الملک أ
«الـملك» کسی است که به تدبیر مخلوقات میپردازد و از ظلم منزه است، هر گونه که بخواهد دخل و تصرف میکند و هر حکمی بخواهد صادر مینماید و در ذات و صفاتش از مخلوقات بینیاز است و هر چیزی بنده و بردهی اوست. خداوند ملک، کسی است که در ابداع و نوآوری اشیاء، خلق و مرگ و زندگی دوباره و برانگیختن آنها میتواند تصرف کند. ملک کسی است که در ذات و صفاتش از هر موجودی مستغنی است و هر موجودی در ذات و صفات و وجود و بقاء محتاج خداوند است. بنابراین ذات هر موجودی قائم به خداوند است و صفاتش نیز به همین طریق. به این خاطر ملک در حقیقت از آن خداست، زیرا که ملک عبارت است از قدرت تمام و کمال و این فقط از آن خداست، پس هیچکس جز خداوند ملک نیست.
خداوند کسی است که مالکیت زندگی و مرگ و برانگیختن و دوباره زنده کردن را داراست و ملکی نیست جز برای خدایی که مالک الملک است و هیچ شریکی ندارد و صحیح نیست که برای آدمیان گفته شود که ملکاند مگر این که به ایشان ملکی محدود و موقتی داده شود یا این که این اسم مجازی باشد.
به همین خاطر است که دعای عرفه شامل و حاوی این پیام است که سپاس و ستایش و نعمت، همه از آن خداوند است و ملک از آن خداست همانگونه که کسانی که به حج و یا عمره میروند آن را بیان میدارند:
«لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيْكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ، وَالنِّعْمَةَ، لَكَ وَالْمُلْكَ، لاَ شَرِيْكَ لَكَ». «خداوندا! آماده و فرمانبردار دستور تو هستم، هیچ شریکی نداری، سپاس و نعمت و قدرت تنها مخصوص تو است و هیچ شریکی نداری» [۱۳].
هیچگاه متصور نمیباشد که بنده، صاحب ملکی مطلق باشد هر آنچه را که بنده در اختیار دارد همان نیز ملک خدا است. و هرگاه که بنده در این زندگی فانی دنیا چنین تصور نماید که صاحب ملک میباشد این ملک به دو دلیل فانی و نابودشدنی است: اول: مرگ. که با وقوع مرگ این ملک به دست دیگری میرسد و خداوند سبحان مالک زندگی و مرگ و برانگیختن دوباره میباشد. دوم: از بین رفتن ادعای ملک برای غیر خدا. و آن هنگامی است که بعد از نفخهی اول که در صور دمیده میشود و در آن هنگام خداوندﻷندا میدهد که:
﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَ﴾[غافر: ۱۶].
«ملک و حکومت، امروز از آن کیست؟».
و درآن هنگام که هیچکس جرأت بیان جواب را ندارد آنگاه خداوند خود میفرماید:
﴿لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[غافر: ۱۶].
«از آن خداوند یکتای چیره و توانا است».
و به همین خاطر هیچ ادعای پادشاهی و مالکیت برای کسی جز خدای ﻷباقی نمیماند. ما وقتی که به پادشاهان زمینی مینگریم ملک ایشان همچون سایهای گذرا میباشد و گویی امانتی است که پس گرفته میشود و آنان همیشه در معرض دوری ملک از ایشان و یا دوری ایشان از ملک میباشند و آن نعمتها و صاحبان آنها تحت قدرت خداوندی هستند که اگر بخواهد نعمتها را بدیشان باز پس میگرداند و یا آن را از ایشان دریغ میدارد و هیچکس نمیتواند روی حکم خداوند نظری ابراز دارد. خداوند میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٦﴾[آل عمران: ۲۶].
