سرگذشت کتاب به قلم نویسنده
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على رسوله الأمين وعلى آله وصحبه أجمعين ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين
باری، شاید تعداد زیادی از خوانندگان اطلاع نداشته باشند که این کتاب نخستین تألیف و نقطهی آغاز آثار قلمی من بوده است، زمانی دست به نگارش این کتاب زدم که تازه سن سیسالگی را پشت سر گذاشته بودم[٢].
یقیناً کتاب به مراتب مهمتر از آن بود که فردی چون من در چنین سنی، در کشوری دور از مرکز ادبیات و فرهنگ زبان عربی، به تألیف آن اقدام نماید؛ زیرا من در هند به دنیا آمده بودم، در هند بزرگ شده بودم و در هند تحصیلاتم را سپری نموده بودم و تا آن وقت به هیچ سفری خارج از هند موفق نشده بودم. نخستین سفر مبارکی که خداوند به من توفیقش را عنایت فرمود، سفر ادای فریضهی حج بود که سه سال بعد از تألیف کتاب در سال ١٣٦٦ هـ. (١٩٤٧ م) انجام گرفت. در حقیقت تألیف این کتاب یک تهور علمی بود که من نه نامزد آن بودم و نه هم آمادگی قبلیاش را داشتم، پرداختن من به چنین موضوعی نوعی جسارت بود و شایسته بود این موضوع با قلمی رساتر از قلم من و با اندیشه و تجربهای وسیعتر و طولانیتر از اندیشه و تجربهی من بررسی شود، اما آنچه را خداوند متعال بخواهد، ناگزیر همان میشود.
در درونم رغبتی مبهم و سمج احساس میکردم و نمیتوانستم برآن چیره شوم، گویی فردی داشت برای تألیف این موضوع وادارم میکرد. اگر از خردم نظرخواهی میکردم و بر تجارب، تواناییها و کفایتهایی که نویسندگان دارند اعتماد میکردم، حتماً از اقدام به چنین عملی خودداری میکردم و به کلی از چنین اندیشهای منصرف میشدم، شاید اگر موضوع را با یکی از علمای اندیشمند و نویسندگان بزرگوار در میان میگذاشتم، قطعاً پیشنهاد میکرد که از فرورفتن در چنین کارزاری علمی و فکری خودداری کنم، اما خیر این بود که با کسی تبادل نظر نکردم. علامه اقبال / میگوید:
«خیر در این نیست که همواره با عقلت مشورت کنی، در بعضی از موارد عقل را کنار بگذار؛ زیرا عقل در صحنههای خطرناک، ترس و خوف را مجسم میگرداند و در تجارب تلخ، مشورت اجتناب میدهد».
منابع عربی که در این موضوع باید مورد توجه قرار میگرفتند، بسیار نادر و اندک بودند، زیرا آن برهه از تاریخ، تقریباً با جنگ جهانی دوم نزدیک بود و روابط هند با کشورهای عربی تا حدودی از هم گسسته بود، واردات هند از منابع علمی، تاریخی و فرهنگی موجود در کشورهای عربی به ویژه مصر، بسیار اندک بود، البته مانع علمی به زبانهای انگلیسی و اردو فراوان وجود داشت و در اختیارم بود. لکهنو، شهر علم و فرهنگ، کتابخانههایی غنی داشت، در این کتابخانهها جدیدترین فراوردههای چاپی انگلیسی و دایرة المعارفهای علمی فراهم بود، من همواره با این کتابخانهها در ارتباط بودم و از آنها کتاب عاریه میگرفتم، از تعداد زیادی از کتابخانههای شخصی نیز استفاده میکردم. از عنایات و توفیقات خداوند متعال در تألیف این کتاب، این بود که به تازگی تاریخ سیاسی، اجتماعی، دینی، اخلاق، فرهنگی و تمدنی اروپا را با دقت فراوان و به طور گسترده و عمیق مطالعه کرده بودم و موضوع تنش علم و دین، کلیسا و دربار و همچنین تاریخ اخلاق و تحولات آن در اروپا و عواملی که اروپا را به شکلی خاص درآورد و به این سرنوشت مادی دچارش کرد، سرنوشتی که در جهتگیری و رویکرد کشورهای شرقی و غربی آثاری گسترده و عمیق بر جای گذاشته است، به طور تخصصی مورد تحقیق و بررسی قرار داده بودم.
