ریاض الصالحین در سخنان پیامبر امین - جلد دوم

فهرست کتاب

۳۷۰- بابُ الـمنثورات والـملح
باب احادیث متفرقه و لطایف

۳۷۰- بابُ الـمنثورات والـملح
باب احادیث متفرقه و لطایف

۱۸۰۸- «عَن النَّواس بنِ سَمْعانَ سقالَ: ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ صالدَّجَّالَ ذَاتَ غَدَاةٍ، فَخَفَّض فِيهِ، وَرَفَع حَتَّى ظَنَناه في طَائِفَةِ النَّخْلِ، فَلَمَّا رُحْنَا إلَيْهِ، عَرَفَ ذلكَ فِينَا فقالَ: «ما شأنكم؟» قُلْنَا: يَارَسُولَ اللَّهِ ذَكَرْتَ الدَّجَّال الْغَدَاةَ، فَخَفَّضْتَ فِيهِ وَرَفَعْتَ، حَتَّى ظَنَنَّاه في طَائِفةِ النَّخْلِ فقالَ: «غَيْرُ الدَّجَالِ أخْوفَني عَلَيْكُمْ، إنْ يخْرجْ وأنآ فِيكُمْ، فَأنَا حَجِيجُه دونَكُمْ، وَإنْ يَخْرجْ وَلَسْتُ فِيكُمْ، فكلُّ امريءٍ حَجيجُ نَفْسِهِ، واللَّه خَليفَتي عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ. إنَّه شَابٌ قَطَطٌ عَيْنُهُ طَافِيَةٌ، كأَنَّي أشَبِّهُه بعَبْدِ الْعُزَّى بن قَطَنٍ، فَمَنْ أدْرَكَه مِنْكُمْ، فَلْيَقْرَأْ عَلَيْهِ فَوَاتِحَ سُورةِ الْكَهْفِ، إنَّه خَارِجٌ خَلَّةً بَينَ الشَّامِ وَالْعِرَاقِ، فَعَاثَ يمِيناً وَعاثَ شمالاً، يَا عبَادَ اللَّه فَاثْبُتُوا». قُلْنَا يا رسول اللَّه ومَالُبْثُه في الأرْضِ؟ قالَ: «أرْبَعُون يَوْماً: يَوْمٌ كَسَنَةٍ، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيوْمٌ كجُمُعَةٍ، وَسَائِرُ أيَّامِهِ كأَيَّامِكُم». قُلْنَا: يا رَسُول اللَّه، فَذلكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَسَنَةٍ أتكْفِينَا فِيهِ صلاةُ يَوْمٍ؟ قال: «لا، اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ». قُلْنَا: يَارَسُولَ اللَّهِ وَمَا إسْراعُهُ في الأرْضِ؟ قالَ: «كَالْغَيْث استَدبَرَتْه الرِّيحُ، فَيَأْتي على الْقَوْم، فَيَدْعُوهم، فَيؤْمنُونَ بِهِ، ويَسْتجيبون لَهُ فَيَأمُرُ السَّماءَ فَتُمْطِرُ، والأرْضَ فَتُنْبِتُ، فَتَرُوحُ عَلَيْهمْ سارِحتُهُم أطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرىً، وَأسْبَغَه ضُرُوعاً، وأمَدَّهُ خَواصِرَ، ثُمَّ يَأْتي الْقَوْمَ فَيَدْعُوهم، فَيَرُدُّون عَلَيهِ قَوْلهُ، فَيَنْصَرف عَنْهُمْ، فَيُصْبحُون مُمْحِلينَ لَيْسَ بأيْدِيهم شَيءٌ منْ أمْوالِـهم، وَيَمُرُّ بِالخَربَةٍِ فَيقول لَهَا: أخْرجِي كُنُوزَكِ، فَتَتْبَعُه، كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيب النَّحْلِ، ثُّمَّ يدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئاً شَباباً فَيضْربُهُ بالسَّيْفِ، فَيَقْطَعهُ، جِزْلَتَيْن رَمْيَةَ الْغَرَضِ، ثُمَّ يَدْعُوهُ، فَيُقْبِلُ، وَيَتَهلَّلُ وجْهُهُ يَضْحَكُ. فَبَينَما هُو كَذلكَ إذْ بَعَثَ اللَّه تَعَالى الـمسِيحَ ابْنَ مَرْيم ص، فَيَنْزِلُ عِنْد المَنَارَةِ الْبَيْضـَآءِ شَرْقيَّ دِمَشْقَ بَيْنَ مَهْرُودتَيْنِ، وَاضعاً كَفَّيْهِ عَلى أجْنِحةِ مَلَكَيْنِ، إذا طَأْطَأَ رَأسهُ، قَطَرَ وإذا رَفَعَهُ تَحدَّر مِنْهُ جُمَانٌ كَاللُّؤلُؤ، فَلا يَحِلُّ لِكَافِر يَجِدُ ريحَ نَفَسِه إلاَّ مات، ونَفَسُهُ يَنْتَهِي إلى حَيْثُ يَنْتَهِي طَرْفُهُ، فَيَطْلُبُه حَتَّى يُدْرِكَهُ بَباب لُدٍّ فَيَقْتُلُه. ثُمَّ يأتي عِيسَى صقَوْماً قَدْ عَصَمَهُمُ اللَّه مِنْهُ، فَيَمْسَحُ عنْ وُجوهِهِمْ، ويحَدِّثُهُم بِدرَجاتِهم في الجنَّةِ. فَبَينَما هُوَ كَذلِكَ إذْ أوْحَى اللَّه تَعَالى إلى عِيسى صأنِّي قَدْ أَخرَجتُ عِبَاداً لي لا يدانِ لأحَدٍ بقِتَالهمْ، فَحَزَّر عِبادي إلى الطُّورِ، وَيَبْعَثُ اللَّه يَأْجُوجَ ومَأجوجَ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدِبٍ يَنْسلُون، فيَمُرُّ أوَائلُهُم عَلى بُحَيْرةِ طَبرِيَّةَ فَيَشْرَبون مَا فيهَا، وَيمُرُّ آخِرُهُمْ فيقولُونَ: لَقَدْ كَانَ بهَذِهِ مرَّةً ماءٌ. وَيُحْصَرُ نبي اللَّهِ عِيسَى صوَأصْحَابُهُ حَتَّى يكُونَ رأْسُ الثَّوْرِ لأحدِهمْ خيْراً منْ مائَةِ دِينَارٍ لأحَدِكُمُ الْيَوْمَ، فَيرْغَبُ نبي اللَّه عِيسَى صوأَصْحَابُه، ش، إلى اللَّهِ تَعَالى، فَيُرْسِلُ اللَّه تَعَالى عَلَيْهِمْ النَّغَفَ في رِقَابِهِم، فَيُصبحُون فَرْسى كَموْتِ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ، ثُمَّ يهْبِطُ نبي اللَّه عيسى صوَأصْحابهُ ش، إلى الأرْضِ، فَلاَ يَجِدُون في الأرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إلاَّ مَلأهُ زَهَمُهُمْ وَنَتَنُهُمْ، فَيَرْغَبُ نبي اللَّه عِيسَى صوَأصْحابُهُ شإلى اللَّه تَعَالَى، فَيُرْسِلُ اللَّه تَعَالى طيْراً كَأعْنَاقِ الْبُخْتِ، فَتحْمِلُهُمْ، فَتَطرَحُهم حَيْثُ شَآءَ اللَّه، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّه مـطَراً لا يَكِنُّ مِنْهُ بَيْتُ مَدَرٍ ولا وَبَرٍ، فَيَغْسِلُ الأرْضَ حَتَّى يَتْرُكَهَا كالزَّلَقَةِ. ثُمَّ يُقَالُ لِلأرْضِ: أنْبِتي ثَمرَتَكِ، ورُدِّي برَكَتَكِ، فَيَوْمئِذٍ تأكُلُ الْعِصَابَة مِن الرُّمَّانَةِ، وَيسْتظِلون بِقِحْفِهَا، وَيُبارَكُ في الرِّسْلِ حَتَّى إنَّ اللَّقْحَةَ مِنَ الإبِلِ لَتَكْفي الفئَامَ مِنَ النَّاس، وَاللَّقْحَةَ مِنَ الْبَقَرِ لَتَكْفي الْقَبِيلَةَ مِنَ النَّاس، وَاللَّقْحَةَ مِنَ الْغَنمِ لَتَكْفي الفَخِذَ مِنَ النَّاس.فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إذْ بَعَثَ اللَّه تَعالَى رِيحاً طَيِّبَةً، فَتأْخُذُهم تَحْتَ آبَاطِهِمْ، فَتَقْبِضُ رُوحَ كُلِّ مُؤمِن وكُلِّ مُسْلِمٍ، وَيبْقَى شِرَارُ النَّاسِ يَتهَارجُون فِيهَا تَهَارُج الْحُمُرِ فَعَلَيْهِم تَقُومُ السَّاعَةُ»» رواهُ مسلم.

قَوله: «خَلَّةٌ بيْنَ الشَّام وَالْعِرَاقِ» أيْ: طَريقاً بَيْنَهُمـا. وقَوْلُهُ: «عاثَ» بالْعْينِ الـمهملة والثاءِ الـمثلَّثةِ، وَالْعَيْثُ: أشَدُّ الْفَسَادِ. «وَالذُّرَى»: بِضًمِّ الذَّالِ المُعْجَمَةَ وَهوَ أعالي الأسْنِمَةِ. وهُو جَمْعُ ذِرْوَةٍ بِضَم الذَّالِ وَكَسْرِهَا «واليَعاسِيبُ»: ذكور النَّحْلِ. «وجزْلتَين» أي: قِطْعتينِ، «وَالْغَرَضُ»: الـهَدَفُ الَّذِي يُرْمَى إليْهِ بِالنَّشَّابِ، أيْ: يَرْمِيهِ رَمْيَةً كَرمْي النَّشَّابِ إلى الْـهَدَفِ. «وَالـمهْرودة» بِالدَّال الـمُهْمَلَة الـمعجمة، وَهِي: الثَّوْبُ الـمَصْبُوغُ. قَوْلُهُ: «لاَ يَدَانِ» أيْ: لاَ طَاقَةَ. «وَالنَّغَفُ»: دودٌ. «وفَرْسَى»: جَمْعُ فَرِيسٍ، وَهُو الْقَتِيلُ. وَ «الزَّلَقَةُ» بفتحِ الزَّاي واللاَّمِ واالْقافِ، ورُوِيَ «الزُّلْفَةُ» بضمِّ الزَّاي وإسْكَانِ اللاَّمِ وبالْفاءِ، وهي الـمِرْآةُ. «وَالعِصَابَة»: الجمـاعةُ، «وَالرِّسْلُ» بكسر الراءِ: اللَّبنُ، «وَاللَّقْحَة»: اللَّبُونُ، «وَالْفئَام» بكسر الفاءِ وبعدها همزة: الجمَـاعَة. «وَالْفَخِذُ» مِنَ النَّاسِ: دُونَ الْقَبِيلَةِ.

۱۸۰۸. «از نواس بن سمعان سروایت شده است که گفت: پیامبر صدر یک صبح از دجال نام برد و در این حال گاهی او را کوچک می‌شمرد و آرام صحبت می‌فرمود و گاهی مهم می‌گرفت و بلند صحبت می‌کرد، تا جایی که گمان می‌کردیم که دجال در میان درختان خرماست و وقتی برای دیدن او رفتیم، پیامبر صاین حالت ما را درک کرد و فرمود: «چه کار می‌کنید؟» گفتیم: ای رسول خدا! امروز صبح از دجال نام بردی و موقع توصیف وی،گاهی او را کوچک می‌شمردی و آرام صحبت می‌فرمودی و گاهی او را مهم می‌گرفتی و با صدای بلند صحبت می‌کردی تا جایی که ما فکر کردیم او در میان درختان خرماست، فرمودند: «در مورد شما از چیز دیگری غیر از دجال خوف دارم، زیرا که اگر دجال خروج کند و من در بین شما باشم، من با او طرف دعوا و مجادله هستم و او را باطل می‌کنم و نیازی به شما نیست و اگر در حالی که من میان شما نیستم، خروج کند، آن وقت هرکس خود مدافع خود خواهد بود و حجت او را رد می‌کند و خداوند، وکیل و جانشین من بر هر مسلمانی است؛ او (دجال) جوانی است که مویش بسیار مجعد است و یک چشمش کور و برآمده است، من او را به عبدالعزی بن قطن تشبیه می‌کنم؛ هرکس از شما او را درک کرد، اوایل سوره‌ی کهف را بخواند، او از راهی بین عراق و سوریه خروج خواهد کرد و راست و چپ را از فساد پر می‌کند، ای بندگان خدا! محکم و ثابت‌قدم باشید»، گفتیم: ای رسول خدا! چه قدر در زمین می‌ماند؟ فرموند: «چهل روز؛ روزی چون سالی است و روزی چون ماهی و روزی چون هفته‌ای و سایر روزهای ماندن او، مثل روزهای عادی شماست»، گفتیم: ای رسول خدا! آیا درآن روز که مثل یک سال است، نماز یک روز برای ما کفایت می‌کند؟ فرمودند: «خیر، آن را اندازه بگیرید و به اندازه‌ی آن عبادت کنید»، گفتیم: ای رسول خدا! سرعتش در زمین چه‌قدر است؟ فرمودند: «مانند باران است که باد آن را دنبال کند؛ نزد طایفه‌ای می‌رود و ایشان را به خود می‌خواند، به او ایمان می‌آورند و دعوتش را اجابت می‌کنند و به آسمان امر می‌کند، باران می‌بارد و به زمین فرمان می‌دهد، زمین می‌رویاند و حیوان‌های آن قوم که می‌چرند، در حالی پیش آنها برمی‌گردند که پشت‌ها و لگن‌هایشان از پیش بزرگ‌تر و قوی‌تر (گوشت بیشتری دارند) و پستان‌هایشان از شیر پرتر است. بعد نزد قوم دیگری می‌آید و ایشان را به خود دعوت می‌کند، آن جماعت دعوت او را رد می‌کنند و او از ایشان منصرف شده، برمی‌گردد و آن طایفه دچار خشکسالی می‌شوند و تمام دارایی آنها از دستشان می‌رود؛ و دجال بر ویرانه‌ای می‌گذرد، به آن خطاب می‌کند: گنجینه‌هایت را بیرون بده! و گنجینه‌های مدفون در آن زمین، مانند زنبورهای نر که ملکه را دنبال می‌کنند، به دنبال او می‌روند؛ سپس مرد جوان تنومندی را دعوت می‌کند و او را با شمشیر می‌زند و به سرعت پرتاب کردن تیر به هدف، او را دو نیم می‌کند و سپس او را می‌خواند و او در حالی که صورتش درخشان است و می‌خندد (زنده می‌شود و) می‌آید؛ در اثنای آن که او چنین رفتاری دارد، خداوند، حضرت عیس بن مریم ÷را می‌فرستد و او بر روی مناره‌ی بیضا در شرق دمشق در میان دو لباس رنگ شده و در حالی که دست‌های او روی بال‌های دو فر شته است، فرود می‌آید؛ موقعی که سرش را فرود می‌آورد، از آن آب می‌چکد و وقتی سربلند می‌کند، قطرات نقره‌ای مرواریدگون آب از سرش فرو می‌غلتد، بوی نفس او به شامه‌ی هیچ کافری نمی‌رسد و اگر برسد، آن کافر می‌میرد و برد نفس او به اندازه‌ی دید او می‌رود و حضرت عیسی ÷دجال را جستجو می‌کند تا در دروازه‌ی لد (جایی است در فلسطین) او را می‌یابد و می‌کشد، سپس حضرت عیسی ÷نزد قومی می‌رود که خداوند آنها را از شر دجال محفوظ کرده است و به صورت ایشان دست می‌کشد و درجات ایشان را در بهشت به آنها خبر می‌دهد؛ در هنگامی که او بر این حال است، خداوند به حضرت عیسی ÷وحی می‌نماید که: من، از آن خود بندگانی پدید آورده‌ام که کسی توانایی جنگ و مقابله با آنها را ندارد، پس بندگان مرا در کوه طور پناه ده و خداوند، یأجوج و مأجوج را برمی‌خیزاند و آنان از هر بلندی و کوهی، به سرعت می‌روند و گروه‌های اولین آنان، بر دریاچه‌ی طبریه می‌گذرند و هرچه آب در آن هست، می‌نوشند، بعد گروه آخر از آنان از آن‌جا می‌گذرند و می‌گویند: در این‌جا یک بار، آب وجود داشت! و حضرت عیسی ÷و یارانش محاصره می‌شوند و طوری در تنگنا قرار می‌گیرند که کله‌ی گاو برای یکی از ایشان بهتر از صد دینار امروز برای شماست، سپس حضرت عیسی ÷و یارانشسبه درگاه خداوند روی می‌آورند و دعا می‌کنند و خداوند، کرم‌هایی را می‌فرستد و به خوردن گردن آنها (یأجوج و مأجوج) مأمور می‌کند که همه‌ی آنها مانند مردن یک نفر، در یک آن می‌میرند و بعد حضرت عیسی ÷و یارانش به درگاه خدا روی می‌آورند و دعا می‌کنند و خداوند، پرنده‌هایی مانند گردن شتر می‌فرستد که اجساد آنها را برمی‌دارند و هرجا که خدا خواسته است به زمین می‌اندازند، سپس خداوند بارانی می‌فرستد که هیچ خانه‌ای گلی یا چادری در برابر آن پوشیده و محفوظ نمی‌ماند و این باران، زمین را می‌شوید و آن را مانند آینه، پاک و هموار می‌گرداند؛ بعد از آن به زمین گفته می‌شود: ثمرت را برویان و برکتت را باز آور و در آن روز، یک گروه ده تا چهل نفری از مردم، از یک انار می‌خورند و در سایه‌ی پوست آن قرار می‌گیرند و در شیر برکت می‌افتد تا آن‌جا که شیر یک شتر آبستن، برای گروهی زیاد از مردم و شیر یک ماده گاو آبستن برای قبیله‌ای از مردم و شیر یک گوسفند آبستن برای ایلی از مردم کفایت می‌کند و وقتی که مردم در چنین وضعی و در ناز و نعمت هستند، ناگهان خداوند باد خوش و خوشبویی می‌فرستد و آن باد، زیر بغل آنها را می‌گیرد و روح هر مؤمن و مسلمانی را قبض می‌کند و مردم بدکار و گناهکار، باقی می‌مانند و مانند خران بر همدیگر می‌تازند و در حضور مردم به زنا می‌پردازند و در چنین موقعیتی و در زمان آنان، قیامت برپا می‌شود»» [۱۰۳۱].

۱۸۰۹- «وَعَنْ رِبْعيِّ بْنِ حِرَاشٍ قَال: انْطَلَقْتُ مَعَ أبي مسْعُودٍ الأنْصارِيِّ إلى حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ شفَقَالَ لَهُ أبُو مسعودٍ، حَدِّثْني مَا سمِعْت مِنْ رَسُولِ اللَّه ص، في الدَّجَّال قالَ: «إنَّ الدَّجَّالَ يَخْرُجُ وَإنَّ مَعَهُ ماءً وَنَاراً، فَأَمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ ماءً فَنَارٌ تُحْرِقُ، وَأمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ نَاراً، فَمَاءٌ بَاردٌ عذْبٌ، فَمَنْ أدْرَكَهُ مِنْكُمْ، فَلْيَقَعْ في الذي يَراهُ نَاراً، فَإنَّهُ ماءٌ عَذْبٌ طَيِّبُ» فَقَالَ أبُو مَسْعُودٍ: وَأنَا قَدْ سَمِعْتُهُ» متَّفَقٌ عَلَيْهِ.

