تفاوتهای نژادی و طبقاتی
آنان در مورد خاندانهای اشرافی و روحانی نیز چنین باورهایی داشتند، این چنین خاندانهایی را از نظر سرشت و طبیعت بالاتر از عموم میدانستند و در عقل و ساختار نقس انسانی نیز از سطح مردمِ دیگر بالاتر میپنداشتند و قدرتی نامحدود برای آنها قایل بودند، و در برابرشان از خود فروتنی بیش از حد نشان میدادند، پروفسور آرتورسین، مؤفف تاریخ ایران در عهد ساسانیان میگوید: جامعهی ایرانی براساس نژاد و حرفه پایهگذاری شده بود، فاصلهی بین طبقات جامعه خیلی زیاد بود، هیچ وسیلهای جهت برقراری ارتباط وجود نداشت[٤٦]. حکومت عموم مردم را از خریدن زمینی که مربوط به یکی از خاندانهای بزرگ یا از امرا بود، باز میداشت[٤٧]. این از سیاستهای کلان ساسانیان بود که هرکس به مرتبه و مقامی که از نظر نژادی دارد، باید اکتفا کند و به بالاتر از آن چشم ندوزد[٤٨]. هیچکس حق ندارد، غیر از حرفهای که خداوند، وی را برای آن خلق نموده است، حرفهای دیگر انتخاب نماید[٤٩]. شاهان ایران به هیچ وجه مسؤولیتها را به افراد پست از نظر نژادی نمیسپردند[٥٠].
عموم مردم نیز دارای طبقاتی متمایز از یکدیگر بودن و هریکی دارای اختیاراتی محدود در آن جامعه بود[٥١].
این تفاوت فاحش بین طبقات ملت یکی از عوامل خواری و ذلت برای بشریت بود، که نمونهی آن در مجالس امرا و اشراف کاملاً نمایان میشود، آنجا که برخی از مردم همانند چوبهایی بیجان و بیحرکت، بالای سر پادشاهان میایستادند، به همین علت بود که پیک مسلمانان این وضعیت را شدیداً نکوهش کرد، از آنچه طبری روایت میکند واقعیت ذلت و خواریای که ایرانیان به موجب رسم و عادت خویش در برابر بزرگانشان اظهار میداشتند، کاملاً روشن میشود:
از ابی عثمان روایت است که میگوید:
«هنگامی که مغیره جهت ورود به سرزمین فارس از پل گذشت، ایرانیان وی را نشاندند و از رستم اجازه گرفتند و از تزئینات و رسم و رسوم خویش چیزی را تغییر ندادند، آنها لباس مخصوص، پارچههای زربافت و تاجهای گرانبهایی بر سر و تن داشتند و تا فاصلهی تیررسِ جایگاه امیر زمین را از فرشهای گرانقیمت فرش کرده بودند، و تا کسی این فاصله را نمیپیمود نمیتوانست به جایگاه برسد، مغیره با چهار گیسوی به هم بافته جلو رفت و در کنار رستم بر تخت و متکای وی نشست. افراد به سرعت به طرف وی برجهیدند و هُلش دادند و زدند، اما بیآن که درد بیگرد، مغیره گفت: چه رؤیاهایی از شما به ما میرسید، در حالی که قومی نادانتر از شما ندیدهام، ما عربها همگی باهم برابریم، کسی از ما دیگری را به بردگی نمیکشد، مگر کیس را که با وی سرِ جنگ داشته باشیم، من میپنداشتم مثل ما مددکار و غمخوار قومتان هستید، بهتر بود به من خبر میدادید که برخی از شما ارباب برخی دیگر هستند، این کار در میان شما سامان نمیگیرد. من خودم نیامدهام، شما مرا فرا خوانده اید، امروز فهمیدم که کار شما زار است و شما مغلوبید و به هیچ وجه حکومتی بر فراز چنین کردار و چنین عقلهایی استوار نخواهد ماند»[٥٢].
[٤٦]- ایران در عهد ساسانیان، ص ٥٩٠.
[٤٧]- مرجع پیشین، ص ٤٠٢.
[٤٨]- مرجع پیشین، ص ٤١٨.
[٤٩]- مرجع پیشین، ص ٤١٨.
[٥٠]- مرجع پیشین، ص ٢٣.
[٥١]- مرجع پیشین، ص ٤٢١.
[٥٢]- طبری، ج ٢، ص ١٠٨.