این اطلاعات علاوه بر معلومات وسیعی بود که پیرامون کشورهای اسلامی در شرق و در باب ادیان، جنبشها، فلسفههای حاکم بر این مناطق و همینطور تاریخ اسلام و مسلمانان، تاریخ عرب در جاهلیت، از خلال کتابهای مخصوص این موضوع و از خلال اشعار و ادبیات، داشتم و به ویژه در اثر تحصیلات دینی، ادبی و تاریخی خودم و فراهمبودن منابع آن در کتابخانهی بزرگ ندوة العلماء و دیگر کتابخانههای شخصی و با توجه به ارتباط پیوستهی که با جنبش ترجمه و نشر در شبه قارهی هند داشتم و مطالعاتی که حاصل ارتباط با مجلات و نشریات پژوهشی و علمی روز بود، نسبتاً این کار برایم آسان شده بود.
همینطور ساختار فکری و روحی متماییز، ایمان به جاودانه بودن رسالت اسلام و قیادت و پیشوایی محمد ص در تمام نسلهای بشری در طول تاریخ و اعتقاد به نارسایی جدایی ناپذیر در ساخت تمدن غرب و طبیعت جوامع غربی به ویژه تجسم این نارسایی در رهبری غرب، افزون بر معلومات فوق بود، تمام این امتیازات نتیجهی تربیت و زحمات برادر بزرگوارم، دکتر «سید عبدالعلی حسن»، مدیر ندوه العلماء بود، کسی که ر تحصیل همزمان علوم اسلامی و علوم غربی روز، فهم عمیق اسلام و توازن و اعتدال فکری و دوری از هر نوع افراط و تفریط، الگوی بینظیری بود.
تمام این عوامل باعث شد تا بتوانم از معلومات متنوع و گاه متناقض خویش که برای بسیاری از کتابخوانان که در دوران مراهقهی فکری به سر میبرند موجب تشویش ذهنی میشود، بهرهمند شوم و به نتایج مثبت و مشخصی دست یابم:
﴿مِنۢ بَيۡنِ فَرۡثٖ وَدَمٖ لَّبَنًا خَالِصٗا سَآئِغٗا لِّلشَّٰرِبِينَ ٦٦﴾ [النحل: ٦٦].
«شیر خالص و گوارایی به شما مینوشانیم که از میان تفاله و خون بیرون میتراود و نوشندگان را خوش میآید».
از سوی دیگر این عوامول سبب شد تا اعتمادم به صلاحیت اسلام در پیشوایی و رهبری در همهی زمانها افزایش یابد و ایمانم به این که محمد ص خاتم النبیین، پیشوای همگان و روشنگر راه است، استوار گردد.
جای تردید نیست که من اهمیت و خطیربودن موضوع، بضاعت علمی اندک، جوانی و عدم تجربهی کافی، نادربودن دوستان و هماندیشان و ظرافت و تازگی موضوع کتاب را عمیقاً احساس میکردم؛ اما در حقیقت من نه تنها آزاد نبودم، بلکه مجبور بودم، گویی نجواگری همواره زمزمه میکرد و میگفت: باید در این موضوع کتابی تدوین شود.