«بگو: پروردگارا! ای همه چیز از آن تو! تو هر که را بخواهی حکومت و دارایی میبخشی و از هر که بخواهی حکومت و دارایی را باز پس میگیری و هر کس را بخواهی عزت و قدرت میدهی و هر کس را بخواهی خوار میداری، خوبی در دست تو است و بیگمان تو بر هر چیزی توانایی».
و هر چه املاک فانی مردم وسعت یابد از قطعه زمینی تجاز نمیکند. چگونه چنین زمینی به نسبت این جهانی که محدود به حدودی نمیشود و حواس از درک نهایت آن عاجز است، قابل مقایسه است؟
هر چه زمان برای پادشاهان دنیا امتداد یابد، مملکت داریشان از یک سده بیشتر تجاوز نمیکند. کجاست این ملک محدود در مقایسه با ملکی که اول و آخری ندارد، ابتدا و انتهایی برایش متصور نیست؟ مالکیت خدا است که بین ازل و ابد را جمع میکند بلکه از ازل پیشی گرفته و ابد را پشت سر میگذارد و سایهی پادشاهان نابود میشود و فقط ملک از آن خداوند میماند. قرآن میفرماید:
﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[غافر: ۱۶].
«ملک و حکومت امروز از آن کیست؟ از آن خداوند یکتای چیره و توانا است».
امام بخاری در حدیثی که از ابوهریره سنقل میکند، میفرماید: پیامبر صفرمودند: خداوند زمین را در روز قیامت در کنترل خود گرفته و با قدرتش آسمانها را در هم میپیچد سپس میفرماید: من پادشاهم، پس کجایند پادشاهان زمینی؟
بدان که به درستی خداوند سبحانه و تعالی خود را به ملک وصف کرده است، آنجا که میفرماید:
﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡحَقُّ﴾[طه: ۱۱۴].
«والا مقام خدا است که شاه حقیقی او است».
و همچنین خود را وصف میکند به این که مالک است، آنجا که میفرماید:
﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾[الفاتحة: ۴].
«مالک روز سزا و جزا است».
سپس خود را بدین صفت مینامد که مالک الملک است و میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ﴾[آل عمران: ۲۶].
«بگو: پروردگارا! ای همه چیز از آن تو!».
و همچنین خود را توصیف میکند که ملیک است، آنجا که میفرماید:
﴿عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ ٥٥﴾[القمر: ۵۵].
«نزد پادشاه بزرگ و توانایی».
اما در حقیقت معنای ملک نزد محققین عبارت است از: توانایی بر نوآوری و انشاء چیزی و بر همین قیاس در حقیقت مالکی جز خداوند وجود ندارد و بنده هنگامی که به لفظ ملک متصف میشود، این وصفش صورت مجازی دارد و هنگامی که برای بنده اختصاص ملک به خداوند متحقق گشت، خود را از وصف ملک بودن دور میگیرد و خود را از تلاش و کوشش (غیرضروری) بری دانسته و کار خود را به مالک حقیقی تفویض میکند و در اعتماد به او هیچ کوتاهی نمیکند. نمیگوید: «برای من» و نمیگوید: «از من». به این خاطر بعضی از عرفا گفتهاند: توحید عبارت است از: طرد کردن ادعا در مورد کارهایی که مردم آن را انجام شده به وسیلهی خود میدانند (به عبارتی لا حول ولا قوة إلا بالله) و از بعضی از عرفا روایت شده که بعضی از بعضی دیگر میپرسند، آیا تو پروردگار داری؟ و دیگری جواب میدهد: من بندهاش هستم و من ملکی ندارم، من کیستم، تا بگویم دارم.
