زمامداران مسلمان و خصوصیاتشان
مسلمانان به صحنه آمدند، رهبری جهان را به دست گرفتند، ملتهای بیمار را از پیشوایی بشر – که همواره از آن بهرهکشی میکردند و ظیفهیشان را در قبال آنان به خوبی انجام نمیدادند – بر کنار کردند. انسانیت را شتابان، هماهنگ و موزون به حرکت درآوردند، آنان خود دارای صفاتی بودند که شایستگی رهبری جهان را برایشان فراهم میکرد و شادکامی و رستگاری جهانیان را تحت قیادتشان تضمین مینمود:
نخست؛ آنان دارای کتابی فرو فرستاده شد و آیینی الهی بودند، سر خود، قانون و آیین برنمیساختند؛ زیرا قوانین وضعی خود منبعِ جهل اشتباه و ستماند، به همین جهت آنان در برخوردشان با مردم و در سیاست و معاشرتشان همچون شتر شبکور، کورمال کورمال حرکت نمیکردند، خداوند بدانان فروغی تابان بخشید تا در پرتو آن در میان آدمیان گام بردارند، شیعتی نیز بدانان ارزانی داشت تا براساس آن بر مردم حکم برانند:
﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ لَيۡسَ بِخَارِجٖ مِّنۡهَا﴾ [الأنعام: ١٢٢].
«آیا کسی که مردهای بوده است و ما او را [با اعطای قرآن و در پرتو قرآن] زنده کردهایم و نوری فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن میان مردمان راه میرود، مانند کسی است که گویا در تاریکیها فرو رفته و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید؟».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ٨﴾ [المائدة: ٨].
«ای مؤمنان! بر ادای واجبات خدا مواضبت داشته باشید و از روی دادگری گواهی دهید و دشمنی مردمی، شما را برآن ندارد که [با ایشان] دادگری نکنید، دادگری کنید که دادگری [به ویژه با دشمنان] به پرهیزگاری نزدیکتر است. از خدا بترسید که خدا آگاه از هرآن چیزی است که انجام میدهید».
دوم؛ آنان همچون اغلب ملتها و رجال سیاسیِ گذشته و حال بدون تربیت اخلاقی و تزکیهی درونی، حکومت و رهبری را به دست نگرفتند، بلکه مدتی طولانی را تحت تربیت رسول خدا ص و نظارت دقیق وی گذراندند، حضرت آنان را تزکیه مینمود و آداب را به آنان آموزش میداد. آنان را به زهد، تقوا، عفت، امانتداری، از خودگذشتگی، ترس از خدا و عدم چشمداشت به جاه و مقام تشویق میکرد و بارها خطاب به آنان میفرمود: «إِنَّا وَاللَّهِ لاَ نُوَلِّى عَلَى هَذَا الْعَمَلِ أَحَدًا سَأَلَهُ وَلاَ أَحَدًا حَرَصَ عَلَيْهِ»[١٩٧].
«ما ین مسؤولیت را به کسی که آن را درخواست کند و یا به آن حرص داشته باشد، نمیسپاریم».
به کثرت این آیات را به سمعشان میرساند:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾ [القصص: ٨٣].
«ما آن سرای آخرت را تنها بهرهی کسانی میگردانیم که در زمین خواهان تکبر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمیجویند، و عاقبت از آنِ پرهیزگاران است».
به این دلیل بود که آنان چون پروانه بر نور شمع بر پستها و مقامها هجوم نمیآوردند، بلکه در پذیرفتن مسؤولیتها هریکی دیگری را تعارف مینمود و خودش را کنار میزد و از پذیرفتنش امتناع میورزید، چه رسد به این که کاندیدای مسؤولیتی شود و از خود ستایش کند و تبلیغات وسیعی راه اندازد و سرمایهی هنگفتی به این منظور هزینه کند.
هرگاه مسؤولیتی از امور مردم به آنان سپرده میشد، هرگز آن را به عنوان یک فرصت طلایی یا لقمهای چرب، یا سرمایهای برای جبران مخارج و فعالیتهایی که در این میر نمودهاند، نمیدانستند، بلکه آن را امانتی در گردنشان و آزمایشی از جانب خدا تلقی میکردند و باور داشتند که روزی در پیشگاه پروردگارشان حاضر میشوند و از ریز و درشت باید حساب پس دهند، این آیه را دایماً آویزهی گوششان داشتند:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا ٥٨﴾ [النساء: ٥٨].