یکی از علل جلب توجه تعداد زیادی از خوانندگان به این کتاب و شگفتانگیزبودن آن برای بسیاری از آنان، موضوع تازه و ابتکاری آن بود: جهان با انحطاط مسلمانان متحمل چه زیانهایی شد؟
مگر مسلمانان دارای چنان ارتباطی عمیق با سرنوشت بشر و اوضاع جهانی هستند که بتوان گفت: جهان با انحطاط مسلمانان دچار چه زیانها و ضایعاتی شد؟ یا این که با پیشرفت مسلمانان و به دستگرفتن رهبری بشر چه سودی عاید جهانیان خواهد شد؟
مردم قبل از زمان تألیف این کتاب عادت داشتند، مسلمانان را از حلال تاریخ جهان بنگرند، یا این که مسلمانان را به عنوان یک ملت معمولی و امتی چون امتهای دیگر ارزیابی کنند؛ اما نویسندهی کتاب به خود جرأت داد تا از خط و خطوط ترسیمشدهی پیشین فراتر رود و از دایرهی سنتی تحمیل شده بر اغلب نویسندگان و مؤلفان عرب و عجم درآید و برآن شود تا جهان را از خلال تاریخ مسلمانان بررسی کند، باید توجه داشت که تفاوت این دو نگرش با یکدیگر بینهایت عمیق و ژرف است، یک نگرش، مسلمانان را از خلال تاریخ جهان، از خلال حوادثی که در جهان روی داده و از خلال تحولاتی که در تاریخ پدید آمده است بررسی میکند، در این نگرش مسلمانان ملتی بسان ملتهای دیگر به شمار میآیند که در چارچوبی گسترده، تابع جریانات جهانی هستند. معمولاً فرایند عام فکری و روشن همیشگی تحقیق در گذشته به این شکل بوده که مثلاً مسلمانان به سبب فلان حادثه یا انقراض فلان حکومت متحمل چه ضررهایی شدند؟ یا این که مسلمانان به سبب خیزش نوین عرب چه قدر متضرر گردیدند؟ با انقلاب صنعتی بزرگ در غرب، مسلمانان چقدر زیان دیدند؟ با فروشی خلافت عثمانی مسلمانان چقدر متضرر شدند؟ با چیرهشدن غرب بر اکثر دژها، اسلام و مسلمانان چقدر متضرر گشتند، و اساساً مسلمانان با فقر اقتصادی، سیاسی و نظامی خویش چقدر زیان دیدند؟
شیوهی مرسوم و تقلیدی که اغلب به آن عادت داشتند، اینگونه بود؛ اما خداوند متعال الهام گَرَم شد و شرح صدرم داد تا پیرامون خسارتهایی که جهان به سبب انحطاط مسلمانان دیده است بنویسم، انگار مسلمانان نه در یک منطقهی محدود جغرافیایی و نه در یک منطقهی سیاسی خاص، بلکه در سطح جهان، تنها عامل مؤثر و بین المللی در رویدادهای تمام جهان هستند.
اما این نکته که آیا واقعاً میتوان گفت که با انحطاط مسلمانان، در جهان زیانها و تلفاتی پدید آمد و آیا مسلمانان واقعاً در چنین سطحی هستند که با عقبگرد و بازماندنشان از صحنهی رهبری جهان، خسارتی متوجه جهان شود؟ من بیم دارم و میترسم که بسیاری از نویسندگان مسلمان و دارای مواضع مهم و پیشینههای گوناگون، چنین نیندیشیده باشند. جای تردید نیست که تحریف تاریخ اسلام و بررسی آن از زاویهای تنگ و به ویژه خود باختگی حاکم بر نسل جدید، مانع از آن شده تا بسیاری از پژوهشگران، قضیهی مسلمانان را با مسایل جهان و کل بشر پیوند دهند و در نتیجه چنین گفتند که چگونه امکان دارد مسلمانان توانایی رهبری جهان را داشته باشد؟ مسلمانان فقیراند، ضعیفاند، در برابر غرب محکوماند و در برابر انقلابات جدید به زانو درآمدهاند، آیا با چنین وضعیتی درست است که سرنوشت جهان و انجام بشر، با سرنوشت و وضعیت مسلمانان گره خورده باشد؟ نه، چنین نیست.
در آن زمان اکثر مردم باور نداشتند که مسلمانان دارای اهمیت و مقامی متناسب با چنین بحث و پژوهشی هستند و یا نویسندهای به خود اجازه دهد تا در چنین موضوعی کتابی بنویسد و طی آن میزان خسارت جهان بشری و جهان معاصر را به سبب انحطاط مسلمانان ارزیابی کند. یقیناً موضوع از اهمیت و حساسیت خاصی برخوردار بود و کاوش در باب آن نوعی ماجراجویی و تهور علمی بود، اما خداوند متعال نصرتش را دریغ نفرمود.
