پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فردی منطقهای یا رهبری ملّی نبود
اگر پیامبر ص فردی منطقهای و عملکردش مانند رهبران سیاسی و ملّی بود، زمینه نیز کاملاً برایش فراهم بود، او میتوانست به نام ملت عرب پرچمی را علم کند و قریش و تمام قبایل عرب را زیر آن گرد آورد و یک امارت عربی قوی و مستقل تشکیل دهد و خودش در رأس قرار گیرد. بدیهی بود که افرادی چون ابوجهل بن هشام و عتبه بن ربیعه[١٥٥] در پیشاپیش کسانی بودند که به این پرچم قوی میپیوستند و زیر آن میجنگیدند و رهبری را به محمد واگذار میکردند.
مگر به امانتداری و صداقتش باور نداشند؟ مگر آن زمان که داوری گذاشتن حجر الأسود را در محل مخصوص آن به او واگذاشتند، وی را در بزرگترین رخداد زندگی مکّی خویش داور ننمودند و بزرگترین ارزش را به وی قایل نشدند؟ میدانیم که آنان با تطمیع و اغواگری سیاسی آشنایی نداشتند، مگر همانان نبودند که از زبان عتبه به وی گفتند: اگر پست و مقام میخواهی، تا زمانی که زنده هستی تو را به عنوان رئیس و سردار انتخاب میکنیم؟[١٥٦].
مسلماً اگر چنین موقعیتی را میپذیرفت، برایش ممکن بود که با قهرمانان و جنگجویان عرب به دولت ایران یورش برد و به نام ملیت عرب آنها را شکست دهد و پرچم پیروزی و فخر ملی را بر دشت و دمن ایران و روم به اهتزاز درآورد. حداقل اگر از نظر بینش سیاسی در آن زمان مصلحت درگیرشدن با یکی از دو امپراتور نمیبود، میتوانست به همسایگان دور و نزدیک خویش یمن یا حبشه و یا همسایهای دیگر یورش برد و آن را تحت سیطرهی امارت تازۀ تأسیس عربی درآورد.
جنبههای متعدد اجتماعی و اقتصادی در زندگی عربها وجود داشت که به درایت یک سیاستمدار، لیاقت یک مدیر، عزم یک فرد خودساخته و ابتکار یک نابغه نیازمند بود و اگر چنین فردی برآنها گماشته میشد و زمام امورشان را به دست میگرفت، حتماً تاریخی جدید و موقعیتی مهم برای عربها در تاریخ ثبت میشد.
[١٥٥]- ابوجهل بن هشام و عتبه بن ربیعه از بزرگترین سردمداران قریش بودند که به ویژه در آزار و شکنجهی مسلمانان دستی دراز داشتند، ابوجهل قبل از اسلام در خوشفکری و نظرورزی آدمی نامدار بود، اما چون اسلام آمد، سر به لجاجت برداشت و کینه را به جای هدایت پیشه کرد. این بود که بین مسلمانان به ابوجهل معروف شد. ابوجهل در سال ٢ هـ ٦٢٤ م در غزوهی بدر به وضعی فجیع کشته شد، عتبه نیز پدر هند – مادر معاویه بن ابی سفیان – بود. وی نیز در غزوهی بدر شته شد. (د.ن.)
[١٥٦]- البدایه و النهایه، ابن کثیر دمشقی، ج ٣، ص ٤٣.