رهایی از انواع تبعیضات
در تاریخ، بر جهان عرب دورهای گذشته است که طی آن دوره یک فرد معین یعنی خلیفه یا پادشاه یا مشتی از افراد که وزرا و فرزندان پادشاه باشند، محور زندگی بودند؛ تمام کشور ملک شخصی و تمام مردمان جمعی از بردگان آن فرد خوشبخت بودند، او در اموال، داراییها، وجود و ناموسشان تصرف میکرد و ملت تحت سلطه و حکومت وی چیزی جز سایهی آن شخص حاکم و زندگیشان چیزی جز امتداد زندگی آن مستبد، نبودند.
در آن دوره، زندگی با تاریخ، علوم، ادبیات، شعر و تمام تولیداتش از یک فرد سخن میگوید و یک فرد را مورد توجه قرار میدهد، اگر کسی تاریخ آن دوره و ادبیات آن برهه از زمان را بررسی کند، پی میبرد که شخص مزبور مانند درختی بلند که بر علفها و نهالهای کوچک سایه افکنده و آنها را از رسیدن نور و هوا محروم گردانیده است، بر جامعه و امت مسلط شده است و بدین ترتیب این امت در وجود شخص مزبور ذوب و مضمحل میشود و سرانجام تبدیل به امتی ناکارآمد، بیشخصیت و بیاراده، گرفتار و بیارزش میگردد.
آن فرد تنها کسی است که چرخ زندگی به خاطر او میچرخد، کشاورز به خاطر او خسته میشود، تاجر به خاطر او تجار میکند، صنعتگر به خاطر او میکوشد، نویسنده به خاطر او مینویسد، شاعر به خاطر او میسراید، مادران به خاطر او میزایند، مردان به خاطر او خود را به کشتن میدهند، سپاهیان به خاطر او میرزمند و حتی زمین ذخایر و گنیجنههایش را و دریا مواد با ارزشش را به خاطر او بیرون میاندازد.
از آن سو امتی که صاحب تولیدات و صاحب فضل در تمام این امکانات است، همانند مستمندان و غلامان در بند، زندگی به سر میکند و گاه گاهی که از سفرهی پادشاه و باقیماندهی اطرافیانش بهرهمند میشود، سپاس میگزارد و هرگاه محروم میشود صبر میکند، در این میان چه بسا انسانیت نابود میشود، اما لب به انکار نمیگشاید و در تملق و فرصتطلبی با یکدیگر رقابت میکنند.
این همان دورانی است که سالها در شرق شکوفا بود و در زندگی این امت و روانش، ادب و شعرش، اخلاق و امور اجتماعیاش، رسوباتی را بر جای گذاشته است و آثاری ماندگار را در ادبیات عرب ثبت نموده است، از این آثار گویا میتوان کتاب هزار و یک شب [٣٥٢] اشاره کرد که با مهارت تمام تصویر جالبی از آن دوران را عرضه مینماید؛ روزی که شخص خلیفه در بغداد و یا پادشاه در دمشق و قاهره، قهرمان نمایش زندگی و مرکز دایره و همهکاره بوده است. دورانی را که کتاب هزار و یک شب با افسانهها و داستانهایش و یا کتاب اغانی با تاریخ و ادبش به نمایش میگذارد، دورهی اسلامی نبوده است و همچنین دورانی طبیعی و معقول و مورد تأیید اسلام و خرد نبوده است؛ بلکه اسلام برای نابودی و از بینبردن چنین عهدی آمده است. در واقع این همان دورانی است که رسول خدا ص در آن مبعوث شد و آن را دوران جاهلیت نامید و شدیداً نقادیاش کرد و شاهان آن دوره یعنی کسری و قیصر و همینطور تبعیضات و عیاشی آنها را شدیداً نکوهش کرد.
چنین دولتی هرگز قابل بقا و دوام نیست، در هر زمان و مکانی که باشد. چنین دورانی تنها زمانی پدید میآید که آن امت دارای نارسایی عقلی، واپسمانده، بیاحساس، غافل و از نظر جسمی و روحی، مرده باشد.
