ویژگیهای تمدن یونان
ملت یونان ملتی با استعداد و از نجیبترین ملتهای عالم به شمار میرفتند. از لحاظِ هوش، استعداد، علم و ادب سرآمد جهانیان بودند، در جهان نقش جاودانهای در فلسفه و ادب داشتند، آثار دانشمندان، حکما و نوابغ آنان، زینت بخش کتابخانههای جهان است و روی این جهات ملتی شاخص بودند، آن چه در این بحث برای ما اهمیت دارد، درک حقیقت و طبیعت تمدنی است که آنها آن را به وجود آوردند، اگر ما به تمدن یونان با دید نقد و بررسی بنگریم و از مشترکات آن با تمدنهای دیگر از لحاظ مظاهر و ظواهر روی برتابیم و نیز بنیانها، ویژگیها و سرشت آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، برتریها و مزایایی که آن را از تمدنهای دیگر خصوصاً تمدنهای شرق جدا میکند، کاملاً مشخص میگردد، این ویژگیها عبارتند از:
١- اعتقاد به محسوسات و ارج نگذاردن به آنچه با حس قابل درک نیست.
٢- دینداری اندک و کرنش نکردن در مقابل خدای یکتا.
٣- علاقهی شدید به زندگی دنیا و اهتمام به منافع و شادکامیها و کامجوییهای آن.
٤- گرایش ملی و میهنپرستی.
البته میتوان این مظاهر پراکنده را در یک کلمه یعنی مادیگری خلاصه کرد، با این بیان که شعار تمدن یونان مادیگری بود، هرچه در یونان وجود داشت از جمله فرهنگ، علم، فلسفه، شعر و دین به مادیگری منتهی میشد، حتی یونیان نتوانستند صفات و قدرت خدا را بدون ماده درک کنند، بلکه برای صفات خدا اشکال مختلف مادی ترسیم کردند و مجسمههایی ساختند و معبدهای فراوانی برپا کردند، برای رزق، خدایی و باری رحمت خدایی دیگر و برای خشم نیز یک خدا درنظر میگرفتند، برای هرکدام مجسمهای جدا تراشیدند و ویژگیهای اجسام مادی را به آنان نسبت دادند و پرچینهایی از اسطورهها و افسانهها پیرامون آنها فراهم آوردند، آنان مفاهیم مجرد را مجسم نمودند و آنها را در قالب اجسام و اشکال تصور کردند؛ مثلاً برای عشق خدایی ساختند و برای زیبای خدایی دیگر!
مطالب فلسفی ارسطو در بارهی «عقول عشره»[٢٤٣] و «افلاک تسعه» جز چکیدهای از افکار مادی یونیان نیست که بیانگر طبیعت و سرشت یونان است.
دانشمندان اروپا به چیرگی مادیگری بر تمدن یونان اعتراف کردهاند و در کتابها و بحثهای علمیشان بدان اشاره نمودهاند.
دانشمند آلمانی، دکتر هاس (hass) در ژنو پیرامون این که «تمدن اروپا چیست؟» سه سخنرانی ایراد کرد، دکتر هاس از دانشمندانی است که معتقدند تمدن غرب از شرق اقتباس نشده، بلکه تمدن مستقلی است، چکیدهی سخنان دکتر هاس را از نظر شما میگذرانیم:
«تمدن یونان مرکز تمدن کنونی غرب است، مردان یونانی به پرورش اندام و تناسب بدن و زیبایی آن اهتمام زیادی میورزیدند، به همین سبب برای آنان الگوی کامل، جسم زیبا و متناسب بود و این جز بیانگر پرداخت بسیار به امور محسوس نیست، از همین رو به ورزشهای بدنی و بازیهای ورزشی و رقص و امثال آن سخت علاقمند بودند و در بُعد پرورش ذهن که شامل شعر، آواز، نمایش، مجسمه، فلسفه و علوم طبیعی است، به اندازهای اهتمام میورزیدند که از تربیت جسم برتری پیدا نکند، دین (در نزد آنها) از روحانیت و معنویت خالی بود، در یونان تحصیلات دینی و یا رجال دینی وجود نداشت، گرچه گاهی رنگ روحی و معنوی در سنتهای «اِزوپس»[٢٤٤] و دیگران دیده میشود، ولی برای این آثار روحی از شرق کسب شده بود و نمیتوان آن را منتسب به تمدن یونان دانست».
