فروریختن اخلاق و جامعه
شرق اسلامی را بیگانگان در حالی مورد تجاوز قرار دادند که جامعهی اسلامی شرق در اخلاق و امور اجتماعی دچار انحطاط شدید شده بود، امراض اخلاقی و اجتماعی دامنگیرش شده بود، این پدیده مهمترین عامل در فروپاشی کشورهای اسلامی و شکست ملتهای شرقی محسوب میشد.
اما با این وصف نیز جامعهی اسالمی در شرق با تمام کاستیهایش هنوز به برخی از اصول والای اخلاقی و ویژگیهای برتر اجتماعی که نظیرش در جوامع دیگر یافت نمیشود، پایبند بود. هنرِ اخلاق در نزد شرقیان چنان پخته و کامل شده بود و به درجهای از ظرافت، دقت و لطافت رسیده بود که مغزهای کنونی تصورش را هم نمیکنند و غربیان جز در شعر و ادبیات به خیالشان هم خطور نمیکند.
بسا اوقات انسان داستانی از استحکام روابط اجتماعی و روابط بین افراد یک خانواده و استمرار این روابط تا قرنهای متمادی به دور از هر نوع مصلحت و منفعت مادی میخواند یا میشنود که برای نسلهای کنونی هرگز قابل تصور نیست؛ همچون شفقتِ پدران بر فرزندان، احسان فرزندان به پدران، احترام کوچکان نسبت به بزرگان و شفقتِ بزرگان بر کوچکان، عفت و پاکدامنی زنان، وفای زنان، امتنتداری خدمتگزاران، پایداری جوانان بر اخلاق نیکو، برخورد اشراف با یکدیگر، محافظتِ اخلاق و عادات خودب، رعایت پوشش، شعایر و برخورد اسلامی، ایثار و خیرخواهی نسبت به دوستان.
محبت فرزندان با پدران و نیکی به آنان و تلاش در ادای حقوق آنان به دوران حیاتشان خلاصه نمیشد، بلکه بعد از مرگشان با حفظ ارتباط با دوستان پدر و مادر و ادن هدایا به اولاد و خانوادهی آنان، این محبت و احسان استمرار مییافت؛ زیرا پیامبر خدا ص فرموده بود: «إِنَّ مِنْ أَبَرِّ الْبِرِّ صِلَةَ الرَّجُلِ أَهْلَ وُدِّ أَبِيهِ بَعْدَ أَنْ يُوَلِّىَ »[٣٣٢].
«بهترین نیکی به پدر بعد از مرگش، ارتباط برقرارکردن با دوستان وی است».
با توجه به این حدیث رسول خدا ص: «أَنْتَ وَمَالُكَ لِوَالِدِكَ»[٣٣٣] «تو با آنچه داری مال پدرت هستی». احسان به فرزندان و اطاعتشان از پدران به حد از خودگذشتگی و جان نثاری رسیده بود، محبت خالصانه و خیرخواهانهی پدران نسبت به فرزندانشان ضرب المثل بود، پدر و مادر جهت تربیت، اصلاح و تعلیم فرزندانشان تمام خواستهها، تمایلات، راحت و لذت مادری و پدری را فدا میکردند، حتی پدران و مادران بیسواد در این مسیر، ظلم معلمان و ضررهای واردشده از ناحیهی آنان بر بدن فرزندان را حیاناً تحمل میکردند و به خاطر رشد و نبوغ فرزندانشان هر نوع سختی و رنج را تمحل میشدند، تا آنجا که خاندانهای شریف و طبقات متوسط و پایین بر این نکته اتفاق نظر داشتند و کسی که برخلاف این عمل میکرد، او را پست و فرومایه میدانستند.
تنبیه و وصیت هارون الرشید به دو فرزندش، امین و مأمون در مورد خدمت به استادشان، کسائی، در تاریخ مشهور است.