۱۸۰۹. «از ربعی بن حراش روایت شده است که گفت: با ابومسعود انصاری پیش حذیفه بن یمان ـ سـ رفتیم، ابومسعود سبه او گفت: آن‌چه از پیامبر صدر مورد دجال شنیده‌ای، برایم بگو، گفت: «دجال خروج می‌کند در حالی که آبی و آتشی به همراه دارد، آن‌چه که مردم به صورت آب می‌بینند، آتشی است که می‌سوزاند و آن‌چه که مردم به شکل آتش مشاهده می‌کنند، آبی سرد و شیرین است، پس اگر کسی از شما او را درک کرد، خود را در آن‌چه که به صورت آتش می‌بیند، بیندازد، زیرا آن آتش در واقع آبی شیرین و پاک است»، ابومسعود سگفت: من نیز مانند این را از پیامبر صشنیده‌ام» [۱۰۳۲].

۱۸۱۰- «وعَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عَمْرو بن العاص بقالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه ص: «يخْرُجُ الدَّجَّالُ في أمَّتي فَيَمْكُثُ أربَعِينَ، لا أدْري أرْبَعِينَ يَوْماً، أو أرْبَعِينَ شَهْراً، أوْ أرْبَعِينَ عَاماً، فَيبْعثُ اللَّه تَعالى عِيسَى ابْنَ مَرْيمَ صفَيَطْلُبُهُ فَيُهْلِكُه، ثُّمَّ يَمْكُثُ النَّاسُ سبْعَ سِنِينَ لَيْسَ بَيْنَ اثْنْينِ عدَاوَةٌ.

ثُّمَّ يُرْسِلُ اللَّه ، ريحاً بارِدَةً مِنْ قِبلِ الشَّامِ، فَلا يبْقَى على وَجْهِ الأرْضِ أحَدٌ في قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ أوْ إيمَانٍ إلاَّ قَبَضَتْهُ، حتَّى لَوْ أنَّ أحَدَكُمْ دخَلَ في كَبِدِ جَبلٍ، لَدَخَلَتْهُ عَلَيْهِ حَتَّى تَقْبِضَهُ. فَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ في خِفَّةِ الطَّيْرِ، وأحْلامِ السِّباعِ لا يَعْرِفُون مَعْرُوفاً، وَلا يُنْكِرُونَ مُنْكَراً، فَيَتَمَثَّلَ لهُمُ الشَّيْطَانُ، فَيقُولُ: ألا تسْتَجِيبُون؟ فَيَقُولُونَ: فَما تأمُرُنَا؟ فَيَأمرُهُم بِعِبَادةِ الأوْثَانِ، وهُمْ في ذلكَ دارٌّ رِزْقُهُمْ، حسنٌ عَيْشُهُمْ. ثُمَّ يُنْفَخُ في الصَّور، فَلا يَسْمعُهُ أحَدٌ إلاَّ أصْغى لِيتاً ورفع ليتاً، وَأوَّلُ منْ يسْمعُهُ رَجُلٌ يلُوطُ حَوْضَ إبِله، فَيُصْعقُ ويُصعق النَّاسُ حوله، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّه أوْ قالَ: يُنْزِلُ اللَّه مَطَراً كأَنَّهُ الطَّلُّ أو الظِّلُّ، فَتَنْبُتُ مِنْهُ أجْسَادُ النَّاس ثُمَّ ينفخ فِيهِ أخْرَى فإذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون. ثمَّ يُقَالُ يا أيهَا النَّاسُ هَلُمَّ إلى رَبِّكُم، وَقِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسْؤولونَ، ثُمَّ يُقَالُ: أخْرجُوا بَعْثَ النَّارِ فَيُقَالُ: مِنْ كَمْ؟ فَيُقَالُ: مِنْ كُلِّ ألْفٍ تِسْعَمِائة وتِسْعةَ وتِسْعينَ، فذلكَ يْوم يجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً، وذَلكَ يَوْمَ يُكْشَفُ عنْ ساقٍ»» رواه مسلم.

«اللِّيتُ» صَفْحَةُ العُنُقِ، وَمَعْنَاهُ: يضَعُ صفْحَةَ عُنُقِهِ ويَرْفَعُ صَفْحتهُ الأخْرَى.

۱۸۱۰. «از عبدالله بن عمرو بن عاص بروایت شده است که پیامبرص فرمودند: «دجال در میان امت من خروج خواهد کرد و یک چله می‌ماند و نمی‌دانم چهل روز یا چهل ماه یا چهل سال است و سپس خداوند حضرت عیسی ابن مریم ÷را مأمور می‌کند و او دجال را می‌جوید و می‌یابد و هلاک می‌کند، سپس هفت سال مردم چنان با هم به سر می‌برند که هیچ دشمنی بین دو نفر واقع نمی‌شود؛ آن‌گاه خداوند از طرف شام باد سردی می‌فرستند که هرکس بر روی زمین ذره‌ای از خیر یا ایمان در دلش داشته باشد، جان او را قبض می‌کند تا جایی که اگر یکی از شما در دل کوهی رود، آن باد به آن‌جا وارد شود تا او را قبض روح کند، سپس مردم بدکار و شرور باقی می‌مانند که (در هوسرانی و اقدام به فساد و گناه) به سبکی پرنده و (در دشمنی و ظلم و تجاوز) در حالت درندگانند و هیچ کار نیکی را نمی‌شناسند و به آن عمل نمی‌کنند و هیچ بدی و گناهی را زشت نمی‌دانند و مرتکب آن می‌شوند، آن‌گاه شیطان خود را در برابر دیدگان آنها آشکار می‌سازد و می‌گوید: آیا مرا پاسخ نمی‌دهید و فرمان نمی‌برید؟ همه به او می‌گویند: چه امر می‌فرمایی؟ و شیطان ایشان را به پرستش بت‌ها امر می‌کند و ایشان در چنین حالتی، دارای نعمت فراوان و روزی نیک و فراخ و زندگی خوب هستند؛ سپس در صور دمیده می‌شود و هرکس آن را می‌شنود، یک طرف گردنش را خم و طرف دیگر را بلند می‌کند (یعنی گردن خود را از ترس برمی‌گرداند و در همان حال جان او گرفته می‌شود و گردن او در همان حال باقی می‌ماند) و اولین کسی که صدای صور را می‌شوند، مردی است که حوضچه‌ای برای آبشخور شتر خویش می‌سازد و از هوش می‌رود و می‌میرد، همه‌ی مردم نیز از هوش رفته، در اطراف او می‌افتند، سپس خداوند بارانی نرم یا چون سایه (های سیاه) می‌فرستد ـ یا فرمودند: نازل می‌کند ـ که بدن‌های مردم به سبب آن می‌رویند، سپس بار دیگر در صور دمیده می‌شود، آن‌گاه مردم (زنده می‌شوند) و در حال قیام، چشم‌های آنها خیره می‌گردد، بعد گفته می‌شود: ای مردم! به پیشگاه خدای خود بیایید و ایشان را متوقف سازید که مورد سؤال هستند، سپس به ملایکه فرمان داده می‌شود که: گروه مستحق آتش را بیرون بیاورید،مأموران می‌گویند: چقدر؟ جواب می‌آید: از هر هزار نفر، نهصد و نود و نه نفر؛ و آن روز، روزی است که بچه‌های خردسال از هول آن پیر می‌شوند و روزی است که ساق خدا نمایان می‌گردد»» [۱۰۳۳].

۱۸۱۱- «وَعَنْ أنَسٍ سقَالَ: قَال رَسُولُ اللَّه ص: «لَيْسَ مِنْ بَلَدٍ إلاَّ سَيَطَؤُهُ الدَّجَّالُ إلاَّ مَكَّةَ والمَدينة، ولَيْسَ نَقْبٌ مِنْ أنْقَابِهما إلاَّ عَلَيْهِ المَلائِكَةُ صَافِّينَ تحْرُسُهُما، فَيَنْزِلُ بالسَّبَخَةِ، فَتَرْجُفُ الـمدينةُ ثلاثَ رَجَفَاتٍ، يُخْرِجُ اللَّه مِنْهَا كُلَّ كَافِرٍ وَمُنَافِقٍ»» رواه مسلم.

۱۸۱۱. «از انس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «دجال به تمام شهرها می‌رود و آنها را می‌‌پیماید و افساد می‌کند، جز شهرهای مکه و مدینه که هیچ سوراخ و نقطه‌ای از آن دو شهر نیست مگر آن‌که ملایکه در آن صف کشیده و از آن حراست می‌کنند، بعد دجال بر زمین شنزار سبخه (در مدینه) فرود می‌آید و مدینه سه بار می‌لرزد و خداوند، هر کافر و منافقی را از آن خارج می‌کند»» [۱۰۳۴].

۱۸۱۲- «وعَنْهُ سأنَّ رسُولَ اللَّه صقَالَ: «يَتْبعُ الدَّجَّال مِنْ يهُودِ أصْبهَانَ سَبْعُونَ ألْفاً علَيْهم الطَّيَالِسة»» رواهُ مسِلمٌ.

۱۸۱۲. «از انس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «از یهودیان اصفهان، هفتاد هزار نفر پیرو دجال می‌شوند که همه طیلسان (نوعی ردای سبز رنگ است که احبار و علمای یهودی آن را می‌پوشند) بر تن دارند»» [۱۰۳۵].

۱۸۱۳- «وعَنْ أمِّ شَريكٍ لأنَّها سمِعتِ النبي صيَقُولُ: «ليَنْفِرَن النَّاسُ مِنَ الدَّجَّالِ في الجِبَالِ»» رَوَاهُ مُسْلِمٌ.

۱۸۱۳. «از ام شریک لروایت شده است که او از پیامبر صشنید که می‌فرمود: «به طور حتم، مردم از خوف دجال به کوه‌ها می‌گریزند»» [۱۰۳۶].

۱۸۱۴- «وعَن عِمْرَانَ بنِ حُصَيْنٍ بقالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «مَا بَيْنَ خَلْقِ آدَم إلى قِيامِ السَّاعةِ أمْرٌ أكْبرُ مِنَ الدَّجَّالِ»» رواه مسلم.

۱۸۱۴. «از عمران بن حصین بروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: «در فاصله‌ی میان خلقت آدم تا قیامت، واقعه‌ای بزرگ‌تر از دجال نخواهد بود»» [۱۰۳۷].

۱۸۱۵- «وعنْ أبي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ سعَنِ النبي صقال: «يخْرُجُ الدَّجَّالُ فَيتَوَجَّه قِبَلَه رَجُلٌ منَ المُؤمِنين فَيَتَلَقَّاهُ المَسالح: مسالحُ الدَّجَّالِ، فَيقُولُونَ له: إلى أيْنَ تَعمِدُ؟ فيَقُول: أعْمِدُ إلى هذا الَّذي خَرَجَ، فيقولُون له: أو ما تُؤْمِن بِرَبِّنَا؟ فيقول: ما بِرَبنَا خَفَاء، فيقولُون: اقْتُلُوه، فيقُول بعْضهُمْ لبعضٍ: ألَيْس قَدْ نَهاكُمْ رَبُّكُمْ أنْ تقتلوا أحداً دونَه، فَينْطَلِقُونَ بِهِ إلى الدَّجَّالِ، فَإذا رآه المُوْمِنُ قال: يَا أيُّهَا النَّاسُ إنَّ هذا الدَّجَّالُ الَّذي ذَكَر رَسُولُ اللَّه صفَيأمُرُ الدَّجَّالُ بِهِ فَيُشْبَحُ، فَيَقولُ: خُذُوهُ وَشُجُّوهُ، فَيُوسَعُ ظَهْرُهُ وبَطْنُهُ ضَرْباً، فيقولُ: أوما تُؤمِنُ بي؟ فَيَقُولُ: أنْتَ المَسِيحُ الْكَذَّابُ، فَيُؤمرُ بهِ، فَيؤْشَرُ بالمِنْشَارِ مِنْ مَفْرقِهِ حتَّى يُفْرقَ بَيْنَ رِجْلَيْهِ، ثُمَّ يَمْشِي الدَّجَّالُ بَيْنَ الْقِطْعتَيْنِ، ثُمَّ يقولُ لَهُ: قُمْ، فَيَسْتَوي قَائماً. ثُمَّ يقولُ لَهُ: أتُؤمِنُ بي؟ فيقولُ: مَا ازْددتُ فِيكَ إلاَّ بصِيرةً، ثُمًَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لا يفْعَلُ بعْدِي بأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ، فَيأخُذُهُ الدَّجَّالُ لِيَذْبَحَهُ، فَيَجْعَلُ اللَّه مَا بيْنَ رقَبَتِهِ إلى تَرْقُوَتِهِ نُحَاساً، فَلا يَسْتَطِيعُ إلَيْهِ سَبيلاً، فَيَأْخُذُ بيَدَيْهِ ورجْلَيْهِ فَيَقْذِفُ بِهِ، فَيحْسَبُ الناسُ أنَّما قَذَفَهُ إلى النَّار، وإنَّما ألْقِيَ في الجنَّةِ» فقالَ رسُولُ اللَّه ص: «هذا أعْظَمُ النَّاسِ شَهَادَةً عِنْد رَبِّ الْعالَمِينَ»» رواه مسلم.

وروى البخاريُّ بَعْضَهُ بمعْنَاهُ. «الـمَسَالح»: هُمْ الخُفَرَاءُ وَالطَّلائعُ.

۱۸۱۵. «ابوسعید خدری سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «دجال خروج می‌کند و مردی از مؤمنان به طرف او می‌رود و با مأموران مسلح دجال، برخورد می‌کند و به او می‌گویند: به کجا می‌روی؟ می‌گوید: نزد این که خروج کرده است، به او می‌گویند: آیا به خدای ما (دجال) ایمان نداری؟ می‌گوید: صفات خدای ما معلوم است، می‌گویند: او را بکُشید، یکی از آنها به دیگری می‌گوید: آیا مگر خدای شما (دجال)، شما را از این‌که بدون اجازه و خبر او، کسی را نکشید، نهی نکرد؟ و او را به‌سوی دجال می‌برند، وقتی مؤمن او را می‌بیند، می‌گوید: ای مردم! این همان دجالی است که پیامبر صآن را نام برده است، دجال دستور می‌دهد که او را بخوابانید و سر و روی او را بزنید و زخمی کنید و ضربه‌های سخت بر پشت و شکم او زده می‌شود و می‌گوید: آیا به من ایمان نداری؟ مؤمن جواب می‌دهد: تو مسیح دروغگو هستی، بعد فرمان قتل او داده شده او از فرق سرش اره می‌شود تا این‌که از وسط پاهایش جدا و دونیم می‌گردد، سپس دجال بین دو نیمه‌ی بدن او راه می‌رود، بعد به او می‌گوید: برخیز! برمی‌خیزد و راست می‌ایستد، سپس به او می‌گوید: آیا به من ایمان نداری؟ می‌گوید: درباره‌ی تو چیزی جز بصیرت و آگاهی بیشتر (به خباثت تو) به من افزوده نشده است، مؤمن سپس می‌گوید: ای مردم! او بعد از من با کس دیگری چنین کاری نمی‌کند، بعد دجال او را می‌گیرد که سرش را از تن جدا کند و خداوند، فاصله‌ی بین گردن و شانه‌ی او را مسین خواهد کرد و دجال توانایی دستیابی به بریدن سرش را ندارد، سپس دست و پایش را می‌گیرد و او را پرتاب می‌کند، مردم تصور می‌کنند که او را به آتش انداخته در صورتی که او به بهشت انداخته شده است» پیامبر صسپس فرمودند: «این بزرگ‌ترین درجه‌ی شهید و شهادت نزد خداوند جهانیان است»» [۱۰۳۸].

۱۸۱۶- «وعَنِ المُغِيرَةِ بنِ شُعْبةَ سقَالَ: ما سَألَ أحَدٌ رَسُولُ اللَّه صعَنِ الدَّجَّالِ أكْثَرَ ممَّا سألْتُهُ، وإنَّهُ قالَ لي: «ما يَضُرُّكَ؟» قلتُ: إنَّهُمْ يقُولُونَ: إنَّ معَهُ جَبَلَ خُبْزٍ وَنَهْرَ مَاءٍ، قالَ: «هُوَ أهْوَنُ عَلى اللَّهِ مِنْ ذلِكَ»» متفقٌ عليه.

۱۸۱۶. «از مغیره بن شعبه سروایت شده است که گفت: هیچ‌کس بیش از من در مورد دجال از پیامبر صسؤال نکرد و ایشان به من فرمودند: «به تو ضرری نمی‌رساند!» گفتم: مردم می‌گویند: همراه او کوهی نان و رودی آب است؟! فرمودند: «او نزد خدا بی‌ارزش‌تر و سبک‌تر است (از آن‌که با کارهایی که می‌کند و چیزهایی که در دست دارد، مؤمنان را گمراه سازد)»» [۱۰۳۹].

۱۸۱۷- «وعَنْ أنَسٍ سقالَ: قالَ رَسُولُ اللَّه ص: مَا مِنْ نَبِيٍ إلاَّ وَقَدْ أنْذَرَ أمَّتَهُ الأعْوَرَ الْكَذَّاب، ألا إنَّهُ أعْوَرُ،وإنَّ ربَّكُمْ لَيْسَ بأعْورَ، مكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ك ف ر» متفق عليه.

۱۸۱۷. «از انس سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هر پیامبری امت خود را از آن یک چشم بسیار دروغگو ترسانیده است، آگاه باشید! او (دجال) یک چشم است (که ادعای خدایی می‌کند)، در صورتی که خدای شما کور نیست، و بین و چشم او (دجال) نوشته شده است ک ف ر»» [۱۰۴۰].

۱۸۱۸- «وَعَنْ أبي هُرَيْرَة سقالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «ألا أُحَدِّثُكُمْ حَدِيثاً عنِ الدَّجَّالِ مَا حَدَّثَ بِهِ نَبيٌّ قَوْمَهُ، إنَّهُ أعْوَرُ وَإنَّهُ يجئُ مَعَهُ بِمثَالِ الجَنَّةِ والنًّار، فالتي يَقُولُ إنَّهَا الجنَّةُ هِيَ النَّارُ»» متفقٌ عليه.

۱۸۱۸. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «آگاه باشید! که سخنی درباره‌ی دجال به شما می‌گویم که هیچ پیغمبری در گذشته برای امت خود نگفته است: او یک چشم است و چیزهایی مانند بهشت و دوزخ می‌آورد و آن‌چه می‌گوید بهشت است، آن دوزخ است»» [۱۰۴۱].

۱۸۱۹- «وعَنْ ابنِ عُمَرَ بأنَّ رَسُولَ اللَّهِ صذَكَرَ الدَّجَّالَ بَيْنَ ظَهْرَاني النَّاس فَقَالَ: «إنَّ اللَّه لَيْسَ بأَعْوَرَ، ألا إنَّ المَسِيحَ الدَّجَّالَ أعْوَرُ الْعيْنِ الْيُمْنى، كَأَنَّ عَيْنَهُ عِنَبةٌ طَافِيَةٌ»» متفقٌ عليه.

۱۸۱۹. «از ابن عمر بروایت شده است که پیامبر صدر حضور مردم دجال را نام برد و فرمود: «خداوند یک چشم نیست، آگاه باشید که مسیح دجال یک چشم است! و چشم راستش کور و مانند یک دانه، انگور برآمده است»» [۱۰۴۲].

۱۸۲۰- «وعَنْ أبي هُريْرَةَ سأنَّ رَسُولَ اللَّهِ صقالَ: «لا تَقُومُ الساعَةُ حَتَّى يُقَاتِلَ المُسْلِمُونَ الْيَهُودَ حتَّى يَخْتَبِيءَ الْيَهُوديُّ مِنْ وَراءِ الحَجَر والشَّجَرِ، فَيَقُولُ الحَجَرُ والشَّجَرُ: يَا مُسْلِمُ هذا يَهُودِيٌّ خَلْفي تَعَالَ فَاقْتُلْهُ، إلاَّ الْغَرْقَدَ فَإنَّهُ منْ شَجَرِ الْيَهُودِ»» متفقٌ عليه.

