جهان در سایه عقب ماندگی مسلمانان

فهرست کتاب

جدایی دین از سیاست

جدایی دین از سیاست

عملاً جدایی دین و سیاست تحقق یافت، زیرا حکمرانان مزبور از لحاظ دین و دانش در چنان موقعیتی نبودند که از دیگر علما و دینداران بی‌نیاز باشند، آنان مستبدانه حکومت و سیاست را به خود اختصاص دادند، هر وقت می‌خواستند یا مصالح‌شان ایجاب می‌کرد از فقها و رجال دین به عنوان مشاور و اهل تخصص استفاده می‌کردند، و اغلب آنان را در اجرای مصالح خویش به کار می‌گرفتند و هر وقت می‌خواستند از آنان نافرمانی و اظهار بی‌نیازی می‌کردند.

بدترین سیاست از کنترل دین بیرون شد و در موارد زیادی تبدیل به ملوکیت ظالمانه گردید، دست به سان شتری مست و خروشان بود که مهار را بر جُدوگاهش انداخته بودند.

برخی از علما و دینداران در برابر خلافت موضعگیری نمودند و از اطاعتش سر بر تافتند؛ برخی هم بی‌طرفی در پیش گرفتند و گوشه‌گیری کردند و به مسایل خصوصی خویش مشغول شدند، اینان از آنچه در پیرامون‌شان رخ می‌داد چشم فرو می‌گرفتند، چون امیدی به اصلاح آن نداشتند، برخی هم از آنچه در برابر دیدگان‌شان انجام می‌گرفت و کاری از دست‌شان برنمی‌آمد سخت آزرده می‌شدند و با حسرت و اندوه صرفاً انتقاد می‌کردند.

برخی هم بنابر مصلحت دینی یا شخصی که داشتند با حکومت همکاری می‌کردند، اینجا بود که دین از سیاست جدا شد. از یک سو دین کاملاً دست بسته و بی‌پر و بال شد و از سوی دیگر سیاست دستش باز و کاملاً آزاد و صاحب امر و نهی گردید. به این دلیل بود که علما و دینداران طبقه‌ای جدا را تشکیل دادند و سردمداران دنیا طبقه‌ای دیگر را. و فاصله‌ی بین این دو طبقه بس زیاد و بسا اوقات تنش و درگیری در بین‌شان حاکم بود.