هیأت نمایندگی ثقیف
زمانی که آنحضرت ج محاصرۀ طائف را ترک کرد و از آنجا حرکت نمود، صحابه عرض کردند: علیه اینها دعای بد کنید، آنحضرت با این کلمات دعا کردند: «اللهم اهد ثقيفًا وائت بهم» (بار الها! «ثقیف» را هدایت کن و آنان را نزد من بیاور) این دعا یکی از معجزههای نبوت بود، زیرا قبیلهای که با شمشیر تسلیم نشد، ناگهان جلال و عظمت نبوت، گردنش را بر آستان اسلام قرار داد و تمام قبیله مسلمان شد. طایف تحت نفوذ و سیطرۀ دو حاکم قرار داشت، یکی از آنها عروه بن مسعود ثقفی بود که کفار مکه دربارۀ وی میگفتند: قرآن در مکه میبایست بر وی نازل میشد. عروه، گرچه تا آن موقع مسلمان نشده بود ولی لیاقت و شایستگی مسلمانشدن در او هویدا و نمایان بود. صلح حدیبیه با وساطت وی انجام گرفت. هنگامی که آنحضرت ج از طایف مراجعت کرده بودند، عروه مشرف و موفق به اسلام شد. هنوز آنحضرت ج به مدینه نرسیده بودند که وی به محضر ایشان حضور یافت و مسلمان شد و به طایف برگشت. وقتی به طایف رسید، اسلام خود را اعلان نمود و مردم را به اسلام دعوت کرد. مردم او را بد گفته و نکوهش کردند. بامدادان بر بالای خانۀ خود رفت و اذان گفت. مردم از هر سو با تیر بر وی حمله کردند و او را به شهادت رساندند. هنگام شهادت، وصیت کرد که جسدش در کنار آن دسته از مسلمانان که در محاصرۀ طایف به شهادت رسیده بودند، دفن شود.
خون عروه به هدر نمیرفت. وقتی «اصخر بن عیله» رئیس «احمس» شنیده بود که رسول اکرم ج طائف را محاصره کردهاند، با تعدادی از سواران به آن سو شتافت. اتفاقاً زمانی به آنجا رسید که آنحضرت ج محاصره را ترک کرده بهسوی مدینه حرکت کرده بودند. «اصخر» عهد کرد و تصمیم اکید گرفت که تا وقتی اهل طائف اطاعت آنحضرت را نکنند و تسلیم نشوند، محاصرۀ آن را ترک نخواهد کرد. سرانجام، اهالی طائف مطیع شدند. «اصخر» به محضر آنحضرت ج جریان را گزارش داد. آنحضرت ج تمام مردم را در مسجد نبوی گرد آورد و برای قبیلۀ «احمس» ده بار دعا کرد [۵۷].
پس از چند روز، باشندگان طائف باهم مشورت کردند که حالا تمام اعراب مسلمان شده و ما هم باید در این صف بپیوندیم. چنانکه تصمیم گرفتند تا چند سفیر و نماینده به محضر آنحضرت ج اعزام کنند. وقتی این هیأت عازم مدینه شد، مسلمانان به قدری خوشحال شدند که قبل از همه مغیره بن شعبه با شتاب حرکت کرد تا به آنحضرت ج نوید و مژده دهد. در مسیر راه با ابوبکر صدیق س ملاقات کرد. ابوبکر از وی خواهش کرد و او را سوگند داد تا اجازه دهد که این مژده و نوید را او به آنحضرت اطلاع دهد. مغیره به هیأت نمایندگی، آداب حضور به بارگاه رسالت را تعلیم داد و به آنان تفهیم کرد که طبق آداب اسلامی سلام کنند. ولی آنان طبق عرف و آداب قدیمی خود ادای احترام کردند.
سرپرست هیأت نمایندگی «عبدیالیل» یکی از سران بزرگ طائف بود. پیامبر گرامی ج نخست آنان را در مسجد نبوی برد تا از مشاهده جمعیت مسلمانان و عظمت و ابهت آنان متأثر شوند [۵۸]. آنها در صحن مسجد نبوی خیمه زدند و چون هنوز مسلمان نشده بودند، هنگام اقامۀ نماز و ایراد خطبه، مسلمانان را تماشا میکردند و خودشان در مراسم شرکت نمیکردند. روش معمول آنحضرت چنین بود که در خطبه نام مبارک خود را ذکر نمیکرد. آنها با یکدیگر در این موضوع به گفتگو پرداختند که محمد ما را وادار میکند تا به نبوّت وی اعتراف کنیم، ولی در خطبه به نبوت خود اعتراف و آن را اظهار نمیکند. وقتی آنحضرت این مطلب را شنید، فرمود: «من قبل از همه گواهی میدهم و اعتراف میکنم به این که من پیامبر و فرستادۀ الهی هستم».
در جمع هیأت نمایندگی، عثمان بن ابی العاص از همه خردسالتر بود. وقتی نمایندگان به محضر آنحضرت شرفیاب میشدند، او را در اقامتگاه تنها میگذاشتند. گرچه عثمان از همه خردسالتر بود، ولی بسیار زیرک و تیزهوش بود. او عادت داشت که هنگام ظهر وقتی یاران او استراحت قیلوله میکردند، او به طور مخفی به محضر آنحضرت حضور مییافت و قرآن مجید و مسائل اسلام را میآموخت. به طوری که اکثر مسایل ضروری را آموخته بود.
