؛ و افاده‌ی سه امر می‌کند:

الف) شرطیّه؛ یعنی ایجاد عقد سببیّت و مسببیّت در دو جمله‌ی پس از خود.

ب) مقیّد کردن شرط به زمان ماضی؛ و از همین جهت «لو» و مابعد آن با «إن» فرق دارد.

ج) امتناع؛ برخی آن را حرف «امتناع لامتناع» می‌دانند؛ یعنی امتناع جواب برای امتناع شرط. گویند: «لوکان زیدٌ حجراً لکان جماداً: اگر زید سنگ بود، جماد به شمار می‌آمد».

2- حرف شرط برای مستقبل است و لیکن مجزوم نمی‌کند؛ مانند: «و لو تلتقی اصداؤنا بعد موتنا: و اگر جسدهای ما را پس از مرگمان دیدی». و فرق این قسم با قسم ماقبل، در این است که هرگاه شرط برای مستقبل باشد، «لو» به معنی «إِن»؛ و اگر شرط برای ماضی باشد، «لو» حرف امتناع است؛ و هرگاه پس از آن، فعل مضارع واقع شود، معنی فعل ماضی می‌دهد: «لو یسمعون لما سمعتَ کلامها: اگر شنیدید همچنان‌که تو سخن او را شنیدی».

3- حرف مصدری و به منزله‌ی «أَن» است، ولیکن نصب نمی‌دهد و بیشتر پس از «وَدَّ» و «یَوَدُّ» واقع می‌شود، مانند: «وَدّوا لَو تُدهن فیدهنون: آرزو کردند که نرمی کنی تا نرمی کنند». و «یودّ احدکم لو یُعَمَّر: یکی از آنان دوست دارد که عمر داده شود.»

4- برای تمنّی است و جواب آن همراه با «فاء» و منصوب است؛ «لوتأتینیفتحدثنی: اگر نزد من آیی با من سخن می‌گویی».

5- برای عَرض و مانند «اَلا» است و جواب آن همراه با «فاء» و منصوب است: «لو تنزل عندنا فتصیب خیراً: چرا نزد ما نمی‌آیی تا خوبی بیابی».

6- برای تقلیل است: «تصدقوا و لو بظلف محرَقٍ: صدقه دهید اگر چه سُم سوخته‌ای باشد.»

قاعده‌ی «لو» این است که چون بر دو جمله‌ی مثبت داخل شود، آن دو جمله در معنی منفی می‌شوند: «لو جاءنی لاکرمته: اگر نزد من می‌آمد او را گرامی می‌داشتم». یعنی نزد من نیامد و من او را گرامی نداشتم.

و چون بر دو جمله‌ی منفی درآید، آن دو جمله در معنی مثبت می‌شود: «لو لم یستدِن لم یطالَب: اگر وام نمی‌گرفت، مورد مطالبه واقع نمی‌شد.» یعنی وام گرفت و مورد مطالبه واقع شد.

و چون بر سر دو جمله‌ی منفی و مثبت درآید، اولی مثبت و دومی منفی می‌شود: «لو لم یؤمن اُرِیقَ دمُه: اگر ایمان نمی‌آورد، خونش ریخته می‌شد». یعنی ایمان آورد و خونش ریخته نشد.

و اگر بر سر دو جمله‌ی مثبت و منفی درآید، اولی منفی و دومی مثبت می‌شود: «لو امن، لم یُقتَل: اگر ایمان می‌آورد، کشته نمی‌شد». یعنی ایمان نیاورد و کشته شد.

«لوکان من کتابك»: در اینجا «لو» برای تمنّی است؛ یعنی: ای کاش کتاب تو حاضر بود و از آن برای من می‌خواندی.

«لِاُخرج کتابی»: تا اینکه خارج بکنم و بیرون بیاورم کتابم را؛ تا اینکه کتابم را بدو نشان بدهم.

«فقبض»: پس گرفت.

«أَملِلهُ»: حدیث را برای من املاء کن. «املاء»: یعنی مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد. و به مطلبی که معلّم می‌گوید و شاگرد می‌نویسد، نیز «املاءو دیکته» می‌گویند؛ و به طریقه‌ی نوشتن کلمات و درست نوشتن نیز، «املاء» گفته می‌شود.

«اَخاف»: می‌ترسم، بیم آن دارم.

«لا القاك»: تو را نبینم، تو را دیدار و ملاقات نکنم.