بسیاری از دانشمندان اروپا، کم مایهبودن دین در یونان و کمبود کرنش و فروتنی و کمبود تلاش در اعمال آنها و فراوانی لهو و لعب و عشوهگری در زندگی آنان را ملاحظه و به آن اقرار کردهاند.
لِکی در کتاب تاریخ اخلاق اروپا مینویسد:
«حرکت یونانی صرفاً حرکتی عقلی و ذهنی بود، ولی حرکت مصریان برعکس آن یک حرکت روحی و باطنی بود، ابولیس، نویسندهی رومی میگوید: «مصریان خدایان خود را با کرنش و گریه و زاری تعظیم مینمودند، ولی یونانیان با رقص و آواز خدایان خود را تعظیم میکردند».
لِکی پس از نقل کلام ابولیس مینویسد:
«شکی در این نیست که تاریخ یونان گفتهی ابولیس را تأیید میکند؛ زیرا ما دینی ندیدهایم که با عادات یونیان در کثرت اعیاد، شهوترانی، خوشگذرانی، عشرهگری و ترس نداشتن از خدا برابری کند، یونانیان درست به سان بزرگان و شیوخ خود، خدا را تعظیم میکردند، در تمجید و تعظیم خدا به رسوم رایج و سنتهای جاری بسنده میکردند»[٢٤٥].
یونیان دارای فلسفهی خداشناسی و حایز عقایدی بودند که کرنش برای خدا، عبادت، نیایش، پناهبردن به خدا، تضرع به درگاهش در زندگی آنان عجیب به نظر میآمد؛ زیرا کسی که صفات خدا را نفی، و اختیار، افعال، خلق و امر در جهان هستی را از آن سلب مینماید و این جهان را مربوط به دستگاهی میداند که آن را عقل فعال و حرکات افلاک مینامد، طبعاً چنین فردی در نتیجهی این عقیده و باور اعتقاد صحیحی در زندگی عملی خود نسبت به خداوند ندارد، مگر از روی تقلید، همچنین به خدا امید ندارد، از او نمیترسد، خدا را دوست ندارد، در برابر شکوه او سر بر خاک نمیساید، در سختیها از او کمک نمیخواهد، تسبیحش را به جای نمیآورد و طوری زندگی میکند که گویا خدایی و پروردگاری وجود ندارد. بنابراین، اگر بگویند یونیان نسبت به خداوند خاشع نبودند، عبادات و اعمال دینی آنان همانند لاشههای بدون روح بود و خدا را مانند شیوخ و بزرگانشان تعظیم میکردند، قطعاً برایمان جای تعجب نخواهد بود، بلکه شگفت زمانی است که عکس آن را بشنویم، علاقهی بسیار زیاد یونانیان به دنیا و همچنین دلباختگیشان به مجسمهها، اشکال، آواز و موسیقی که یونانیان آنها را فنون جملیه یعنی هنرهای زیبا مینامیدند و نیز اهتمام زیاد شعرا و نویسندگان به آزادی فردی – که بدون قید و بند بود و هیچ حدی را نمیشناخت – تأثیر بسیاری بدی در اخلاق یونانیان و جامعهی آنان گذاشت. در پی آن هرج و مرج در اخلاق گسترش یافت و انقلابی بر ضد تمام نظامها برانگیخته شد. شعار مرد جمهوری – که کنایه از آزاد اندیشی و روشنفکری بود – رفتن به دنبال شهوات و غنیمتشمردن شادکامیها و نیز چپاول دنیا مانند چپاول انسانِ گرسنهی حریص بود.
