از بینرفتن عاطفهی دینی
اخیراً هنگامی که دریای مادیات طغیان کرد و کشورهای اسلامی نیز در امواج آن فرو رفتند، دعوتگران دینی جزیرههای کوچکی در این اقیانوس مادی تدارک دیدند تا انسانهای خداجو و گریزان از مادیات و غفلت، به آنها پناه برند، آنها مانند نورافکنهای قوی بشریت را از تاریکنای مادیت و فرورفتن در آن، نجات میبخشیدند و مردم را با تربیتهای دینی و اخلاقی آشنا و قلبهای آنان را روشن میساختند.
آری، در جهان اسلام حرکتی مستمر مشاهده میشد که به سمت این جزیرههای نجات در حال سفر بود، این کاروانها به منظور به دستآوردن راه نجات و تربیت دینی از شرق و غرب و دوترین نقطههای شمال و جنوبِ جهانِ الام به این نقطه درآمد و رفت بودند و برای رسیدن به این جزیرهها از سرحدات و مرزهای سیاسی و جغرافیایی در حال عبور بودند.
تنها این جزیرهها مستعمرات دینی مسحوب میشدند. اختلافات نژادی و ملی در آنها نابود میشد و در حقیقت موزهای انسانی بودند که شرقی و غربی، بخارایی، مرکشی، اهل ترکیه و اندونزی همه و همه در آن جمع بودند، همه از فتنههای اجتماع گریخته و به پروردگار خود پناهنده شده بودند، بامدادان و شامگاهان خدا را میخواندند و فقط منتظر رضایت او بودند، آنها تربیتهای دینی را فرا میگرفتند و در گوشه و کنار جهان پخش میشدند، تا مردم را به سمت سعادت و نجات رهبری کنند، و تا این که مردان خدا را بیابند و زمینِ مردهی دلها را زنده کنند و در آن تخم دین و تقوا بپاشند.
بدین ترتیب در کنار بزرگترین قدرتها و دولتها، آنها دولتهایی روحی بودند که از قدرتی به مراتب بیشتر از قدرت مادی دولتها برخوردار بودند، در این دولتهای روحی افرادی بودند که دنیا با ذلت تمام و شاهان و فرمانروایان با نهایتِ فروتنی به سوی آنان میآمدند. تشکیلات این دولتهای روحی [مخصوصاً در هند] طوری بود که همانند دولتهای مادی، نمایندگان خود را به مراکز مختلف اعزام میکردند، عزل و نصب در دست خودشان بود و دارای کنسولگری و سفیر بودند.
گویی نقشهی جهان اسلامی در دست آنان بود، هرگاه یکی از مرزهای اسلامی خالی میشد و بیدفاع میماند، بیدرنگ مجاهدی دینی در آنجا میگماردند تا آنجا را از غفلت و گناه و جهل و طغیان حراست کند[٣٢٣].
تشکیلات و ادارهی داخلی این دولتهای روحی «مخصوصاً در هند] به هیچ مقامی وابسته نبود. شاهان و فرمانروایان در آن دخالت نمیکردند و دگرگونیهای سیاسی و رخدادهای منطقهای هیچ تأثیری در آن نداشت؛ برای نمونه چند جمله در بارهی غیاث پور که به دست شیخ نظام الدین بدوانی هندی (متوفی ٧٢٥ هجری) در پایتخت هند بنا شده است نقل میشود:
شیخ با هفت نفر از پادشاهان هند از زمان غیاث الدین بلبن (٦٦٤ – ٦٨٤) تا غیاث الدین تغلق (٧٢٠ – ٧٢٥) معاصر بود. وی در طول این مدت استقلال این بنا را حفظ کرد و هرگز نگذاشت این مرکز عظیم تربیتی مورد دستبرد حکام قرار گیرد. در این پایگاه تربیتی اشخاصی از رجال دولت سنجر ایران تا رجال دولت اوره در شرق هند مشغول بودند، مراکز دینی و افراد وابسته به آن در نظر مردم محترم بودند، با این که از ثروت بیبهره بودند، مردم احترام فوق العادهای برای آنان قایل بودند، گاهی این احترام به جایی میرسید که مورد حسادت ریاستمداران وقت قرار میگرفتند. برای نمونه:
سید آدم بنوری (متوفی ١٠٥٣ هـ) که در بقیع دفن شده است همه روزه هزار نفر بر سر خوان طعاماو غذا میخوردند و هزاران نفر از مردان با شخصیت و صدها نفر از دانشمندان، ملتزم رکاب او بودند. موقعی که سید در سال ١٠٥٣ وارد لاهور گردید هزاران نفر از اشراف و دانشمندان در رکاب او بودند. وقتی شاه جهان، سلطان هند این وضعیت را دید، از موقعیت سید ترسید؛ لذا از در خدعه وارد شد و مقداری پول برای او فرستاد و گفت: حج خانهی خدا بر شما واجب گردیده، عازم مکه شوید. سید مقصود پادشاه را درک کرد و عازم حجاز شد و آنجا را از دنیا رفت[٣٢٤].