۱۸۲۰. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «قیامت برپا نمی‌شود تا آن‌که مسلمین با یهودیان بجنگند تا حدی که یک یهودی در پشت سنگ و درخت خود را پنهان می‌کند و سنگ یا درخت با تکلم می‌آید و می‌گوید: ای مسلمان! این یک نفر یهودی در پشت من است، بیا و او را بکش! جز درخت (گیاه) غرقد (دیوخار) که آن از درخت یهود است»» [۱۰۴۳].

۱۸۲۱- «وعَنْهُ سقالَ: قال رَسُولُ اللَّه ص: «والذِي نَفْسِي بِيَدِه لا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَمُرَّ الرَّجُلُ بالْقَبْرِ، فيتمَرَّغَ عَلَيْهِ، ويقولُ: يَالَيْتَني مَكَانَ صَاحِبِ هذا الْقَبْرِ، وَلَيْس بِهِ الدَّين وما به إلاَّ الْبَلاَءُ»» متفقٌ عليه.

۱۸۲۱. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، دنیا تمام نمی‌شود تا این‌که مرد از کنار قبر می‌گذرد و روی قبر دراز می‌کشد و می‌گوید: کاش من به جای صاحب این قبر بودم! در حالی که سبب این کاش، دینداری (و نگرانی برای دین) نیست، بلکه به خاطر فتنه و بلایی است که به آن دچار است»» [۱۰۴۴].

۱۸۲۲- «وعَنْهُ سقالَ: قالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَنْ جبَلٍ منْ ذَهَبٍ يُقْتَتَلُ علَيْهِ، فيُقْتَلُ مِنْ كُلِّ مِائةٍ تِسْعَةٌ وتِسْعُونَ، فَيَقُولُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ: لَعَلِّي أنْ أكُونَ أنَا أنْجُو»».

وفي روايةٍ «يوُشِكُ أنْ يَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَن كَنْزٍ مِنْ ذَهَبٍ، فَمَنْ حَضَرَهُ فَلا يأخُذْ منْهُ شَيْئاً» متفقٌ عليه.

۱۸۲۲. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «قیامت برپا نمی‌شود تا این‌که فرات کوهی از طلا را نمایان می‌کند که بر سر آن جنگی رخ می‌دهد و از هر صد نفر، نود و نه نفر کشته می‌شوند و هر یک از آنها می‌گوید: امیدوارم آن کس که نجات پیدا می‌کند، من باشم!»».

و در روایتی دیگر آمده است: «فرات کوهی از طلا نمایان می‌کند؛ هرکس بر آن حاضر شد، از آن چیزی برنگیرد و بدان توجهی نکند» [۱۰۴۵].

۱۸۲۳- «وعَنْهُ قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه صيَقُولُ: «يَتْرُكُونَ المَدينَةَ عَلى خَيْر مَا كَانَتْ، لا يَغْشَاهَا إلاَّ الْعوَافي يُرِيدُ: عَوَافي السِّباعِ وَالطَّيْرِ وَآخِر مَنْ يُحْشَرُ رَاعِيانِ مِنْ مُزَيْنَةَ يُريدَانِ المَدينَةَ ينْعِقَانِ بِغَنَمها فَيَجدَانها وُحُوشاً. حتَّى إذا بَلَغَا ثنِيَّةَ الْودَاعِ خَرَّا على وَجوهِهمَا»» متفقٌ عليه.

۱۸۲۳. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: «(مردم)، مدینه را در بهترین صورتی که هست، ترک می‌کنند و تنها طعمه‌خواهان و شکارکنندگان (مردار خواران) آن را فرا می‌گیرند ـ منظورشان درندگان و پرندگان است ـ و آخرین کسانی که حشر می‌شوند، دو چوپان از مزینه هستند که اراده می‌کنند به شهر (مدینه) بازگردند و پشت سر گوسفندان خود داد می‌زنند و می‌آیند و می‌بینند که مدینه، جای وحوش گشته است و چون به ثنیه الوداع می‌رسند، به روی خود بر زمین می‌افتند (و می‌میزند)»» [۱۰۴۶].

۱۸۲۴- «وعَنْ أبي سَعيدٍ الخُدْرِيِّ سأنَّ النَّبي صقَالَ: «يَكُونُ خَلِيفَةٌ مِنْ خُلَفَائِكُمْ في آخِرِ الزًَّمَان يَحْثُو المَالَ وَلا يَعُدُّهُ»» رواه مسلم.

۱۸۲۴. «از ابوسعید خدری سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «در آخر زمان، خلیفه‌ای از خلیفه‌های شما، از مال خود با دو دست برمی‌دارد و بدون شمردن انفاق می‌کند»» [۱۰۴۷].

۱۸۲۵- «وعَنْ أبي مُوسى الأشْعَرِيِّ سأنَّ النَّبيَّ صقال: «ليأتيَنَّ عَلى النَّاسِ زَمَانٌ يَطُوفُ الرَّجُلُ فِيهِ بِالصَّدَقَة مِنَ الذَّهَبِ، فَلا يَجِدُ أحَداً يَأْخُذُهَا مِنْهُ، وَيُرَى الرَّجُلُ الْوَاحِدُ يَتْبَعُهُ أرْبَعُونَ امْرأةً يَلُذْنَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ الرِّجالِ وَكَثْرَةِ النِّسَاءِ»» رواه مسلم.

۱۸۲۵. «از ابوموسی اشعری سروایت شده است، پیامبر صفرمودند: «زمانی برای مردم فرا می‌رسد که مرد با صدقه‌ی طلای خود می‌گردد ولی مستحقی را نمی‌یابد که آن را از وی تحویل بگیرد و دیده می‌شود که به علت کمی مردان و کثرت زنان، چهل زن، یک مرد را دنبال می‌کنند و به او پناه می‌برند»» [۱۰۴۸].

۱۸۲۶- «وعَنْ أبي هُرَيْرَةَ سعَن النَّبيِّ صقَالَ: «اشْتَرَى رَجُلٌ مِنْ رَجُلٍ عقَاراً، فَوَجَد الذي اشْتَرَى الْعَقَارَ في عَقَارِه جَرَّةً فِيهَا ذَهَبٌ، فقالَ لهُ الذي اشْتَرَى الْعَقَارُ: خُذْ ذَهَبَكَ، إنَّمَا اشْتَرَيْتُ مِنْكَ الأرْضَ، وَلَمْ أشْتَرِ الذَّهَبَ، وقالَ الَّذي لَهُ الأرْضُ: إنَّمَا بعْتُكَ الأرضَ وَمَا فِيهَا، فَتَحاكَما إلى رَجُلٍ، فقالَ الَّذي تَحَاكَمَا إلَيْهِ: أَلَكُمَا وَلَدٌ؟ قَالَ أحدُهُمَا: لي غُلامٌ. وقالَ الآخرُ: لي جَارِيةٌ، قالَ أنْكٍحَا الْغُلامَ الجَاريَةَ، وَأنْفِقَا عَلى أنْفُسهمَا مِنْهُ وتصَدَّقَا»» متفقٌ عليه.

۱۸۲۶. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «مردی از مردی دیگر زمینی خرید، خریدار در زمین تازه‌ی خود کوزه‌ای یافت که در آن سکه‌های طلا بود، خریدار به فروشنده گفت: طلایت را بگیرد که من فقط از تو زمین خریده‌ام نه طلا، فروشنده گفت: من زمین را با هرچه در آن بود به تو فروخته‌ام، (نتوانستند یکدیگر را قانع کنند و) قضاوت را نزد مردی بردند، آن مرد گفت: آیا شما دو نفر فرزند دارید؟ یکی از آنها گفت: من پسری دارم و دیگری گفت: من دختری دارم، مرد گفت: دختر را به نکاح پسر درآورید و آن سکه‌های طلا را خرج ازدواج و زندگی آن دو کنید»» [۱۰۴۹].

۱۸۲۷- «وعنْهُ سأنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ: «كانَتْ امْرَأتَان مَعهُمَا ابْناهُما، جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بابنِ إحْداهُما، فقالت لصاحِبتهَا: إنَّمَا ذهَبَ بابنِكِ، وقالت الأخْرى: إنَّمَا ذَهَبَ بابنِك، فَتَحَاكما إلى داوُودَ ص، فَقَضَي بِهِ للْكُبْرَى، فَخَرَجتَا على سُلَيْمانَ بنِ داودَ ص، فأخبرتَاه، فقالَ: ائْتُوني بِالسِّكينَ أشَقُّهُ بَيْنَهُمَا. فقالت الصُّغْرى: لا تَفْعَلْ، رَحِمكَ اللَّه هُو ابْنُهَا. فَقَضَى بِهِ للصُّغْرَى»» متفقٌ عليه.

۱۸۲۷. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: او از پیامبر صشنید که می‌فرمود: «دو زن بودند که دو پسر بچه‌شان را همراه داشتند، گرگ آمد و پسر یکی از آنها را ربود، یکی از آن دو به دیگری گفت: گرگ پسر تو را ربود و دیگری نیز همین ادعا را کرد قضاوت را به نزد داود ÷بردند و او کودک را به زن بزرگ‌تر داد و بعد هر دو نزد سلیمان بن داود ÷رفتند و او را از شکایت و ادعای خود آگاه کردند، حضرت سلیمان ÷فرمود: یک چاقو برای من بیاورید تا کودک را دو پاره نموده و به هر کدام یک پاره بدهم! زن کوچک‌تر گفت: خدا تو را ببخشاید، چنین کاری نکن! او پسر زن بزرگ‌تر است و سپس سلیمان ÷بچه را به زن کوچک‌تر داد»» [۱۰۵۰].

۱۸۲۸- «وعَنْ مِرْداسٍ الأسْلَمِيِّ سقالَ قالَ النَّبيُّ ص: «يَذْهَبُ الصَّالحُونَ الأوَّلُ فالأولُ، وتَبْقَى حُثَالَةٌ كحُثَالَةِ الشِّعِيرِ أوْ التَّمْرِ، لا يُبالِيهمُ اللَّه بالَةً»»، رواه البخاري.

۱۸۲۸. «از مرداس اسلمی سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «صالحان نخستین یک به یک هم‌چنان به ترتیب می‌روند و نخاله‌هایی مانند نخاله‌ی پوست چو یا خرما می‌مانند که خداوند به آنها هیچ مبالات و توجهی نمی‌کند»» [۱۰۵۱].

۱۸۲۹- «وعنْ رِفَاعَةَ بنِ رافعٍ الزُرقيِّ سقالَ: جاء جِبْريلُ إلى النبي صقالَ: مَا تَعُدُّونَ أهْلَ بَدْرٍ فيكُمْ؟ قالَ: «مِنْ أفْضَلِ المُسْلِمِين» أوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا قالَ: «وَكَذَلكَ مَنْ شَهِدَ بَدْراً مِنَ المَلائِكَةِ»» رواه البخاري.

۱۸۲۹. «از رفاعه بن رافع زرقی سروایت شده است که گفت: جبرئیل ÷به حضور پیامبر صآمد و گفت: اهل بدر را در میان خودتان چگونه حساب می‌کنید؟ پیامبر صفرمودند: «از بالاترین و والاترین مسلمانان»، یا: جمله‌ای مانند آن، جبرئیل ÷گفت: فرشتگانی هم که در بدر شرکت داشتند، همان‌گونه هستند» [۱۰۵۲].

۱۸۳۰- «وعن ابنِ عُمَر بقال: قال رَسُولُ اللَّهِ ص: «إذا أنْزل اللَّه تَعالى بِقَوْمٍ عَذَاباً أَصَابَ الْعَذَابُ مَنْ كَانَ فِيهمْ. ثُمَّ بُعِثُوا على أعمَالـِهمْ»» متفقٌ عليه.

۱۸۳۰. «از ابن عمر بروایت شده است، پیامبر صفرمودند: «هرگاه خدای تعالی عذابی را بر طایفه‌ای نازل کند، آن عذاب به همه‌ی کسانی که در میان طایفه هستند، اصابت می‌کند و بعد (در قیامت) هر یک مطابق اعمال خود زنده و حشر می‌شوند»» [۱۰۵۳].

۱۸۳۱- «وعَنْ جابرٍ سقال: كانَ جِذْعٌ يقُومُ إلَيْهِ النبي ص، يعْني في الخُطْبَةِ، فَلَما وُضِعَ المِنْبرُ، سَمِعْنَا لِلْجذْعِ مثْل صوْتِ العِشَارِ حَتَّى نَزَلَ النبي صفَوضَع يدَه عليْهٍ فسَكَنَ.

وفي روايةٍ: فَلَمَّا كَانَ يَومُ الجمُعة قَعَدَ النبي صعلى المِنْبَرِ، فصاحتِ النَّخْلَةُ التي كَانَ يخْطُبُ عِنْدَهَا حَتَّى كَادَتْ أنْ تَنْشَقَّ.

وفي روايةٍ: فَصَاحَتْ صياح الصَّبيِّ. فَنَزَلَ النَّبيُّ ص، حتَّى أخذَهَا فَضَمَّهَا إلَيْهِ، فَجَعلَتْ تَئِنُّ أنِينَ الصَّبيِّ الَّذي يُسكَّتُ حَتَّى اسْتَقرَّتْ، قال: «بكت عَلى ما كَانَتْ تسمعُ مِنَ الذِّكْرِ»» رواه البخاريُّ.

۱۸۳۱. «از جابر سروایت شده است که گفت: یک تنه‌ی درخت خرما بود که پیامبر صهنگام ایراد خطبه به آن تکیه می‌زد، وقتی که منبر گذاشته شد (و پیامبر صدیگر بر ستون تکیه نمی‌زد وروی منبر خطبه می‌خواند) از آن تنه‌ی درخت، صدایی مثل صدای شتران آبستن شنیدیم، تا این که پیامبر صاز منبر پایین آمد و دستش را روی آن گذاشت و درخت آرام شد.

و در روایتی دیگر آمده است: وقتی روز جمعه شد، پیامبر صبر منبر نشست، ستون تنه‌ی خرما که پیامبر صکه سابقاً در کنار آن خطبه می‌خواند، فریاد کشید تا اندازه‌ای که نزدیک بود، بشکافد.

در روایتی دیگر آمده است: مانند فریاد کودک، فریادی زد و پیامبر صاز منبر پایین آمد و ستون را فراگرفت و آن را در بغل کشید و ستون شروع به نالیدن کرد مانند ناله‌ی کودکی که او را با نوازش ساکت کنند، تا این‌که آرام گرفت؛ پیامبر صفرمودند: «بر پایان یافتن ذکری که در کنار خود می‌شنید، گریست»» [۱۰۵۴].

۱۸۳۲- «وعنْ أبي ثَعْلَبَةَ الخُشَنيِّ جَرْثُومِ بنِ نَاشِرٍ سعنْ رَسُولِ اللَّه صقال: إن اللَّه تعالى فَرَضَ فَرائِضَ فلا تُضَيِّعُوهَا، وحدَّ حُدُوداً فَلا تَعْتَدُوهَا، وحَرَّم أشْياءَ فَلا تَنْتَهِكُوها، وَسكَتَ عَنْ أشْياءَ رَحْمةً لَكُمْ غَيْرَ نِسْيانٍ فَلا تَبْحثُوا عنها» حديثٌ حسن، رواه الدَّارقُطْني وَغَيْرَهُ.

۱۸۳۲. «از ابوثعلبه‌ی خشنی جرثوم بن ناشر سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند، فریضه‌هایی را بر شما واجب گردانیده است، آنها را ضایع نکنید و به جا آورید و حدودی را تعیین نموده است، از آنها تجاوز ننماید و چیزهایی را حرام کرده است، آنها را مرتکب نشوید و حرمتشان را نشکنید و به واسطه‌ی رحم و دلسوزی بر شما نه از روی فراموشی، از چیزهایی سکوت کرده است، بنابراین از آنها بحث و سؤال نکنید»» [۱۰۵۵].

۱۸۳۳- «وعنْ عَبدِ اللَّهِ بن أبي أوْفي بقال: غَزَوْنَا مع رَسُولِ اللَّه صسَبْعَ غَزَوَاتٍ نَأكُلُ الجرادَ. وفي روايةٍ: نَأْكُلُ معهُ الجَراد،» متفقٌ عليه.

۱۸۳۳. «از عبدالله بن ابی اوفی سروایت شده است که گفت: با پیامبر صهفت بار به جهاد رفتیم (و در همه‌ی آنها از شدت نیاز) ملخ می‌خوردیم».

در روایتی دیگر آمده است: «با او ملخ می‌خوردیم» [۱۰۵۶].

۱۸۳۴- «وعَنْ أبي هُريْرةَ سأنَّ النبي صقَال: «لا يُلْدغُ المُؤمِنُ مِنْ جُحْرٍ مرَّتَيْنِ»» متفقٌ عليه.

۱۸۳۴. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «مؤمن، از یک سوراخ، دوبار گزیده نمی‌شود»» [۱۰۵۷].

۱۸۳۵- «وَعنْهُ قَال: قَال رسُولُ اللَّهِ ص: «ثَلاثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّه يَوْمَ الْقِيَامةِ وَلاَ ينْظُرُ إلَيْهِمْ وَلا يُزَكِّيهِمْ ولَهُمْ عذابٌ ألِيمٌ: رجُلٌ علَى فَضْلِ ماءٍ بِالْفَلاةِ يمْنَعُهُ مِن ابْنِ السَّبِيلِ، ورَجُلٌ بَايَع رجُلاً سِلْعَةً بعْد الْعَصْرِ، فَحَلَفَ بِاللَّهِ لأخَذَهَا بكَذَا وَكَذا، فَصَدَّقَهُ وَهُوَ عَلى غيْرِ ذَلِكَ، ورَجُلٌ بَايع إمَاماً لا يُبايِعُهُ إلاَّ لِدُنيَا، فَإنْ أعْطَاهُ مِنْهَا وفي، وإنْ لَم يُعْطِهِ مِنْهَا لَمْ يَفِ»» متفقٌ عليه.

۱۸۳۵. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «سه نفر هستند که خداوند در روز قیامت با آنها صحبت نمی‌کند و به آنها نمی‌نگرد و آنها را پاک نمی‌کند و عذاب دردناکی در انتظار آنان است؛ مردی که آبی زیاد بر نیاز خود در بیابان دارد و آن را از رهگذر منع می‌کند؛ مردی که بعد از عصر کالایی را در مقابل قیمتی به مرد دیگری بفروشد و به خدا سوگند یاد کند که آن را به چنین و چنان قیمتی خریده است و طرف تصدیق و قبول کند در صورتی که اگر چیزی از مال دنیا را به او داد بر بیعتش وفا می‌کند و اگر نداد، وفا نخواهد کرد»» [۱۰۵۸].

۱۸۳۶- «وَعَنْهُ عن النَّبيِّ صقَالَ: «بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ أرْبعُونَ» قَالُوا يا أبَا هُريْرةَ، أرْبَعُونَ يَوْماً؟ قَالَ: أبَيْتُ، قالُوا: أرْبعُونَ سَنَةً؟ قَال: أبَيْتُ. قَالُوا: أرْبَعُونَ شَهْراً؟ قَال: أبَيْتُ «وَيَبْلَى كُلُّ شَيءٍ مِنَ الإنْسَانِ إلاَّ عَجْبَ الذَّنَبِ، فِيهِ يُرَكَّبُ الْخَلْقُ، ثُمَّ يُنَزِّلُ اللَّه مِنَ السَّمَآءِ مَاءً، فَيَنْبُتُونَ كَمَا يَنْبُتُ الْبَقْلُ»» متفقٌ عليه.