پیامبر گرامی ج همواره آنان را موعظه و تبلیغ میکرد و به اسلام دعوت میداد، (پس از ادای نماز عشاء نزد آنها میرفت و به طور ایستاده با آنها صحبت میکرد. اغلب مشکلات و مشقّاتی را که در دوران زندگی مکی از دست قریش متحمل شده بود، برای آنان توضیح میداد و جنگهایی را که در مدینه به وقوع پیوسته بودند نیز بیان میکرد) [۵۹].
سرانجام، آنها برای پذیرش اسلام اظهار آمادگی کردند و شرایط ذیل را نیز عرضه داشتند:
۱- زنا برای ما جایز باقی بماند، زیرا که اغلب ما مجرد هستیم و از این چارهای نداریم؛
۲- تمام درآمد و اسباب معاش قبیلۀ ما در ربا خلاصه میشود، لذا خوردن ربا نیز جایز باشد؛
۳- از نوشیدن شراب منع نشود، زیرا بیشترین محصول شهر ما انگور است و بزگترین تجارت ما نیز همین است؛
آن حضرت ج این هرسه شرط را رد کردند. آنگاه آنها اظهار داشتند: ما این شرطها را پس میگیریم، ولی سؤالی دیگر داریم و آن این که نسبت به معبود ما (منات بزگترین بت طائف) چه میفرمایید؟ آنحضرت فرمودند: شکسته خواهد شد. آنها از شنیدن این جواب سخت متحیر شدند که مگر کسی توان این را دارد که خدای بزرگ آنان را مورد تعدی قرار دهد؟ اظهار داشتند: اگر معبود ما اطلاع حاصل کند که شما چنین قصدی دارید، تمام شهر را ویران خواهد کرد. حضرت عمر س تاب نیاورد و اظهار داشت: شما چقدر افرادی جاهل و نادان هستید. «منات» فقط یک سنگ است. آنها در پاسخ گفتند: عمر! ما نزد تو نیامدهایم. آنگاه به آنحضرت ج عرض کردند: ما با منات کاری نداریم، شما هرچه میخواهید با وی بکنید ولی ما را از اقدام در این مورد معذور قرار دهید، آنحضرت ج این خواسته آنان را پذیرفت [۶۰].
آنان درخواست کردند تا از نماز، زکات و جهاد نیز معاف شوند. عفو از نماز که به هیچ وجه امکانپذیر نبود، زیرا در شبانه روز پنج بار میبایست نماز خواند ولی زکات در سال یک بار فرض است و جهاد هم فرض کفایه است و بر هر شخص واجب نیست. بنابراین، در آن موقع نسبت به این دو امر مجبور نشدند، زیرا معلوم بود که هرگاه آنان اسلام را قبول کنند، رفته، رفته در آنها صلاحیت پیدا میشود و بهسوی انجام فرایض و احکام آن گام برخواهند داشت. جابر میگوید: من بعد از این واقعه از رسول اکرم ج شنیدم که فرمودند: هرگاه اینها مسلمان شوند، زکات نیز خواهند داد و در جهاد نیز شرکت خواهند کرد [۶۱]. (چنانکه پس از دو سال در حجة الوداع هیچ فردی از ثقیفیان نبود که اسلام را نپذیرفته باشد) [۶۲].
وقتی هیأت نمایندگی ثقیف از مدینه به قصد طائف بازگشت، رسول اکرم ج ابوسفیان و مغیره بن شعبه را فرستاد تا طبق قرارداد، بت بزرگ طائف، «منات» را درهم شکنند. مغیره به طائف رفت و چون خواست بتکده را ویران سازد، زنان طائف در حالی که سر برهنه بودند و نوحه و شیون میکردند، از خانهها بیرون آمدند و شروع به خواندن این سرودها کردند: [۶۳]
ألا أبكين دفاع
أسلمها الرضاع
لـم يحنوا الـمصاع
«بر مردم طائف گریه کنید که این دون همتان، معبودان خود را به دست دشمنان سپردند و نتوانستند در مقابل آنان صفآرایی کنند».
داشتن زنان بسیار در میان اعراب خیلی مرسوم بود. یکی از سرداران ثقیف به نام «غیلان بن سلمه»، ده زن داشت، وقتی مسلمان شد طبق احکام اسلام اضافه بر چهار زن را رها کرد و از آنها جدا شد [۶۴].
[۵۷] ابوداود باب اقطاع الأرضین. [۵۸] ابوداود باب ما جاء في خبر الطائف. [۵۹] ابوداود باب تحزیب القرآن. [۶۰] زادالمعاد به نقل از مغازی موسی بن عقبه. [۶۱] ابوداود، کتاب الخراج والإمارة، باب ما جاء فی خبر الطائف. [۶۲] الإصابة، ترجمه جبیر بن حیه ثقفی. [۶۳] تاریخ طبری. [۶۴] جامع ترمذی و ابوداود کتاب النکاح.