شیخ محمد معصوم (١٠٧٩ هـ) فرزند شیخ بزرگ امام احمد سرهندی نه صد هزار نفر با او بیعت کردند و به دستش توبه کردند و هفت هزار نفر در دعوت و تربیتِ دینی مردم جانشین وی شدند[٣٢٥].
شیخ سیف الدین سرهندی (م ١٠٩٦ هـ) همیشه بر سر سفرهی او هزار و چهار صد نفر غذا میخوردند و خودشان غذا سفارش میدادند[٣٢٦].
شیخ محمد زبیر سرهندی (م ١١٥١ هـ) هرگاه از منزل خود خارج میشد مردم شال و حلههای خود را زیر پاهای شیخ میانداختند که پایش را روی زمین نگذارد و هرگاه به عیادتِ مریضان یا برای کار دیگری بیرون میرفت و سوار میشد، ثروتمندان و سیاستمداران ملتزم رکاب او بودند، خلاصه تشریفات حرکت وی مانند اسکورتهای سلطنتی بود[٣٢٧].
مقصود از ذکر این نمونهها فقط عظمت دین و احترام دانشمندان در نظر مردم بود، آن قدر رفت و آمد بر در منازل علمای دینی زیاد بود که ماند آن بر در منازل سلاطین دیده نمیشد.
آنچه بیان شد نمونههایی بود که صرفاً جهت بیان عظمت، جایگاه و مقام دین در نظر عموم مردم تقدیم حضورتان شد و این که رجال دینی و نمایندگان دین تا چه میزانی مورد توجه مردم بودند و مردم به جای قدرتمندان چقدر از دین اطاعت میکردند و چقدر شیفتهی امور دینی و برنامههای آن بودند.
باید توجه داشت که نمونههای فوق صرفاً از تاریخ دوران اسلام هند به صورت گذرا، اقتباس شده است و اگر از سیرت علما و رجال تاریخ عمومی اسلام مانند رجال سرزمین شام، مصر، مغرب دور و عراق نمونههایی را درمیآوردیم، لزوماً کتابی بزرگ پدید میآمد، اما در اینجا فقط به ذکر شیخ خالد شهرزوری (م ١٢٤٢ هـ) کسی که در بغداد مورد استقبال مردم قرار گرفت و از گوشه و کنار، مردم جهت استفاده و توبه بروی هجوم میآوردند، اکتفا میکنیم:
وی در نامهای که به استادش مینویسد چنین خبر میدهد که صد تن از علمای بزرگ از محضرش بهرهمند شدند، ٥٠٠ نفر از علما با وی بیعت نمودند و تعداد عوام و خواص که به وی مراجعه کردند، قابل شمارش نیست[٣٢٨].
تا اوایل دورهی استعمارِ اروپا، این گرایش دینی، هجرت در طلب علم نافع و عمل صالح تحمیل دشواری سفرها و خطرها، جهت تزکیهی نفس و تهذیبِ اخلاق و رسیدن به هدایت و آمادگی برای آخرت، ادامه داشت. در هر گوشهای از جهان اسلام مراکز دینی و پناهگاههای روحی وجود داشت که جویندگان از گوشه و کنار به آنها پناه میآوردند، دنیا و پستهای عالیِ حکومتها بدانان روی میکرد، اما آنان جز گریز از آن و پناهآوردن به این اقیانوس آرام روحی، کار دیگری نمیکردند و به اصلاح باطن خویش و مبارزه با وسواس شیطان مشغول میگردیدند.