یکی از موارد عجیبی که در این موضوع روایت میکنند و بیانگر طبیعت شرقی در این زمینه است این که تاج الدین آلدز، فرمانروای افغانستان بعد از شهاب الدین غوری، فرزندش را به معلمی میسپارد، معلم پسر را چنان کتک میزند که میمیرد. چون تاج الدین از این موضوع اطلاع حاصل میکند، به معلم دستور میدهد تا فرار کند و به وی چنین میگوید: از ناحیهی مادر پسر نمیتوانم امنیت تو را تضمین کنم، امکان دارد باعث رنجش تو شود.
رابطهی کوچک و بزرگ در جامعهی اسلامی براساس تعالیم ارزندهی شریعت بود: «مَنْ لَمْ يَرْحَمْ صَغِيرَنَا وَيَعْرِفْ حَقَّ كَبِيرِنَا فَلَيْسَ مِنَّا»[٣٣٤].
«هرکس بر کوچک ما رحم نکند و هرکس حق بزرگ را رعایت نکند، از ما نیست».
یکی از ویژگیهای تمدن شرق، یکنواختی در زندگی و محافظت از یک رنگ و یک شکل است. هرکس کاری را شروع میکرد و یا در شکل و قالبی خاص در برابر دیگران نمایان میشد، به همان نحو تا پایان آن را ادامه میداد، اگر عادتی یا هیأت خاصی از پوشش را انتخاب میکرد و یا این که با کسی به روش خاصی برخورد میکرد، تا آخرین لحظات عمر برآن ثابتقدم میماند، بدون این که رویدادها، مصلحتها، تغییرات جوی و بیماریهای جسمی، برآن اثر گذارد.
در زندگی قبایل و خاندانها، معیار شرف و احترام، داشتن ثروت زیاد نبود، در یک خاندان، سطح مالی اختلاف فاحشی داشت؛ اعضای یک قبیله یا طایفه از لحاظ ثروت و مقام بسیار باهم تفاوت داشتند؛ مثلاً یکی بسیار ثروتمند بود و دیگری بینهایت بینوا بود؛ اما کسی نمیتوانست بین آنان تفاوت قایل شود و برخی را به سبب تفاوتِ اقتصادی بر دیگران بالا برد. در خانوادهها، خاندانها و رسومات، چنین چیزی وجود نداشت. هرگاه کسی از جانب فردی بوی تبعیض و تفاوت و یا برخوردی تحقیرآمیز را حس میکرد، چون شیرِ خروشان میشورید، و یا اگر مهمانی از صاحب خانه و میزبان به چنین واکنشی دست مییافت، همگی از آن ضیافت دست میکشیدند و رابطهی خود را با میزبان قطع میکردند، آنان در کنار برادر مظلوم و ستمدیدهی خویش یک دست بودند.
فقیرِ درمانده از یک قبیله با جرأت تمام در حالی که به وجود خویش میبالید، با ثروتمندان همان قبیله رو به رو میشد و به سبب فقر خویش احساس هیچ نوع ضعف و حقارتی نمینمود؛ از سوی دیگر ثروتمند و حتی حاکم، فقیر مزبور را مورد اکرام قرار میدادند و جایگاهی که مناسب با شرف، نسب و فضیلت ذاتیاش بود؛ قطع نظر از ظاهر ژولیده، قیافهی درهم ریخته، بحران عارضی اقتصادی که بر اصالت بزرگ، ذخیرهی بیآلایش، رویشگاه پاک، دین متین و علم وافرش سایه افکنده بود، برایش قایل بودند، فقیر نیز در پناه نگهداشتن تنگدستی و تنگی معیشت خویش فوق العاده تلاش میکرد و صبر و پایداری در پیش میگرفت و حتی از این که کسی متوجه وضعیت وی بشود، ناراحت میشد. انسانِ آزاده وجدانش چون دین و ناموسش عزیز و محترم بود؛ به هیچ قیمتی فروخته نمیشد و هرگز در معرض فروش قرار نمیگرفت. افرادی بودند که با گفتن یک دروغ و خیانتی جزیی میتوانستند خود را از مرگ حتمی نجات دهند، اما مرگ سرخ را برمیگزیدند و چنین حرکتی نیمکردند، تاریخ هند در این مورد مطالب دلپذیری را نقل کرده است که قطعاً امثالش در تاریخ تمام کشورهای اسلامی به کثرت وجود دارد:
شیخ رضی الدین بدوانی در سال ١٨٧ م به جرم شرکت در شورش علیه حکومت انگلیس بازداشت و در یکی از دادگاههای انگلیس که حاکم آن شاگردش بود، محاکمه شد. حاکم مزبور از طریقِ دوستانِ شیخ به وی اشاره نمود که اکر شیخ اتهمان مرود نظر را انکار کند، آزاد میشود. اما شیخ خودداری کرد و چنین گفت: من در شورش علیه انگلیس شرکت کردهام، چگونه میتوانم این واقعیت را انکار کنم، سرانجام حاکم ناگزیر حکم اعدام شیخ را صادر نمود، هنگامی که شیخ را برای اجرای حکمروی سکوی اعدام بردند، حاکم گریست و گفت: اگر اکنون هم ادعا کنی که اتهام من کذب و دروغ بوده است، من برای نجات و آزادیات تلاش میکنم. استاد خشمگین شد و گفت: آیا میخواهی علمم را با گفتن دروغ، محو کنم؟ در این صورت هم زیان دیدهام و هم اعمالم از بین رفته است. آری، من در شورش شرکت داشتم، هرچه دلتان میخواهد انجام دهید، وی سرانجام اعدام شد.