از شقیق بلخی حکایت شده است که ابتدای توبهاش این بود که: روزی در سال قحطی، غلامی را دیدم که با ناز و تکبر راه میرفت در حالی که حزن و اندوه خشکسالی و بیمحصولی بر مردم چیره شده بود. به آن غلام گفتم: چرا این همه ناز و تکبر داری؟ آیا نمیبینی که مردم در سختی هستند؟ و غلام در جواب گفت: چرا اندوهگین باشم در حالی که آقای من آبادی و مزرعهای دارد که مواد غذایی زیادی را در آن ذخیره کرده است؟ (بلخی گوید): با خودم گفتم این شخص مخلوق است و چون آقایش روستا و مزارعی دارد، دچار وحشت نمیشود پس چرا من اندوهگین و وحشتزده شوم در حالی که آقا و مولای من خداوند مالک الملک است. از غفلت خود بیدار گشته و به سوی پروردگارم توبه نمودم.
از جمله قیام خداوند به ملکش این است که او مالک الملک است، همانگونه که میفرماید:
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ﴾[آلعمران: ۲۶].
«پروردگارا! ای همه چیز از آن تو! تو هر که را بخواهی حکومت و دارایی میبخشی و از هر که بخواهی حکومت و دارایی را باز پس میگیری».
خداوند هر کس از بندگانش را که بخواهد صاحب ملک میگرداند و با توجه به عنایت و رعایتش به آن بنده با او برخورد میکند و او را مالک هوی و هوسش میگرداند و او را از اسیر بودن در چنگال آرزوها و نفسانیات رها میگرداند و او را از بندگی بندگان آزاد کرده و از سستی و یاوهسرایی آدمیان خلاص میکند. از اینجا بر ما آشکار میگردد ملک کسی است که در ظاهر با دلایل و سلطنتش عزت دارد و ذاتاً بینیاز است و با جملهی صفاتش در جهان تصرف میکند، صاحب ارواح بوده و به هر نوعی در آن دخل و تصرف میکند و جسمها را زبون ساخته و محتاج خویش میگرداند. همه به او نیازمند هستند و او صاحب ملکی است که به هر گونه بخواهد، جهان را تسخیر میکند. پس تو ای فرزند! در این مملکت خدایی مهمان هستی، پس بر صاحب خانه حکمفرمایی مکن و با وجود او، تو توان هیچ دخل و تصرفی را نداری. بنگر که تمامی موجودات چگونه در برابر عزت و سلطنتش خاضع گشتهاند. هر کس در مقابلش بایستد کمرش را میشکند. به فرعون بنگر که مقدار ناچیزی ملک چگونه او را مغرور کرد و ندا داد که او ملک است. خداوند میفرماید:
﴿وَنَادَىٰ فِرۡعَوۡنُ فِي قَوۡمِهِۦ قَالَ يَٰقَوۡمِ أَلَيۡسَ لِي مُلۡكُ مِصۡرَ﴾[الزخرف: ۵۱].
«فرعون در میان قوم خود ندا در داد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت و مملکت مصر از آن من نیست؟».
حال به سوی موسی ÷بندهای فقیر بنگرید که چوپانی گوسفندان حضرت شعیب را میکرد و عاقبت او چگونه شد؟! با این دو توصیف به فرق بین اهل صبر و اهل کفر بنگرید، خداوند فرعون و سپاهیانش را غرق نمود؛ زیرا خداوند غیور و با حمیت است و به حضرت موسی ÷منزلت و مکانت عطا نمود؛ زیرا خداوند شکور است.
و به قارون بنگرید که مظاهر ملک او را مغرور کرد و فراموش نمود که آنچه نزد اوست، امانتی بیش نیست. قرآن میفرماید:
﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓ﴾[القصص: ۷۸].
«(قارون) گفت: این مال در سایهی آگاهی و دانشی که دارم به من داده شده است».
