جهان در سایه عقب ماندگی مسلمانان

فهرست کتاب

تصوف مادی غرب و وحدة الوجود اقتصادی

تصوف مادی غرب و وحدة الوجود اقتصادی

نظر و تفکر مادی اروپا تا حدی پیش رفت که به درجه‌ی استغراق و فنا و فراموشی غیر مادیات رسید؛ برای نمونه شاهدی از روش و عقیده‌ی کارل مارکس (١٨٨٣ – ١٨١٨ م) بنیانگذار فلسفه‌ی کمونیسم می‌آوریم:

مارکس معتقد است که نظام اقتصادی روح و بنیان هر اجتماعی است و دین و تمدن و فلسفه‌ی زندگی و هنرهای زیبا همه برخلاف این نظام اقتصادی است، وی می‌گوید: در هر عصر و دورانی از تاریخ روشی خاص برای تولیدات صنعتی وجود دارد و طبق آن مناسباتِ اجتماعی نیز شکل می‌گیرد، ولی بعد از مدت اندکی این ارتباطات اجتماعی هماهنگی و تناسب خود را با راه‌های تولید اقتصادی از دست می‌دهند. اینجاست که بعضی از مردم تلاش می‌کنند، برای ایجاد این ارتباط یک سازمان و نظام جدیدی پایه‌ریزی کنند و این همان چیزی است که در تاریخ به انقلاب و تحولات شناخته می‌شود. این در حالی است که مؤرخ ماهیت آن‌ها را نمی‌شناسد. عدم شناخت وی نیز عجیب نیست؛ زیرا کسانی که در این انقلاب‌ها شرکت می‌کنند خود از هدفی که برای آن مبارزه می‌کنند غافلند. زیرا کسانی که در این انقلاب‌ها شرکت می‌کنند خود از هدفی که برای آن مبارزه می‌کنند غافلند. ولی این امکان برای ما وجود دارد که این معماها را حل کنیم و بشناسیم که ارتقای سیاسی و ایجاد اصلاحات و تعدیلات در نظام‌های سیاسی و تغییراتی که بر آن‌ها وارد می‌شود و پیشرفت‌هایی که انجام می‌گیرد، چیزی جز به صورت‌هایی جدید برای اجرای ارتباط اجتماعی نیست که به سبب ایجاد تناسب و سازگاری بین این ارتباط اجتماعی و راه‌های تولید به شیوه‌ی جدید بروز می‌کند. چون تفاوت بین روش‌های تولیدات صنعتی و ارتباطات اجتماعی که براساس تولیدات صنعتی استوار است همواره وجود دارد. بنابراین، تلاش‌های گسترده جهت تطبیق بین آن دو همواره برپاست و زمانی که اختلاف شدید شود و به اوج خود برسد، به صورت انقلاب ظهور می‌کند، ولی در صورت عدم شفافیت اختلافات برای ما شایسته نیست وجود آن‌ها را نفی و انکار کنیم، باید توجه داشت که اختلاف بین روش‌های تولید صنعتی و ارتباطات اجتماعی در جنگ طبقاتی ظاهر می‌شود؛ چرا که تمام طبقات اجتماعی اجزای نظام اقتصادی هستند.

کار مارکس از این سخنان نیتجه می‌گیرد که تاریخ بشر جز زمانی که حیات بشری در مرحله‌ی طفولیت به سر می‌برد، چیزی جز سرگذشت جنگ طبقات اجتماعیِ مختلف نیست.

مارکس اینگونه جز ناحیه‌ی اقتصادی، تمام نواحی زندگی بشر را انکار می‌کند و هیچگونه توجهی به غیر آن نمی‌کند و برای دین، اخلاق، روح، قلب و حتی عقل هیچ ارزش و بهایی قایل نیست و اعتراف نمی‌کند که هیچکدام از این‌ها عاملی از عوامل تاریخ‌اند و تمامی انقلاب‌ها و جنگ‌ها در تاریخ جز انتقامِ شکمی از شکمی دیگر و نیز جز جهاد و تلاش در راه تنظیم نظام اقتصادی جدید و راه‌های پیشرفت صنعت نبوده است. حتی جنگ‌های دینی نیز از نگاه مارکس چیزی جز جنگ‌های طبقاتی اقتصادی که یکی به مراکز ثروت و ابزارهای آن و راه‌های تولید دست یافته است و دیگری به رقابت به آن پرداخته و می‌خواهد به سهم خویش دست یابد و اصلاحاتی به وجود آورد و در نتیجه جنگ بروز می‌کند، چیزی دیگر نیست. بنابر نظریه‌ی مارکس جنگ‌های بدر، احد، احزاب، قادسیه، یرموک و وقایع و جنگ‌هایی که تاریخ آن‌ها را حفظ کرده، باید مشمول همین انگیزه باشد. این بود تصوف مادی غرب چنانچه مشاهده نمودید و این است فلسفه‌ی وحدة الوجود مادی در نز آن‌ها، یعنی وحدة الوجود اقتصاد. از آنجایی که روح دینی بر شرقیان غالب است، انسان‌های وارسته و مغلوب وجود هرچیزی جز الله را نفی کرده‌اند و در موقع سکر و بی‌خودی شعار می‌دادند که لا مجود إلا الله؛ «هیچ موجودی جز الله وجود ندارد». و هنگامی که متفکران اروپایی تفکر مادی برآنان غلبه یافت وجود هرچیزی را به جز ناحیه‌ی اقتصادی نفی کردند و شعار دادند: لا مجود إلا البطن والمعدة؛ «هیچ موجودی جز شکم و معده وجود ندارد». فلسفه‌ی صوفی‌گری شرق انسان را موجودی ملکوتی و آسمانی معرفی می‌کرد، در صورتی که مادی‌گرایانِ غرب هیچ توجهی به انسان نمی‌کردند، جز آن که او را موجودی حیوانی و شکم‌پرست می‌دانستند.