صداقت و اعترافشان در کردار و معتقداتشان منحصر به چیزی نبود که مربوط به خودشان میشد، بلکه در برابرِ امت و ملت نیز صداقت داشتند، آنان از تعصبات نژادی، قومی و ملی که امروز ترویج یافته است، کاملاً به دور بودند، آنان شهادت دروغ را به نفع امت، ملت و وطین رذیلت و گناه بزرگ میدانستند و باور داشتند که احکام شرع، فرد، امت، امور شخصی و مسایل اجتماعی را شامل میشود و همواره بر این آیه متمسک بودند:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَۚ إِن يَكُنۡ غَنِيًّا أَوۡ فَقِيرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا ١٣٥﴾ [النساء:١٣٥].
«ای کسانی که ایمان آورده اید! به عدل و داد استوار [و] برای خدا گواه باشید، و هرچند [شهادتتان] به زیان خودتا یا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشند. اگر [کسی که به زیان او شهادت داده میشود] دارا یا نادار باشد [رغبت به دارا یا شفقت به نادار شما را از ادای شهادت حق منصرف نکند] که [در هرحال] خداوند به آنان مهربانتر است. پس از هوا و هوس پیروی نکیند که [از حق] بگذرید. و اگر زبان [از ادای شهادت] بپیچانید یا [از آن] روی بگردانید، خداوند به آنچه میکنید آگاه است».
﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ﴾ [المائدة: ٨].
«دشمنی قومی شما را برآن ندارد که دادگری نکنید، دادگری کنید که آن به پرهیزگاری نزدیکتر است»
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النساء: ٥٨].
«و هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید، این که دادگرانه داوری کنید».
﴿وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ﴾ [الأنعام: ١٥٢].
«و هنگامی که سخنی در کار داوری یا شهادت گفتید دادگری کیند، هرچند محکوم علیه از خویشاوندان باشد».
چنانچه بزرگان ما نقل میکنند: باری اختلافی بین مسلمانان و هندوها در مورد زمینی در قریهی کاندهله از توابع مظفرنگر در هند به وقوع پیوست. هندوها ادعا داشتند که این زمین مربوط به معبد آنهاست و مسلمانان مدعی بودند که مربوط به مسجد آنهاست. جهت حل و فصل قضیه به دادگاهی که حاکمش انگلیس بود رفتند، حاکم، قضیه و دلایل طرفین را استماع نمود، اما به نتیجهای دست نیافت. حاکم از هندوها سؤال کرد: آیا در این قریه مسلمانی را سراغ دارید که صداقت و امانتش مورد اعتماد باشد و طبق نظر وی حکم صادر نمایم؟ آنها جواب دادند: آری، اسم یکی از علما و نیکان مسلمان را ذکر کردند، قاضی فردی را دنبال عالم مورد نظر فرستاد، تا در دادگاه حاضر شود، هنگامی که قاصد پیام قاضی را به وی داد، او گفت: من سوگند یاد کردهام که به چهرهی انگلیسی نگاه نکنم.
