جهان در سایه عقب ماندگی مسلمانان

فهرست کتاب

نادره‌های عشق و فداکاری

نادره‌های عشق و فداکاری

ابوبکر بن ابی قحافه  س پس از این که اسلام آورده بود، روزی در مکه سخت لگدمال شد و به شدت کتک خورد. عتبه بن ربیعه بر وی پرید و با کفش‌های خود صورتش را له کرد، به نحوی که بینی‌اش از صورتش تشخیص داده نمی‌شد. بنوتمیم، قوم ابوبکر، وی را در چادری گذاشتند و به منزلش رساندند، در مرگش هیچ تردیدی نداشتند، ابوبکر در آخر روز به سخن درآمد. نخستین سخنی این بود: پیامبر در چه حالی است؟ افراد حاضر سخت او را ملامت و سرزنش کردند و سپس برخاستند و در همان حال به مادرش ام الخیر سفارش کردند که حتماً به وی آب و نان دهد.

چون مادر با وی تنها شد، مادر اصرار به خوردن غذا می‌نمود، اما ابوبکر همچنان سؤال می‌کرد: پیامبر در چه حالی است؟ مادرش سوگند خورد، من از دوستت خبری ندارم.

ابوبکر گفت: نزد ام جمیل، دختر خطاب برو و از او در باره‌ی پیامبر سؤال کن.

مادر ابوبکر نزد ام جمیل رفت و گفت: ابوبکر از تو در مورد محمد بن عبدالله سؤال می‌کند.

ام جمیل گفت: من نه ابوبکر را می‌شناسم و نه محمد بن عبدالله را. ولی اگر دوست داری با تو نزد پسرت بروم، حاضرم. مادر ابوبکر پذیرفت. ام جمیل به اتفاق ام الخیر به منزل ابوبکر رفت که ناگاه چشمش به جسد افتاده و در شرف مرگِ ابوبکر افتاد، جلوتر رفت و فریاد کشید:

سوگند به خدا! آن قومی که اینگونه با تو برخورد نموده‌اند، شکی نیست که کافر و فاسقند و امیدوارم خداوند انتقامت را از آنان بگیرد.

ابوبکر سؤال را تکرار کرد: پیامبر در چه حالی است؟

ام جمیل اشاره کرد: مادرت اینجاست و دارد می‌شنود. ابوبکر گفت: از مادرم بیم نداشته باش، ام جمیل گفت: پیامبر صحیح و سالم است.

ابوبکر گفت: الآن کجاست؟

ام جمیل گفت: در دار ارقم.

ابوبکر گفت: سوگند به خدا! تا نزد رسول خدا نرفته‌ام، لب به آب و غذا نخواهم زد، آن‌ها لحظاتی درنگ کردند، چون رفت و آمد مردم کم شد، شانه‌های ابوبکر را گرفتند و نزد پیامبر آوردند[١٨٢].

زنی از انصار که پدر، برادر و شوهرش در رکاب رسول خدا  ص در جنگ احد به شهادت رسیده بودند، چون از مدینه به سوی احد حرکت نمود، نخستین سؤال این بود: پیامبر  ص در چه حالی است؟ در پاسخش گفتند: محمد  ص، پیامبر خدا در عافیت است. او گفت: پیامبر را به من نشان دهید تا ببینم.

هنگامی که پیامبر را دید، گفت: بعد از این که تو در عافیت باشی، هر مصیبتی سهل است[١٨٣].

خبیب  س را روی چوبه‌ی دار قرار دادند و سوگندش دادند که آیا دوست داری محمد به جای تو می‌بود؟

گفت: هرگز، قسم به خدا راضی نیستم خاری به پایش فرو رود، آن‌ها از این سخنش خندیدند[١٨٤].

زید بن ثابت می‌گوید: رسول خدا  ص روز احد مرا به جستوی سعد بن ربیع فرستاد و به من گفت: اگر وی را دیدی، از طرف من به او سلام برسان و به او بگو: رسول خدا  ص از تو پرسید که اکنون در چه حالی هستی؟

من در بین شهیدان گشت می‌زدم، هنگامی که به او رسیدم، آخرین نفس‌ها را می‌کشید، هفتاد ضربه‌ی شمشیر، سرنیزه و غیره در بدنش دیده می‌شد، گفتم: ای سعد! پیامبر به تو سلام می‌گوید و از تو می‌پرسد که در چه حالی هستی؟

سعد گفت: سلام بر رسول خدا  ص! به پیامبر بگو: ای رسول خدا  ص! دارم بوی بهشت را احساس می‌کنم، به قومم «انصار» بگو: اگر دشمن به پیامبر دسترسی پیدا کند و شما زنده باشید، در نزد خدا هیچ عذری ندارید، سپس همان لحظه درگذشت[١٨٥].

ابوجانه  س در جنگ احمد کمرش را برای رسول الله سپر قرار داد، تیرها یکی بعد از دیگری بر کمرش فرود می‌آمد و او هیچ تکانی نمی‌خورد[١٨٦].

مالک خون زخم پیامبر را با دهانش می‌مکید، پیامبر به او گفت: آب دهانت را تف کن. او گفت: قسم به خدا! آب دهانم را به هیچ وجه بیرون نمی‌اندازم[١٨٧].

ابوسفیان به مدینه آمد: نزد دخترش، ام حبیبه (همسر رسول خدا  ص) رفت. چون ابوسفیان خواست روی تشک پیامبر بنشیند، ام حبیبه  ل گفت: این تشک، تشک رسول خدا  ص است، و تو فردی مشرک و نجس هستی[١٨٨].

عروه بن مسعود ثقفی وقتی که از حدیبیه برگشت، به یارانش گفت: سوگند به خدا، من نزد شاهان کسری، قیصر و نجاشی رفته‌ام. اما هیچ پادشاهی را ندیده‌ام که هوادارانش او را چنان تعظیم کنند، چنان که اصحاب محمد، محمد را تعظیم می‌کنند. سوگند به خدا! تا آب دهانش را می‌اندازد، بی‌درنگ در کف یکی از آن‌ها قرار می‌گیرد و آن را به چهره و بدنش می‌مالد. هرگاه آنان را به چیزی دستور دهد، بی‌درنگ دستورش را اجرا می‌کنند، هنگامی که وضو می‌گیرد، نزدیک است برای آب وضویش، خودشان را به کشتن دهند، هنگامی که لب به سخن می‌گشاید، همه ساکت می‌شوند و برای تعظیمش مستقیماً به وی چشم نمی‌دوزند[١٨٩].

[١٨٢]- البدایه و النهایه، ج ٣، ص ٣٠.

[١٨٣]- روایت فوق را ابن اسحاق، امام مغازی ذکر کرده است. بیهقی نیز به صورت مرسل آن را روایت کرده است.

[١٨٤]- البدایه و النهایه، ج ٤، ص ٨٣.

[١٨٥]- زاد المعاد، ج ٢، ص ١٣٤.

[١٨٦]- منبع پیشین، ص ١٣٠.

[١٨٧]- منبع پیشین، ص ١٣٦.

[١٨٨]- ابن هشام، ذکر الأسباب الموجبة للمسير إلى مکة.

[١٨٩]- زاد المعاد، ج ٣، ص ١٣٥.