«بیگمان خداوند به شما (مؤمنان) دستور میدهد که امانتها را به صاحبان امانت برسانید، هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید، این که دادگرانه داوری کنید، خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد، بیگمان خداوند همواره شنوا و بینا بوده و هست».
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَكُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ وَرَفَعَ بَعۡضَكُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّيَبۡلُوَكُمۡ فِي مَآ ءَاتَىٰكُمۡ﴾ [الأنعام: ١٦٥].
«خداست که شما را جانشینان زمین گردانید و برخی را بر برخی درجاتی بالاتر برد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید».
سوم؛ آنان خدمتگزاران نژادی خاص و نمایندگان ملت و میهنی مخصوص نبودند که صرفاً به تأمین رفاه و مصلحت آن نژاد و وطن بیاندیشند و آنان را بر سایر نژادها و سرزمینها ترجیح دهند و حاکمیت را از آنِ آنها بدانند و محکومیت را از آنِ دیگران. آنان قیام نکرده بودند تا به تأسیس امپراتوری عربی بپردازند که در سایهی آن به عیش و نوش و خوشگذرانی برسند و با حمایتش به فخر و غرور دست یابند و بدین طریق مردمان را از سلطهی ایران و روم بیرون بکشند و تحت سلطهی خویش (سلطهی عربها) درآورند، آنان به پا خاستند تا انسانها را از عبادت بندگان به عبادت خدای یگانه درآورند. چنانچه ربعی بن عامر نمایندهی مسلمانان در مجلس یزدگرد گفت: «اللّهُ ابْتَعَثَنَا لِنُخْرِجَ النَّاسَ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ إِلَى عِبَادَةِ اللّهِ وَحْدَهُ، وَمِنْ ضَيْقِ الدُّنْيَا إِلى سِعَتِهَا، وَمِنْ جَوْرِ الأَدْيَانِ إِلَى عَدْلِ الإِسْلامِ»[١٩٨].
«خداوند ما را مبعوث کرده، تا مردمان را از عبادت بندگان به عبادت خدای یگانه و از تنگنای دنیا به فراخنای آن و از جور ادیان به عدالت اسلام درآوریم».
تمام ملتها و تمام انسانها در نزد آنان برابر بودند، مردم همه از نسل آدم و آدم نیز از خاک است، هیچ عربی بر عجمی و هیچ عجمی بر عربی برتری ندارد، مگر با تقوا:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: ١٣].
«ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفردیهایم و شما را به صورت گروهها و قبیلههایی گرداندهایم تا همدیگر را بشناسید، همانا گرامیترین شما در نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست».
حضرت عمر بن خطاب س خطاب به عمرو بن عصا والی مصر که فرزندش یک مصری را سیلی زده بود و با فخر و غرور گفته بود: «این ضربه را از طرف بزرگان بگیر» فرمود: «مَتَى اِسْتَعْبِدتُمُ النَّاسَ وَقَدْ وَلَدَتْهُمْ أُمَّهَاتُهُمْ أحْرَاراً»[١٩٩].
«از کی مردمان را بردهی خویش ساختهاید، در حالی که از مادرانشان آزاد به دنیا آمدهاند».
آنان از نشر دین، علم و تهذیبی که در اختیار داشتند به هیچکس دریغ ننمودند و در زمامداری خویش، رنگ، نژاد و وطن را درنظر نگرفتند؛ بلکه بسان ابرای بودند که تمام شهرها و بندگان خدا را تحت پوشش داشت و بر هر دشت و دمن و فراز و فرود بارید و همگی را بهرهمند نمود.