قاصد قاضی برگشت و موضوع را به وی اطلاع داد، قاضی گفت: اشکالی ندارد فقط حاضر شود و نظرش را بیان کند، کافی است.
عالم مزبور به دادگاه آمد و در حالی که صورتش را از حاکم برگردانیده بود، گفت: در این قضیه، حق با هندوهاست و زمین از آن آنهاست.
قاضی نیز طبق نظر وی فیصله کرد و در این قضیه مسلمانان متضرر شدند، اما از طرفی این قضیه بر هندوها تأثیرات عمیقی بر جای گذاشت و گروهی از آنان به اسلام گرویدند، مردم علم را امانت و عاریهای مقدس از جانب خدا میدانستند و چون سایر کالاها آن را در بازار نمیفروختند، هرگز علمشان را در خدمت گناهکاران و متجاوزان قرار نمیدادند و هیچگاه راضی نبودند که حکام ظالم و یا حکومتهای غیر اسلامی از علم آنان به نفع خویش کار گیرند.
یکی از مواردی که افراد مرد اعتماد برای ما حکایت کردهاند و در تاریخ خواندهایم، ماجرای ذیل است: شیخ عبدالرحمین رامپوری (م ١٢٣٤ هـ) در شهر رامپو در برابر حقوقی خیلی ناچیز که از طرف امارت اسلامی دریافت مینمود و بیش از ١٠ روپیه نبود، مشغول تعلیم بود، حاکم انگلیس مستر هاکنس با حقوقی خیلی بالا یعنی ٢٥٠ روپیه در دانشکدهی بریلی به وی پیشنهاد تدریس داد. این مبلغ در آن زمان مساوی با ٥٠ جنبه بود و در ضمن وعدهی افزایش حقوق بعد از گذشت مدتی از کارش را هم به وی داد.
شیخ از پذیرفتن پیشنهاد مستر هاکنس عذرخواهی نمود و گفت: من اکنون ١٠ روپیه دریافت میکنم و اگر پیشنهاد شما را بپذیریم از حقوقِ کنونی خویش نیز محروم خواهم شد.
حاکم انگلیسی تعجب نمود و گفت: عجیب است من چندین برابر حقوقت را به تو میدهم، تو از این مبلغ صرف نظر میکنی و به حقوق ناچیز خودت اکتفا میکنی؟
شیخ عذرخواهی و اظهار تعلل نمود، مبنی بر این که در منزلش درخت سدری دارد که شدیداً به میوهی آن علاقمند است و اگر پیشنهاد حاکم را بپذیرد و در بریلی اقامت گزیند از این نعمت محروم میشود.
حاکم انگلیس متوجه منظور شیخ نشد و گفت: من متکفل میوهی درختت هستم که از رامپور به بریلی برایت بفرستم. شیخ برای بار سوم عذر آورد مبنی بر این که شاگردانی دارد که در این شهر نزد وی میآیند و از او علم فرا میگیرند، اگر پیشنهاد حاکم را بپذیرد درس آنان تعطیل میشود.
حاکم انگلیسی ناامید نشد و گفت: من ترتیب ادامهی درس آنان را در بریلی میدهم که درسهایشان به تعویق نیافتد.
اینجا بود که شیخ آخرین تیرش را به هدف زد و گفت: فردای قیامت پروردگارم را چه پاسخ دهم، اگر از من سؤال نماید که چگونه در برابر علمت اجرت گرفتی؟
حاکم انگلیسی مبهوت شد و خود را باخت و به روحیهی عالم مسلمان پی برد، سرانجام شیخ خویش را با همان ١٠ روپیه سپری نمود.
این روحیهی والا و قلب بزرگ را که حاضر نیست علم چون کالایی به معرض فروش گذاشته شود و غیرتش اجازه نمیدهد تا عقیده و کرامتش با مال و منفعت مبادله شود، با پستی و فرومایگی امروز اهل علم و دانش و صنعت مقایسه کن که چگونه بسیاری از آنان علم، عقل و دستاوردهای خویش را چون کالایی در بازارها به معرض فروش میگذارند تا با بیع مزایده به هرکس که آن را گران بخرد، بفروشند و در این معامله عقیده و هدف و نتیجه برایشان اهمیت ندارد، آنچه برایشان مهم است پولی است که مشتری میپردازد.