یا بیم و دلهره دست به تألیف این کتاب زدم؛ چرا که در زمینهی تألیف به خصوص در زبان عربی تازهکار بودم[٣] و ارتباطم با این زبان ارتباط دانشآموزی دور افتاده بود که با فاصلهی زیاد از مرکز تمدن عربی و علوم اصیل اسلامی به دنیا آمده بود. گاهی این بیم و تردید به من دست میداد که آیا این کتاب در محافل دور دست جهان مسلمان عرب مورد قبول واقع خواهد شد یا نه؟
فهرست مندرجات کتاب را برای دکتر احمد امین زئیس انجمن ترجمه و تألیف در مصر و نیز رئیس ادارهی فرهنگی اتحادیهی کشورهای عربی فرستادم، کتابهای وی به ویژه سلسلهی فجر الإسلام و ضحی الإسلام توجه اغلب خوانندگان و پژوهشگران را به خود جلب نموده بود و در محافل علمی انعکاس به سزایی یافته بود. من نیز از کتابهایش متأثر و عمیقاً آنها را مطالعه کرده بودم، در کنار اختلاف نظر و نقد پارهای از دیدگاههای وی، با اغلب آنها اظهار توافق نموده بودم و به ویژه سبک متمرکز روان و همساز آن با طبیعت، سخت مرا تحت تأثیر قرار داده بود. بدین جهت ترجیح دادم کتابم از چنین مؤسسهای علمی که آثار منتشره از آن در خاورمیانه ارزش فراوان علمی داشت، انتشار یابد و بدین جهت جوانان تحصیل کرده و کسانی که به مباحث علمی و تحقیقات موضوعی علاقمند هستند، کتاب را مورد توجه قرار دهند، این در حالی بود که من از سرانجام این چند صفحه که بیانگر صورت اجمالی کتاب آن هم از نوینسدهای ناشناخته بود که نه پیش از این از وی اثری منتشر شده بود و نه کسی سفارش وی را کرده بود، بیخبر بودم.
روزی ناگهان نامهای به دستم رسید. دکتر احمد امین در این نامه نمونهای از کتاب را خواسته بود، من نیز بلافاصله بخشی از آن را فرستادم. موضوعات کتاب و عناوین جانبی آن که بیانگر محتویات مباحث و مواد کتاب بود، توجه دکتر را به خود جلب نموده بود، اما از آنجایی که کتاب از قلم عالمی دینی تراوش کرده بود که به دور از جهان غرب رشد و ترقی نموده بود، دکتر احتمال داده بود که شاید بر نویسنده رنگ دینی و لغوی غالب شده باشد؛ درست مثل وضعیت علمای الازهر و دیگر مراکز دینی سنتی. به این منظور وی پرسید که آیا مؤلف از منابع خارجی هم استفاده کرده است یا خیر؟ چون پاسخ مثبت بود و مؤلف نیز فهرست منابع را فرستاد، دکتر اطمینان قلبی حاصل کرد و ضمن اظهار علاقهی خویش نسبت به کتاب، چه از جنبهی ادبی و چه از جنبهی معنوی، اعلام نمود که انجمن چاپ کتاب را تصویب کرده است.
روزی که مؤلف این نامهی دکتر را دریافت کرد، یکی از شادترین و مسرت بخشترین روزهای عمرش بود که تا امروز آن را فراموش نکرده است.
چند ماهی از این موضوع گذشت و من از انجام کتاب اطلاعی نداشتم، در اثانی این مدت در سال ١٣٦٩ هـ .ق . (١٩٥٠ م) برای بار دوم به حجاز مسافرت نمودم، آنجا نزد استاد جواد مرابط سفیر سوریه و عضو فرهنگستان علمی دمشق، با نسخهای چاپی از کتاب مواجه شدم، سفیر کتاب را از قاهره به همراه خود آورده بود، وی با استناد به کتاب که طی مسافرتی تازه از مصر به دستش افتاده بود، علاقهاش را به عمق و اصالت اندیشهی علمای هند ابراز میداشت، بدون این که متوجه باشد که دارد با مؤلف کتاب سخن میگوید، عمق مسرت و خوشحالی نویسندهی جوان و غیر معروف را که ناگهان با نخستین اثر علمی و تألیفی خویش مواجه میشود که از بزرگترین مؤسسهی چاپ و نشر انتشار یافته، به خوبی میتوان درک کرد.
نویسنده، کتاب را برای مطالعه به طور عاریتی از سفیر گرفت تا دوباره به وی برگرداند، اما به ناگاه مقدمهی کوتاه دکتر احمد امین بر کتاب بار دیگری وی را غافلگیر کرد، چرا که در آن روح و قدرتی را که مؤلف از نویسندهای اسلامی در سطح احمد امین انتظار داشت، نمیدید؛ زیرا وی در اظهار نظرش نسبت به کتاب و نویسندهاش به شدت احتیاط و خویشتنداری نموده بود.
