تعصبات خونین قبیلهای در بین عربها
تعصبات خونین قبیلهای با شدت و حدّت تمام وجود داشت. اساسش را جهالت و نادانی تشکیل میداد که در این جملهی نقل شده از آنها نمایان میشود: «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِمًا أَوْ مَظْلُومًا» «برادرت را چه ظالم باشد چه مظلوم، یاری کن»[١٢٠].
این بود که آنان در هر صورت به یاری همدیگر برمیخاستند، چه ستمگر بودند چه ستمدیده.
در جامعهی عرب طبقات و خاندانهایی بودند که نسبت به دیگران برای خود امتیازات و برتریهایی قایل بودند، به این دلیل از عموم مردم خود را بالاتر میدانستند و در بسیاری از رسمها و کارهای حتی در مناسک حج با آنها مشارکت نمیکردند، در عرفات وقوف نمینمودند، از عرفات زودتر از دیگران راه میافتادند[١٢١]. ماههای حرام را به تأخیر میانداختند، مناصب و مقامهای عالم در خاندان آنها نسل به نسل انتقال مییافت؛ در بنی آنها همواره طبقاتی فرو دست بودند، همینطور طبقاتی بازاری و عمومی وجود داشتند که از موقعیت چندانی برخوردار نبودند، اساساً تفاوت طبقاتی یکی از مسلمات جامعهی عربی بود.
جنگ و درگیری از خصوصایت طبیعت عربیشان بود؛ زندگی صحرانشینی این خصوصیت را در وجودشان کاشته بود؛ تا آنجا که جنگ برایشان تبدیل به وسیلهی سرگرمی شده بود.
یکی از آنها چنین میگوید:[١٢٢]
وأحياناً على بكر أخينا
إذا ما لم نجد إلا أخانا
«بعضی اوقات به برادرمان، بنی بکر حملهور میشویم، اگر کسی جز برادرمان را [برای تهاجم و ستیز]نیابیم».
جنگ و خونریزی چنان برایشان سهل شده بود که حادثهای نه چندان مهم میتوانست موجب بروز جنگی تمام عیار شود. در بنی بنی بکر و بنی تغلب دو تیره از وائل جنگی دررگفت که چهل سال به طول انجامید و خونهای زیادی ریخته شد، علتش این بود که کلیب – رئیس معد – پستان ناقهی بسوس بنت منقذ را با تیر زده بود که خون و شیر شتر باهم مخلوط گردیده بود. جساس بن مره به خاطر این جسارت کلیب را کشت. به دنبال آن بین قبیلههای بنی بکر و بن تغلب جنگ در گرفت و نتیجه چنان شد که مهل برادر کلیب میگوید: هردو قبیله خود را نابود کردند؛ مادران داغدیده شدند؛ فرزندان یتیم گردیدند، اشکهایی که هیچگاه نخشکید و لاشههایی که دفن نشدند[١٢٣].
همینطور عامل درگرفتن جنگ داحس و غبراء این بود که داحس، اسب قیس بن زهیر که در مسابقهای بین قیس بن زهیر و حذیفه بن بدر گذاشته شده بود، سبقت گرفت. در این اثنا یک نفر از قبیلهی بنی اسد در برابر قیس قرار گرفت و به او یک سیلی زد و بدین صورت وی را سرگرم کرد و سبب شد تا اسبهای دیگر از آن سبقت بگیرند. به دنبال آن قتلی اتفاق افتاد و سپس دو قبیله به نصرت فرزندان و انتقامگیری از طرف مقابل پرداختند و در نتیجه هزاران انسان به قتل رسید[١٢٤].
زندگی در بنی جامعهی جاهلی عرب، تبدیل به شبکهای درهم تنیده از خونخواهیها و انتقامجوییها شده بود که تورش بر تمام قبیلهها گسترده بود و پردان، فرزندانشان را بدان سفارش میکردند. زندگی صحرایی کمبود امکانات زندگی، حرص و آز، کینهها و ارزش قایل نبودن به زندگی انسان، آنها را به دریدن، چاپیدن و ربودن واداشته بود؛ به گونهای که سرزمین شبه جزیره تبدیل به دامی شده بود که انسان نمیدانست در چه لحظهای ربوده و یا ترور میشود.
مردم از میان خاندانشان در کاروانها ربوده میشدند، تا جایی که دولتهای قدرتمند نیاز به حراست و حفاظت شدید پیدا کردند. کاروان خسرو جهت رسیدن به نعمان بن منذر در حیره، با حراست شدید فرستاده میشد. نعمان نیز به کمک پاسبانانی از بنی ربیعه کاروان را به هوذه بن علی حنفی در یمامه میسپرد. هوذه نیز تحت حراست شدید، کاروان را از سرزمین بنی حنفیه بیرون میکرد و به تمیم میسپرد و برای تمیمیها نیز کار مزدی در نظر گرفته میشد تا آنها با حراست به مأموران خسرو در یمن تحولیش دهند[١٢٥].
[١٢٠]- حافظ ابن حجر در کتاب مشهور فتح الباری به نقل از مفضل ضبّی آورده است: نخستین کسی که این جمله را در زمان جاهلیت گفت، جندب بن عنبر بود.
[١٢١]- سورهی بقره، آیهی ١٩٩.
[١٢٢]- دیوان الحماسه.
[١٢٣]- رک: أیام العرب.
[١٢٤]- همان.
[١٢٥]- تاریخ طبری، ج ٢، ص ١٣٣.