دیانت اروپای امروز مادیگری است نه مسیحیت
هیچ کشی در این نیست که دین امروز اروپاییان که بر قلب و احساسات آنان چیره و بر ارواح شان حاکم است، مادیگری است نه مسیحیت. هرکس روح اروپایی را شناخته باشد این نکته را میداند و هرکس که از نزدیک و از طریق کتابها به اروپا رسیده باشد و فریب مظاهر دینی را که بر ابهت دولت میافزاید و ملت جهت آرامش و تنوع آنها را انجام میدهد، نخورده باشد و همینطور فریب دایدار آنان از کلیساها و حضورشان در مکانهای مقدس را نخروده باشد، حتماً این نکته را درک میکند.
این حقیقت را به طور و واضح استاد آلمانی تازه مسلمان، محمد اسد در کتاب اسلام بر سر دو راهی بیان میکند و مینویسد:
«شکی در این نیست که در غرب بعضی از افراد، طبق راه و روش دینی زندگی میکنند و اندیشه میورزند و میکوشند عقاید خود را با روح تمدنشان سازش دهند، این دسته بسیار اندک هستند، زیرا در اروپا یک فرد چه مادی گرا باشد، چه دمکرات و چه فاشیست باشد، چه امپریالیست و چه کمونیست، کارگر عادی باشد یا فردی روشنفکر، متوجه یک هدف است و آن پیشرفت مادی است، اعتقاد دارند که هیچ هدفی در زندگی جز این که انسان در نهایت راحتی قرار داشته باشد وجود ندارد. به تعبیر امروزی در جستجوی آزادی مطلق از قید و بندهای طبیعت هستند؛ اما کلیساهای این دین، در حقیقت همان کارخانههای بزرگ، سینماها، آزمایشگاههای شیمیایی، خانههای رقص و مراکز تولید برق است. علمای این کلیساها، رؤسای بانکها، مهندسان، نمایندگان، ستارگان سینما، مدیران شرکتهای تجاری و صنعتی، خلبانان و اشخاص برجستهای هستند که همواره دارای رکودهای جهانی هستند، نتیجهی این حرص بر قدرت و آز بر لذتجویی مشخص است؛ یعنی پدیدآمدن طیفهای رقیب و غرق در سلاح و تجهیزات نظامی که آماده برای از بینبردن و نبرد با یکدیگر هستند؛ به ویژه زمانی که هواها و هوسها و مصالح آنان با یکدیگر اصطکاک پیدا کند، اما در بعد تمدن نتیجهی آن ظهور طبقهای از انسانیت است که فضیلت را در سود عملی میداند و الگوی کامل و فارق بین خیر و شر در نزد او فقی پیروزی مادی است و بس»[٢٧٣].
«تمدن غرب با شدت و صراحت منکر خدا نیست، ولی در برنامههای فکری آن جایی برای خدا وجود ندارد، و معتقد به هیچ فایدهای از شناخت الهی نیست و اروپاییان خود را نیازمند به خدا نمیدانند»[٢٧٤].
ممکن است بگویید: چون محمد اسد تازه مسلمان است و چون از مسیحیت به اسلام و از اروپا به شرق اسلامی انتقال یافته، با چشم حقارت به مسیحیت مینگرد، پس این شهادتها که او در مورد جایگاه دین در زندگی اورپاییان بیان کرده است، ارزش چندانی ندارد، ولی شهادتی گویاتر و صریحتر از یکی از بزرگترین و برجستهترین نویسندگان انگلیسی در دست است که ثابت میکند دین الهی در اکثر مراکز رو به افول است و مردمانش حاضر نیستند خود را مسیحی بدانند.
