اندیشهی ملیگرایی در جنگ
اما آنچه از همهی این مسایل بیشتر تلخ و مایهی بدبختی است، این کینههای قومگرایی در اواخر سدهی نوزدهم میلادی در میان عربها اثر گذاشت؛ عربهایی که در طول سیزده قرن به سبب احکام و آموزههای دینی که خداوند آنان را برای این امر برگزیده بود و آن دستورات و آموزههای دینی با خون و گوشت ایشان آمیخته بود و سرشت جدانشدنی آنان گردیده بود و مردم را به برادری و برابری انسانی و بشری دعوت میکردند، اما اندیشهی ملیگرایی به دلیل وجود عوامل داخلی و خارجی روی داد.
مهمترین عوامل داخلی عبارتند از:
١- نخوت و خودبینی ملی، برخی از فرمانروایان ترک به این بیماری مبتلا بودند و غرور و خودستایی در رفتار و کردارشان جلوهگر بود، بیشتر عربها که دارای حساسیتی زاید بودند، چنین برداشت میکردند که آنان ملتی درجه دو به شمار میآیند و از طرفی بوی استعمار را نیز از رفتار ترکان احساس میکردند، به خصوص بیتوجهی آنان به زبان عربی و نگریستن به زبان ترکی به عنوان زبان رسمی و زبان رایج، و اشتباهات سیاسی دیگر که تأثیرات مهمی برجای گذاشت.
در دوران اخیر هنگامی که ترکان ندای جامعهی اسلامی را سر دادند، کینه و نخوت عربی سخت برافروخته و مشتعل شد، برخی از تحصیلکردگان بزرگ مسیحی در اره ریشهدارکردنِ این نفرت و کینه کوشیدند. اینان طبعاً از لحاظِ عقیدتی و دینی و اخوت اسلامی، هیچ پیوندی با ترکان نداشتند و بهرهی کافی از فرهنگ غربی داشتند؛ یعنی همان پدیدهای که بزرگداشت نژاد و ملیت در ادبیات، شعر، فلسفه و سیاستِ آن سخت جریان داشت.
٢- عامل دوم که خارجی است اینگونه تحقق یافت: دعوتگران و رهبران سیاسی غرب فرصت را غنیت شمردند و دست به اقدامات از یش طراحی شدهی خود زدند، اینان از دیرباز رؤیای فروپاشی امپراتوری عثمانی، از همگسستن استحکام، از بینرفتن حاکمیت و نفود روحی و سیاسی آن را از شرق میدیدند. آنان این تفکر و اندیشه را (قومگرایی) که در رگ بعضی از جوانان بلندپرواز عرب راه یافته بود، به عنوان ابزاری به دست گرفتند و شروع به تغذیهی جوانان با کتابها و تألیفات و سیاحت و گردش در شهرهای بزرگ عربی و ارتباط با رهبران فکری و صاحبان قلم و سران قبایل و ایلات در جهان عربی نمودند، و به آنان از روی تظاهر به دوستی عرب و دفاع از حق ایشان پیشنهاد انتقال مرکزِ حکومت و خلافت از آستانه که در قرن دهم هجری فتح شده بود، به محل شرعی و طبیعی خود در یکی از دو حرم شریف (مکه و مدینه) یا یکی از پایتختهای سرزمینهای عربی اسلامی، میدادند.
اما این که چگونه این اندیشه به اذهان عربها راه یافته و چگونه شروع به کار کرده و نقش اندیشهوران غربی در ایجاد، پرورش و تغذیبه و انتقال آن از جایی به جای دیگر چه بوده است؟ اینها پرسشیهایی است که پاسخ آنها را در کتاب آیندهی اسلام Future Of Islam، اثر مستر ولفرد بلنتی که در سال ١٨٨٢ م نوشته، مییابیم. این کتاب از لحاظ دارا بودن مطالب آموزنده، آوازه و شهرت گستردهای در محافل عربی و اسلامی پیدا کرده و به زبانهای عربی و اردو ترجمه شده و چندین نوبت به چاپ رسیده است.
مستر بلنتی در مقدمهی کتاب چنین میگوید:
«رهبران مصری در مقابل قضیهی خلافت، راه معتدل و میانهای را برگزیدند و تواناییهای خود را بر مسألهی آزطادی متمرکز و در برابرِ آن سختگیری کردند و در مقام مقابله و برخورد با خلافت برنیامدند.