اگرچه بر مؤلف سنگین بود، اما مسئلهی بسیار مهمی نبود؛ آخر چنان نیست که هرکس کتابی را معرفی کند، لزوماً با موضوع مندرجاتش همآوا و هماحساس خواهد بود، مگر کسی که با اندیشهی مؤلف همسو و همنظر باشد و از طرفی هر محقق علمی و نویسندهای بزرگ، اگرچه در سطح دکتر احمد امین هم باشد، لزوماً بر این باور نیست که با انحطاط مسلمانان و کنار رفتنشان از صحنهی قیادت و ارشاد جهانی جهان بشریت با مصیبتی بزرگ دچار شده باشد، بلکه این یک برداشت خاص و تحلیل ویژه از تاریخ است و لازم نیست تمام نویسندگان و پژوهشگران در این نظریه اتفاق نظر داشته باشند، اما خدمت بزرگ دکتر احمد امین در نشر کتاب از چنین مؤسسهای بزرگ، نباید ندیده گرفته شود. باید توجه داشت که در مورد مقدمهای کتاب، دکتر چندان مقصر نیست و این مؤلف کتاب است که نباید از وی چنین انتظاری میداشت و نباید چیزی را که وی از نظر فکری و علمی آمادیگ آن را نداشت و شرایط تربیتی و تحصیلی خاصش وی را بر اتخاذ این تفکر کمک ننموده بود، بر وی تحمیل میکرد. شاید هم دکتر که از استادان و پیشکسوتان نسل جدید و از بزرگترین ادیبان و نویسندگان محسوب میشود، به خود اجازه نداده بود که برای نویسندهای که وی را نمیشناسد و سطح علمیاش هنوز کاملاً مشخص نیست، جایگاهی برتر از آنچه نزد هممیهنان و دانشمندان کشور خویش دارد، قایل شود و بدینسان فردا مورد انتقاد قرار گیرد و بگویند که دکتر جامهای بلندتر و ارزشمندتر از قد و قامتش، بر وی پوشانده است.
خداوند از وی بگذرد و از جانب مؤلف و خوانندگان به وی بهترین پاداش را عنایت فرماید، چون او سبب شد که کتاب به آن دسته از محافل علمی، فرهنگی و روشنفکری برسد که اصولاً به کتابهای منتشرشده از مؤسسات دینی چندان توجه نمیکنند.
در ژانویهی ١٩٥١ م. دو ماه یا بیشتر از چاپ کتاب نگذشته بود که برای مؤلف سفری به مصر اتفاق افتاد، مؤلف در آنجا پی برد که کتاب مسیرش را در محافل علمی و دینی گشوده و چنان مورد قبول قرار گرفته که نویسنده هرگز انتظارش را نداشت و فکر هم نمیکرد که در سطح وسیعی اینگونه بین تحصیل کردگان و کسانی که قضایای اسلام و نهضت اسلامی را مورد توجه قرار میدهند، خوانده شود و بررسی گردد. در آن زمان حرکت اخوان المسلمین داشت دوباره جان میگرفت و تا حدودی از فشارها کاسته شده بود، انتشار کتاب در چنین شرایطی، حسن اتفاق جالبی بود، گویا کتاب درست به موقع به بازار آمده بود و همنوا با عواطف، احساسات و دعوت اخوان، راهش را گشوده بود. انحلال حرکت اخوان و شهادت امام حسن البنا /زخمی عمیق و خونین بود و این کتاب نه تنها باعث تسکین خاطر و تقویت روحیهی شان گردید، بلکه برای آنان به مثابهی سلاحی علمی بود که با آن از افکار خویش دفاع مینمودند و برای منبع انرژی شان نیرویی جدید و باری تازه بود، بدین جهت بود که آنان کتاب را در بازداشتگاهها میخواندند و گذشته از این در برنامههای تربیتی و مطالعاتی خویش گنجاندند، در دادگاهها میخواندند و گذشته از این در برنامههای تربیتی و مطالعاتی خویش گنجاندند، در دادگاهها نیز به عباراتش استناد میکردند، طبیعی بود که از نویسندهی کتاب نیز با علاقهی شدید و محبت زیاد استقبال نمودند، کتابر برای نویسندهی مهمان، بهترین معرف بود و زمینهی اعتماد و تبادل نظر با وی را کاملاً فراهم ساخته بود.
