تلنگر وجدان
ایمان، مکتبی اخلاقی، تربیتی و روحی بود. فضایل و ارزشهای اخلاقی مانند قدرت اراده، نیروی درون، محاسبهی نفس و حقستاندن از آن را بر مؤمن القاء میکرد، ایمان قویترین انگیزهای بود که تا به حال تاریخ اخلاق و علوم روانشناسی در مورد لغزشهای اخلاقی و اشتباهات بشری سراغ دارد.
هرگاه شدت بهیمیت اوج گیرد و انسان مرتکب لغزشی گردد، آنهم در شرایطی که نه چشمی وی را نظراهگر است و نه قانونی به وی دسترسی دارد، این ایمان تبدیل به نفسی خشن و ملامتگر[١٦١] وجدانی زننده و سرکوبگر و خیالی بیم دهنده وترسآور میشود که صاحبش تنها زمانی آرام میگیرد که در برابر قانون به گناهش اعتراف کند و جانش را برای اجرای سختترین کیفر عرضه نماید و عقوبت را با دلی آرام و مطمئن تحمل کند، صرفاً به خاطر رهیدن از خشم و عذاب آخرت. مؤرخان مورد اعتماد در این زمینه حکایاتی عجیب و دلپذیر نقل کردهاند که نظیرش جز در تاریخ اسلام جایی دیگر تحقق نیافته است.
از این حکایات موردی است که امام مسلم بن حجاج قشیری صاحب صحیح مسلم با سندی متصل از عبدالله بن بریده از پدرش نقل کرده است که ماعز بن مالک اسلمی خدمت رسول خدا ص آمد و گفت: «ای رسول خدا ص! من بر خودم ظلم کردهام و مرتکب زن شدهام؛ اکنون میخواهم مرا پاک گردانی». رسول خدا او را برگرداند. فردای آن روز دوباره آمد و گفت: «ای رسول خدا! من مرتکب زنا شودهام». دوباره پیامبر وی را برگردند. کسی را نزد قومش فرستاد که آیا ماعز را از نظر عقل و هوش تأیید میکنند یا خیر؟ آنها جواب دادند: ماعز از نظر عقل مشکلی ندارد و از افراد سالم است، ماعز بار سوم آمد. این دفعه نیز پیامبر خدا کسی را نزد قومش فرستاد و از آنها در مورد عقل وی توضیح خواست، آنها جواب دادند: ماعز از نظر عقل و فکر مشکلی ندارد.
چون مرتبهی چهارم آمد، رسول خدا ص دستور داد تا چالهای بکَنند. سپس طبق دستور پیامبر سنگسار شد.
امام مسلم میگوید: زن غامدیه آمد و گفت: ای رسول خدا ص! من مرتکب زنا شدهام؛ مرا پاک گردان. پیامبر خدا وی را رد کرد. چون فردای آن روز فرا رسید، گفت: ای پیامبر! چرا مرا رد کردی؟ حتماً میخواهی مرا هم مانند ماعز برگردانی. سوگند به خدا که من از این عمل حامله هستم.
پیامبر فرمود: پس برو تا فرزندت به دنیا بیاید.
راوی میگوید: چون فرزندش متولد شد، فرزندش را در پارچهای پیچید و خدمت پیامبر رسید و گفت: این است فرزندم، اکنون به دنیا آمده است.
پیامبر به وی گفت: برو فرزندت را شیر بده. هرگاه دوران شیرخوارگیاش تمام شد و از شیردادن او را گرفتی بیا. زمانی که دوران شیرخوارگی فرزندش تمام شد، در حالی که تکه نانی در دست کودک بود، وی را خدمت پیامبر آورد و گفت: این است ای رسول خدا! فرزندم را از شیر باز گرفتهام و اکنون خودش غذا میخورد.
پیامبر فرزند را به یکی از مسلمانان سپرد و سپس دستور داد تا چالهای حفر کنند. چالهای به اندازهی سنیهن زن حفر شد و مردم را دستور داد تا سنگسار کنند.
حضرت خالد بن ولید از قسمتِ جلو سنگی به پیشانیاش زد. خون بر چهرهی خالد فوران نمود، خالد آن زن را دشنام داد، رسول خدا ص دشنام خالد را شنید و فرمود: خالد! خودت را کنترل کن. قسم به ذاتی که جانم در قبضهی قدرت اوست، این زن توبهای نموده است که هر باجگیری اگر چنان توبهای کند، مورد مغفرت قرار میگیرد. سپس دستور داد تا بر وی نماز خوانده شود و دفن گردد[١٦٢].
[١٦١]- نفس لوامه.
[١٦٢]- صحیح مسلم، کتاب الحدود.