هرروز در این زمینه به خبرهای خندهآور و گریهآور دست مییابیم، استادی که دیروز در یک مرکز اسلامی مشغول تدریس تاریخ و علوم اسلامی بوده است، امروز فلان دانشکدهی کاتولیکی با پرداخت شهریهای بیشتر به وی از آنچه تا به حال دریافت مینموده، وی را به آنجا کشانده است. فلان آقا که سابقاًَ در بخش آموزش و پرورش مشغول بوده و جوانی روشن، عالم و علاقمند به تحقیق و پژوهش بوده و در مجلات زنده دارای مقالات و بحثهایی بوده، ناگهان خبر میرسد که در ادارهی صدا و سیما یا دفتر هواپیمایی استخدام شده است، سؤال میکنیم چه شده است فلانی را که اینگونه مسیر زندیاش را عوض کرده است؟ خبر میدهند که وی در شغل جدید ١٠ روپیه بیشتر میگیرد. فلان محقق و پژوهشگر که مقالهای در زمینهی تصوف اسلامی نوشته بود و از طرف اندیشهوران مورد تقدیر قرار گرفته بود، اکنون در وزارت خارجه استخدام شده و مترجم یکی از دولتهای اروپایی شده است، آنهم صرفاً به سبب دریافت چند درهم اضافه از کارمزد سابقش.
آیا جز این است که پول همه چیز شده است؟ و پول است که در تمام ابعاد زندگی نقش دارد و بر روح و روانی مردمان حاکم گشته است؟
در تاریخ اسلامی خواندهایم که منصور، خلیفهی مشهور عباسی از ابن طاووس در مجلس خود خواست تا شیشهی دوات را به وی بدهد که مطلبی بنوسید. ابن طاووس از دادن دوات امتناع ورزید. خلیفه از وی علت امتناع و عدم امتثال دستور خلیفه را پرسید. او پاسخ داد: ترسیدم مبادا گناهی را ثبت کنی و در نتیجه شریک جرمت شوم و مددکارت در اثم و عدوان باشم.
آنان تا این حد به این آیات عمل میکردند:
﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾ [المائدة: ٢].
«به نیکی و تقوا همکاری کنید و در گناه و تجاوز همکاری نکنید».
موارد امتناعورزیدنشان از پذیرفتن مقامهای قضایی در نظامهایی که مورد قبولشان نبود به قدری زیاد است که به حد تواتر رسیده و در تمام دورههای نخستین زندگی اسلام نمایان است.
این نوع احتیاط و اجتناب از همکاری در گناه و تجاوز و این نوع کنارهگیری از مشارکت در نظامیهای نادرست و نپذیرفتن کوچکترین مساعدت در راستای اهدافی که با مصالح امت اسلامی سازگار نیست و یا به زیان امت تمام میشود و یا در آن خدعه و نیرنگ علیه امت نهفته است را مقایسه کنید با ذکاوت، زبان چرب، قلمرسا و زبانگویا که در راستای اهداف و مصالح بیگانگان در اختیارشان قرار گرفته است.
جوانانی مسلمان و نویسندگانی ماهر تحریر روزنامهها و مجلاتی را عهده دارند که حکومتهای اجنبی جهت نشر تبلیغاتشان در کشورهای اسلامی و اثر گذاشتن بر روحیه و تفکر مسلمانان و تحریف حقایق، آنهم با استفاده از توناییهای خود مسلمانان انتشار میدهند.