آنان در اسلام شکاف و رخنهای ایجاد نکردند و خواستار چنین امری هم نبودند، به همین دلیل است که از سلطان عبدالحمید خان به عنوان امیرالمؤمنین (رهبر مسلمانان) نام برده میشود؛ چرا که وی بهترین و مناسبترین فرد برای چنین منصب و مقامی است، مصر همچنین از شکلگیری دوم خلافت تجلیل کرد و تا زمانی که خلافت عثمانی خود بمیرد به این کار ادامه خواهد داد. چنین برخوردی با خلافت، موضع وزین و متین مصریهاست و به راستی که شایستهی آنان بود که چنین کاری انجام دهند».
وی ادامه میدهد:
«امکان دارد که این پیروزی البته با بردباری و شکیبایی چندساله، به پیروزی چشمگیرتری تبدیل شود. شکی نیست که مرگ سلطان عبدالحمید یا برکناری وی از فرمانروایی حکومت، منجر به انتقال مرکز خلافت به قاهره خواهد شد و فرصتی برای عربها فراهم خواهد کرد تا رهبری از دستهرفتهی دینی خود را دوباره بازیابند».
در جای دیگری از کتاب، در بخش «مکه، پایتخت حقیقی» میگوید:
«برای اندیشهوران مسلمان به صورت روشن و آشکار نمایان شده است که اگر به گذشته بازگردیم ناچار از پیمودن فاصلهای بسیار خواهیم بود که مرکز دین و پایتخت آن در جزیرة العرب است و آنجا مهد و گهوارهی اسلام، مکان فرود وحی و الهام الهی است و تنها سرزمینی است که از تمام صفات حکومت دینی برخوردار است و توانایی گسترش آن به دورترین مرزها را دارد. در آن دیار پیروان مسیحیت و یهودیت یافت نمیشوند که نیاز به مخالفت و مبارزه با آن پیش آید، این در حالی است که جزیرة العرب، سرزمینی حاصلخیز و ثروتمند نیست تا آب دهانِ دولتهایی غربی برای آن سرازیر شود. آنجا خلیفه از هشدارهای سفیر انگلیس یا فرانسه و تهدیدهای فرستادهای بیگانه هم در امان است و آزادانه میتواند مقام جانشینی رسول خدا ص را انجام دهد و اسلام در چنین وضعیتی، اسلامی صاف و پاک و به دور از هرگونه لوث و آلودگی خواهد بود، از این رو ممکن است که خلافت به صاحبان خود در مکه یا مدینه بازگردد».
در ادامهی سخن میگوید:
«جابجایی پایتخت روحی و معنوی از قسطنطنیه به مکه، امری بدیهی و آسان است که در اذهان و افکار عمومی کنونی هیچ تغییری ایجاد نمیکند، بلکه با آرا، نظرات و گرایشهای علما کاملاً همگام است، چون مکه و مدینه دو پناهگاه شرعی و روحی برای اهل حل و عقد هستند و دو مرکز توانمند روحی خواهند بود، تمام کسانی که در این زمینه با آنان گفت و گو کردم، در بارهی آن اتفاق نظر دارند و از ناحیهی توافق و همفکری همگی علما، جز ترکیه و هوادارانِ آن اطمینان دارند. من خود نیز معتقدم که مکه پایگاه اصلی خلافت است، دیر زمانی بود که این جملهی جاری بر زبانها را میشندیم که «روم پایخت است» همانطور جملهی «مکه پایختخ است» بر افکار و اذهان تأثیر بسزایی میگذارد. اگر بدان، جملهی «خلافت از آنِ قریش است» افزوده شود، کمترین تأثیری که میتواند داشته باشد، این است که در عربها شور و حماسه ایجاد خواهد کرد، این حرکت در محدودهی جغرافیایی از مراکش تا بوشهر ادامه خواهد داشت. مسلمانان هند و مالایو در این منطقه قرار دارند و گذشته از آن هر عنصری اسلامی هرجا که باشد بر محور این دایره گردش خواهد نمود، جز ترکانی که با گذشت هرچه بیشتر زمان اعتبار و ارزش ذاتی خود را از دست میدهند»[٢٩٥].