افلاطون[٢٤٦] در کتاب جمهور از زبان سقراط[٢٤٧] مرد جمهوری را چنان توصیف میکند که گویا یکی از نقادان این قرن دارد یکی از جوانان قرن بیستم را در یکی از مراکز تمدن غرب توصیف میکند:
«و اگر کسی چنین گوید که فلان خوشیها از آرزوهای شریف و نیکو و فلان خوشیهای دیگر ناشی از آرزوهای ناشایسته است و بنابراین، باید از آن گروه اول استقبال و تجلیل نمود و از گروه دوم پرهیز و جلوگیری کرد، وی همهی این سخنان را با ابیاعتنایی تلقی خواهد نمود و چنین خواهد گفت که این خوشیها همه از نوع واحدند و در خوبی میان آنها تفاوتی نیست. گفت: آری، کسی که دارای چنین خصلتی باشد البته همینطور رفتار خواهد کرد، گفتم: بنابراین، وی همه روز را به انجام آروزیی که پیش آید میگذراندف امروز به نوایی باده مینوشد، فردا از میمیپرهیزد تا لاغر شود، یک روز ورزشهای سخت را به خود هموار میکند، روز دوم را به تنبلی و بیفکری میگذراند، روز سوم در دریای فلسفه سرنگون میگردد، غالباً به کارهای سیاسی میپردازد و از جای خود برخاسته آنچه به خاطرش خطور کند میگوید، یا کاری که به فکرش برسد میکند، یک روز به حال لشکریان غبطه میخورد و دلباختهی کار جنگ میشود؛ روز دیگر عاشق پیشهی صنعتگران میگردد و سودای تجارت در سر میپروراند، خلاصه رفتارش تابع نظم و قاعدهای نیست و چون این شیوهی زندگی را دلپذیر و قرین آزادی و کامروایی میپندارد، هرگز در صدد تغییر آن برنمیآید»[٢٤٨].
میهنپرستی از لوازم طبیعت اروپاست، میهنپرستی در اروپا از آسیا آشکارتر و قویتر است؛ زیرا طبیعت جغرافیای اروپا این را ایجاب میکند؛ چون مناطق آسیا وسعت فراوانی دارد و شامل آب و هواهای مختلف و گونههای متنوعی از انسانهاست؛ همینطور در فراهمبودن ابزار زندگی، اسیا کاملاً غنی و پربار است، با این بیان سرزمین قارهی آسیا از جهات طبیعی آمادهی توسعه و گسترش است، در این سرزمین وسیعترین مملکتهایی که تا به حال تاریخ شناخته است، ظهور کرده است. اروپا در تنازع شدید بقا به سر میبرد و به طور دایم و مستمر برای بقا و زندگی در ستیز است؛ زیرا اروپا برای عمران سرزمین خود با محدودیت وسعت مناطق و کمبود وسایل اولیهی زندگی روبروست. کوهستانها و دریاها نژادهای اروپایی را پیوسته در نقاط تنگ طبیعی محصور کرده است؛ مخصوصاً بخش میانهی غرب و قسمت جنوبی اروپا.
اینگونه نواقص طبیعت اجازه نمیدهد که اروپا به یک سرزمین وسیع و بزرگ تبدیل شود، طبیعت این قاره مستلزم آن است که محل شکلگیری کشورهای کوچک و کم مساحت باشد. بدین سبب بود که گمانهی سیاسی اروپایی قدیم از دولت – شهرهایی تشکیل میشد که قلمرو آنها از چند میل فراتر نمیرفت و به طور کامل از استقلال برخوردار بود، بزرگترین نمونهی این گمانه سرزمین یونان است که از آغاز تاریخ دهها شهر کوچک و مستقل به خود دیده است.
