انقلاب نوگرایان
در چنین شرایطی بود که کاسهی صبر نوگرایان و روشنفکران لبریز شد و به پا خاستند و علیه روحانیون و نمایندگان کلیسا و محافظهکاران قدیم قیام کردند و عقیده، فرهنگ، علم، اخلاق و ادب را که به آنها نسبت داده میشد، شدیداً مورد تنفر قرار دادند، نتیجه این شد که در مرحلهی نخست با مسیحیت به ستیز برخاستند و در مرتبهی دوم با خود دین مبارزه کردند.
رهبران و دانشمندان علوم طبیعی و عقلی در یک جبهه و رهبران دین مسیح و یا به عبارت صحیحتر زمامداران دیانت بولس در جبههای دیگر متشکل شدند که این به طور مطلق جنگی تمام عیار بین علم و دین بود. انقلابیون به گونهای نشان دادند که علم و دین مانند دو زن یک شوهر هستند که باهم سازش ندارند و عقل و نظام دینی متضاد یکدیگرند که با یکدیگر جمع نمیشوند و هرکس یکی از آن دو را بپذیرت، باید به دیگری پشت کند و هرکس که به اولی ایمان آورد باید به دومی کفر ورزد، زمانی که آن خونهای پاکی را که در راه علم و تحقیق ریخته شده بود و آن جانهای بیگناهی را که به سبب سنگدلی و وسوسههای روحانیون قربانی شدند، به یاد میآوردند، در پی آن روحانیون کلیسا در نزد آنان به چهرههای عبوس، تیره و چروکیدهای تبدیل میشدند که از چشمهایشان اخگر میبارید و سینههایشان تنگ و خفه بود و عقلهایشان سبک و خوار بود، این جا بود که قلبهایشان سخت از آنان بیزار میگردید و با خود عهد میبستند که برای همیشه از آنان و آنچه را که آنان نمایندهی آن هستند، متنفر باشند و این توصیه را به صورت کلمهای جاودانه باری آیندگانشان باقی گذاشتند.