هنگامِ پیدایشِ تمدن یعنی اواسط سدهی سیزدهم، زمانی که انگلیس هند را به تصرف خویش آورده بود و هنوز تمدن و فلسفهی زندگیشان در زندگی تودهی مردم اثر نگذاشته بود، بقایای زندگی دین را مشاهده میکنیم. یکی از مؤرخان[٣٢٩] از خانقاه شیخ غلام علی دهلوی (م ١٢٤٠) چنین میگوید:
«در این خانقاه با چشم سر افرادی از روم، شام، بغداد، مصر و حبشه دیدم که با شیخ بیعت میکردند و زانوزدن در برابر وی را برای خویش سعادت و از بهترین حسنات میدانستند، زایران از کشورهای مجاور مانند هند و افغانستان چون مور و ملخ سرازیر بودند. کسانی که در این خانقاه مقیم بودند از ٥٠٠ نفر کمتر نبودند که خانقاه مزبور مخارج آنها را تأمین میکرد»[٣٣٠].
شیخ رؤوف احمد مجددی در تاریخ ٢٨ جمای الاول ١٢١٣ هـ . ق از خانقاه مذکور دیدن میکند و افرادی را از شهرهای ذیل در آن مشاهده مینماید. سمرقند، بخارا، تاشکند، حصار، قندهار، کابل، پیشاور، کشمیر، ملتان، لاهور، سرهند، امروهه، سنبهل، رامپور، بریلی، لکهنؤ، جایس، بهرایج، کرو کهبور، عظیمآباد، دهاکه، حیدرآباد، بونه و غیره[٣٣١].
فراموش نکنید که این سفرههای دور و دراز در شرایطی بوده است که راههای ارتباطی جدید وجود نداشته است و مسافرت پیاده و در رکاب کاروانها انجام میگرفته است.
منظرههای اخیر این دوران در حال اتمام، در زمان مصلح بزرگ هند و مجاهد مشهور، امام احمد بن عرفان شهید / (١٢٢٤ هـ) نمایان میشود، اگر تاریخِ این بزرگمرد و سفرهای وی در هت جهت انتشار دعوت به سوی توحید و پیروی از سنت و جهاد مورد مطالعه قرار گیرد، روشن خواهد شد که چگونه هزاران انسان به دست وی از گناهان، شرک و بدعتها توبه میکنند؛ به گونهای که مغازهها تعطیل و مساجد پر میشود و برای پذیرایی از او و همراهانش که صدها تن بودند، مردم با یکدیگر به رقابت میپردازند، تا آنجا که بسا اوقات جهت کسب نوبت اول، بین یکدیگر قرعهکشی میکنند و بدین ترتیب اموال و دارایی خویش را با طیب خاطر در راه خدا خرج میکنند، در این زمان است که مسلمانان از شهامتف دینی، همت بالا و مردانگی برخوردارند که بعد از آن تاریخ، دوباره به چنین صفاتی دست نیافتند.
در سال ١٢٣٦ هـ هنگامی که سید به اتفاق یارانش عازم حج شد و تعدادشان ٧٠٠ نفر بود، از رایی بریلی، محل سکونتش، تا کلکته که از آنجا سوار کشتیها شدند، از هر منطقهای که میگذشتند، مورد پذیرایی مسلمانان قرار میگرفتند، هنگامی که به ادلهآباد اقامت نمودند، شیخ غلام علی از آنها به مدت پانزده روز پذیرایی نمود، مردم از تمام قریهها و اطراف آنجا جمع شده بودند و بهترین غذا را بر سفرهی شیخ تناول میکردند، این پذیرایی جدا از هدایا، توشه و لباس بود که به اهل کاروان میداد.