با این وصف جای تعجب نیست که یونانیان به میهنپرستی روی آوردند. «لکی» خود پذیرفته است که تفکر میهنپرستی تنها تفکر حاکم بر یونان بود، اندیشهی جهانی که بعضی از فلاسفهی آنان مانند سقراط و آناک غورس[٢٤٩] به آن معتقد بودند در یونان حامی و پشتیبان نداشت. نظامی اخلاقی ارسطور مبنی بر جدایی یونانی از غیر یونانی بود، مهیندوستی و میهنپرستی بر تمام فضایل اخلاقی که حکمای یونان آنها را قبول داشتند، مقدم بود. به طوری که ارسطور نه تنها به میهنپرستی و میهندوستی اکتفا نکرد، بلکه پا را فراتر گذاشت و گفت: باید یونیان با غیر یونانیان همانند حیوانات رفتار کنند. این تنگ نظریِ میهنپرستی چنان در محافل یونانی رواج پیدا کرد و در وجود آنان رسوخ یافت که اگر فیلسوفی میگفت: من صرفاً هموطنانم را به اعمال خیر اختصاص نمیدهم، بلکه کل جهان را هدف قرار میدهم، آنان با تعجب و حقارت به وی نگاه میکردند.
[٢٤٣]- ارسطو و پیروانش برای حل اشکال صدور موجودات از خالق، بین خالق و مخلوق وسایطی قایل شدهاند در ده مرتبه که آنها را عقول عشره مینامند، هریک از این عقول، از بالا به پایین، به تدریج از روحانیت و بساطتش کاسته میشود و به کثرت و مادیت نزدیکتر میشود، تا عقل دهم که با هان مادی سنخیت دارد. (د. ن.)
[٢٤٤]- اِزوپس (EZOPOS) افسانهگوی یونانی در سدههای ٦ و ٧ پیش از میلاد. وی نخست برده بوده و سپس آزاد شد و نهایتاً مردم دلف او را کشتند، اِزوپس شخصیتی نیمه افسانهای است. مجموعهای به نام افسانههای اِزوپس به نثر یونانی و بسیار خشک به وی منسوب است که میگویند: در اصل از آنِ پلانود کشیش است. (د. ن.)
[٢٤٥]- .w. e. h. lecky . history . European . marals London ١٨٦٩ . vol.Ipp .٣٤٤.٥.
[٢٤٦]- افلاطون به سال ٤٢٨ پیش از میلاد در خانوادهای اصیل در آتن زاده شد، در کودکی تربیتی اشرافی یافت، در بیستسالگی به سقراط پیوست و مدت هیجده سال ملازم او بود، سپس از جزیرهی کرت و جنوب ایتالیا و سیسیل و مصر دیدن کرد. در سال ٣٨٧ پیش از میلاد در آتن مدرسهای گشود و به تعلیم شروع کرد. وی سرانجام به سال ٣٤٨ پیش از میلاد درگذشت. افلاطون کتابهای زیادی از خود برجای گذاشته که از آن جمله نوامیس و جمهور را میتوان نام برد. (د. ن.)
[٢٤٧]- فیلسوف معروف یونانی به سال ٤٧٠ پیش از میلاد زاده شد. از زندگی او در کودکی و جوانی اطلاعی در دست نیست و آثار از او نیز نمانده است، زیرا وی همواره عقاید خدا را از طریق بحث و گفت و گو تبلیغ میکرد. معروف است که گفتهاند سقراط را از آسمان به زمین آورد؛ یعنی ادعای معرف را کوچک کرد و جویندگان را متنبه ساخت که بلندپروازی را رها کنند، در خود فرو روند و تکلیف زندگی را بفهمند، وی را به جرم این که به آیین رسمی و دولتی اعتقاد ندارد و پرستش خدایان جدید را ترویج میکند، به مرگ محکوم کردند. وی با نوشیدن جام شوکران به سال ٣٩٩ پیش از میلاد درگذشت. (د. ن.)
[٢٤٨]- Republic , book VII (این بخش از ترجمهی فارسی کتاب جمهور افلاطون به قلم فؤاد روحانی نقل شد. (د. ن.)
[٢٤٩]- فیلسوف مکتب یونانی که حدود ٥٠٠ پیش از میلاد زاده شد و ٤٢٨ پیش از میلاد درگذشت. وی اندیشهی یک اصل و منشأ حاکم بر همه – یعنی هوش – را وارد فلسفه کرد. پریکس و سقراط از منحضر او استفاده کردهاند. (د. ن.)