۱۸۳۶. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «بین دو نفخ صور، یک چله می‌باشد»، گفتند: ای ابوهریره! چهل روز؟ گفت: نمی‌دانم، گفتند: چهل سال؟ گفت: نمی‌دانم، گفتند: چهل ماه؟ گفت: نمی‌دانم، «و هر چیز از بدن انسان پوسیده می‌شود، جز آخرین استخوان ستون فقرات او (عجب الذنب) که مردم بر روی آن ترکیب یافته و زنده می‌شوند، سپس خداوند از آسمان آبی نازل می‌کند و چنان که سبزه و گیاهان سبز می‌شوند و می‌رویند، انسان‌ها نیز سبز می‌شوند و می‌رویند»» [۱۰۵۹].

۱۸۳۷- «وَعَنْهُ قَالَ بيْنَمَا النَّبيُّ صفي مَجْلِسٍ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ، جاءَهُ أعْرابِيُّ فَقَالَ: مَتَى السَّاعَةُ؟ فَمَضَى رسُولُ اللَّه صيُحَدِّثُ، فقَال بَعْضُ الْقَوْمِ: سَمِعَ مَا قَالَ، فَكَرِه ما قَالَ، وقَالَ بَعْضُهمْ: بَلْ لَمْ يَسْمَعْ، حَتَّى إذَا قَضَى حَدِيثَهُ قَالَ: «أيْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَةِ؟» قَال:‌ها أنَا يَا رسُولَ اللَّه، قَالَ: «إذَا ضُيِّعَتِ الأَمَانةُ فانْتَظِرِ السَّاعةَ» قَالَ: كَيْفَ إضَاعَتُهَا؟ قَالَ: إذَا وُسِّد الأمْرُ إلى غَيْرِ أهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعة» رواهُ البُخاري.

۱۸۳۷. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: وقتی پیامبر صدر مجلسی بود و برای مردم سخنرانی می‌فرمود، اعرابی ای نزد پیامبر صآمد و گفت: قیامت کی خواهد بود؟ پیامبر صبه سخنش ادامه داد، یکی از جماعت گفت: حرف او را شنید ولی از گفته‌اش خوشش نیامد؛ دیگری گفت: ممکن است نشنیده باشد، تا این‌که سخن پیامبر صتمام شد و فرمودند: «سؤال کننده از روز قیامت کجاست؟» گفت: من هستم، ای رسول خدا! فرمودند: «هرگاه امانت تضییع شد و از بین رفت، منتظر قیامت باش»، گفت: از بین رفتن و ضایع شدن امانت چگونه خواهد بود؟ فرمودند: «هر وقت کار به غیر اهل آن سپرده شد، منتظر قیامت باش»» [۱۰۶۰].

۱۸۳۸- «وعنْهُ أنَّ رسُول اللَّه صقَالَ: «يُصَلُّونَ لَكُمْ، فَإنْ أصَابُوا فَلَكُمْ، وإنْ أخْطئُوا فَلَكُمْ وَعَلَيْهِمْ»» رواهُ البُخاريُّ.

۱۸۳۸. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «امامان جماعت برای شما نماز می‌خوانند، اگر درست انجام دادند، به نفع شماست و اگر اشتباه کردند، به نفع شما و به ضرر آنهاست»» [۱۰۶۱].

۱۸۳۹- «وَعَنْهُ س: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أخْرِجَتْ لِلنَّاسِقَالَ: خَيْرُ النَّاسِ لِلنَّاسِ يَأْتُونَ بِهِمْ في السَّلاسِل في أعْنَاقِهمْ حَتَّى يَدْخُلُوا في الإسْلامِ».

۱۸۳۹. «ابوهریره سدر مورد آیه‌ی:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰].

«شما بهترین امتی هستید که برای مردم آفریده و انتخاب شده‌اید».

گفت: بهترین مردم برای مردم هستند (زیرا) مردم را با زنجیرهایی در گردنشان می‌آورند تا داخل اسلام (و بهشت) شوند» [۱۰۶۲].

۱۸۴۰- «وَعَنْهُ عَن النَّبيِّ صقَال: «عَجِبَ اللَّه مِنْ قَوْمٍ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ في السَّلاسِلِ»» رواهُـمـا البُخاري. معناها يؤسرون ويقيدون ثم يسلمون فيدخلون الجنة.

۱۸۴۰. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «خداوند در شگفت است از قومی که با زنجیرها داخل بهشت می‌شوند»» [۱۰۶۳].

معنی این حدیث (و حدیث قبلی)، آن است که: اسیر و به زنجیر کشیده می‌شوند و سپس مسلمان شده و داخل بهشت می‌گردند.

۱۸۴۱- «وَعنْهُ عَنِ النَّبيِّ صقَالَ: «أَحَبُّ الْبِلاَدِ إلى اللَّه مَساجِدُهَا، وأبَغضُ الْبِلاَدِ إلى اللَّه أسواقُهَا»»‌ روَاهُ مُسلم.

۱۸۴۱. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «بهترین و دوست‌داشتنی‌ترین قسمت شهرها نزد خداوند، مساجد آنها و بدترین و منفورترین قسمت شهرها نزد خداوند، بازارهای آنهاست»» [۱۰۶۴].

۱۸۴۲- «وَعَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسيِّ سمنْ قَولِهِ قَال: لاَ تَكُونَنَّ إن اسْتَطعْتَ أوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوقَ، وَلا آخِرَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْهَا، فَإنَّهَا مَعْرَكَةُ الشَّيْطَانِ، وَبهَا ينْصُبُ رَايَتَهُ» رواهُ مسلم هكذا.

ورَوَاهُ البرْقَانِي في صحيحه عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: قَالَ رسُولُ الله ص: «لا تَكُنْ أوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوقَ، وَلا آخِرَ منْ يخْرُجُ مِنْهَا، فِيهَا بَاضَ الشَّيْطَانُ وَفَرَّخَ».

۱۸۴۲. «از سلمان فارسی ساز قول خود وی روایت شده است که گفت: «اگر توانستی، نخستین کسی نباش که داخل بازار می‌شود (صبح خیلی زود به بازار نروید) و آخرین کسی نباش که از بازار خارج می‌شود (خیلی دیر آن را ترک نکنید) زیرا آن‌جا محل تاخت و تاز شیطان است و در آن‌جا پرچمش را برمی‌افرازد»» [۱۰۶۵].

برقانی نیز در صحیح خود، از سلمان سروایت کرده است که پیامبر صفرمودند: «اولین کسی نباش که داخل بازار و آخرین کسی نباش که از آن خارج می‌شود، که شیطان در آن ‌جا تخم می‌گذارد و جوجه به عمل می‌آورد (کنایه از این که بازار محل گناه است)».

۱۸۴۳- «وعَنْ عاصِم الأحْوَلِ عَنْ عَبْدِ اللَّه بنِ سَرْجِسَ سقَالَ: قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّه ص: يَا رَسُولَ اللَّه غَفَرَ اللَّه لكَ، قَالَ: «وَلَكَ»». قَالَ عَاصِمٌ: فَقلْتُ لَهُ: اسْتَغْفَرَ لَكَ رَسُولُ الله ص؟ قَالَ: نَعَمْ وَلَكَ، ثُمَّ تَلاَ هَذه الآيةَ: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[محمد: ۱۹]، رَواهُ مُسلم.

۱۸۴۳. «از عاصم احول از عبدالله بن سرجس سروایت شده است که گفت: در خدمت پیامبر صعرض کردم: ای رسول خدا! خداوند تو را بیامرزد! فرمودند: «تو را نیز!»». عاصم می‌گو‌ید: به عبدالله بن سرجس گفتم: آیا پیامبر صبرای تو طلب مغفرت نمود؟ گفت: بله و برای تو نیز و سپس این آیه را تلاوت کرد [۱۰۶۶]:

﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ

«ای پیامبر صبرای گناهان خود و مردان و زنان مؤمن استغفار کن» [۱۰۶۷].

۱۸۴۴- «وَعَنْ أبي مسْعُودٍ الأنْصَارِيِّ سقَالَ: قَالَ النَّبيُّ ص: «إنَّ مِمَّا أدْرَكَ النَّاسُ مِنْ كَلامِ النُّبُوَّةِ الأولَى: إذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنعْ مَا شِئْتَ»» رواهُ البُخَاريُّ.

۱۸۴۴. «از ابومسعود انصاری سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «به حقیقت از آن‌چه که از کلام نبوت اولین به مردم رسیده است، این است: اگر حیا نکردی و نداشتی، هرچه می‌خواهی بکن»» [۱۰۶۸].

۱۸۴۵- «وَعَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ سقَالَ: قَالَ النَّبيُّ ص: «أوَّلُ مَا يُقْضَى بَيْنَ النَّاسِ يوْمَ الْقِيَامةِ في الدِّمَاءِ»» مُتَّفَقٌ علَيْهِ.

۱۸۴۵. «از ابن مسعود سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «نخستین داوری و حکمی که در روز قیامت میان مردم انجام می‌شود، مسأله‌ی خون است»» [۱۰۶۹].

۱۸۴۶-‌ «وَعَنْ عَائِشَةَ لقَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّه ص: «خُلِقَتِ المَلائِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخلِقَ الجَانُّ مِنْ مَارِجٍ منْ نَارً، وخُلِق آدمُ ممَّا وُصِفَ لَكُمْ»» رواهُ مسلم.

۱۸۴۶. «از حضرت عایشه لروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «فرشتگان از نور و شیاطین از شعله‌ی آتش آفریده شده‌اند و آدم از آن‌چه که برای شما تعریف شده، خلق شده است»» [۱۰۷۰].

۱۸۴۷-‌ «وَعنْهَا لقَالَتْ: «كَانَ خُلُقُ نبي اللَّه صالْقُرْآنَ»» رواهُ مُسْلِم في جُمْلَةِ حدِيثٍ طويلٍ.

۱۸۴۷. «از حضرت عایشه لروایت شده است که گفت: اخلاق و آداب پیامبر صقرآن بود» [۱۰۷۱].

۱۸۴۸- «وَعَنْهَا قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّه ص: «مَنْ أحَبَّ لِقاءَ اللَّهِ أحبَّ اللَّه لِقَاءَهُ، وَمنْ كَرِهَ لِقاءَ اللَّه كَرِهَ اللَّه لِقَاءَهُ» فَقُلْتُ: يَا رسُولَ اللَّه، أكَرَاهِيَةُ الـموْتِ؟ فَكُلُّنَا نَكْرَهُ الـموْتَ، قَالَ: «لَيْس كَذَلِكَ، وَلَكِنَّ المُؤمِنَ إذَا بُشِّر بِرَحْمَةِ اللَّه وَرِضْوانِهِ وَجنَّتِهِ أحَبَّ لِقَاءَ اللَّه، فَأَحَبَّ اللَّه لِقَاءَهُ وإنَّ الْكَافِرَ إذَا بُشِّرَ بعَذابِ اللَّه وَسَخَطِهِ، كَرِهَ لِقَاءَ اللَّه، وَكَرِهَ اللَّه لِقَاءَهُ»» رواه مسلم.

۱۸۴۸. «از حضرت عایشه لروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «کسی که دیدار خدا را دوست بدارد، خداوند نیز دیدار او را دوست می‌دارد و کسی که دیدار خدا را دوست نداشته باشد، خداوند نیز دیدار او را دوست نخواهد داشت». حضرت عایشه لمی‌گوید: گفتم: ناخوشایندی و زشت شمردن مرگ را می‌فرمایید؟ همه‌ی ما مرگ را ناخوش می‌داریم! پیامبر صفرمودند: «چنین نیست، ولی وقتی مؤمن به رحمت خدا و رضایت و بهشت او مژده داده شود، دیدار خدا را دوست می‌دارد، پس خداوند نیز دیدار او را دوست خواهد داشت و کافر وقتی از عذاب و خشم خدا ترسانده و مژده‌ی آن را به وی بدهند، دیدار خدا را ناخوش می‌دارد و خداوند نیز دیدار او را ناخوش می‌دارد»» [۱۰۷۲].

۱۸۴۹- «وَعَنْ أُمِّ المُؤْمِنِينَ صَفِيَّةَ بنْتِ حُيَيٍّ لقَالَتْ: كَانَ النَّبيُّ صمُعْتَكِفاً، فَأَتَيْتُهُ أزُورُهُ لَيْلاً. فَحَدَّثْتُهُ ثُمَّ قُمْتُ لأنْقَلِب، فَقَامَ مَعِي لِيَقْلِبَني، فَمَرَّ رَجُلانً مِنَ الأنْصارِ ب، فَلمَّا رَأيَا النَّبِيَّ صأسْرعَا. فَقَالَ ص: «عَلَى رِسْلُكُمَا إنَّهَا صَفِيَّةُ بنتُ حُيَيٍّ» فَقالاَ: سُبْحَانَ اللَّه يَارسُولَ اللَّه، فَقَالَ: «إنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنْ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ، وَإنِّي خَشِيتُ أنْ يَقذِفَ في قُلُوبِكُمَا شَراً أوْ قَالَ: شَيْئاً ‌»» متفقٌ عليه.

۱۸۴۹. «از ام المؤمنین صفیه دختر حیی لروایت شده است که گفت: پیامبر صدر مسجد اعتکاف کرده بود، شبی به خدمت او آمدم تا زیارتش کنم، با او صحبت کردم، سپس خواستم برگردم، با من برخاست تا مرا بدرقه کند که دو مرد انصاری بعبور کردند، وقتی پیامبر صرا دیدند، هر دو به سرعت خود افزودند، پیامبر صفرمودند: «آرام و متین راه بروید؛ او صفیه دختر حیی است» گفتند: سبحان الله ای رسول خدا! فرمودند: «شیطان در بدن انسان مانند خون جاری است و من ترسیدم که در دل‌های شما خیال بدی انداخته باشد» یا فرمودند: «چیزی القا کرده باشد»» [۱۰۷۳].

۱۸۵۰- «وَعَنْ أبي الفَضْل العبَّاسِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِب سقَالَ: شَهِدْتُ مَعَ رسُولِ اللَّه صيَوْمَ حُنَين فَلَزمْتُ أنَا وَأبُو سُفْيَانَ بنُ الحارِثِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ رَسُولِ اللَّه صلَمْ نفَارِقْهُ، ورَسُولُ اللَّه صعلَى بغْلَةٍ لَهُ بَيْضَاءَ.

فَلَمَّا الْتَقَى المُسْلِمُونَ وَالمُشْركُونَ وَلَّى المُسْلِمُونَ مُدْبِرِينَ، فَطَفِقَ رسُولُ اللَّه ص، يَرْكُضُ بَغْلَتَهُ قِبل الْكُفَّارِ، وأنَا آخِذٌ بِلِجَامِ بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّه صأَكُفُّهَا إرادَةَ أنْ لا تُسْرِعَ، وأبو سُفْيانَ آخِذٌ بِركَابِ رَسُولِ اللَّه ص.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «أيْ عبَّاسُ نادِ أصْحَابَ السَّمُرةِ» قَالَ العبَّاسُ، وَكَانَ رَجُلاً صَيِّتاً: فَقُلْتُ بِأعْلَى صَوْتِي: أيْن أصْحابُ السَّمُرَةِ، فَو اللَّه لَكَأنَّ عَطْفَتَهُمْ حِينَ سَمِعُوا صَوْتِي عَطْفَةَ الْبقَرِ عَلَى أوْلادِهَا، فَقَالُوا: يالَبَّيْكَ يَالَبَّيْكَ، فَاقْتَتَلُوا هُمْ والْكُفَارُ، والدَّعْوةُ في الأنْصَارِ يقُولُونَ: يَا مَعْشَرَ الأنْصارِ، يا مَعْشَر الأنْصَار، ثُمَّ قَصُرَتِ الدَّعْوةُ عَلَى بنِي الْحَارِثِ بن الْخزْرَج.

فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّه صوَهُوَ علَى بَغْلَتِهِ كَالمُتَطَاوِل علَيْهَا إلَى قِتَالِهمْ فَقَال: «هَذَا حِينَ حَمِيَ الْوَطِيسُ» ثُمَّ أخَذَ رَسُولُ اللَّه صحصياتٍ، فَرَمَى بِهِنَّ وَجُوه الْكُفَّارِ، ثُمَّ قَال: «انْهَزَمُوا وَرَبِّ مُحَمَّدٍ» فَذَهَبْتُ أنْظُرُ فَإذَا الْقِتَالُ عَلَى هَيْئَتِهِ فِيما أرَى، فَواللَّه ما هُو إلاَّ أنْ رمَاهُمْ بِحَصَيَاتِهِ، فَمَازِلْتُ أرَى حدَّهُمْ كَليلاً، وأمْرَهُمْ مُدْبِراً» رواه مسلم.

«الوَطِيسُ» التَّنُّورُ. ومَعْنَاهُ: اشْتَدَّتِ الْحرْبُ. وَقَوْلُهُ: «حدَّهُمْ» هُوَ بِالحاءَِ الـمُهْمَلَةِ أي: بأسَهُمْ.

۱۸۵۰. «از ابوالفضل عباس بن عبدالمطلب سروایت شده است که گفت: در واقعه‌ی روز حنین شرکت داشتم و من و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب ملازم و همراه پیامبر صبودیم و از او جدا نمی‌شدیم و پیامبر صبر استری سفید از آن خودش سوار بود، وقتی مسلمانان با مشرکان روبه‌رو شدند، مسلمانان شکست خوردند و عقب‌نشینی کردند، پیامبر صشروع کرد استرش را در جلو کافران می‌راند و من جلودار پیامبر صبودم و لگام استر او را نگاه می‌داشتم که تند نرود و ابوسفیان رکاب پیامبر صرا گرفته بود، پیامبر صفرمودند: «ای عباس! اصحاب سمره (بیعت الرضوان) را ندا کن» و عباس که مردی بود دارای صدای بلند، می‌گوید: با صدای بلند گفتم: اصحاب سمره کجا هستند؟! به خدا سوگند وقتی که صدای مرا شنیدند، هجوم ایشان به جنگ مانند توجه ماده گاو به بچه‌هایش بود و گفتند: لبیک! لبیک! دعوت را شنیدیم و بعد با کفار جنگ کردند و نیز جماعت انصار بودند (که برای تشویق به جنگ) همدیگر را دعوت می‌کردند که: ای جماعت انصار! ای جماعت انصار! (پیامبر صرا یاری دهید) و سپس دعوت به بنی حارث بن خزرج منحصر شد و پیامبر صدر حالی که بر استرش سوار بود، مانند سوارکار حمله کننده به جنگ به آنها نگاه کردند و فرمودند: «این، وقت گرمی تنور و شدت جنگ است»، سپس مشتی ریگ در کف خود گرفت و به صورت کافران پرتاب کرد و سپس فرمود: «به خدای محمد سوگند که شکست خوردند و فرار کردند» رفتم و نگاه کردم و آن‌چه که من می‌دیدم، جنگ همانند قبل (گرم) بود، (ولی) به خدا سوگند، مدت زیادی از آن که پیامبر صبا ریگ آنها را هدف قرار داد، نگذشته بود که پیوسته نیرویشان ضعیف و جمعشان را پریشان و در حال فرار می‌دیدم»» [۱۰۷۴].