هیچ عقلی وضعیتی را تأیید نمیکند. واقعاً چه کسی حاضر است تأیید کند که فردی یا جماعتی از خوردن انواع و اقاسم خوراکیها و نوشیدنیها به مریضی پرخوری مبتلا شود و در کنارش هزارن انسان از گرسنگی و تنگدستی جان دهند؟
چه کسی جایز میداند که پادشاه و یا فرزندانش با دارایی مردم دیوانهوار بازی کنند و تودهی مردم قوت لایموت و پواشک در حد ستر نداشته باشند؟
چه کسی جایز میداند که وظیفهی یک طبقه که اکثریت هستند فقط تولید، تحمل رنج و کار کمرشکن بدون وقفه باشد و وظیفهی طبقهی دیگر تعدادشان از انگشتان دست هم بیشتر نیست، سرگرمی و بازیکردن با دسترنج گروه اول باشد، آن هم بدون هیچ نوع تقدیر و تشکر؟
چه کسی جایز میداند که صنعتگران، باهوشان، مجتهدان و صاحبان استعداد و اهل صلاح در بدبختی باشند و کسانی که جز اسراف و فسق و فجور و میخوارگی چیزی بلد نیستند، در رفاه و آسایش باشند؟
چه کی روا میدارد که صاحبان لیاقت و شایستگی، انسانهای امانتدار و نابغه مورد جفا قرار گیرند و چون پلیدان از صحنه کنار زده شوند و در عوض گروهی از انسانهای خسیس، نادان و بیاحساس که هم و غمی جز اسراف اموال و ارضای شهوات ندارند و از هنرهای دنیا اهل هیچ هنر نیستند و جز چاپلوسی، خودنمایی و توطئه علیه بیگناهان کاری ندارند و جز بیشعوری و بیحیایی صفتی دیگر ندراند، اطراف شاه و امیر جمع شوند؟
یقیناً چنین وضعیتی صلاحیت یک روز ماندن را ندارد، چه رسد به این که سالها ادامه داشته باشد.
اگر چنین وضعیت در دورهای از ادوار تاریخ گذشته است و مدت زمانی طولانی نیز ادامه داشته است، ناگریز به سبب غفلتِ امت، ضعف اسلام و قدرت جاهلیت بوده است. ولی چنین وضعیتی بدون تردید، در اسرع وقت با تابیدن خورشید اسلام، بیداری امت و زمانی که امت به محاسبهی خود و افرادش بپردازد، باید فرو پاشد. کسانی که تا هنوز در جهانِ هزار و یک شب زندگی میکنند، آنها در جهان خیالات به سر میبرند، آنان در خانهای سستتر از خانهی عنکبوت زندگی میکنند، در خانهای هستند که هرآن با خطرات فروریختن مواجه است و نمیدانند چه زمانی تیشههای فروپاشیشان در فرو ریختن آنها به کار گرفته شود، اگر از تمام این تهدیدات در امان باشند، اما از این که چه زمانی سقف خانه بر سر آنان فرو ریزد اطلاعی ندارند؛ زیرا خانهی آنان اساسی محکم و قوی ندارد.
آری، دوران هزار و یک شب گذشت. هیچ گروه خودشان را به چرخهای شکسته و از هم گسیخته وصل نمیکند، دوران استبداد و ملوکیت، فانوسی بود که سوختش به پایان رسید و فتیلهاش کاملاً سوخت و اگر گردبادی هم نوزد، بازهم اکنون رو به خاموشی است. در اسلام هیچ نوع تبعیضی جایگاهی ندارد، نه تبعیضات فردی و نه تبعیضات قبیلهای نظیر آنچه در برخی از ملتهای شرق و کشورهای اسلامی وجود دارد.
همینطور در اسلام تبعیضات مکتبی و سازمانی نظیر آنچه دراروپا، امریکا و رسویه هست، وجود ندارد. در اروپا برخی از احزاب سیاسی و در امریکا سرمایهداران بر دیگران برتری دارند، در روسیه اقلیت تندرو کمونیست که وجودش را بر اکثریت مطلق تحمیل نموده است و با طبقهی کارگر چنان وحشیانه برخورد میکند که در تاریخ ظلم و ستم بینظیر است، بر دیگران ترجیح داده میشود[٣٥٣].
تبعیضات با تمام شکلهایش به زودی به پایان خواهد رسید و بشریت برآن خواهد شورید و انتقام سختی از آن خواهد گرفت. برای هان، آیندهای جز نظام عادلانه، متوسط و فراگیر اسلام وجود ندارد، هر چند تبعیضات کنونی مدت زمانی به سرکشی و گمراهی خویش ادامه دهند.
تبعیضات چه فردی، چه قومی، حزبی و طبقاتی باشد، در زندگی امت غیر طبیعی است و امت در اولین فرصت، خودش را از آن نجات خواهد داد، تبعیض در اسلام و در هیچ جامعهای در حال رشد توان بقا ندارد.
بنابراین، به نفع مسلمانان، عربها، رهبران و زمامداران آنان است که قبل از فروپاشی این نوع نظامها که آنها را نیز نابود خودهد کرد، خودشان را نجات دهند.
[٣٥٢]- هزار و یک شب، هزار افسانه، یا ألف لیلة ولیلة، دوران ساسانی را با داستانهایی از منابع عربی، ترکی و... درهم آمیختند و هزار و یک شب را پدید آوردند. در این کتاب ملکه شهرزاد هر شب به درخواست خواهر خود، دینارزاد داستانی میسراید، این کتاب در دوران قاجار به فارسی ترجمه و چاپ شد. به زبان فرانسه نیز به قلم گالان (١٧٠٤ م) و به زبان انگلیسی به قلم ماردروس (١٩٠٠ م) ترجمه شد. (د. ن.)
[٣٥٣]- در این زمینه رک: Forced Labour in Russia by Professor Ernest Tallgren