جنگ جهانی اول که بین سالهای ١٩١٤ تا ١٩١٨ رخ داد، فرصت مناسبی برای جدایی سرزمینهای عربی از امپراتوری عثمانی فراهم کرد. در این میان، متفقین، این فرصت طلایی را غنیمت شمردند و شعار نژادپرستی سر دادند، در این میان لورنس [٢٩٦] نیز غوغا بپا کرد و تاب وتب نژادی را برافروخت و اعراب را بر ترکان شورانید. به عنوان مثال شریف حسین [٢٩٧] در حجاز و مردمان شام در شامات علیه ترکان شوریدند و پیوستن به متفقین را بر ماندن در کنار ترکان مسلمان که رمز پیروزی و بزرگی و مجد اسلام بودند، ترجیح دادند، آنان متون قرآن و حدیث را در مورد نژاد پرستی از یاد بردند و به وعدههای فریبنده و دلربا و سیاست دروغینی که جز رعایت مصالح و منافع آنان چیزی نبود و بر زور و قدرت پایدار بود، اعتماد کردند؛ نمونهی زندهی این امر شورش و برپایی حکومت عربی هاشمی در سوریه بود. شکستن پیمانها از جانب متفقین و زیرپا گذاردن کامل آنها و فروپاشی شتابناک این حکومت نمونهی دیگر آن است.
پس از جنگ جهانی اول مفهوم جدیدی نقش بازی کرد: مفهوم ملیگرایی عربی که مفهومی کاملاً غربی و تفکری مستقل و فلسفهای خودبنیاد بود، تمام ویژگیهای حمیت و حرارت و آرمانها و مقدساتی را که دین داشت، دارا بود. به همین سبب عربهای تحصیلکرده – به ویژه جوانان – که ارتباط و وابستگی دینیشان به دلایل فراوانی سست شده بود، در برابر آن سر اطاعت فرود آوردند و علاقه و اشتیاق شدیدی برای رسیدن به بزرگی و مجد و همگامشدن با ملتهای آزاد و پیشرفته در میادین تمدن و پیشرفت، در آنان رشد کرد و برای رسیدن به چنین هدفی – به گمان خویش – راهی جز ملیگرایی عربی نیافتند، آنان از اوضاع حاکم بر جامعه احساس آشفتگی و نارضایتی داشتند و از دولتهای غربی که دولت اسراییل را به وجود آوردند و همواره وی را فرزند خویش مینامیدند و بر وی شفقت مینمودند، ناامید شدند. بنابراین، عربها ناچار به ملیگرایی عربی به مثابهی واکنشی شدید و انقلابی فکری پناه بردند، برخی از افراد افراطی در این راه دچار افراط شدند و سرانجام بدانجا رسیدند که جز ملیگرایی عربی، همه چیز را انکار کردند و به مقاومت پرداختند.
اما این اندیشه که به عنوان قویترین سلاح در مقابل دشمن و بزرگترین ابزار برای بازیافت و استرداد شرف و عزتِ از دسترفتهِ عربها برگزیده بودند، و چون حاصلی به بار نیاورد در جنگ عربها و اسراییل به سال ١٩٦٧ معجزه نکرد، آن شور و حماسهی پیشین خود را نیز از دست داد.
[٢٩٥]- Future of Islam
[٢٩٦]- لورنس توماس ادوارد، معروف به لورنس عربستا، باستانشناس، افسر، سیاستمدار و نویسندهی انگلیسی، به سال ١٨٨٨ م زاده شد. در دانشگاه اکسفورد تحصیل کرد و به همراهی هیأت باستانشناسی و اکتشافی موزهی بریتانیا، کنار رود فرات و کشورهای عرارق، سوریه و فلسطین طی سالهای ١٩١٠ تا ١٩١٤ به کار اکتشاف پرداخت، اواخر عمرش در گمنامی و تهیدستی گذشت و سرانجام در سال ١٩٣٥ در سن ٤٧ سالگی در یک تصادف موتورسیکلت درگذشت. (د. ن.)
[٢٩٧]- حسین بن علی معروف به شریف مکه به سال ١٩١٦ م به قدرت رسید و در سال ١٩٢٤ درگذشت.، وی پدر امیر فیصل، پادشاه عراق و امیر اردن بود، ابن سعود در مکه جانشین وی شد. (د. ن.)