۱۸۵۱- «وعَنْ أبي هُريْرَةَ سقَالَ: قَالَ رسُولُ اللَّه ص: «أيُّهَا النَّاسُ إنَّ اللَّه طيِّبٌ لا يقْبلُ إلاَّ طيِّباً، وَإنَّ اللَّه أمَر المُؤمِنِينَ بِمَا أمَر بِهِ المُرْسلِينَ، فَقَال تَعَالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا[المؤمنون: ۵۱]. وَقَال تَعالَى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ[البقرة: ۱۷۲]. ثُمَّ ذَكَرَ الرَّجُلَ يُطِيلُ السَّفَر أشْعَثَ أغْبر يمُدُّ يدَيْهِ إلَى السَّمَاءِ: يَاربِّ يَارَبِّ، وَمَطْعَمُهُ حَرامٌ، ومَشْرَبُه حرَامٌ، ومَلْبسُهُ حرامٌ، وغُذِيَ بِالْحَرامِ، فَأَنَّى يُسْتَجابُ لِذَلِكَ،؟»» رواه مسلم.

۱۸۵۱. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «ای مردم! خداوند پاک است و جز پاک را قبول ندارد و خداوند مؤمنان را به همان امری که به پیامبران مرسل فرموده، امر کرده است، آن‌جا که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا[المؤمنون: ۵۱].

«ای پیامبران مرسل! از روزی‌های پاکیزه بخورید و رفتار شایسته انجام دهید».

و در آیه‌ی دیگری می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ.

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از پاکیزه‌های آن‌چه که روزی شما کرده‌ایم، بخورید».

سپس پیامبر صاز مردی نام برد که: «در حالی که ژولیده و خاک‌آلود است، به سفری طولانی می‌رود (سفر حج یا...) و در طول سفر دست‌هایش را مرتب به‌سوی آسمان بلند می‌کند و می‌گوید: خدایا! خدایا! و تضرع و زاری می‌کند، و حال آن‌که خوراک و آشامیدنی و پوشاک وی، از مال حرام می‌باشد و با حرام تغذیه شده است، چنین عبادتی و دعایی چگونه قبول خواهد شد؟!»» [۱۰۷۵].

۱۸۵۲- «وَعنْهُ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه ص: «ثَلاثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمْ اللَّه يوْمَ الْقِيَامةِ، وَلاَ يُزَكِّيهِمْ، وَلا ينْظُرُ إلَيْهِمْ، ولَهُمْ عذَابٌ أليمٌ: شَيْخٌ زَانٍ، ومَلِكٌ كَذَّابٌ، وَعَائِل مُسْتَكْبِرٌ»» رواهُ مسلم. «الْعَائِلُ»: الْفَقِيرُ.

۱۸۵۲. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «سه نفر هستند که خداوند در روز قیامت با آنان صحبت نمی‌کند و آنها را از گناه پاک نمی‌سازد، و به آنها نظر (مرحمت) نمی‌اندازد و برای ایشان عذابی دردناک آماده است: (۱) پیرمرد زناکار، (۲) پادشاه بسیار دروغگو (۳) فقیر متکبر»» [۱۰۷۶].

۱۸۵۳- «وَعَنْهُ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه ص: «سيْحَانُ وجَيْحَانُ وَالْفُراتُ والنِّيلُ كُلٌّ مِنْ أنْهَارِ الْجنَّةِ»» رواهُ مسلم.

۱۸۵۳. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «سیحان و جیحان و فرات و نیل، همه از رودهای بهشت هستند»» [۱۰۷۷]و [۱۰۷۸].

۱۸۵۴- «وَعَنْهُ قَال: أخَذَ رَسُولُ اللَّه صبِيَدِي فَقَالَ: «خَلَقَ اللَّه التُّرْبَةَ يوْمَ السَّبْتِ، وخَلَقَ فِيهَا الْجِبَالَ يَوْمَ الأحَد، وخَلَقَ الشَّجَرَ يَوْمَ الإثْنَيْنِ، وَخَلَقَ المَكْرُوهَ يَوْمَ الثُّلاثَاءِ، وَخَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الأرْبَعَاءِ، وَبَثَّ فِيهَا الدَّوَابَّ يَوْمَ الخَمِيسِ، وخَلَقَ آدَمَ صبَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ يَوم الجُمُعَةِ في آخِرِ الْخَلْقِ في آخِرِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ فِيمَا بَيْنَ الْعَصْرِ إلى الَّليلِ»» رواه مسلم.

۱۸۵۴. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: پیامبر صدست مرا گرفت و فرمود: «خداوند، روز شنبه خاک را آفرید و روز یک‌شنبه در آن کوه‌ها را و روز دوشنبه درخت را و روز سه‌شنبه کارهای زشت را و روز چهارشنبه نور را آفرید و روز پنجشنبه حشرات را در زمین منتشر ساخت و بعد از عصر جمعه، در آخر آفرینش و در ساعت آخر روز، ما بین عصر تا شب، آدم را آفرید»» [۱۰۷۹]و [۱۰۸۰].

۱۸۵۵- «وعنْ أبي سُلَيْمَانَ خَالِدِ بنِ الْولِيدِ سقالَ: «لَقَدِ انْقَطَعَتْ في يَدِي يوْمَ مُؤتَةَ تِسْعَةُ أسْيافٍِ، فَمَا بقِيَ في يدِي إلا صَفِيحةٌ يَمَانِيَّةٌ»» رواهُ البُخاري.

۱۸۵۵. «از ابوسلیمان خالد بن ولید سروایت شده است که گفت: روز جنگ مؤته نُه شمشیر در دست من شکست و جز یک شمشیر پهن یمانی چیزی در دستم باقی نماند» [۱۰۸۱].

۱۸۵۶- «وعَنْ عمْرو بْنِ الْعَاص سأنَّهُ سَمِع رسُولَ اللَّه صيَقُولُ: «إذَا حَكَمَ الْحَاكِمُ، فَاجْتَهَدَ، ثُمَّ أصاب، فَلَهُ أجْرانِ وإنْ حَكَم وَاجْتَهَدَ، فَأَخْطَأَ، فَلَهُ أجْرٌ»» متفقٌ عَلَيْهِ.

۱۸۵۶. «از عمرو بن عاص سروایت شده است که او از پیامبر صشنید که می‌فرمود: «هرگاه حاکم (شرع)، حکمی صادر و اجتهاد کرد و اجتهادش به حق اصابت نمود دو پاداش دارد و اگر حکمی صادر و اجتهاد کرد و اجتهادش خطا و اشتباه بود، یک اجر دارد»» [۱۰۸۲].

۱۸۵۷- «وَعَنْ عائِشَةَ لأنَّ النبي صقَالَ: «الْحُمَّى مِنْ فيْحِ جَهَنَّم فأبْرِدُوهَا بِالـماَءِ»» متفقٌ عليه.

۱۸۵۷. «از حضرت عایشه لروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «تب از آثار حرارت دوزخ است، آن را با آب، سرد کنید»» [۱۰۸۳]و [۱۰۸۴].

۱۸۵۸- «وَعَنْهَا لعَنِ النبي صقَالَ: «مَنْ مَاتَ وَعَلَيْهِ صَوْمٌ، صَامَ عَنْهُ وَلِيُّهُ»» متفقٌ عَلَيْهِ.

وَالـمُخْتَارُ جَوَازُ الصَّوْمِ عَمَّنْ مَاتَ وَعَلَيْهِ صَوْمٌ لِـهَذَا الْحَدِيثِ، والـمُرَادُ بالْوَليِّ: الْقَرِيبُ وَارِثاً كَانَ أوْ غَيْرِ وَارِثٍ.

۱۸۵۸. «از حضرت عایشه لروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هرکس در حالی بمیرد که روزه‌ی قضایی بر او هست، ولیّ او می‌تواند روزه‌ی او را برایش جبران و قضا کند»» [۱۰۸۵].

و فتوای اختیار شده، آن است که صحیح است انسان به جای مرده‌ای که روزه‌ی قضایی بر او هست، روزه بگیرد و دلیل این حکم، حدیث مذکور است و منظور از ولیّ، خویشاوند نزدیک است، چه وارث باشد، چه نباشد.

۱۸۵۹- «وَعَنْ عَوْفِ بنِ مَالِكِ بنِ الطُّفَيْلِ أنَّ عَائِشَةَ لحُدِّثَتْ أنَّ عَبْدَ اللَّه ابنَ الزَّبَيْر بقَالَ في بيْعٍ أوْ عَطَاءٍ أعْطَتْهُ عَائِشَةُ رضي اللَّه تَعالَى عَنْها: وَاللَّه لَتَنْتَهِيَنَّ عَائِشَةُ، أوْ لأحْجُرَنَّ علَيْهَا، قَالتْ: أهُوَ قَالَ هَذَا؟ قَالُوا: نَعمْ، قَالَتْ: هُو، للَّهِ علَيَّ نَذْرٌ أنْ لا أُكَلِّم ابْنَ الزُّبيْرِ أبَداً، فَاسْتَشْفَع ابْنُ الزُّبيْرِ إليها حِينَ طالَتِ الْهجْرَةُ. فَقَالَتْ: لاَ وَاللَّهِ لا أُشَفَّعُ فِيهِ أبَداً، ولا أتَحَنَّثُ إلَى نَذْري. فلَمَّا طَال ذَلِكَ علَى ابْنِ الزُّبيْرِ كَلَّم المِسْورَ بنَ مخْرَمَةَ، وعبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ الأسْوَدِ بنِ عبْدِ يغُوثَ وقَال لهُما: أنْشُدُكُما اللَّه لمَا أدْخَلْتُمَاني علَى عائِشَةَ ل، فَإنَّهَا لاَ يَحِلُّ لَهَا أنْ تَنْذِر قَطِيعَتي، فَأَقْبَل بهِ المِسْورُ، وعَبْدُ الرَّحْمن حَتَّى اسْتَأذَنَا علَى عائِشَةَ، فَقَالاَ: السَّلاَمُ علَيْكِ ورَحمةُ اللَّه وبرَكَاتُهُ، أَنَدْخُلُ؟ قَالَتْ عَائِشَةُ: ادْخُلُوا. قَالُوا: كُلُّنَا؟ قَالَتْ: نَعمْ ادْخُلُوا كُلُّكُمْ، ولاَ تَعْلَمُ أنَّ معَهُما ابْنَ الزُّبَيْرِ، فَلمَّا دخَلُوا، دخَلَ ابْنُ الزُّبيْرِ الْحِجَابَ، فَاعْتَنَقَ عائِشَةَ ل، وطَفِقَ يُنَاشِدُهَا ويبْكِي، وَطَفِقَ المِسْورُ، وعبْدُ الرَّحْمنِ يُنَاشِدَانِهَا إلاَّ كَلَّمَتْهُ وقبَلَتْ مِنْهُ، ويقُولانِ: إنَّ النبي صنَهَى عَمَّا قَدْ علِمْتِ مِنَ الْهِجْرةِ. وَلاَ يَحلُّ لمُسْلِمٍ أنْ يهْجُر أخَاهُ فَوْقًَ ثَلاثِ لَيَالٍ. فَلَمَّا أكْثَرُوا علَى عَائِشَةَ مِنَ التَّذْكِرةِ والتَّحْرِيجِ، طَفِقَتْ تُذَكِّرُهُما وتَبْكِي، وتَقُولُ: إنِّي نَذَرْتُ والنَّذْرُ شَدِيدٌ، فَلَمْ يَزَالا بَهَا حتَّى كَلَّمتِ ابْنِ الزُّبيْرِ، وَأعْتَقَتْ في نَذْرِهَا أرْبعِينَ رقَبةً، وَكَانَتْ تَذْكُرُ نَذْرَهَا بعْدَ ذَلِكَ فَتَبْكِي حتَّى تَبُلَّ دُمُوعُهَا خِمارَهَا» رواهُ البخاري.

۱۸۵۹.«از عوف بن مالک بن طفیل روایت شده است که گفت: به حضرت عایشه لگفته شد که: عبدالله بن زبیر بدر مورد بیع یا بخششی که حضرت عایشه کرده، گفته است: به خدا سوگند، یا عایشه از این‌گونه بخشش‌ها دست می‌کشد یا حِجر بر او می‌گذارم (مانع کارش می‌شوم و نمی‌گذارم در مالش دخل و تصرف کند) حضرت عایشه لپرسید: آیا او چنین چیزی گفته است؟ اصحاب گفتند: بله، فرمود: این برای خدا بر من نذر باشد که هرگز با ابن زبیر صحبت نکنم؛ ابن زبیر وقتی که عدم صحبت، به طول انجامید کسی رابه شفاعت نزد او فرستاد، حضرت عایشه گفت: هرگز در مورد او شفاعت قبول نمی‌کنم و نذر خود را نمی‌شکنم؛ چون این حال بر عبدالله بن زبیر طول کشید، با مسور بن مخرمه و عبدالرحمن بن اسود بن عبد یغوث صحبت کرد و به آنها گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم که مرا به خدمت ام‌المؤمنین عایشه لببرید؛ زیرا برای او حلال نیست که به قهر کردن با من نذر کند؛ آنها قبول کردند و با او رفتند و از حضرت عایشه لاجازه گرفتند و گفتند: السلام علیک و رحمه الله و برکاته (سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد)! آیا داخل شویم؟ فرمود: داخل شوید، گفتند: همه‌ی ما؟ فرمود: بله، همه وارد شوید و نمی‌دانست که همراه آنها عبدالله بن زبیر م است، وقتی داخل شدند، ابن زبیر داخل حرم شد و پرده را برداشت و حضرت عایشه لرا در آغوش گرفت و شروع به سوگند دادن او و گریستن کرد؛ مسور و عبدالله نیز شروع کردند و او را سوگند می‌دادند که با عبدالله صحبت کند و او را ببخشد و معذرتش را قبول نماید و می‌گفتند؛ پیامبر صاز این دوری و قطع صحبت که تو می‌دانی، نهی فرموده است و برای مسلمان حلال نیست که بیش از سه شبانه‌روز با برادر مسلمان خود قهر کند، وقتی که در مورد قطع صله بسیار گفتند و آن را به حضرت عایشه لیادآور شدند، وی گریست و نذرش را تذکر داد و فرمود: من نذر کرده‌ام و نذر سخت است و آنها به اصرار در شفاعت ادامه دادند تا آن‌که حضرت عایشه با عبدالله صحبت کرد (و او را بخشید) و برای کفاره‌ی نذرش چهل برده را آزاد کرد؛ بعدها وی نذرش را به یاد می‌آورد و می‌گریست تا اندازه‌ای که اشک‌های او، چادرش را خیس می‌کرد» [۱۰۸۶].

۱۸۶۰- «وعَنْ عُقْبَةَ بنِ عامِر سأنَّ رسُولَ اللَّه صخَرجَ إلَى قَتْلَى أُحُدٍ. فَصلَّى علَيْهِمْ بعْد ثَمان سِنِين كالـمودِّع للأحْياءِ والأمْواتِ، ثُمَّ طَلَعَ إلى المِنْبر، فَقَالَ: إنِّي بيْنَ أيْدِيكُمْ فَرَطٌ وأنَا شهيد علَيْكُمْ وإنَّ موْعِدَكُمُ الْحوْضُ، وَإنِّي لأنْظُرُ إليه مِنْ مَقامِي هَذَا، وإنِّي لَسْتُ أخْشَى عَلَيْكُمْ أنْ تُشْركُوا، ولَكِنْ أخْشَى عَلَيْكُمْ الدُّنيا أنْ تَنَافَسُوهَا قَالَ: فَكَانَتْ آخِرَ نَظْرَةٍ نَظَرْتُهَا إلَى رَسُولِ اللَّه ص» متفقٌ عليه.

وفي روايةٍ: «وَلَكِنِّي أخْشَى علَيْكُمْ الدُّنيَا أنْ تَنَافَسُوا فِيهَا، وتَقْتَتِلُوا فَتَهْلِكُوا كَما هَلَكَ منْ كَان قَبْلكُمْ» قَالَ عُقبةُ: فَكانَ آخِر ما رَأيْتُ رَسُولَ الله صعَلَى الـمِنْبرِ.

وفي روَايةٍ قال: «إنِّي فَرطٌ لَكُمْ وأنَا شَهِيدٌ علَيْكُمْ، وَإنِّي واللَّه لأنْظُرُ إلَى حَوْضِي الآنَ، وإنِّي أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِن الأرضِ، أوْ مَفَاتِيحَ الأرْضِ، وَإنَّي واللَّهِ مَا أَخَافُ علَيْكُمْ أنْ تُشْرِكُوا بعْدِي ولَكِنْ أخَافُ علَيْكُمْ أنْ تَنَافَسُوا فِيهَا».

وَالـمُرادُ بِالصَّلاةِ عَلَى قَتْلَى أُحُدٍ: الدُّعَاءُ لَهُمْ، لاَ الصَّلاةُ الـمعْرُوفَةُ.

۱۸۶۰. «از عقبه بن عامر سروایت شده است که گفت: پیامبر صبعد از گذشت هشت سال، بر بالای قبر شهدای احد رفت و مانند دعا و نماز انسانی که از مردگان و زندگان خداحافظی می‌کند، برای آنان دعا و از آنها خداحافظی کرد، سپس بر منبر رفت و گفت: «من جلودار و پیشاهنگ شما (به بهشت و حضور پروردگار) هستم و بر شما شاهدم و وعده‌گاه شما حوض کوثر است که من از همین محل آن را نگاه می‌کنم و از آن نمی‌ترسم که شما مشرک شوید اما ترس آن دارم که برای دنیا و به دست آوردن دنیا با هم رقابت و در این خصوص زیاده‌روی کنید»، عقبه می‌گوید: این آخرین نگاهی بود که من به پیامبر صانداختم» [۱۰۸۷].

در روایتی دیگر آمده است: «ولی من بر شما از دنیا می‌ترسم که در آن رقابت کنید و با هم به جنگ برخیزید و خود را هلاک کنید، هم‌چنان که انسان‌های پیش از شما هلاک شدند»؛ عقبه می‌گوید: این آخرین باری بودکه پیامبرص را بر بالای منبر مشاهده کردم.

در روایتی دیگر آمده است: «من پیشقدم شما و شاهد بر شما هستم و به خدا سوگند من اکنون به حوض خود (کوثر) نگاه می‌کنم و کلیدهای خزاین زمین ـ یا کلیدهای زمین ـ به من عطا شد و من از آن نمی‌ترسم که شما بعد از من مشرک شوید، بلکه ترس آن دارم که بر سر مال دنیا با همدیگر رقابت کنید و بر زینت‌های دنیوی افتخار نموده، رغبت زیادی به آن نشان دهید».

۱۸۶۱- «وعَنْ أبي زَيْدٍ عمْرُو بنِ أخْطَبَ الأنْصَارِيِّ سقَال: صلَّى بنا رَسُولُ اللَّه صالْفَجْر، وَصعِدَ المِنْبَرَ، فَخَطَبنَا حَتَّى حَضَرَتِ الظُّهْرُ، فَنَزَل فَصَلَّى. ثُمَّ صَعِدَ المِنْبَر فخطب حَتَّى حَضَرتِ العصْرُ، ثُمَّ نَزَل فَصَلَّى، ثُمًَّ صعِد المنْبر حتى غَرَبتِ الشَّمْسُ، فَأخْبرنا مَا كان ومَا هُوَ كِائِنٌ، فَأَعْلَمُنَا أحْفَظُنَا» رواهُ مُسْلِمٌ.

۱۸۶۱. «از ابوزید عمرو بن اخطب انصاری سروایت شده است که گفت: پیامبر صبرای ما نماز صبح خواند و بر منبر رفت و تا وقت نماز ظهر برای ما سخنرانی فرمود، سپس از منبر پایین آمد و نماز ظهر را به جای آورد و دوباره بر منبر رفت و به سخنرانی ادامه داد تا نماز عصر فرا رسید، باز پایین آمد و نماز خواند و بالای منبر رفت و موعظه را تا غروب آفتاب ادامه داد، و طی آن خطبه‌ها، از گذشته و حال ما را آگاه کرد و عالم‌ترین ما به فرمایش او کسی است که حافظه‌اش بیشتر باشد» [۱۰۸۸].