کاروان مزبور هنگام برگشت از سفر چون در مسیر کلکته و رای بریلی به شهر مرشدآباد رسید، غلام علی مرتضی پذیرایی آنها را به عهده گرفت و اعلان کرد: هرکس از افراد کاروان چیزی از بازار میخرد و نیازی دارد، پولش را من میپردازم. چون سید در این مورد با وی صحبت کرد، گفت: برای من جای بسی شکر و افتخار است که در خدمت حجاج هستم، در این سفر هزاران انسان توبه کردند و رقت قلب، اطاعت از حق و خضوع در برابر شرع به گونهای وصفناپذیر نمایان بود، مردم از هر ناحیهی دسته دسته میآمدند و در راه خیر داخل میشدند، حتی بیمارانِ بیمارستان بنارس به سید چنین پیام فرستادند: ما خانهنشین و افتاده در بستر بیماری هستیم. اگر سید صلاح بداند، سری به ما بینوایان بزند تا به دست وی توبه کنیم، سید در پاسخ آنان به بیمارستان تشریف برد و آنان با وی بیعت کردند.
دو ماه در کلکته اقامت گزید، چنین محاسبه میشود که کسانی که روزانه با وی بیعت میکردند کمتر از ١٠٠٠ نفر نبودند، و بیعت تا نصف شب ادامه داشت. ازدحام زایران به حدی زیاد بود که جداگانه با هر نفر بیعتنمودن ممکن نبود، آنان ٧ الی ٨ عمامه را پهن میکردند و مردم به عمامهها دست میانداختند و توبه میکردند و با خدا عهد میبستند. هر روز ١٧ یا ١٨ مرتبه این عمل تکرار میشد.
مدت ١٥ یا ٢٠ روز سید در کلکته مردم را ارشاد مینمود و علاوه بر تودهی مردم حدود ٢٠٠٠ تن از علما و شیوخ در موعظههایش حاضر میشدند. همینطور شیخ عبدالحی برهانوی همراه سید روزهای جمعه و سه شنبه بعد از نماز ظهر تا عصر به ارشاد مردم میپرداخت، و روزانه ١٠ الی ١٥ نفر مسلمان میشدند.
از تأثیرات این موعظهها و توجه مردم به دین و اطاعتشان از شریعت، بازار تجارت شراب در کلکته که یکی از بزرگترین شهرهای هند و مرکز انگلیس بود، تعطیل شد. بازار میفروشیها و شرابخانهها کاسد شد و به سبب کساد بازار و تعطیل شدن بازر شراب، فروشندگان از پرداخت مالیات به حکومت امتناع ورزیدند. زمانی که سید مردم را به جهاد فرا خواند، مردمِ طبقاتِ مختلف با نشاط و حماسه دعوتش را لبیک گفتند و به وی پیوستند. کشاورزان کشاورزیشان را رها کردند، بازرگان مغازههایشان را بستند و مردم خانههایشان را ترک کردند و غربت در راه خدا را برگزیدند و به پست سرشان هرگز ننگریستند و تا آنجا پیش رفتند که سرانجام در سال ١٢٤٦ هـ در وادی بالاکوت در سنگرهای جهاد به شهادت رسیدند، باقی ماندهی شان نیز به قلههای کوهها پناه بردند و به جهاد خویش ادامه دادند.
این در حالی بود که تمدن اسلامی در هند نفسهای اخیرش را میکشید و حکومت اسلامی در حال فروپاشی بود. اما هنوز در بین مردم غیرت اسلامی و شعور دینی، انابت به سوی خدا و گریختن به سوی او شتاب به سوی داعی خدا، نادیدهگرفتن زندگی دنیا و گذشتن از جان و مال وجود داشت.
سرانجام جای پای انگلیس در این سرزمین محکم شد و سیستم آموزشیاش که بزرگترین سلاحشان بود، داشت نتایجش را میداد. افکار و تمایلات انگلیس در بنی مردم سرایت نمود و بدون این که خود احساس کنند، نظام زندگی و نظام فکری در هند کاملاً تغییر کرد. همتها در باب دین فرو نشست، شعلههای دلها خاموش شد، گرمای زندگیِ دینی سرد شد، رغبتها، خواستها و رقابتِ طبیعی که مهمترین انگیزه در راستای پیشرفت و ابتکار است، از دین و روحانیت به سوی زندگی و مادیت برگشت، از انگیزههای کوشش در باب دین، علم و آنچه مربوط به روح و قلب است کاسته شد و در عوض موانع و بازدارندهها افزوده شدند، و اسباب و عوامل ضد دین و معنویت افزایش یافت. موج نبوغ، نواوری، ذکاوت و تیزهوشی که تا به حال به سوی علوم مربوط به دین و روح متوجه بود، به سوی علوم مربوط به زندگی و فراهمکردن اسبابِ رفاه و آسایش متوجه شد.