«عَنْ أَبِى مُوسَى عَنِ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ: مَثَلُ مَا بَعَثَنِى اللَّهُ بِهِ مِنَ الْهُدَى وَالْعِلْمِ كَمَثَلِ الْغَيْثِ الْكَثِيرِ أَصَابَ أَرْضًا، فَكَانَ مِنْهَا نَقِيَّةٌ قَبِلَتِ الْمَاءَ، فَأَنْبَتَتِ الْكَلأَ وَالْعُشْبَ الْكَثِيرَ، وَكَانَتْ مِنْهَا أَجَادِبُ أَمْسَكَتِ الْمَاءَ، فَنَفَعَ اللَّهُ بِهَا النَّاسَ، فَشَرِبُوا وَسَقَوْا وَزَرَعُوا، وَأَصَابَتْ مِنْهَا طَائِفَةً أُخْرَى، إِنَّمَا هِىَ قِيعَانٌ لاَ تُمْسِكُ مَاءً، وَلاَ تُنْبِتُ كَلأً، فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقِهَ فِى دِينِ اللَّهِ وَنَفَعَهُ مَا بَعَثَنِى اللَّهُ بِهِ، فَعَلِمَ وَعَلَّمَ، وَمَثَلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذَلِكَ رَأْسًا، وَلَمْ يَقْبَلْ هُدَى اللَّهِ الَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ».
(رواه البخاري في الجامع الصحيح، كتاب العلم)
در سایهی چنین انسانها و در پرتو زمامداری اینگونه افرادی بود که ملتها و جوامع مختلف – حتی ملتهای تحت ستم در زمان قدیم – به بهرهای از دین، علم، تهذیب و حکومت دست یابند و با عربها در ساختن جهانی جدید، شریک شوند، حتی افراد زیادی از آنان از عربها نیز برتری یافتند، و از بین آنان امامانی در جمع فقیهان و محدثان ظهور کردند که نه تنها سر تاج عربها بوند، بلکه بر سایر مسلمانان سروری داشتند، تا آنجا که ابن خلدون میگوید:
«شگفت اینجاست که در اسلام اکثر حاملان علم، اعم از علوم شرعی و علوم عقلی، عجمها هستند، به جز شماری اندک و اگر بر فرض هم از لحاظ نسب عرب هستند، از لحاظ زبان، تربیت و استادان، عجماند. این در حالی است که اصل آیین عربی است و صاحب شریعت نیز عرب است. در دورههای اسلامی در بین عجمها رهبران، فرمانروایان، وزیران و فاضلانی ظهور نمودند که از نظر فضیلت، جوانمردی، نبوغ، دین و عمل، ستارگان زمین، نجیبان انسانیت و حسنات جهان بودند و تعدادشان را نیز جز خدا کسی نمیداند»[٢٠٠].
چهارم؛ انسان دارای جسم و روح، قلب و عقل و عواطف و جوارح است. این انسان به سعادت، موفقیت، رشد و ترقی موزون و متعادل دست نمییابد، مگر این که تمام قوای موجود در وجودش رشدی هماهنگ و متناسب و در خور و خوراک مناسب داشته باشد، هرگز ممکن نیست تمدنی صالح تحقق یابد، مگر این که فضایی دینی، اخلاقی، فکری و طبیعی پدید آید که انسان بتواند با سهولت تمام به کمال انسانی خویش دست یابد، تجربه ثابت کرده که این مهم فراهم نمیشود، مگر این که رهبری زندگی و ادارهی زمام تمدن به دست افرادی باشد که به روح و ماده ایمان داشته باشند، در زندگی دینی و اخلاقی الگوهایی کامل باشند و خردهایی سالم و متین و دانشهایی صحیح و مفید داشته باشند. بدیهی است اگر عقیده یا تربیتشان کاستی و نقص وجود داشته باشد، این نقص به تمدنشان برمیگردد و در مظاهر متعدد و اشکال گوناگون پررنگ و درشت بروز میکند، اگر گروهی زمام امور را به دست گیرند که جز پرستش مادیات و لذتها و منافع محسوس هم و غمی ندارند و جز به این زندگی و آنچه محسوس است به چیزی دیگران ایمان ندارند، مسلّم است که طبیعت، مبادی و تمایلات آن در وضع و شکلگیری تمدن تأثیر میگذارد و تمدن مزبور را به رنگ و قالب خویش درمیآورند، اینجاست که ابعادی از زندگی انسان تکامل مییابد و ابعادی مهمتر مختل میشود.