دستهای از فاضلان هستند که از لحاظِ نسب از عربهای اصیل و خالصاند و به خاندانهایی نسبت دارند که در عظمت، اخلاص و اسلام ریشه دارند، پدرانشان در راه حق و نابودی باطل پیکار کردهاند، نسبتهایی که در اسامی این فاضلان است برای ما یادآورد تاریخی است با شکوه از پدرانشان که سرشار از شاهکارهاست، عزیزانی که خون این پدران در رگ و ریشهیشان سرایت کرده و اکنون آثار آن در سیما و چهرهی این فاضلان نمایان است، اما این عزیز ان امروز در حکومتهای اجنبی مشغول خدمت هستند و به زبان فصیح مضری سخن میگویند؛ زبانی که قرآن به آنازل شده است و پیکهای مسلمان در محافل شاهان ایران و روم به آن سخن میگفتند و رسالت اسلام را ادا مینمودند و در دل دشمن وحشت و رعب میانداختند، زبانی که فرماندهان و سلحشوران مسلمان با آن حماسهها و خطبههای جهاد را ایراد مینمودند. آری، با این زبان پرافتخار که جز دلاوری و شجاعت اسلامی برای بیان چیزی دیگر نمیزیبد و با این واژگان رسا و دلکش که جز برای بیان حق و جهاد رد جایی دیگر شایسته نیست، اینها دارند برای حکومتهای اجنبی که مسلمانان را بازیچهی خویش قرار دادهاند و سیاست، استقلال، ایمان، فکر و اقتصادشان ضربه وارد نمودهاند و چه کارهای دیگر که نکردهاند تبلیغات میکنند.
بارها از چنین افرادی شنیدهایم که در بارهی حکومتهای اجنبی میگویند: آنها در راه مصالح عربیت و اسلام و ترقی آن دو تلاشهای قابل تقدیری را انجام میدهند. این نوع حکومتها: «در جهانی که تاریکی مطلق برآن حاکم است، نور آزادی و آزادگی هستند. بارها شنیدهایم که خدمات مهم و همکاریهای قابل توجه رسانههای بریتانیایی در جهت نهضت کشورهای عربی، وحدت افکار و فرهنگ آنان، تحکیم روابط متقابل، نشر فرهنگ عربی و اسلامی، آگاهنمودن مسلمانان از تاریخ با عظمت و تمدن شکوهمندشان و اطلاعرسانی به جهان عرب از جریانات و رویدادهای موجود با صداقت و خلوص تقدیر و بزرگداشت میکنند»[٣٣٥]. و بسا اوقات میشنویم یا میخوانیم که این افراد باور این حکومتها را نسبت به دموکراسی صحیح و تلاش آنان را در راه تحقق امنیت عمومی، صلح جهانی، آزادی ملتهای مستضعف و کشورهای محکوم به شکست، تأیید میکنند و به این که نان پرچمدار عدالت و مساوات، ظلمستیزی و حقطلبی هستند، کاملاً باور دارند و...
واقعاً اگر وجدان این افراد با گفتههایشان همسویی ندارد و میدانند که چنین کلماتی در غیر موضعشان استعمال شده است و صرفاً در جهت منافع مادیشان بوده است، پس ای وای بر شرافت انسانی، ای وای که کالاهای گرانبها چه ارزان شدهاند، ای وای که واژگان سرشار از مفاهیم چه زود از دست رفتند و ای وای بر نگونبختی زبان عرب و مردمان عرب؟!
و اگر واقعاً با اعتقاد و اعتماد و از روی درک و فهم اظهار شدهاست پس این چه جهالتی است نسبت به حقایق و این چه انکاری است نسبت به مشاهدات عینی و این چه مسخی است که قلبها به آن دچار شدهاند؟
امروز عصر تناقضگویی است. بسا اوقات ادیب یا روزنامهنگاری مشاهده میشود که در مورد یکی از قهرمانان جهاد اسلامی یا یکی از مجددان اسامی موضوعی حماسی مینویسد، اما هنوز جوهر نوشتههایش نخشکیده است که با همان قلم به تقدیر و ستایش یکی از خائنان به این امت میپردازد و یا به خاطر مصالح سیاسی و منافع مادی به تأیید موردی از عملکردهای اجانب روی میآورد، و این عملش را نیز تناقض نمیداند.
یکی از پادشاهان عرب اسبی از یک شاعر عربی خواست. شاعر مزبور از دادن اسب خودداری ورزید، هرچند که در مقابل پولگزافی پرداخت شود و چنین گفت:
أبيت اللعن إن سكاب علق
نفيس لا تُعار ولا تُباع
«از لعن و نفرین به دور باش، سکاب گوهری است گرانبها که نه عاریه داده میشود و نه فروختنی است».