۱۸۶۲- «وعنْ عائِشَةَ لقَالَتْ: قال النبي ص: «مَنْ نَذَرَ أن يُطِيع اللَّه فَلْيُطِعْهُ، ومَنْ نَذَرَ أنْ يعْصِيَ اللَّه، فلا يعْصِهِ»» رواهُ البُخاري.

۱۸۶۲. «از حضرت عایشه لروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «هرکس نذر کرد که خدا را اطاعت کند، او را اطاعت کند و هرکس نذر کرد که از فرمان خدا سرپیچی کند، از فرمان او سرپیچی نکند»» [۱۰۸۹].

۱۸۶۳- «وَعنْ أُمِّ شَرِيكٍ لأن رسُول اللَّه صأمرَهَا بِقَتْلِ الأوزَاغِ، وقَال: «كَانَ ينْفُخُ علَى إبْراهيمَ»» متفقٌ عَلَيْهِ.

۱۸۶۳. «از ام شریک لروایت شده است که پیامبر صاو را به کشتن چلپاسه‌ی بزرگ (نوعی مارمولک سمی) امر فرمود و گفت: «مارمولک، بر آتش ابراهیم می‌‌دمید»».

۱۸۶۴- «وَعنْ أبي هُريرةَ سقَال: قَالَ رسُولُ اللَّه ص: «منْ قَتَلَ وزَغَةً في أوَّلِ ضَرْبةٍ، فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حسنَةً، وَمَنْ قَتَلَهَا في الضَّرْبَةِ الثَّانِية، فَلَهُ كَذَا وكَذَا حَسنَةً دُونَ الأولَى، وإن قَتَلَهَا في الضَّرْبةِ الثَّالِثَةِ، فَلَهُ كَذاَ وَكَذَا حَسَنَةً»».

وفي رِوَايةٍ: «مَنْ قَتَلَ وزَغاً في أوَّلِ ضَرْبةٍ، كُتِبَ لَهُ مائةُ حسَنَةٍ، وَفي الثَّانِيَةِ دُونَ ذَلِكَ، وفي الثَّالِثَةِ دُونَ ذَلِكَ» رواه مسلم.

قال أهْلُ اللُّغَةِ: الْوَزَغُ: الْعِظَامُ مِنْ سامَّ أبْرصَ.

۱۸۶۴. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «کسی که در اولین ضربه، چلپاسه‌ی بزرگ را بکشد، فلان مقدار اجر نیک برای او نوشته می‌شود و کسی که با دو ضربه آن را بکشد برای او فلان مقدار کم‌تر از حسنه‌ی اول و اگر با سه ضربه آن را بکشد، فلان و فلان مقدار برای او جزای حسنه نوشته می‌شود»».

در روایتی دیگر آمده است: «اگر آن را در یک ضربه بکشد، برای او صد حسنه نوشته می‌شود و در ضربه‌ی دوم کم‌تر از ضربه‌ی اول و در ضربه‌ی سوم کم‌تر از ضربه‌ی دوم حسنه برای او نوشته می‌شود» [۱۰۹۰]و [۱۰۹۱].

۱۸۶۵- «وَعَنْ أبي هُريْرَةَ سأنَّ رسُول اللَّه صقَال: «قَال رَجُلٌ لأتَصدقَنَّ بِصَدقَةٍ، فَخَرجَ بِصَدقَته، فَوَضَعَهَا في يَدِ سَارِقٍ، فَأصْبحُوا يتَحدَّثُونَ: تَصَدِّقَ الليلة علَى سارِقٍ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ لأتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدقَتِهِ، فَوَضَعَهَا في يدِ زانيةٍ، فَأصْبَحُوا يتَحدَّثُونَ تُصُدِّق اللَّيْلَةَ عَلَى زَانِيَةٍ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى زانِيَةٍ؟، لأتَصَدَّقَنَّ بِصدقة، فَخَرَجَ بِصَدقَتِهٍِ، فَوَضَعهَا في يد غَنِيٍّ، فأصْبَحُوا يتَحدَّثونَ: تُصُدِّقَ علَى غَنِيٍّ، فَقَالَ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ علَى سارِقٍ، وعَلَى زَانِيةٍ، وعلَى غَنِي، فَأتِي فَقِيل لَهُ: أمَّا صدَقَتُكَ علَى سَارِقٍ فَلَعَلَّهُ أنْ يَسْتِعفَّ عنْ سرِقَتِهِ، وأمَّا الزَّانِيةُ فَلَعلَّهَا تَسْتَعِفَّ عَنْ زِنَاهَا، وأمًا الْغنِيُّ فَلَعلَّهُ أنْ يعْتَبِر، فَيُنْفِقَ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»» رَواهُ البخاري بلفظِهِ، وَمُسْلِمٌ بمعنَاهُ.

۱۸۶۵. «از ابوهریره سروایت شده است که پیامبر صفرمودند: «مردی گفت: حتماً صدقه‌ای می‌دهم و صدقه‌اش را با خود برد و (نادانسته) صدقه‌اش را به دزدی داد، مردم گفتند: به دزدی احسان شد! آن مرد گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه به دزدی دادم! حتماً صدقه‌ای دیگر می‌دهم و آن را برد و به زنی زناکار داد، مردم گفتند: دیشب به زنی فاحشه احسان شد! گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه به زنی زناکار دادم! حتماً صدقه‌ای دیگر می‌دهم و آن را با خود برد و به شخص ثروتمندی داد، مردم گفتند: دیشب به شخص بی‌نیازی احسان شد! گفت: خدایا! سپاس و ستایش سزاوار توست، صدقه را به دزد و زناکار و ثروتمند دادم! بعد (در خواب) کسی نزد او آمد و گفت: (نگران نباش که صدقه‌ات قبول شده و جای دارد)، اما صدقه‌ی تو به دزد، شاید که او را از دزدی و صدقه‌ی تو به زن زناکار، شاید که او را از زنا بازدارد و شخص ثروتمند نیز شاید از صدقه‌ی تو عبرت بگیرد و از آن‌چه که خدا به او داده است، انفاق کند»» [۱۰۹۲].

۱۸۶۶- «وعنه قال كنا مع رسول اللَّه صفي دعوة فرفع إليه الذراع وكانت تُّعجبه فَنَهسَ منها نَهَسةَ وقال: أنا سيد الناس يوم الْقِيَامَةِ، هَلْ تَدْرُونَ مِمَّ ذَاكَ؟ يَجْمعُ اللَّه الأوَّلِينَ والآخِرِينَ في صعِيدٍ وَاحِد، فَيَنْظُرُهمُ النَّاظِرُ، وَيُسمِعُهُمُ الدَّاعِي، وتَدْنُو مِنْهُمُ الشَّمْسُ، فَيَبْلُغُ النَّاسُ مِنَ الْغَمِّ والْكَرْبِ مَالاَ يُطيقُونَ وَلاَ يحْتَمِلُونَ، فَيَقُولُ النَّاسُ: أَلاَ تَروْنَ إِلى مَا أَنْتُمْ فِيهِ، إِلَى ما بَلَغَكُمْ؟ أَلاَ تَنْظُرُونَ مَنْ يشْفَعُ لَكُمْ إِلى رَبَّكُمْ؟

فيَقُولُ بعْضُ النَّاسِ لِبَعْضٍ: أبُوكُمْ آدَمُ، ويأتُونَهُ فَيَقُولُونَ: يَا أَدمُ أَنْتَ أَبُو الْبَشرِ، خَلَقَك اللَّه بيِدِهِ، ونَفخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ، وأَمَرَ المَلائِكَةَ فَسَجَدُوا لَكَ وَأَسْكَنَكَ الْجَنَّةَ، أَلا تَشْفعُ لَنَا إِلَى ربِّكَ؟ أَلاَ تَرى مَا نَحْنُ فِيهِ، ومَا بَلَغَنَا؟ فَقَالَ: إِنَّ رَبِّي غَضِبَ غضَباً لَمْ يغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ. وَلاَ يَغْضَبُ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإِنَّهُ نَهَاني عنِ الشَّجَرةِ، فَعَصَيْتُ. نَفْسِي نَفْسِي نَفْسي. اذهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى نُوحٍ. فَيَأْتُونَ نُوحاً فَيقُولُونَ: يَا نُوحُ، أَنْتَ أَوَّلُ الرُّسُل إِلى أَهْلِ الأرْضِ، وَقَدْ سَمَّاك اللَّه عَبْداً شَكُوراً، أَلا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا بَلَغَنَا، أَلاَ تَشْفَعُ لَنَا إِلَى رَبِّكَ؟ فَيَقُولُ: إِنَّ ربِّي غَضِبَ الْيوْمَ غَضَباً لمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَأَنَّهُ قدْ كانَتْ لِي دَعْوةٌ دَعَوْتُ بِهَا عَلَى قَوْمِي، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي اذْهَبُوا إِلَى إِبْرَاهِيمَ. فَيْأْتُونَ إِبْرَاهِيمَ فَيَقُولُونَ: يَا إِبْرَاهِيمُ أَنْتَ نَبِيُّ اللَّهِ وَخَلِيلُهُ مِنْ أَهْلِ الأرْضِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيَقُولُ لَهُمْ: إِنَّ ربِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّي كُنْتُ كَذَبْتُ ثَلاَثَ كَذْبَاتٍ نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُوسَى. فَيأْتُونَ مُوسَى، فَيقُولُون: يا مُوسَى أَنْت رسُولُ اللَّه، فَضَّلَكَ اللَّه بِرِسالاَتِهِ وبكَلاَمِهِ على النَّاسِ، اشْفعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، أَلاَ تَرَى إِلى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيَقول إِنَّ ربِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّي قَدْ قتَلْتُ نَفْساً لَمْ أُومرْ بِقْتلِهَا. نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى عِيسى. فَيَأْتُونَ عِيسَى. فَيقُولُونَ: يا عِيسى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ وَكلمتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَريم ورُوحٌ مِنْهُ وَكَلَّمْتَ النَّاسَ في المَهْدِ. اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ. أَلاَ تَرَى مَا نَحْنُ فِيهِ، فيَقولُ:: إِنَّ ربِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَلمْ يَذْكُرْ ذنْباً، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُحمَّد ص. فيأْتون محَمداً ص.

وفي روايةٍ: «فَيَأْتُوني فيَقُولُونَ: يَا مُحَمَّدُ أَنْتَ رسُولُ اللَّهِ، وَخاتَمُ الأَنْبِياءَ، وقَدْ غَفَرَ اللَّه لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأخَّر، اشْفَعْ لَنَا إِلَى ربِّكَ، أَلاَ تَرَى إِلَى ما نَحْنُ فِيهِ؟ فَأَنْطَلِقُ، فَآتي تَحْتَ الْعَرْشِ، فأَقَعُ سَاجِداً لِربِّي» ثُمَّ يَفْتَحُ اللَّه عَلَيَّ مِنْ مَحَامِدِهِ، وحُسْن الثَّنَاءِ عَلَيْهِ شَيْئاً لِمْ يَفْتَحْهُ عَلَى أَحَدٍ قَبْلِي ثُمَّ يُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ ارفَع رأْسكَ، سَلْ تُعْطَهُ، وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَأَرفَعُ رَأْسِي، فَأَقُولُ أُمَّتِي يَارَبِّ، أُمَّتِي يَارَبِّ، فَيُقَالُ: يامُحمَّدُ أَدْخِلْ مِنْ أُمَّتك مَنْ لاَ حِسَابَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْباب الأَيْمَنِ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ وهُمْ شُركَاءُ النَّاسِ فِيمَا سِويَ ذَلِكَ مِنَ الأَبْوَابِ» ثُمَّ قال: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيدِهِ إِنَّ مَا بَيْنَ الـمصراعَيْنِ مِنْ مَصَارِيعِ الْجَنَّةِ كَمَا بَيْن مَكَّةَ وَهَجَر، أَوْ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَبُصْرَى»» متفقٌ عليه.

۱۸۶۶. «از ابوهریره سروایت شده است که گفت: ما با پیامبر صدر دعوتی بودیم، دست گوسفندی را به خدمت او آوردند و پیامبر صاز آن خوشش می‌آمد، قسمتی از آن را با دندان‌های پیشین کند و تناول نمود،آن‌گاه فرمود: «من سید و سرور مردمان در روز قیامت هستم، آیا می‌دانید علت آن چیست؟ خداوند، تمام گذشتگان و آیندگان را در یک مکان جمع می‌کند، چنان که نگاه‌ کننده به آنها نگاه می‌کند و دعوت کننده به ایشان می‌شنواند و آفتاب به آنها نزدیک می‌شود و مردم از شدت اندوه و دلتنگی به درجه‌ای می‌رسند که طاقت تحمل آنرا ندارند و می‌گویند: آیا نمی‌بینید وضعی که شما درگیر آن هستید، شما را در چه وضعیتی انداخته است؟ آیا انتظار و امید کسی رادارید که نزد خدا برای شما شفاعت کند؟ و بعضی از مردم به بعضی دیگر می‌گویند: پدر شما آدم و نزد او می‌آیند و می‌گویند: ای آدم! تو پدر بشری، خداوند تو را با دست خود آفرید و از روحش در وجودت دمید و به ملایکه امر کرد که برایت سجده برند و تو را در بهشت جای داد؛ نزد خدا برایمان شفاعت کن! آیا نمی‌بینی ما در چه حالی هستیم و به ما چه رسیده است؟! آدم می‌گوید: خدای من امروز چنان خشمگین و غضبناک است که قبلاً چنین نبوده و بعداً نیز چنین نمی‌شود و او مرا از خوردن ثمر آن درخت نهی فرمود و من نافرمانی کردم و من اکنون در فکر خودم هستم، خودم! نزد کس دیگری غیر از من بروید، بروید پیش نوح. مردم نزد نوح می‌آیند و می‌گویند: ای نوح! تو اولین پیامبر مرسل برای اهل زمین هستی و خداوند تو را عبد شکور خوانده است؛ نزد خدا برایمان شفاعت کن! آیا نمی‌بینی ما در چه حالی هستیم و به ما چه رسیده است؟! او نیز می‌گوید: خدای من امروز چنان خشمگین و غضبناک است که قبلاً چنین نبوده و بعداً نیز چنین نمی‌شود، من بر طایفه‌ی خود دعایی کردم و اکنون در فکر خودم هستم، خودم! نزد کس دیگری غیر از من بروید، بروید پیش ابراهیم. مردم نزد ابراهیم می‌آیند و می‌گویند: تو پیامبر خدا و دوست مخلص و برگزیده‌ی او از میان مردم هستی؛ نزد خدا برایمان شفاعت کن! آیا نمی‌بینی ما در چه حالی هستیم و به ما چه رسیده است؟! ابراهیم می‌گوید: خدای من امروز چنان خشمگین و غضبناک است که قبلاً چنین نبوده و بعداً نیز چنین نمی‌شود، من سه دروغ گفته‌ام [۱۰۹۳]و من اکنون در فکر خود هستم، خودم! نزد کس دیگری غیر از من بروید، بروید پیش موسی. نزد موسی می‌آیند و می‌گویند: ای موسی! تو پیامبر خدایی و خداوند تو را با رسالت و همصبحتی خود بر مردمان برتری داد، نزد خدا برایمان شفاعت کن! آیا نمی‌بینی ما در چه حالی هستیم و به ما چه رسیده است؟! موسی می‌گوید: خدای من امروز چنان خشمگین و غضبناک است که قبلاً چنین نبوده و بعداً نیز چنین نمی‌شود، من قبلاً یک نفر را کشته‌ام که به کشتن او امر نشده بودم و من اکنون در فکر خود هستم، خودم! نزد کس دیگری غیر از من بروید، بروید پیش عیسی. نزد عیسی می‌آیند و می‌گویند: ای عیسی! تو رسول خدا و کلمه‌ی او هستی که آن را به مریم القا کرد و روح خدایی و در گهواره با مردم سخن گفتی، نزد خدا برایمان شفاعت کن! آیا نمی‌بینی ما در چه حالی هستیم و به ما چه رسیده است؟! عیسی می‌گوید: خدای من امروز چنان خشمگین وغضبناک است که قبلاً چنین نبوده و بعداً نیز چنین نمی‌شود ـ اما گناهی را از خود ذکر نکرد ـ من اکنون در فکر خود هستم، خودم! نزد کس دیگری غیر از من بروید، بروید پیش محمد ص!»».

در روایتی دیگر (در ادامه) آمده است که فرمودند: «نزد من (حضرت محمد ص) می‌آیند و می‌گویند: ای محمد! تو فرستاده‌ی خدا و خاتم انبیا هستی و خداوند گناهان گذشته و آینده‌ی تو را بخشیده است، نزد خدا برایمان شفاعت کن! آیا نمی‌بینی ما در چه حالی هستیم و به ما چه رسیده است؟! و من، به راه می‌افتم و تا زیر عرش می‌روم و در مقابل پروردگارم به سجده می‌افتم، سپس در آن سجده، خداوند زبان مرا به ستایش‌ها و نیایش‌های نیکوی خودش طوری می‌گشاید که برای کسی پیش از من چنین گشایشی در شکرگزاری مقدر نفرموده است، بعد ندا می‌رسد: ای محمد! سرت را بلند کن و بخواه که تو به عطا می‌شود و شفاعت کن که شفاعت تو قبول می‌گردد! من، سرم را از سجده بلند می‌کنم و می‌گویم پرودگارا! امتم! پرودگارا! امتم! ندا می‌اید: ای محمد! از امت خودت آنها را که حسابی برایشان نیست از در راست درهای بهشت داخل کن و امتت در داخل شدن به بهشت از بقیه‌ی درهای آن با سایر مردمان هم شریک هستند»، سپس فرمودند: «سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، فاصله‌ی میان دو در از درهای بهشت، مانند فاصله‌ی بین مکه و هجر یا فاصله‌ی بین مکه و بصری است»» [۱۰۹۴]و [۱۰۹۵].