از یک سو چنین تمدنی در زمینهی گچ و آجر، ورق و پارچه، آهن و گلوله ترقی و پیشرفت نموده و در میان جنگ و آدمکشی، محافل سیاسی و مجالس لهو و فحشا به پیشرفت نازل شده است و از سوی دیگر از لحاظ قلب و روح ارتباط زن و شوهر، پدر و فرزند، برادر با برادر و دوست با دوست، تُهی شده و مرده است و تمدن به منزلهی جسمی ضخیم و آماسیده شده که هیبت و زیباییاش چشمها را به خود خیره میکند و در قلبش از دردها و رنجها مینالد و از لحاظ بهبودی و سلامت از انحرافات و پریشانیها در عذاب است.
اگر گروهی زمام امور را به دست گیرند که مادیات را زیر پا گذارند و ابعاد مادی را نادیده گیرند و جز روح و ماوراء حس و طبیعت به چیزی دیگر نیاندیشند و با زندگی به ستیز درآیند، شادابی زندگی به پژمردگی تبدیل میشود و توانمندیهای انسانی به نابودی کشیده میشوند؛ مردم نیز با تأسی از چنین قیادتی فرار به بیابانها و خلوتگاهها را بر زندگی شهری و تجرد را بر زندگی زناشویی ترجیح میدهند و به قصد تضعیف سلطهی جسم و تقویت روح و شکنجهی اندامها و اجسادشان میپردازند و در نتیجه جهت انتقال از قلمرو مادیات به اقلیم ارواح و دست یافتن به کمالات مورد نظرشان مرگ را بر زندگی ترجیح میدهند؛ زیرا در اندیشهی آنان در جهان مادی نمیتوان به کمال رسید.
پیامد این تفکر این است که تمدن فرو خواهد پاشید و نظام زندگی مختل و شهرها به ویرانه تبدیل خواهند شد، اما از آنجایی که این شیوه با فطرت در تضاد است دیری نمیگذرت که فطرت برآن میشورد و با مادیتی حیوانی که هیچ سازگاری با روحانیت و اخلاق ندارد، از وی انتقام میگیرد و بدین طریق انسانیت وارونه میگردد و بهیمیت و بربریت و انسانیتِ مسخ شده جایگزینش میشود، یا این که بر این گروه عزت نشین، جماعتی مادی و توانمند غلبه خواهند کرد، به گونهای که آنها به خاطر ضعف طبیعیای که دارند از مقاومت، عاجز و تسلیم آنها میگردند و یا این که بدون رویارویی به سبب چالشهایی که در زندگی با آنها روبرو هستند، دست کمک به سوی ماده و رجال آن دراز مینمایند و امور سیاسی را به آنها واگذار و خود به عبادات و مراسم دینی اکتفا میکنند، اینجاست که دین از سیاست جدا میشود و روحانیت و اخلاق مضمحل و سایهاش کم کم جمع میشود و قدرتش را در جامعهی بشری و حیات علمی آن از دست میدهد؛ به نحوی که نهایتاً به شبح و خیالی یا نظریهی علمی فاقد هرگونه تأثیر در زندگی تبدیل میگردد و زندگی به مادیات محض منتهی میشود.
گروههایی که اغلب قیادت همنوعان خود را به عهده گرفتهاند، خیلی کم بودهاند که این کمبود را نداشته باشند. به همین جهت بوده که تمدن همواره بین این دو قطب بوده: یا با مادیت و بهیمیت و یا با روحانیت و رهبانیت.
یاران پیامبر ص دارای این امتیاز بودند که جامع دین، اخلاق، قدرت و سیاست بودند و در زمامداری جهان، انسانیت در وجودشان به تمام معنا شامل تمام ابعاد و جوانب مختلف نمایان بود، این امکان برایشان فراهم آمده بود که به برکت تربیت اخلاقی، روح بلند، تعادل شگفتانگیزی که کمتر برای انسان اتفاق میافتد، و جمع صالح روح و جسم و آمادگی مادی کامل و عقل وافر، جوامع بشری را به اهداف متعالی روحی، اخلاقی و مادی سوقی دهند.
[١٩٧]- متفق علیه.
[١٩٨]- رک: ابن کثیر، البدایة و النهایة.
[١٩٩]- برای آگاهی بیشتر رک: ابن جوزی، تاریخ عمر بن الخطاب.
[٢٠٠]- رک: ابن خلدون، مقدمه، ص ٤٩٩.