جهان در سایه عقب ماندگی مسلمانان

فهرست کتاب

فروغی در تاریکی

فروغی در تاریکی

فروغی ضعیف و کم‌سو از برخی کلیساها و صومعه‌ها در این تاریکی به چشم می‌خورد که بیشتر شبیه کرم شب‌تابی بود که در شب‌هایی بس تاریک می‌درخشد، اما نه تاریکی را از بین می‌برد و نه توان روشن‌کردن راه را دارد.

اگر کسی در طلب علم صحیح و دین حق بیرون می‌آمد، ناگزیر در سرزمین‌های مختلف سرگردان می‌شد؛ با فراز و فرودهای بسیاری روبرو می‌شد و نهایتاً به کسانی انگشت‌شمار و نادر در ملت‌ها و جوامع پناه می‌برد؛ درست مثل کشتی شکسته‌ای که به تخته‌های کشیِ خرد شده در طوفان چنگ می‌زند و پناه می‌برد.

ماجرای سلمان فارسی بزرگترین طلایه‌دار دینی در قرن ششم م که در جستجوی چنین افرادی بود، بیانگر کمبود و ندرت آنان است؛ وی نه شرق را گذاشت و نه غرب را، و همواره در راه انتقال از شام به مصول و از موصل به نصیبین و از نصیبین به عموریه بود و ییک وی را به دیگری سفارش می‌نمود و نهایتاً به آخرین فرد رسید و نتوانست فرد پنجمی را پیدا کند. در این تاریکی بود که اسلام به سراغش آمد.

سلمان می‌گوید: «وقتی به شام آمدم از مردم پرسیدم: بهترین فرد در دین کیست؟

گفتند: فلان اسقف است در کلیسا. خدمتش آمدم و گفتم: به دین شما علاقمند هستم، دوست دارم با تو در کلیسا باشم و تو را خدمت کنم؛ از تو علم فرا بگیرم و با تو به راز و نیاز بپردازم. وی اجازه‌ی ورود داد، من هم وارد شدم، مردِ خیلی بدی بود. مردم را به دادن صدقه دستور می‌داد؛ چون مقداری صدقه جمع‌آوری می‌شد، همه را برای خودش ذخیره می‌کرد و به مساکین چیزی نمی‌داد، نهایتاً اموال زیادی از طلا و نقره برای خود جمع‌آوری نمود. به سبب این عملکردش شدیداً از وی متنفر شدم. هنگامی که مُرد، مسیحیان جمع شدند تا او را به خاک بسپارند، قضیه را برای همه باز گفتم که وی شما را به دادن صدقه دستور می‌داد، اما همه‌ی اموال را برای خودش ذخیره می‌کرد، آن‌ها از من دلیل خواستنأ، من هم در جواب‌شان آن‌ها را به خزانه‌های وی راهنمایی کردم. اموال زیادی از طلا و نقره از خزانه‌اش درآوردند و گفتند: به هیچ وجه وی را دفن نمی‌کنیم، او را به دار آویختند و سنگباران کردند.

سپس مردی دیگر را جانشین وی کردنأ، من کسی را زاهدتر در دنیا و علاقمندتر به آخرت از او سراغ ندارم؛ شب و روزش را به عبادت می‌گذراند، به این دلیل محبتش خیلی در دلم جای گرفت. مدتی در خدمتش بودم، سرانجام هنگام مرگش فرا رسید، به او گفتم: مدت‌ها با تو بودم و خیلی تو را دوست داشتم، اکنون می‌بینی که خواست خداوند به سراغت آمده است، مرا به چه کسی سفارش می‌کنی و به چه دستور می‌دهی؟ گفت: پسرم! امروز کسی را بر آیین و عقیده‌ای که من بودم، سراغ ندارم؛ مردم نابود شدند و همه چیز را تبدیل نمودند و بسیاری از چیزهایی را که بدان‌ها عمل می‌کردند، رها ساختند. اکنون فقط یک مرد در موصل سراغ دارم، پیش او برو. او با من هم‌کیش است.

چون او مُرد و به خاک سپرده شد، خود را به موصل رساندم و به اسقف موصلی گفتم: فلانی هنگام مرگش مرا سفارش کرد که به تو بپیوندم، او نیز پذیرفت. این فرد را نیز مانند راهب قبلی یافتم؛ انسان خیلی شایسته‌ای بود. دیری نگذشت که مرگش فرا رسید؛ به وی گفتم: فلانی هنگام مرگش من را به تو راهنمایی و از من می‌خواست که به تو بپیوندم؛ و اکنون تو نیز با امر خدا مواجه هستی، مرا به چه کسی سفارش می‌کنی؟

گفت: پسرم! کسی را بر عقیده‌ی خویش سراغ ندارم، مگر فردی در نصیبین، خودت را به او برسان. هنگامی که مرد و دفن گردید، خودم را به نصیبین رساندم، موضوع را برای راهب آنجا بازگو نمودم، او نیز موافقت نمود. مدتی را نزد او ماندم، او را نیز انسانی شریف همانند راهب قبلی یافتم. مدتی نگذشت که مرگ این یکی نیز فرا رسید. هنگام وفات به وی گفتم: فلان کس مرا سفارش کرد که نزد فلانی بروم، او نیز از من خواست که به تو پیوندم، اکنون تو چه سفارشی داری و چه دستوری به من می‌دهی؟

او گفت: پسرم! سوگند به خدا! کسی را که بر آیین ما باشد سراغ ندارم، جز فردی در عموریه، اگر دوست داری خودت را به او برسان.

هنگامی که مراسم تدفین و تکفینش تمام شد، خودم را به عموریه رساندم و جریان را برای آن راهب نیز بیان کردم، او نیز موافقت نمود. این راهب را نیز در سیره و روش مانند قبلی‌ها یافتم، در این مدت که در خدمتش بودم مقداری درآمد داشتم و چند تا گاو و گوسفند برای خودم فراهم آوردم. مدتی نگذشت که اجل این یکی نیز فرا رسید. در آخرین لحظات به وی گفتم: فلان کس مرا نزد فلانی فرستاد. او نیز مرا سفارش کرد که به فلان کس بپیوندم، این یکی هم مرا پیش تو راهنمایی کرد، اکنون چه سفارش می‌کنی و به من چه دستور می‌دهی؟

او گفت: پسرم! گمان نمی‌کنم کسی وجود داشته باشد که عقیده و آیینش مثل ما باشد، تا من تو را پیش او راهنمایی کنم، اما اکنون زمان بعثت پیامبری فرا رسیده است که بر دین ابراهیم معبوث می‌شود و از سرزمین عرب ظهور می‌کند و به سرزمینی هجرت می‌کند که از دو طرف با سنگ‌های آتشفشانی پوشیده شده است (حرتین) و نخلستان دارد، آن پیامبر علایمی دارد که پوشیدنی نیست؛ هدیه قبول می‌کند؛ صدقه نمی‌پذیرد و در بین دو کتفش مهر نبوت است. اگر می‌توانی خود را به این سرزمین برسانی، پس دریغ نکن»[١٢٦].

[١٢٦]- مطلب فوق را امام احمد بن حنبل با سندی از ابن عباس از سلمان روایت کرده است، حاکم نیز در مستدرک آن را آورده است، روایت از لحاظ اتصاف سند و عدالت روایانش از صحیح‌ترین و ثیقه‌های تاریخی در باره‌ی جاهلیت و اوضاعِ دینی آن زمان است.