با این وصف این دوران در حال اتمام، اندک رمقی داشت و با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، مردانی که همچنان به سوی دین، اصلاح نفس، تزکیه، تهذیبِ اخلاق و آراستن آن دعوت میکردند و یادگاران گذشتگان در بیرغبتی به دنیا و توجه به آخرت و اخلاص و اتباع سنت بودند، وجود داشتند. آنان همچنان در بین مردم دارای دعوت بودند و مسلمانان ارتباط با آنان و تمسک به سیرتشان را از واجباتِ زندگی و حقوقِ دین خویش میدانستند، حتی برخی از فرمانروایان و سرمایهداران و صاحبان دنیا، نسبت به حسن خاتمهی خویش، امرو آخرت، اصلاح قلب و عمارت باطن توجه زیادی داشتند، اما تمام این موارد در این برهه از زمان چیزی شبیه شعلهکشیدن چراغ قبل از خاموششدن بود؛ زیرا ریشهی درخت دین خکشیده بود، آب زندگی از آن قطع شده بود و گردبادی آتشین برآن وزیه بود.
متأسفانه در مراکزِ دینی و خاندانهای اصیل در دین و علم به سبب تأثیرات محیط و آموختههای انگلیسی، تردید و بدگمانی سرایت نمود، اعتماد به خدا، اعتماد به صفات و وعدههایش ضعیف شد. پدران از این که فرزندانشان را به تحصیل علوم دینی بفرستند، تن زدند و به آنان علوم مربوط به زندگی و زبانهای غربی را آموختند، آنهم نه به سببِ تحصیل یک علم و فن مفید و نافع و یا به سبب دفاع از اسلام، بلکه به خاطر بیرغبتی در دین و فرار از خطرات آینده که مبادا جگرگوشههایشان از فقر و ناداری ضایع شوند، این علوم را آموختند.
به این شکل این نسل مبارک منقرض و بساطش جمع شد. این دوران روحی آخرین نفسهایش را کشید و پشت سرش دوران مادیگری پدید آمد و دنیا چون بازاری شد که جز خرید و فروش چیزی دیگر در آن نیست.
[٣٢٣]- شیخ سید ابوالحسن علی هجویری (مدفون در لاهور) میگوید: شیخم مرا به لاهور اعزام کرد و دستور داد تا آنجا اقامت کنم، من معذرت خواستم؛ زیرا دوستم، شیخ حسین زنجانی در آنجا بود، اما شیخ دستور داد باید حتماً آنجا بروی. سرانجام من دستور شیخ را پذیرفتم و عازم لاهور شدم و شب آنجا رسیدم. دروازهها بسته بود، شب را بیرون از قلعه سپری کردم. چون صبح شد، متوجه شدم که مردم دارند جنازهی شیخ حسین را تشییع میکنند، آنگاه بود که دستور شیخ را درک کردم. وارد شهر شدم و به ارائهی کار شیخ یعنی دعوت إلی الله پرداختم. رک: هجویری، کشف المحجوب.
[٣٢٤]- التذكرة الآدمية (فارسی).
[٣٢٥]- نزهة الخواطر، ج ٥، اثر علامه عبدالحی حسنی، والد بزرگوار مصنف /.
[٣٢٦]- ذيل الرشحات (فارسی).
[٣٢٧]- دار المعارف (فارسی)، نزهة الخواطر (عربی).
[٣٢٨]- دار المعارف.
[٣٢٩]- مؤرخ مزبور سیر سید احمد خان است؛ کسی که مردم را به سبک آموزش انگلیسی در هند فرا میخواند و دانشگاه مشهور علیگره را تأسیس کرد.
[٣٣٠]- آثار الصنادید (اردو).
[٣٣١]- دار المعارف (فارسی).