آتشپرستی و آثار آن در زندگی
ایرانیان در زمانهای قدیم خدا را پرستش و سجده میکردند، اما رفته رفته همانند دیگر جوامع به تمجید و تقدیس خورشید، ماه، ستارگان و سایر اجرام آسمانی روی آوردند.
نقل است که زرتشت، بنیانگذار آیین ایرانیان، نخست مردم را به سوی توحید فرا میخواند، پرستش بتها را باطل میدانست و میگفت: نور خدا در هر چیز درخشنده و نورانی در جهان میتابد، به این منظور وی دستور داد که هنگام نماز به طرف خورشید و آتش روی آورند، زیرا نور نماد خداست. در ضمن دستور داد که عناصر چهارگانه (آتش، هوا، خاک و آب) را آلوده نکنند.
پس از زرتشت افرادی آمدند و برای زرتشتیان اصول مختلفی وضع نمودند که به موجب آنها به کارگرفتن موادی را که مستلزم آتش بود، تحریم نمودند، به ایل دلیل دایرهفعالیت آنها در امر کشاورزی و تجارت محدود شد، به تدریج مردم از تقدیس ظاهری آتش به پرستش عینی آن روی آوردند و به قصد عبادت آتش معبدها و آتشکدهها ساختند، سرانجام حقیقت و اصل فلسفهی تقدیس آتش به فراموشی سپرده شد و صرفاً آتشپرستی باقی ماند[٥٣].
از آنجا که آتش برای عبادتگران خود هیچ آیین نمیفرستد، هیچ پیامبری برنمیانگیزد، در امور زندگی دخالت نمیکند و مجرمان و تبهکاران را کیفر نمیدهد، برای مجوسیان دین عبارت از مجموعه سنتها و رسومی شد که مردم در جاهایی خاص و در لحظههایی مشخص بدان میپرداختند، اما در بیرون از معبدها، در خانهها و ادارات حکومتی و در سیاست و جامعه، آزاد بودند و طبق مل و هوا و هوس خود و براساس مصالح و منافع خویش – درست مثل مشرکان هر زمان و هر مکان – حرکت میکردند.
بدین سان جامعهی ایرانی در زندگی خویش از وجود دینی عمیق و ژرف که تربیت نفس و تهذیب اخلاق را عهدهدار باشد و باعث از بینبردن شهوات و عامل ایجاد تقوا و کارهای خیر بادش، و همینطور از وجود دستورالعملی در زندگی خانوادگی و سیاست مدنی و قانونی که توان سازماندهی جامعهای را داشته باشد و بین مردم و ظلم حکام حایل باشد، و بتواند ظالم را از ظلم باز دارد و مظلوم را به دادرسی وا دارد، محروم ماند، نهایتاً ایرانیان به درجهای از انحطاط اخلاقی رسیدند که با ملتهای ملحد و بیدین چندان فرقی در رفتار و کردار نداشتند.
[٥٣]- رک: مکاریوس، شاهین، تاریخ ایران، صص ٢٢١- ٢٢٤.