۱۸۶۷- «وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ بقَالَ: جاءَ إِبْرَاهِيمُ صبِأُمِّ إِسْمَاعِيل وَبابنِهَا إِسْمَاعِيلَ وَهِي تُرْضِعُهُ حَتَّى وَضَعَهَا عِنْدَ الْبَيْتِ عِنْدَ دَوْحَةٍ فوْقَ زَمْزَمَ في أَعْلَى المسْجِدِ، وَلَيْسَ بمكَّةَ يَؤْمئذٍ أَحَدٌ وَلَيْسَ بِهَا مَاءٌ، فَوضَعَهَمَا هُنَاكَ، وَوضَع عِنْدَهُمَا جِرَاباً فِيه تَمرٌ، وسِقَاء فيه مَاءٌ. ثُمَّ قَفي إِبْرَاهِيمُ مُنْطَلِقاً، فتَبِعتْهُ أُمُّ إِسْماعِيل فَقَالَتْ: يا إِبْراهِيمُ أَيْنَ تَذْهَبُ وتَتْرُكُنَا بهَذا الْوادِي ليْسَ فِيهِ أَنيسٌ ولاَ شَيءٌ؟ فَقَالَتْ لَهُ ذَلكَ مِراراً، وجعل لاَ يلْتَفِتُ إِلَيْهَا، قَالَتْ لَه: آللَّهُ أَمركَ بِهذَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَت: إِذًا لا يُضَيِّعُنا، ثُمَّ رجعتْ.فَانْطَلقَ إِبْراهِيمُ ص، حَتَّى إِذا كَانَ عِنْدَ الثَّنِيَّةِ حيْثُ لا يَروْنَهُ. اسْتَقْبل بِوجْههِ الْبيْتَ، ثُمَّ دعا بهَؤُلاءِ الدَّعواتِ، فَرفَعَ يدَيْه فقَالَ: ﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ[إبراهیم: ۳۷]. حتَّى بلَغَ ﴿يَشۡكُرُونَ. وجعلَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيل تُرْضِعُ إِسْماعِيل، وتَشْربُ مِنْ ذَلِكَ المَاءِ، حتَّى إِذَا نَفِدَ ما في السِّقَاءِ عطشت وعَطِش ابْنُهَا، وجعلَتْ تَنْظُرُ إِلَيْهِ يتَلوَّى أَوْ قَالَ: يتَلَبَّطُ فَانْطَلَقَتْ كَراهِيةَ أَنْ تَنْظُر إِلَيْهِ، فَوجدتِ الصَّفَا أَقْرَبَ جبَلٍ في الأرْضِ يلِيهَا، فَقَامتْ علَيْهِ، ثُمَّ استَقبَلَتِ الْوادِيَ تَنْظُرُ هَلْ تَرى أَحداً؟ فَلَمْ تَر أَحداً. فهَبطَتْ مِنَ الصَّفَا حتَّى إِذَا بلَغَتِ الْوادِيَ، رفَعتْ طَرفَ دِرْعِهِا، ثُمَّ سَعتْ سعْي الإِنْسانِ المجْهُودِ حتَّى جاوزَتِ الْوَادِيَ، ثُمَّ أَتَتِ الـمرْوةَ، فقامتْ علَيْهَا، فنَظَرتْ هَلْ تَرى أَحَداً؟ فَلَمْ تَر أَحَداً، فَفَعَلَتْ ذَلِكَ سَبْع مرَّاتٍ. قَال ابْنُ عبَّاسٍ ب: قَال النَّبيُّ ص: «فَذَلِكَ سعْيُ النَّاسِ بيْنَهُما». فلَمَّا أَشْرفَتْ علَى الـمرْوةِ سَمِعـتْ صوتاً، فَقَالَتْ: صهْ تُرِيدُ نَفْسهَا ثُمَّ تَسمَعَتْ، فَسمِعتْ أَيْضاً فَقَالتْ: قَدْ أَسْمعْتَ إِنْ كَانَ عِنْدكَ غَواثٌ.فأَغِث. فَإِذَا هِي بِالـملَكِ عِنْد موْضِعِ زمزَم، فَبحثَ بِعقِبِهِ أَوْ قَال بِجنَاحِهِ حَتَّى ظَهَرَ الـماءُ، فَجعلَتْ تُحوِّضُهُ وَتَقُولُ بِيدِهَا هَكَذَا، وجعَلَتْ تَغْرُفُ المَاءَ في سِقَائِهَا وهُو يفُورُ بَعْدَ ما تَغْرفُ وفي روايةٍ: بِقَدرِ ما تَغْرِفُ. قَال ابْنُ عبَّاسٍ ب: قالَ النَّبيُّ ص: «رحِم اللَّه أُمَّ إِسماعِيل لَوْ تَركْت زَمزَم أَوْ قَالَ: لوْ لَمْ تَغْرِفْ مِنَ المَاءِ، لَكَانَتْ زَمْزَمُ عيْناً معِيناً» قَال فَشَرِبتْ، وَأَرْضَعَتْ وَلَدهَا.

فَقَال لَهَا الـملَكُ: لاَ تَخَافُوا الضَّيْعَة فَإِنَّ هَهُنَا بَيْتاً للَّهِ يبنيه هَذَا الْغُلاَمُ وأَبُوهُ، وإِنَّ اللَّه لا يُضيِّعُ أَهْلَهُ، وَكَانَ الْبيْتُ مُرْتَفِعاً مِنَ الأَرْضِ كَالرَّابِيةِ تأْتِيهِ السُّيُولُ، فتَأْخُذُ عنْ يمِينِهِ وَعَنْ شِمالِهِ. فَكَانَتْ كَذَلِكَ حتَّى مرَّتْ بِهِمْ رُفْقَةٌ مِنْ جُرْهُمْ، أو أَهْلُ بيْتٍ مِنْ جُرْهُمٍ مُقْبِلين مِنْ طَريقِ كَدَاءَ، فَنَزَلُوا في أَسْفَلِ مَكَةَ، فَرَأَوْا طَائراً عائفاً فَقَالُوا: إِنَّ هَذا الطَّائِر ليَدُورُ عَلى ماء لَعهْدُنَا بِهذا الوادي وَمَا فِيهِ ماءَ فَأرسَلُوا جِريّاً أَوْ جَرِيَّيْنِ، فَإِذَا هُمْ بِالـماءِ، فَرَجَعُوا فَأَخْبَرُوهم فَأقْبلُوا، وَأُمُّ إِسْماعِيلَ عند الـماءَ، فَقَالُوا: أَتَأْذَنِينَ لَنَا أَنْ ننزِلَ عِنْدكَ؟ قَالتْ: نَعَمْ، ولكِنْ لا حَقَّ لَكُم في الـماءِ، قَالُوا: نَعَمْ. قَال ابْنُ عبَّاسٍ: قَالَ النَّبِيُّ ص: «فَأَلفي ذلكَ أُمَّ إِسماعِيلَ، وَهِي تُحِبُّ الأُنْسَ. فَنزَلُوا، فَأَرْسلُوا إِلى أَهْلِيهِم فنَزَلُوا معهُم، حتَّى إِذا كَانُوا بِهَا أَهْل أَبياتٍ، وشبَّ الغُلامُ وتَعلَّم العربِيَّةَ مِنهُمْ وأَنْفَسَهُم وأَعجَبهُمْ حِينَ شَبَّ، فَلَمَّا أَدْركَ، زَوَّجُوهُ امرأَةً منهُمْ، ومَاتَتْ أُمُّ إِسمَاعِيل.

فَجَاءَ إبراهِيمُ بعْد ما تَزَوَّجَ إسماعِيلُ يُطالِعُ تَرِكَتَهُ فَلم يجِدْ إِسْماعِيل، فَسأَل امرأَتَهُ عنه فَقَالت ْ: خَرَجَ يبْتَغِي لَنَا وفي رِوايةٍ: يصِيدُ لَنَا‌ ثُمَّ سأَلهَا عنْ عيْشِهِمْ وهَيْئَتِهِم فَقَالَتْ: نَحْنُ بِشَرٍّ، نَحْنُ في ضِيقٍ وشِدَّةٍ، وشَكَتْ إِليْهِ، قَال: فإذا جاءَ زَوْجُكِ، اقْرئى عَلَيْهِ السَّلام، وقُولي لَهُ يُغَيِّرْ عَتبةَ بابهِ. فَلَمَّا جاءَ إسْماعيلُ كَأَنَّهُ آنَسَ شَيْئاً فَقَال: هَلْ جاءَكُمْ منْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، جاءَنَا شَيْخٌ كَذا وكَذا، فَسأَلَنَا عنْكَ، فَأخْبَرْتُهُ، فَسألني كَيْف عيْشُنا، فَأخْبرْتُهُ أَنَّا في جَهْدٍ وشِدَّةٍ. قَالَ: فَهَلْ أَوْصاكِ بشَيْءِ؟ قَالَتْ: نَعمْ أَمَرني أَقْرَأ علَيْكَ السَّلامَ ويَقُولُ: غَيِّرْ عَتبة بابكَ. قَالَ: ذَاكِ أَبي وقَدْ أَمرني أَنْ أُفَارِقَكِ، الْحَقِي بأَهْلِكِ. فَطَلَّقَهَا، وتَزَوَّج مِنْهُمْ أُخْرى. فلَبِث عَنْهُمْ إِبْراهيم ما شَاءَ اللَّه ثُمَّ أَتَاهُم بَعْدُ، فَلَمْ يجدْهُ، فَدَخَل على امْرَأتِهِ، فَسَأَل عنْهُ. قَالَتْ: خَرَج يبْتَغِي لَنَا. قَال: كَيْفَ أَنْتُمْ، وسألهَا عنْ عيْشِهِمْ وهَيْئَتِهِمْ فَقَالَتْ: نَحْنُ بِخَيْرٍ وَسعةٍ وأَثْنتْ على اللَّهِ تَعالى، فَقَال: ما طَعامُكُمْ؟ قَالَتْ: اللَّحْمُ. قَال: فَما شَرابُكُمْ؟ قَالَتِ: الماءُ. قَال: اللَّهُمَّ بَارِكْ لهُمْ في اللَّحْم والـماءِ، قَال النَّبيُّ ص: «وَلَمْ يكنْ لهُمْ يوْمَئِذٍ حَبٌّ وَلَوْ كَانَ لهُمْ دَعَا لَهُمْ فيهِ» قَال: فَهُما لاَ يخْلُو علَيْهِما أَحدٌ بغَيْرِ مكَّةَ إِلاَّ لَمْ يُوافِقاهُ.

وفي روايةٍ فَجاءَ فَقَالَ: أَيْنَ إِسْماعِيلُ؟ فَقَالَتِ امْرأتُهُ: ذَهبَ يَصِيدُ، فَقَالَتِ امْرأَتُهُ: أَلا تَنْزِلُ، فتَطْعَمَ وتَشْربَ؟ قَالَ: وما طعامُكمْ وما شَرابُكُمْ؟ قَالَتْ: طَعَامُنا اللَّحْـمُ، وشَرابُنَا الماءُ. قَال: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ في طَعامِهمْ وشَرَابِهِمْ قَالَ: فَقَالَ أَبُو القَاسِم ص: «بركَةُ دعْوةِ إِبراهِيم ص» قَالَ: فَإِذا جاءَ زَوْجُكِ، فاقْرئي علَيْهِ السَّلامَ وَمُريهِ يُثَبِّتْ عتَبَةَ بابهِ. فَلَمَّا جاءَ إِسْماعِيلُ، قَال: هَلْ أَتَاكُمْ منْ أَحد؟ قَالتْ: نَعَمْ، أَتَانَا شيْخٌ حَسَن الهَيئَةِ وَأَثْنَتْ عَلَيْهِ، فَسَأَلَني عنْكَ، فَأَخْبرتُهُ، فَسأَلَني كيفَ عَيْشُنَا فَأَخبَرْتُهُ أَنَّا بخَيرٍ. قَالَ: فأَوْصَاكِ بِشَيْءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامَ، ويأْمُرُكَ أَنْ تُثَبِّتَ عَتَبَة بابكَ. قَالَ: ذَاكِ أَبي وأنتِ الْعَتَبةُ أَمرني أَنْ أُمْسِكَكِ. ثُمَّ لَبِثَ عنْهُمْ ما شَاءَ اللَّه، ثُمَّ جَاءَ بعْد ذلكَ وإِسْماعِيلُ يبْرِي نَبْلاً لَهُ تَحْتَ دَوْحةٍ قريباً مِنْ زَمْزَمَ، فَلَمَّا رآهُ، قَامَ إِلَيْهِ، فَصنعَ كَمَا يصْنَعُ الْوَالِد بِالْولَدُ والولد بالْوالدِ، قَالِ: يا إِسْماعِيلُ إِنَّ اللَّه أَمرني بِأَمْرٍ، قَال: فَاصْنِعْ مَا أَمركَ ربُّكَ؟ قَال: وتُعِينُني، قَال: وأُعِينُكَ، قَالَ: فَإِنَّ اللَّه أَمرنِي أَنْ أَبْني بيْتاً ههُنَا، وأَشَار إِلى أَكَمَةٍ مُرْتَفِعةٍ على ما حَوْلهَا فَعِنْد ذلك رَفَعَ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبيْتِ، فَجَعَلَ إِسْماعِيل يأتي بِالحِجارَةِ، وَإبْراهِيمُ يبْني حتَّى إِذا ارْتَفَعَ الْبِنَاءُ جَاءَ بِهَذا الحجرِ فَوضَعَهُ لَهُ فقامَ عَلَيْهِ، وَهُو يبْني وإسْمَاعِيلُ يُنَاوِلُهُ الحِجَارَة وَهُما يقُولاَنِ: «ربَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»».

وفي روايةٍ: إِنَّ إبْراهِيم خَرَج بِإِسْمـاعِيل وأُمِّ إسْمَاعِيل، معَهُم شَنَّةٌ فِيهَا ماءٌ فَجَعلَتْ أُم إِسْماعِيلَ تَشْربُ مِنَ الشَّنَّةِ، فَيَدِرُّ لَبنُهَا على صبِيِّهَا حَتَّى قَدِم مكَّةَ. فَوَضَعهَا تَحْتَ دَوْحةٍ، ثُمَّ رَجَع إِبْراهيمُ إِلى أَهْلِهِ، فاتَّبعَتْهُ أُمُّ إِسْمَـاعِيلَ حَتَّى لَـمّـا بلغُوا كَداءَ نادَتْه مِنْ ورائِــه: يَا إِبْرَاهيمُ إِلى منْ تَتْرُكُنَا؟ قَالَ: إِلى الله، قَالَتْ: رضِيتُ بِالله. فَرَجعتْ، وَجعلَتْ تَشْرَبُ مِنَ الشَّنَّةِ، وَيَدرُّ لَبَنُهَا عَلى صَبِيِّهَا حَتَّى لـمَّـا فَنى الـمـاءُ قَالَتْ: لَوْ ذَهبْتُ، فَنَظَرْتُ لعَلِّي أحِسُّ أَحَداً، قَالَ: فَذَهَبَتْ فصعِدت الصَّفا. فَنَظَرتْ وَنَظَرَتْ هَلْ تُحِسُّ أَحداً، فَلَمْ تُحِسَّ أحداً، فَلَمّـَا بلَغَتِ الْوادي، سعتْ، وأَتتِ الـمرْوةَ، وفَعلَتْ ذلكَ أَشْواطاً، ثُمَّ قَالَتْ: لو ذهَبْتُ فنَظرْتُ ما فَعلَ الصَّبيُّ، فَذَهَبتْ ونَظَرَتْ، فإِذَا هُوَ على حَالهِ كأَنَّهُ يَنْشَغُ للمَوْتِ، فَلَمْ تُقِرَّهَا نفْسُهَا. فَقَالَت: لَوْ ذَهَبْتُ، فَنَظَرْتُ لعلي أَحِسُّ أَحداً، فَذَهَبَتْ فصَعِدتِ الصَّفَا، فَنَظَرتْ ونَظَرتْ، فَلَمْ تُحِسُّ أَحَداً حتَّى أَتمَّتْ سَبْعاً، ثُمَّ قَالَتْ: لَوْ ذَهَبْتُ، فَنَظَرْتُ مَا فَعل. فَإِذا هِيَ بِصوْتٍ. فَقَالَتْ: أَغِثْ إِنْ كان عِنْدَكَ خيْرٌ فإِذا جِبْرِيلُ ÷فقَال بِعَقِبهِ هَكَذَا، وغمزَ بِعقِبه عَلى الأرْض، فَانْبثَقَ الـمـاءُ فَدَهِشَتْ أُمُّ إسْمـاعِيلَ فَجعلَتْ تَحْفِنُ وذكَرَ الحَدِيثَ بِطُولِهِ.رواه البخاري بـهذِهِ الرواياتِ كلها.

«الدَّوْحةُ»: الشَّجرةُ الْكَبِيرةُ. قولهُ: «قَفي» أَيْ: ولَّى. «وَالجَرِيُّ»: الرسول. «وَأَلَفي» معناه: وجَد. قَوْلُهُ: «يَنْشَغُ» أَيْ: يَشْهقُ.

۱۸۶۷. «از ابن عباس بروایت شده است که گفت: ابراهیم، مادر اسماعیل را با فرزندش اسماعیل که به او شیر می‌داد، با خود آورد و نزدیک کعبه کنار درختی بر بالای زمزم در بالاترین قسمت مسجدالحرام گذاشت و در آن هنگام در مکه کسی نبود و آبی وجود نداشت و ابراهیم آنها را آن‌جا تنها گذاشت و انبانی از خرما و مَشکی آب برای آنها گذاشت و خود برگشت و رفت؛ مادر اسماعیل به دنبال او رفت و گفت: ای ابراهیم! کجا می‌روی و ما را در بیابان که مونسی و چیزی نیست، تنها می‌گذاری؟ و چند بار این جمله را به ابراهیم گفت و ابراهیم هم‌چنان به او توجهی نمی‌کرد تا آن‌که مادر اسماعیل به ابراهیم گفت: آیا خداوند تو را به این کافر فرمان داده است؟ گفت: بله، گفت: پس در این صورت، خداوند ما را ضایع نمی‌کند و فرو نمی‌گذارد و (خشنود برگشت و) ابراهیم راه خود را در پیش گرفت و رفت تا وقتی که به ثنیه رسید، جایی که او را نمی‌دیدند؛ آن‌جا رو به بیت کرد و سپس برای گفتن این دعاها دست‌های خود را به درگاه خدا بلند کرد و گفت:

﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفۡ‍ِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡكُرُونَ٣٧[إبراهیم: ۳۷].

«پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را (به فرمان تو) در سرزمین بدون کشت و زرعی، در کنار خانه‌ی تو، که (تجاوز و بی‌توجهی نسبت به) آن را حرام ساخته‌ای، سکونت داده‌ام، خداوندا! تا این که نماز را برپای دارند، پس چنان کن که دل‌های گروهی از مردمان (برای زیارت خانه‌ات) متوجه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها (و محصولات سایر کشورها) بهره‌مند فرما، شاید که (از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا) سپاسگزاری کنند».