و خداوند او را به دل زمین فرو برد و او را عبرتی برای دیگران قرار داد و به خاطر بیادبی او این ملک از او باز پس گرفته شد؛ زیرا خداوند غیور و با حمیت است. اگر چه خداوند صاحب حلم و بردباری است ولی باید چنین ایشان را مؤاخذه میکرد تا حقیقت روشن شود. هر کس که در مورد ملک خداوند منازعه کند، مغرور و درمانده است؛ زیرا ما برای منازعه در ملک خداوندی آفریده نشدهایم؛ بلکه خلق شدهایم تا کرم و لطف و محبت و مهربانی خداوند را دریابیم و معنای ملک عبارت است از: ظهور کلمهی «کُن» که وجود به خاطر سر این کلمه به وجود میآید و هر شخصی براساس سری که خداوند در کلمه «کن» نهفته داشته و به هر میزان که برای شخص تقدیر کرده خلق میشود، روحی که در بدن تو هست از سر آن است. قوهی شنیدن و دیدن از روشنترین مظاهر امر خداوندی است و توقف و حرکت در واقع همان امداد خداوند است و تسخیر جهان از وسعت فیض خداوندی است، چرا که خداوند قدرت تصرف در وجودت یا در جهان را به تو اعطا کرده است، همه را از آن خداوند آفریدگار بدان، پس امانت را با سعه صدر به صاحبش بازگردان؛ زیرا خداوند مالک نعمت دهنده و کارگشاست.
بدان که راز اتصاف اولیاء عبارت است از این که آنها میدانستند که روح و جسم و اموال و فرزندانشان همه ملک خداوند است. در وجود خود یا در جهان هیچ ذرهای از آن خودشان نیست و در این هنگام ملک بر ایشان تجلی مییابد و ایشان بندگانند و هر چیز که اراده کند فراوان بر بندگانش عطا میکند.
از بعضی از عارفان در هنگامی که در حال روحانی، خود را در پیشگاه حق احساس کردهاند روایت گشته که: خداوند به او گفته است: چه دلیلی داری بر این که مرا دوست داری؟
شیخ گفته است: ای آقای من! این روح من است که با کمال رضایت و خشنودی و گشادگی کامل تقدیم میدارم. و خداوند به او فرموده: روح تو از آن من است و پیوسته ملک من است پس چیزی از جانب خودت بیاور، شیخ گفته است: مولای من! من صاحب هیچ چیزی نمیباشم زیرا ملک مطلق تو هستی خداوند به او فرموده: تو الان مستحق دریافت ملک میباشی. خداوند است که دوستی عطا میکند و دل را به دست میآورد و اوست که بندگان را هدایت داده و موفق میگرداند و بازگشت به سوی اوست.
هنگامی که تو عبادت به پیشگاه خداوند تقدیم میداری، برحذر باش از این که بپنداری آن ملک تو است؛ زیرا در حقیقت مالک آن، خداست و او آن را دریافت میکند و پذیرش و بطلان آن به دست خداوند است.
رمز قبول آن است که به او بگویی: این از آن توست و به سوی توست، و تو از من و آن عبادتم بینیازی. خداوند میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[آل عمران: ۱۸۹].
«و ملک آسمانها و زمین از آن خداست».
گویی که ملک و تصرف در آن آزمایشی است از جانب خداوند تا عقاید و نفسها را با آن بیازماید و هنگامی که بندگیات تحقق یافت، تو را در مملکت خاص خودت یعنی قلب و جسمت متصرف میگرداند و همچنین رعایای تو را یعنی زبان و چشم و دست و سایر اعضایت را در اختیارت مینهد. پس هنگامی که تو آن را تصرف کرده و به همان منظور مورد استفاده قرار دادیکه برای آن خلق شده است، آنگاه به درجهی ملک در جسم خویش رسیدهای. جسم انسانی سرزمینی بزرگ است که روح آن را اداره میکند و آن نوری از جانب خداوند است که به درگاه خداوند نزدیک است و قلب برای روح همچون عرشی است که امور بر آن نزول مییابد؛ سپس به لوح خیال سرایت کرده و عزم را قوی میکند و اندامها را بیدار نموده. در حقیقت اندامها سربازان مملکت بدن هستند، پس اگر این مثال را فهمیدی ملک متعال برایت تجلی مییابد.
[۱۳] اللؤلؤ والـمرجان: ج ۲، ص ۵۶.