استاد جود (Joad) رییس دانشکدهی فلسفه و روانشناسی در دانگاه لندن در کتاب (Cuide to modern wickedness) گفته است:
«من از بیست نفر دانشجو و دانشآموز پسر و دختری که کمتر از ٢٠ سال داشتند سؤال کردم: چند نفر از شما به معنای کامل مسیحی هستید؟ جز سه نفر کسی دیگر پاسخ مثبت نداد و هفت نفر گفتند: ما هرگز تاکنون به این مسئله فکر نکردهایم، ده نفر باقی با کمال صراحت گفتند: ما دشمن مسیحیت هستیم، من معتقدم که این نسبت در بین کسانی که به مسیحیت ایمان دارد و متدین هستند و کسانی که در مورد آن هیچ ادعایی ندارند، استثنایی و تعجبآور نیست. آری، اگر ٣٠ یا ٥٠ سال پیش این پرسش در مورد چنین جماعتی میشد، پاسخها متفاوت بود و فرق میکرد. بنابراین، کسانی که با کنون باری (Canon Barry) همنظرند و گمان میکنند که یک نهضت بزرگ مسیحی میتواند جهان را نجات دهد، بسیار اندک و رو به کاهشاند و من طرفداری برای عقیدهی وی نمیبینم که او را تأیید و تصدیق کند، جز این که نظریهاش صرفاً براساس رغبت و خواستههای خود اوست. و اغلب خواستهها موجب ایجاد افکار میشوند، اما مدرک و سند پدید نمیآورند. حالات و آثاری که اکنون در اروپا حاکم است نشان دهندهی آن است که کلیسا در قرن آینده میمیر و از بین میرود، برای شاهد مطلب این خبر را از یک روزنامه برای شامل نقل میکنم:
مردی در سن ٧٧ سالگی دستگاهی اختراع کرد که با آن کاغذهای توراتهای کهنه را به اوراقهایی لطیف و اوراق بهادار از آن تهیه میکند. این دستگاه را در کارخانهی کردیف (Cardiff factory) و هشت کارخانهی دیگر کار گذاشت و با نسخههای قدیمی تورات، اسلحهی جنگی میساخت، این مخترع پس از این که سختیها و مشقتهایی را در زندگی تحمل کرده بود توانست ثروت سرشاری از این راه به دست آورد.
استا مقالهاش را با خطاب به کشیشها و روحانیونی مانند کانون باری و دیگران با جملهای زیبا از تورات به پایان میبرد: «این گوشزدی باشد برای کسانی که گوش شنوا دارند»[٢٧٥].
استاد در کتاب دیگر خود (Philosophy for our Times) مینویسد:
«چند سدهای که پول و آز بر عقلانیت انگلستان استیلا یافته است؛ چون رغبت به دستآوردن ثروت قویترین عامل برای آبادی شهرها و به کارگماردن مردم است و نیز ثورت با تملک و استیلایافتن حاصل میشود، زیادبودن و کثرت آن نیز مقیاسی برای برتری است و برای به دستآوردن آن باید از راه سیاست، ادبیات، نمایش، سینما و رادیو بهرهبرداری کرد، پولپرستی آن قدر واج پیدا کرده که گاهی در منبرها و خطابههای کلیسا در هر سال و ماهی شنیده میشود که مردم را برای جمعآوری مال و حفظ آن ترغیب میکنند؛ چرا که – از دیدگاهشان – ملتهای متمدن کسانی هستند که حس پولپرستی و ثروتاندوزی آنان ترقی کرده باشد.
ناگفته پیداست که مالپرستی با عقاید دینی ما سازگار نیست؛ زیرا دین فقر را ستایش و ثروت را نکوهش میکند، و میگوید: فقیر برای صالحشدن از ثروتمند تواناتر است. حکمت و دین متفقاند که فقر با عبادت خدا و ورود به بهشت سازگارتر است، ولی مردم این حقیقت دینی و عمل به آن را نمیپذیرند و رغبتی نشان نمیدهند و همیشه ثروت حاضر را بر نعمتهای بهشت موعود ترجیح میدهند و گاهی گمان میبرند که اگر آنان در آخر عمرشان در دنیا توبه کنند، همانند اکنون که از خوشیها و لذتهای دنیا با پساندازکردن داراییهایشان در بانکها کام میجویند، میتوانند از خوشیهای آخرت نیز بهرهمند شوند.