نویسندهی بزرگ جهان اسلام، استاد سید قطب / در پیشاپیش کسانی بود که از کتاب استقبال نمودند و آن را مورد توجه قرار دادند. سید قطب به دوستان و شاگردانش توصیه میکرد که کتاب را بخوانند، روزی [٤] نویسنده دعوتنامهای از استاد سید قطب دریافت نمود که طی آن وی را برای شرکت در جلسهای که هر جمعه در منزلش در «حلوان» برگزار میشد فرا خوانده بود، در این جلسه اغلب مباحث اسلامی مورد بحث و بررسی قرار میگرفت و یا این که به تلخیص کتابی به قلم یکی از شرکتکنندگان، گوش فرا میدادند، آن روز موضوع مورد بحث، کتاب «ما ذا خسر» بود که یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه فؤاد اول خلاصهاش کرده بود.
نویسنده این دعوت عزیز و دوستداشتنی را که نمادی از گرامیداشت تلاش ناچیز علمیاش بود، پذیرفت و در این جلسه شرکت کرد و به پرسشهایی که از وی به عمل آمد به عنوان نویسندهی کتاب مورد بحث پاسخ گفت.
اینجا بود که این اندیشه در قلب نویسنه جرقه زد که از استاد سید قطب بخواهد با قلم قوی و ایمانی خویش و سبک علمی و هدفمندش، مقدمهای بر کتاب بنویسد. استاد نیز با کمال میل و اشتیاق این دعوت را پذیرفت و ان مقدمهی قوی را که به ارزش و قدرت کتاب افزود، به رشتهی تحریر درآورد.
در همان زمان استاد بزرگوار و عالم مؤمن، دکتر محمد یوسف موسی استاد دانشکدهی اصول دین در الأزهر و رئیس انجمن نشر و تألیف و از علاقهمندان و شیفتگان کتاب درخواست کرد که چاپ دوم و اصلاح شدهی کتاب از انجمن الأزهر انتشار یابد، مؤلف با کمال سپاس و مسرت با درخواستش موافقت کرد، وی در ضمن موافقت دکتر احمد امین را نیز جلب نمود و در همان حال مقدمهای بر کتاب نوشت که حاکی از اخلاص، محبت و همفکری با مؤلف بود.
روزی نویسنده ناگهان با دوستش دکتر احمد شرباصی یکی از علما و استادان الأزهر مواجه شد. شرباصی معلوماتی در مورد خاندان، محیط، تربیت، تحصیل و زندگی نویسنده از وی گرفت. در این میان نویسنده نمیدانست که وی با آن اطلاعات چه خواهد کرد، اما وی از آن معلومات مقالهای در بارهی نویسنده ترتیب داد که تحت عنوان: «برادرم ابوالحسن» - تصویری توصیفی – با کتاب همراه ساخت. مؤلف زمانی از موضوع اطلاع یافت که چاپ دوم کتاب در سال ١٩٥١ م انتشار یافت. بعد از این چاپ، چاپهای متعدد و ترجمههایی به زبانهای شرقی و غربی انجام گرفت و اکنون این چاپ، سیزدهمین چاپ قانونی کتاب است که فراروی خوانندگان قرار میگیرد.
این سرگذشت صادقانه و خالصانهی کتاب است که با شفافیت و اختصار کامل بیان شد. فضل و احسان در ابتدا و انتها از آنِ خداست.
ابوالحسن علی الحسنی الندوی
ندوه العلماء، لکهنؤ
٢٠ رجب ١٤٠١ هـ. ق.
٢٥ می ١٩٨١ م.
[٢]- کتاب حدود سالهای ١٣٦٤ – ١٣٦٣ هـ. (١٩٤٥ – ١٩٤٤ م) به نگارش درآمده است.
[٣]- البته پیش از این نویسنده سلسلهی «قصص النبیین للأطفال ٢ – ١»، «القراءة الراشدة ١، ٢، ٣» و «مختارات من الأدب العربی ١ و ٢» را نگاشته بود، اما تمام اینها کتابهایی درسی بودند که برای فرزندان مسلمان در مدارس دینی هند جهت فراگرفتن زبان عربی، به نگارش درآمده بودند.
[٤]- آن روز ٣ ژوئن ١٩٥١ م بود.