دینداری ملی اروپا و ارکان آن
گام دوم در این راه این بود که مردمان و دولتهای کوچک و بزرگ اروپا، هرکدام دنیای مستقلی شدند که جهان خارج از مرزهای طبیعی یا مرزهای سیاسی را که با اهداف استعماری کشیده بودند نمیدیدند و در غیر از محدودههای جغرفیایی خود به وجود آدمی در جای دیگر اذعان نمیکردند و نه به وی احترام میگذاشتند و نه او را میشناختند، نفس خود را مترادف با معبودی انگاشتند که عابدان پاکدل و مخلص به عبادت و تقدیس وی میپردازند، این نگرش بود که برای انسان، ریختن خون و گرفتن جان و مال و سرزمین دیگران را مباح میکرد، مبارزه در این مسیر، میطلبید که مرگ و زندگی باید برای این هدف انجام گیرد، آیین ملیگرایی حاوی دو جنبهی ایجابی و سلبی است:
جنبهی ایجابی یعنی ایمان و باور به این که مردم و ملت بالاتر و برتر از هر موجودی است و خداوند نیز – در صورتی که مردم به خداوند ایمان و اعتقاد اشته باشند یا این که مردم بخواهند از ایمان به خدا به نفع خویش بهرهبرداری کنند – برتر، اصیلتر و نجیبتر، باهوشتر، قدرتمندتر و شایستهتر از این مردم برای حکومت و سرداری و سرپرستی مردمان و یا پاسداری و جانبداری از جهان، نیافرده است. این ملت (اروپایی) امانتدار و جانشین و وصی خداوند در زمین است. خداوند سرزمینی دوستداشتنیتر از این سرزمین (اروپا) و خاکی پاکتر از خاک آن نیافریده. این دین ملی است که تا بدان ایمان نیاوری نخواهی توانست در دیارش زیست کنی. و جزد در رکگویی و نفاقپیشگی، در مورد این دین نژادی هیچکدام از مردمان اروپای کنونی و دولتهای آن اختلافی ندارند؛ مثلاً بعضی بدان چه میگویند عمل میکنند و برخی دیگر بدون این که شعاری سر دهند عمل میکنند، از زمانی که بذر ملیگرایی و میهنپرستی در زمین افشانده شود، دیری نمیپاید که بزرگ و بزرگتر شود و ریشههایش در زمین جای گیرند و پس از چندی تبدیل به درختی تنومند شود و بر مردم سایه افکند، برای هیچ ملتی نیست ه نژاد پرست باشد و طغیان و سرکشی نکند و یا هوای طغیان، سرکشی و زور را در سر نپروراند، از دیگران بیزاری نجوید و آنان را تحقیر و خوار نگرداند؛ همانطور که برای فردی که در شرابخوردن زیادهروی میکند، امکان ندارد که مست نشود، و یاوهگویی نکند، شاعر میگوید:
ألقاه في البحر مكتوفا وقال له
إياك إياك أن تبتل بالماء
«او را دست و پا بسته در دریا انداخت و بدو گفت: مواظب باش خیس نشوی».
به ویژه زمانی که دانش، ادبیات، شعر، فلسفه، تاریخ و حتی علوم طبیعی در پرورش احساسات نژادی و مردمگرایی با نوعی استبداد و خودبینی و فخرجوی و مباهات به نیاکان و پیشینیان، همکار و همدست باشند و هیچگونه مانع اخلاقی و دینی هم نباشد و رهبری این اندیشه را کسانی عهدهدار باشند که جز نژادپرستی و افتخارات نژادی، هدف و مرامی نمیشناسند، بیزاری و ترس از ویژگیهای بارز این زندگی نژادپرستانه که عهدهدار چیزی جز نژادپرستی نیست، هست و این جنبهی سلبی در دین ملیگرایی است، چون شور و هیجان ملی تنها زمانی نموّ و بقا مییابد که ملت از چیزی تنفر داشته باشد و از آن بترسد و نژادی نمایان و ماندگانر نخواهد بود مگر این که برای آن مردم، پدیدهای ماورایی وجود داشته باشد که از آن بیزاری و ترس به دل داشته باشند؛ رهبران، احساسات پنهانی و درونی آن ملت را برانگیزند و آن غیرت آرام و ساکت را یادآور شوند و همواره روی نقطهی حساس نفرت و ترس، انگشت بگذارند. مسلماً اگر این الگوی بیزاری و ترس نبود نژادپرستی کنار میرفت و سیلاب آن فرو میکاست.
استاد جود تحلیلی فلسفی و روانی از این مسأله ارائه کرده است و میگوید:
«از احساساتی که بین مردم، عمومی و مشترک است و به آسانی میتوان آنها را برانگیخت، احساس بیزاری و ترس است که به جای مهربانی، بخشش و محبت، با تحریک آنها میتوان دستههای بزرگی از مردم را برانگیخت. پس کسانی که میخواهند برای هدفی خاص بر مردم حکومت کنند، جز با یافتن پدیدهایی که مردم از آن بیزار و بیمناکند، پیروز و موفق نخواهند شد، اگر من خواستار اتحاد مردم باشم باید دشمنی در سیارهای دیگر – مثلاً کرهی ماه – برایشان اختراع کنم که مردم از آن بترسند، شگفتآور نیست که امروزه حکومتهای ملی و نژادی در رفتار و روابطشان با دولتهای همسایه با استفاده از چنین عواطفی (بیزاری و ترس) مردم را رهبری میکنند و مردمانی که برآنان حکومت میکنند؛ با چنین عواطفی زندگی میکنند و براساس همین عواطف نیز همبستگی مردمی تقویت خواهد شد»[٢٩٨].
[٢٩٨]- Guide to Modern Wickedness p.١٥٠