گویا وجدان اینگونه افراد که در خدمت حکومتهای بیگانه و یا حکومتهای ملی و ظالم که برگردهی مسلمانان حاکمند، درآمدهاند و از رسانههای آنها موضوعاتی منتشر میکنند که نه وجدانشان راضی است ون علمشان آن را تأیید میکند و در برابر دریافت کارمزد ماهیانه کتاب مینویسند و روزنامهنگاری میکنند، گویا وجدان این افراد از اسب آن شاعر جاهلی به مراتب پستتر و ارزانتر است که وجدان اینها فروخته میشود و به عاریه داده میشود، آما آن اسب نه فروخته میشد و نه عاریه داده میشد.
در شرق اغلب ارتباطها و وابستگیها بر بنیانی غیر مادی استوار بود؛ بنیانی عقلی، یا روحی و یا وجدانی که خودخواهی و خودپرستی در این ارتباطات جایی نداشت. به همین دلیل ارتباط و وابستگیهایی پدید میآمد که نمیتوان آنها را مادی یا منفعت طلبی، تحلیل کرد. این روابط سخت ریشهدار بود؛ به عنوان مثال ارتباط شاگرد و اخلاصش نسبت به استاد چنان بود که امروز ارتباط فرزند با پدر چنین نیست. خبر وفات استاد مشهور، علامه نظام الدین لکهنوی (متوفای ١١٦١ هـ) صاحب برنامهی درسی مدون که در حالی حاضر در مدارس هند و خراسان[٣٣٦] اجرا میشود انتشار یافت. هنگامی که خبر درگذشت او به شاگردش، سید کمال الدین عظیمآبادی رسید، از ثروت شدت غم و اندوه در جا وفات نمود و شاگرد دیگرش، ظریف عظیمآبادی از شدت گریه بیناییاش را از دست داد. مدتی نگذشت که معلوم شد، انتشار خبر وفات استاد نادرست بوده است[٣٣٧].
شاید ذهنیت معاصر وجود چنین روایتی را نپذیرد؛ اما کی که از طبیعت شرقیان و رابطهی عمیق شاگرد با استاد و محبت آن اطلاع دارد، چنین روایتی را نه عجیب میداند و نه دروغ میپندارد.
افراد آگاه به تاریخ و فلسفهی اخلاق میدانند که چهار قرن قبل از مسیح در اروپا مکتبی پدید آمد که تا سدهی نوزدهم میلادی دارای طرفداران و هوادارنی از فلاسفهی بزرگ و دانشمندان اخلاق بود. این مکتب با اعتقاد به لذت جسمی، آن را میزان اخلاق و معیار تمام اعمال میدانست و به پیروانش تأکید مینمود تا فرصتها را غنیمت شمارند و حد اکثر لذت و بهره را از زندگی دنیا ببرند.
پیروان این مکتب به دو دسته تقسیم شدند: دستهی نخست؛ لذت طلبان، معتقد بودند که باید بین انسان و خواستهایش هیچ مانعی وجود نداشته باشد تا انسان بتواند به تمام شهوتها و لذتهای مورد نظرش برسد. میگفتند: سعادت یعنی اشباع شهوتها، برآوردن نیازهای نفس و رسیدن به لذت و خوشی.
دستهی دوم؛ نفع طلبان بودند. آنها معتقد بودند که رسیدن به منفعتی که سبب لذت و خوشی تودهی زیادی از بشر بشود، وظیفهی ماست. به همین دلیل از نظر آنان اخلقا تنها زمانی ارزش داشت که سبب فراهمنمودن منافع و خوشی انسانها باشد، آنها چنین میپنداشتند که سعادت یعنی فراهمنمودن شادی و لذت برای بشریت و زدودن رنج و درد از آنان.
خوانندهی محترم روح مادی و روح شیفتهی لذت و آسایش را کاملاً در پیکر، تمایلات و گرایشهای این مکتب اعم از پستترین دسته تا مترقیترین آن مشاهده میکند، این روحیه با طبیعت شرق و ادیان آسمانی آن کاملاً تفاوت دارد. این گرایش مادی در فلسفه، اخلاق، ادبیات و تمدن غرب عمیقاً تأثیر گذاشته و همواره بر زندگی غربی و معاشرت آن حاکم بوده است.