مادر اسماعیل مشغول شیر دادن اسماعیل شد و از آن مشک آب می‌نوشید تا این که آب تمام شد و خود و بچه‌اش تشنه شدند و مدام به بچه‌اش نگاه می‌کرد که دست و پا می‌زد و بی‌تابی می‌نمود و برای آن که این منظره‌ی ناخوش و دلخراش را نبیند، او را تنها گذاشت و رفت و تپه‌ی صفا در پشت خود را، نزدیک‌ترین کوه به آن‌جا و خود یافت و به بالای آن رفت و به دره‌ی میان دو تپه خیره شد که شاید کسی را ببیند، اما کسی را ندید، سپس از صفا پایین آمد تا به دره رسید و دامن لباسش را بالا کشید و مانند انسانی بسیار در تنگنا و سختی رسیده، با عجله رفت تا دره را طی کرد و به تپه‌ی مروه رسید و بر آن ایستاد و نگاه کرد که شاید کسی را ببیند، اما کسی را ندید و این عمل را هفت بار تکرار نمود؛ ابن عباس می‌گوید: پیامبر صفرمودند: «سعی و دویدن مردم در زمان حج بین صفا و مروه، از همین‌جاست»؛ هنگامی که برای آخرین بار به بالای مروه رسید، صدایی شنید، به خودش گفت: ساکت باش! و گوش فرا داد، باز صدا را شنید، سپس گفت: صدایت را شنیدم و به من شنواندی، اگر کمکی می‌کنی و می‌توانی، بفرما! ناگهان فرشته (جبرئیل) را در جای فعلی زمزم دید و فرشته با پاشنه ـ یا گفت: بالَش ـ جستجو کرد و بر زمین می‌کشید تا آب ظاهر شد، مادر اسماعیل شروع کرد و برای آن آب،حوضچه‌ای می‌ساخت و با دست خود این چنین به زمین می‌زد و شروع به ریختن آب در مشک خود کرد و آب بعد از پر شدن مشک، باز فوران می‌کرد ـ و در روایتی آمده است که آب به اندازه‌ی مشت‌هایی که او برمی‌داشت، فوران می‌کرد ـ ابن عباس ادامه می‌دهد که: پیامبر صفرمودند: «خداوند، مادر اسماعیل را رحمت کند، کاش آب زمزم را به حال خود می‌گذاشت»، یا فرمودند: «اگر با مشت از آب آن برنمی‌داشت، زمزم چشمه آبی شیرین و روان بود» ابن عباس ادامه می‌دهد: (هاجر) از آن نوشید و به پسرش شیر داد و آن فرشته به او گفت: از هلاکت و نابودی نترسید، زیرا این‌جا خانه‌ای از آن خداست که این فرزند و پدرش آن را بنا می‌کنند و خداوند، اهل و دوستداران خود را هلاک و تباه نمی‌کند؛ محل بیت، مانند تپه‌ای از زمین بلندتر بود و سیل‌ها به‌سوی آن روان می‌شد و آن را از راست و چپ فرا می‌گرفتند. مادر و پسر در همان وضع بودند تا این که گروهی از طایفه‌ی جرهم یا خانواده‌ای از جرهم که از راه کداءبه آن‌جا می‌آمدند از کنار آنها گذشتند و در پایین شهر مکه فرود آمدند، دیدند پرنده‌ای آن طرف‌تر پرواز می‌کند، گفتند: این پرنده به دور آب چرخ می‌زند و ما مدتی است که در این دره هستیم و در آن آبی نبوده است، سپس یک یا دو نفر شجاع را فرستادند و آنها آب رادر برابر خود یافتند و بازگشتند و به آنان خبر دادند و آن گروه به آن‌جا آمدند؛ مادر اسماعیل بر سر آب بود، به او گفتند: آیا اجازه می‌دهی نزد تو فرود آییم؟ گفت: بله ولیکن حقی در (تصاحب) آب ندارید، قبول کردند؛ ابن عباس می‌گوید: پیامبر صفرمودند: «مادر اسماعیل به این کار رضایت داد و به آن انس گرفت، چون که مؤانست و الفت را دوست داشت (زیرا که مدت‌ها تنها مانده بود)»، بعد آن گروه پیاده و ساکن شدند و شخص یا اشخاصی را به‌سوی طایفه‌ی خود فرستادند و ایشان هم آمدند و در آن‌جا سکونت کردند تا وقتی که در آن‌جا صاحب خانه‌هایی شدند و پسر ابراهیم به حد نوجوانی و جوانی رسید و عربی را از آنان یاد گرفت و وقتی که جوانی رعنا شد، به نظر آنان بسیار زیبا و ممتاز و شایسته می‌آمد و موقعی که به حد جوانی و کمال رسید، زنی از خودشان را به ازدواج او درآوردند و مادر اسماعیل فوت کرد، سپس ابراهیم بعد از آن‌که اسماعیل زن گرفته بود، برای احوالپرسی و دیدار آنان به مکه آمد (و خانه‌ی او را پیدا کرد)، ولی اسماعیل را (در خانه) نیافت و از زنش حال او را پرسید، جواب داد: بیرون رفته است تا چیزی را برایمان پیدا کند. ـ و در روایتی دیگر آمده است: تا چیزی برایمان شکار کند ـ سپس از زندگی و وضع ایشان جویا شد، زن گفت: در حال بدی هستیم و در تنگدستی و سختی به سر می‌بریم و پیش او از زندگی شکایت کرد؛ ابراهیم گفت: وقتی شوهرت بازگشت، سلام مرا به او برسان و به او بگو: آستانه‌ی درش را تعویض کند! (و از پیش آنان برگشت)؛ وقتی اسماعیل به خانه آمد، مثل این که چیز تازه‌ای را حس کرده باشد، گفت: آیا کسی پیش شما آمد؟ زن گفت: بله، پیرمردی چنین و چنان آمد و حال تو را از من پرسید و من به او خبر دادم و از من، وضع زندگیمان سؤال کرد، به او گفتم که: در تنگدستی و سختی هستم؛اسماعیل گفت: آیا تو را به چیزی سفارش کرد؟ زن گفت: بله، به من گفت: سلام او را به تو برسانم و نیز گفت: آستانه‌ی درت را تعویض کنی! اسماعیل گفت: او پدر من بود و به من فرمان داده است که از تو جدا شوم، پیش خانواده‌ات برگرد، بعد او را طلاق داد و از آنان زنی دیگر گرفت. ابراهیم به مدتی که خدا خواسته بود، ماندگار شد و از فرزند دور بود و بعد به دیدار آنان آمد و چون به مکه رسید، اسماعیل را نیافت و مهمان زنش شد و از حال اسماعیل جویا شد، زن گفت: بیرون رفته تا چیزی برایمان تهیه کند؛ ابراهیم از حال و روز آنان سؤال کرد و گفت: وضع شما چگونه است؟ زن گفت: در خوشی و برکت زندگی می‌کنیم و وضع زندگی ما خوب است و خدا را شکر گفت، ابراهیم فرمود: طعام شما چیست؟ گفت: گوشت، فرمود: نوشیدنی چه؟ گفت: آب؛ فرمود: خداوندا! در گوشت و آب ایشان برکت بیانداز؛ پیامبر صفرمودند، «در آن روز هیچ نوع از حبوبات نداشتند و اگر می‌داشتند، برای ایشان دعای برکت می‌فرمود» ابن عباس می‌گوید: در دعای برکت تنها از گوشت و آب نام برد و گوشت و آب با هم برای هیچ کس در غیر مکه، موافق و مناسب نبوده است (چون سبب درد شکم است).

در روایتی دیگر آمده است: ابراهیم آمد و گفت: اسماعیل کجاست؟ زنش گفت: به شکار رفته است و گفت: آیا پیاده نمی‌شوی که غذا بخوری و چیزی بنوشی؟ ابراهیم گفت: خوردن و نوشیدن شما چیست؟ گفت: غذای ما گوشت و نوشیدنی ما آب است، فرمود: خداوندا! ایشان را در طعام و نوشیدنیشان برکت ده. ابن عباس می‌گوید: ابوالقاسم صفرمودند: «برکت دعای ابراهیم است در مکه (که می‌توانستند به گوشت و آب اکتفا کنند)». ابراهیم به زن گفت: وقتی شوهرت به خانه آمد، سلام مرا به او برسان و به او بگو: آستانه‌ی درش را ثابت نگه دارد؛ وقتی اسماعیل برگشت، پرسید: آیا کسی پیش شما آمد؟ زن گفت: بله، پیری خوش سیما آمد ـ و از وی تعریف کرد ـ و حال تو را از من پرسید، به او خبر دادم و از من راجع به زندگیمان سؤال کرد، به او گفتم: وضع ما خوب است، اسماعیل پرسید: آیا تو را به چیزی سفارش کرد؟ گفت: بله، به تو سلام فرستاد و امر کرد آستانه‌ی درت را محکم نگه داری، اسماعیل گفت: آن پدر من است و آستانه‌ی در تویی و به من دستور داده است که تو را نگه دارم. بعد از آن ابراهیم تا زمانی که خدا خواسته بود از آنان دور ماند و بعد از مدتی نزد ایشان آمد و در آن وقت، اسماعیل زیر درختی نزدیک چشمه‌ی زمزم، تیری از آن خود می‌تراشید، وقتی پدرش را دید، به احترام او بلند شد و به استقبال او رفت و آن‌چه را که وظیفه‌ی پدر و فرزندی بود، انجام دادند؛ آن‌گاه حضرت ابراهیم فرمود: ای اسماعیل! خداوند مرا به کاری امر فرموده است، اسماعیل گفت: آن‌چه خداوند به تو امر کرده است، انجام ده! فرمود: و تو به من کمک می‌کنی؟ جواب داد: تو را یاری می‌دهم، گفت: پس وقتی چنین است، خداوند به من فرمان داده است که این‌جا خانه‌ای بنا کنم و اشاره به تپه‌ی مرتفعی که دور آن محل بود، نمود؛ آن‌گاه در آنها پایه‌های بیت‌ را بالا برد و اسماعیل سنگ می‌آورد و ابراهیم بنا می‌کرد و چون ساختمان مقداری بالا آمد، این سنگ (مقام ابراهیم) را آورد و آن را به زمین نهاد و ابراهیم روی آن ایستاد و بنا را ادامه داد و اسماعیل سنگ به دست او می‌داد و هر دو می‌گفتند»:

﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ[البقرة: ۱۲۷]

«پروردگارا! از ما بپذیر که تو بسیار شنوا و دانایی».

«در روایتی دیگر آمده است: ابراهیم، اسماعیل و مادرش را از محلشان بیرون برد و مشکی با خود داشتند که در آن آبی بود و مادر اسماعیل هم‌چنان از آن می‌نوشید و بچه‌اش را شیر می‌داد تا به مکه وارد شدند و آنان را زیر درختی تنها گذاشت و خود نزد خانواده‌اش (زن بزرگش سارا) برگشت؛ مادر اسماعیل به دنبال او رفت تا به کداء رسیدند، از پشت سرش او را صدا کرد که: ای ابراهیم! ما را به که می‌سپاری و پیش که تنها می‌گذاری؟ فرمود: به خدا و پیش خدا، مادر اسماعیل گفت: به (امر) خدا راضیم و برگشت و هم‌چنان از آن مشک آب می‌نوشید و به بچه شیر می‌داد تا وقتی که آب تمام شد، با خود گفت: کاش بروم و به دقت نگاه کنم شاید کسی را بیابم، ابن عباس می‌گوید: (هاجر) رفت و بر بالای کوه صفا آمد و نگاه کرد و هم‌چنان نگاه کرد که شاید کسی را ببیند، اما هیچ‌کس را ندید و چون از کوه پایین آمد و به دره رسید، شتاب کرد و دوید تا بر بالای تپه مروه رفت و همین عمل (از صفا به مروه و از مروه به صفا رفتن) را چندبار تکرار کرد (و کسی را نیافت) و به خود گفت: بروم ببینم که کودک در چه حالی است؟ رفت و نگاه کرد و کودک را در همان حال بی‌تابی و گریه و دست و پا زدن‌ دید، مانند این که فریادهای آخر و نزدیک مرگش بود؛ دل مادر آرام نگرفت و گفت: بروم شاید کسی را بیابم، به بالای صفا رفت و چندبار نگاه کرد و کسی را نیافت و تا هفت بار آمدن و رفتن را تکرار کرد، سپس گفت: بروم و حال کودک را ببینم که ناگاه صدایی شنید (هاجر) گفت: به فریادم برس، اگر نزد تو خیر و برکتی موجود و ممکن است! که دید آن شخص جبرئیلاست؛ او با پاشنه بر زمین کوبید و فشار داد و آب از آن جوشید؛ مادر اسماعیل دهشت کرد و زانو زد و شروع کرد به ذخیره کردن آب در مشک و... بقیه‌ی حدیث را با طول آن ذکر کرده است» [۱۰۹۶].

۱۸۶۸- «وعنْ سعِيدِ بْنِ زيْدٍ سقَال: سمِعتُ رسول اللَّهِ صيقُولُ: «الْكَمأَةُ مِنَ الـمنِّ، وماؤُهَا شِفَاءٌ للْعَينِ»» متفقٌ عليه.

۱۸۶۸. «از سعید بن زید سروایت شده است که گفت: از پیامبر صشنیدم که می‌فرمود: «قارچ همانند گزانگبین [۱۰۹۷]و از جمله منت‌های خداوند است و آب آن برای چشم شفاست»» [۱۰۹۸]و [۱۰۹۹].

[۱۰۳۱] مسلم روایت کرده است؛ [(۴/۲۲۵۰)]. [۱۰۳۲] متفق علیه است؛ [خ (۳۴۵۰)، م (۲۹۳۴)]. [۱۰۳۳] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۴۰)]. [۱۰۳۴] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۴۳)]. [بخاری (۱۸۸۱) نیز آن را روایت کرده است]. [۱۰۳۵] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۴۴)]. [۱۰۳۶] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۴۶)]. [۱۰۳۷] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۴۵)]. [۱۰۳۸] مسلم [(۲۹۳۸)] روایت کرده و بخاری [(۷۱۳۲)] هم بعضی از آن را روایت کرده است. [۱۰۳۹] متفق علیه است؛ [خ (۷۱۲۲)، م (۲۹۳۹)]. [۱۰۴۰] متفق علیه است؛ [خ (۷۱۳۱)، م (۲۹۳۳)]. [۱۰۴۱] متفق علیه است؛ [خ (۳۲۳۸)، م (۲۹۳۶)]. [۱۰۴۲] متفق علیه است؛ [خ (۲۱۲۷)، م (۴/۲۲۴۷)]. [۱۰۴۳] متفق علیه است؛ [خ (۲۹۲۶)، م (۲۹۲۲)]. [۱۰۴۴] متفق علیه است؛ [خ (۷۱۱۵)، م (۴/۲۲۳۱)]. [۱۰۴۵] متفق علیه است؛ [خ (۷۱۱۹)، م (۲۸۹۴)]. [۱۰۴۶] متفق علیه است؛ [خ (۱۸۷۴)، م (۱۳۸۹)]. [۱۰۴۷] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۱۴)]. [۱۰۴۸] متفق علیه است؛ [خ (۱۴۱۴)، م (۱۰۱۲)]. [۱۰۴۹] متفق علیه است؛ [خ (۳۴۳۷)، م (۱۷۲۱)]. [۱۰۵۰] متفق علیه است؛ [خ (۳۴۲۷)، م (۱۷۲۰)]. [۱۰۵۱] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۴۳۴)]. [۱۰۵۲] بخاری روایت کرده است؛ [(۳۹۹۲)]. [۱۰۵۳] متفق علیه است؛ [خ (۷۱۰۸)، م (۲۸۷۸)]. [۱۰۵۴] بخاری روایت کرده است؛ [(۳۵۸۴)]. [۱۰۵۵] حدیثی حسن است که دارقطنی [(۳/۱۸۳-۱۸۴)] و غیر او روایت کرده‌اند. [۱۰۵۶] متفق علیه است؛ [خ (۵۴۹۵)، م (۱۹۵۲)]. [۱۰۵۷] متفق علیه است؛ [خ (۶۱۳۳)، م (۲۹۹۸)]. [۱۰۵۸] متفق علیه است؛ [خ (۲۳۶۹)، م (۱۰۸)]. [۱۰۵۹] متفق علیه است؛ [خ (۴۸۱۴)، م (۲۹۵۵)]. [۱۰۶۰] بخاری روایت کرده است؛ [(۵۹)]. [۱۰۶۱] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۹۴)]. [۱۰۶۲] [خ (۴۵۵۷)]. [۱۰۶۳] هر دو را بخاری روایت کرده است؛ [(۳۰۱۰)]. [۱۰۶۴] مسلم روایت کرده است؛ [(۶۷۱)]. [۱۰۶۵] مسلم [(۲۴۵۱)] این‌گونه روایت کرده است. [۱۰۶۶] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۳۴۶)]. [۱۰۶۷] [اهل تأویل می‌گویند: دو احتمال در معنی آیه هست: یا یعنی از خدا بخواه که مرتکب گناه نشوی و تو را از گناه دور کند، یا منظور این است که پیامبر صبه استغفار امر شده است تا امتش نیز از او پیروی کنند و برای گناه خود استغفار نمایند ـ ویراستاران]. [۱۰۶۸] بخاری روایت کرده است؛ [(۵۷۶۹)]. [۱۰۶۹] متفق علیه است؛ [خ (۶۸۸۴)، م (۱۶۷۸)]. [۱۰۷۰] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۹۹۶)]. [۱۰۷۱] مسلم [(۷۴۶)] آن را در طی یک حدیث طولانی روایت کرده است. [۱۰۷۲] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۶۸۴)]. [۱۰۷۳] متفق علیه است؛ [خ (۲۰۳۵)، م (۲۱۷۵)]. [۱۰۷۴] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۷۷۵)]. [۱۰۷۵] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۰۱۵)]. [۱۰۷۶] مسلم روایت کرده است؛ [(۱۰۷)]. [این حدیث قبلاً هم به شماره‌ی ۶۱۷، آمده است]. [۱۰۷۷] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۸۳۹)]. [۱۰۷۸] [سیحان و جیحان در مرزهای سوریه و ترکیه و فرات در عراق و نیل در مصر است؛ علمای اسلام گفته‌اند: در حدیث اشاره به برکت و حاصلخیزی این رودها و فضیلت آنها شده و ممکن است نسبتی با نعمت‌ها و رودهای بهشتی داشته باشند ـ ویراستاران]. [۱۰۷۹] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۷۸۹)]. [۱۰۸۰] [بعضی از علما و راویان و حافظان حدیث، این حدیث را ضعیف و از اقوال کعب الاحبار دانسته‌اند، نه حدیث پیامبر صـ ویراستاران]. شیخ آلبانی در سلسلة الصحیحة به شماره ی ۱۸۳۳ ردود مهمی بر اعتراضات وارده بر این حدیث بیان کرده است. [۱۰۸۱] بخاری روایت کرده است؛ [(۴۲۶۵)]. [۱۰۸۲] متفق علیه است؛ [خ (۷۳۵۲)، م (۱۷۱۶)]. [۱۰۸۳] متفق علیه است؛ [خ (۷۳۵۲)، م (۱۷۱۶)]. [۱۰۸۴] [در پزشکی قدیم و جدید هم، برای پایین آوردن درجه‌تب، به پاشویه و خنک کردن دست و صورت شخص تبدار با آب، سفارش شده است ـ ویراستاران]. [۱۰۸۵] متفق علیه است؛ [خ (۱۹۶۵)، م (۱۱۴۷)]. [۱۰۸۶] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۰۷۳)]. [۱۰۸۷] متفق علیه است؛ [خ (۱۳۴۳)، م (۲۲۹۶)]. [۱۰۸۸] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۸۹۲)]. [۱۰۸۹] بخاری روایت کرده است؛ [(۶۶۹۶)]. [۱۰۹۰] مسلم روایت کرده است؛ [(۲۲۴۰)]. [۱۰۹۱] [به پاورقی حدیث شماره‌ی ۱۸۶۳، مراجعه شود ـ ویراستاران]. [۱۰۹۲] بخاری [(۱۴۲۱)] با این لفظ روایت کرده است و مسلم [(۱۰۲۲)] به معنی آن روایت کرده است. [۱۰۹۳] [در واقع دروغ نبوده‌اند: اول آن‌که به مشرکان گفت: این ستاره‌ها پروردگار من است؟ دوم این که گفت: من این بت‌ها را نشکسته‌ام، بلکه بزرگشان آنها را شکست، سوم این بود که روزی قوم او وی را برای جشن‌شان دعوت کردند که اجابت نکرد و گفت: من مریضم ـ ویراستاران]. [۱۰۹۴] [خوب است یادآور شود که گناهانی که پیامبران صدر آن روز به خود نسبت می‌دهند، هیچ کدام از جنس گناهان مردم نیست و همه بخشیده شده و قابل توجیه‌اند و نام بردن آنها، تنها به خاطر نشان دادن وضع روز محشر است که آن‌قدر هولناک و سخت است که حتی پیامبران صرا هم به یاد اشتباهات بخشیده شده‌اشان می‌اندازد و ترس آنها را هم فرا می‌گیرد ـ ویراستاران]. [۱۰۹۵] متفق علیه است؛ [خ (۴۷۱۲)، م (۱۹۴)]. [۱۰۹۶] بخاری [(۳۳۶۴ و ۳۳۶۵)] با همه‌ی این روایت‌ها روایت کرده است. [۱۰۹۷] [گزانگبین: شیره‌ی درخت گز است که برای دارو و غذا استفاده می‌شود ـ ویراستاران]. [۱۰۹۸] [منظور آن است که قارچ، بدون اذیت و زحمتی از جانب انسان،خود می‌روید و نیازی به بزرپاشی و آب دادن آن و پروردن ندارد؛ گرچه اکنون در زمان ما، بشر آن را هم در اختیار خود درآورده است، ولی همینکار بشر هم، برپایه‌ی همان خاصیت خودروئی قارچ است ـ ویراستاران]. [۱۰۹۹] متفق علیه است؛ [خ (۵۷۰۸)، م (۲۰۴۹)].