اندیشهی این دسته را سموئیل بتلر (Sammuel Burler) در کتاب خود چنین مجسم کرده است:
بعضی از نویسندگان میگویند: ما نمیتوانیم خداپرستی و پولپرستی را با یکدیگر جمع کنیم، من قبول دارم که این کار آسان نیست، اما کدام یک از کارهای این جهان ساده و آسان است که جمع بین پول و عبادت خدا آسان باشد؟!
هرچند در اصول باهم تفاوت داریم، اما حقیقت روشن این است که به راستی ما پیرو عقیدهی بتلر و از طرفداران او هستیم؛ زیرا ما از ژرفای دورن دلباختهی مال شدهایم و عقیده داریم که ثروت مقیاس عظمت اشخاص و حکومتهاست و همین توجه شدید به ثروت موجب ظهور دو عقیده که اهمیت تاریخی بزرگی دارند، شده است:
نخست؛ عدم دخالت اقتصادی: این عقیده در سدهی نوزدهم میلادی رواج یافت. پیروان آن معتقد بودند که بشر باید کردار خود را بر بالاترین منفعتها پایهگذاری کند و به فکر جلب نفع باشد؛ زیرا مقصود از زحمت و کارهای دنیا لذت و عواطف روحی و قلبی نیست، بلکه هدف اصلی از کار و کوشش، لذت از ثورت است.
دوم؛ ساماندهی اقتصادی: این عقیده در سدهی بیستم رواج داشت و منتسب به مارکس[٢٧٦] است. این باور بر این مبنا استوار است که نظام اقتصادی انسان براساس احتیاج مادی اوست و همین نظام اقتصادی است که اخلاق، ادبیات، دین، منطق و حکومت را به وجود میآورد و اگر علاقه به مال در نهاد مردم نبود، این دو مبدأ مورد قبول واقع نمیشد و برای جمعآوری ثروت زحمت نمیکشیدند و دلباختهی آن نمیشدند و به آن اهتمام نمیورزیدند»[٢٧٧].
در جای دیگر از این کتاب مینویسد:
«نظریهی زیستی که در این عصر سر برافرشته و حاکم است، نظریهای است که هر مسئله و موردی را از ناحیهی شکم و جیب ارزیابی میکند».
جونگندر (John Gunther) روزنامهنویس مشهور امرکایی در کتاب در درون اروپا (Inside Europe) این روحیه را مجسم کرده و به شیوایی این چنین مینویسد:
«انگلیسیها شش روز بانکهای انگلیس (Bank of England) را میپرستند و روز هفتم به کلیسا میروند».
[٢٧٣]- Islam at the cross roads p.٥٠ fifth Edition
[٢٧٤]- Islam at the cross Roads, p.٤٠
[٢٧٥]- Guide to modern Wickedness p.١١٤ – ١١٥
[٢٧٦]- کارل مارکس، فیلسوف و اقتصادادن آلمانی و بنیانگذار مکتب مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم علمی، وی به سال ١٨١٨ م زاده شد، پدرش یک یهودی بود، پس از پایان تحصیلات در دانشگاه شهر بن، نخست به روزنامهنگاری پرداخت. پس از آن به مطالعهی فلسفه و اقتصاد روی آورد و افکار و عقاید خود را انتشار داد. مارکس سه مبنای کمونیسم: فلسفهی ماتریالیسم دیالکتیک، اقتصاد و جامعهشناسی را مدون کرد، وی بر اثر مطالعه در تاریخ تحول و عروج و زوال جوامع، جوامع بشری را به شش دوره تقسیم کرد: اجتماع اشتراکی اولیه، بردگی، فئودالیته، سرمایهداری، سوسیالیسم و کمونیسم. مارکس سرانجام به سال ١٨٨٣ درگذشت. (د. ن.)
[٢٧٧]- Philosophy for Times pp ٣٣٨ - ٤٠