گذشته از آن غربیان برای شناخت منفعت و ارزیابی آن قبل از هرچیز به مادیت روی میآورند، زیرا آنها با به داورینشاندن اذهان و عقلهای مادی محض خویش به هیچ حقیقتی که ماورای حس، اندازه، شمارش و وزن باشد اعتقاد ندارد و هرگز به نیرویی که سبب جلب لذت و آسایش نباشد باور ندارند، ابیقور [٣٣٨] (متوفای ٢٧١ ق . م) تصریح نموده است که منفعت اساس شناخت اعمال است و منفعتی که سبب جلب لذت و سرور نباشد، ارزشی ندارد. بدین ترتیب طبیعت و عقل غربی با گذشت قرنها و سالها به گرایشهای مادی روی آورد، نهایتاً نتیجهای که پدید آمد این بود که ذهنیت غربی و منطق معاصر از رهنمونشدن به منفعتهای غیر محسوس که جلبکنندهی لذت و سرور ظاهری نیست، عاجز ماند و عقلیت اروپایی به مقام دفاع از مادیت برخاست و معیار حسن و صحت اخلاق را وابسته به میزان جلب منافع مادی و رسیدن جامعه به لذت و آسایش و دستیافتن افراد به خوشی و شادی، دانست. سود مادی معیار تشخیص اخلاق و بازشناسی خیر از شر شد و اخلاق که در میزان مادیت جایگاهی ندارد، ارزش خود را از دست داد و فقط ارزش دینی و اخلاقی آنهم به اصطلاح قدیم باقی ماند که هر روز دایرهی سلطهاش در قلبها و عقلها محدودتر میشود و هوادانش را از دست میدهد و صرفاً در ردیف خاطرات گذشته و شعایر قدیم قرار میگیرد.
آدابی مانند شفقت و محبت پدران به فرزندان، وفای همسران و حفاظت از ناموس شوهر در غیاب وی و یره، جایش را به صنت، اختراع، تولید، ملیگرایی و نژاد میدهد و اصطلاحات جدید روز به روز رشد میکند و ارزش مییابد.
جامعهی معاصر با تشکلهای اجتماعی و ملی که براساس خطوط سیاسی، صنعتی و اقتصادی طرح شده است، روز به روز از روابط خانوادگی و رشتههای قرابت خونی میکاهد، در جامعهی کنونی چگونگی برخورد فرزند با پدر و زن با شوهر تا زمانی که در دایرهی مدنیت وجود دارد و سبب آشفتگی اوضاع و شورش علیه نظام و ایجاد مشکل در مسیر مدنیت نشود، اهمیتی ندارد. بنابراین، در این جامعه نافرمانی پدر، ظلم شوهر، بیعفتی زن، فساد مرد و خیان همسر، امری عادی است.
[٣٣٢]- روایت مسلم از طریق ابن عمر س.
[٣٣٣]- روایت ابوداوود از طریق عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده به صورت مرفوع.
[٣٣٤]- روایت ابوداوود از طریق عبدالله بن عمر.
[٣٣٥]- جملات داخل پرانتز عیناً نقل شده است.
[٣٣٦]- این برنامهی درسی اکنون در هند و پاکستان، بلوچستان ایان و در برخی از مدارس دینی اهل سنت خراسان همچنان مورد توجه و عملی است و برنامهی درسی نظامی به ایشان منسوب است.
[٣٣٧]- رک: الحسنی، عبدالحی، نزهة الخواطر، ج ٦.
[٣٣٨]- فیلسوف یونانی و بنیانگذار مکتب ابیقوری، به سال ٣٤١ ق . م زاده شد و به سال ٢٧٠ یا ٢٧٢ درگذشت، وی شاگرد اقسنوقراطیس و پیرو ذیمقراطیس بود. او لذت را غایت مطلوب بشر میدانست و میگفت: لذت خیر مطلق است. (د. ن.)