آبادکردن زمینهای موات
اکثر مناطق سرزمین عربستان، مناطق ریگستان، شورهزار و بایر بود. نقاط سرسبز تحت تسلط اقوام بیگانه قرار داشت. در مدینه و طایف زراعت و کشاورزی رواج داشت. دیگر اعراب از طریق تجارت و یا راهزنی و غارتگری امرار معاش میکردند. رمز زندگی متزلزل و نامطمئن عربها همین بود که آنها پیشه و شغلهای ثابت و مستقلی نداشتند. بنابراین، به منظور تأمین امنیت شغلی، لازم بود که به سوی کشاورزی و آبادانی زمینها توجه مبذول شود. در حجاز یمن، بر اثر نخلیه و کوچ اقوام بیگانه مقدار بسیاری از زمینها خالی و بایر شده بودند که احیاء و آبادکردن آنها لازم بود. پیامبر اکرم ج صحابه کرام را بهسوی این امر متوجه و تشویق کردند و فرمودند:
«مَنْ أَحْيَا أَرْضًا مَيْتَةً فَهِيَ لَهُ، مَنْ أَحَاطَ حَائِطًا عَلَى أَرْضٍ فَهِيَ لَهُ». «هرکس زمین بایر و مواتی را آباد کند مال اوست و هرکس با کشیدن دیوار زمینی را تصرف کند مال اوست».
در ضمنِ این تشویق عمومی، مقدمات و تسهیلاتی هم برای این امر فراهم کردند. مزارع و نخلستانهای بنونضیر و بنوقریظه در مِلک آنحضرت قرار گرفتند و ایشان آنها را از جانب خود میان مهاجرین و بعضی از أنصار تقسیم کردند. قسمتی از زمینهای خیبر را در ملک خویش باقی گذاشتند و مابقی را میان آن دسته از مهاجرین و انصار که در صلح حدیبیه شرکت داشتند، تقسیم کردند. لیکن عملاً این زمینها در دست و تصرف یهود بودند و آنان نصف محصول را برمیداشتند و نصف دیگر را به مالکان آنها پرداخت میکردند. زمینهایی که آباد و کشت میشد، در اختیار مالکان اصلی باقی گذاشته شد. چنانکه در «عک»، «ذوخیوان»، «ایله»، «اذرح»، «نجران» و غیره اینچنین عمل گردید. زمینهای بایر و موات را نیز در ملک صحابه قرار دادند. حضرت وائل را در «حضرموت» یک قطعه زمین دادند و بلال بن حارث مزنی را زمین بزرگی که قابل زراعت بود با یک رشته قنات دادند، به حضرت زبیر در مدینه و به حضرت عمر در خیبر، زمینهایی دادند به «بنورفاعه» در حوالی دومة الجندل زمین دادند.
این زمینها با چنان آزادیای به افراد داده میشدند که هریک از آنها بر حسب دلخواه میتوانست زمین خود را انتخاب و تعیین حدود نماید. یک بار آنحضرت ج به حضرت زبیر دستور دادند تا جایی که اسبشان بتازد، زمین آن منطقه را در ملک خویش قرار دهد. چنانکه وی اسب خود را تاخت. اسب پس از طی مسافتی توقف کرد. وی نیزۀ خود را پرتاب کرد، جایی که نیزهاش اصابت کرد، آخرین حد زمین وی تعیین شد. سرزمین خشک عربستان نیاز شدید به چشمهها و چاههای آب داشت. چنانکه یک بار آنحضرت اعلام کرد:
«مَنْ سَبَقَ إِلَى مَاءٍ لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَيْهِ مُسْلِمٌ فَهُوَ لَهُ». «یعنی هرکس چشمهای را تصرف کند که در ملک مسلمانی نباشد، مال او است».
آنگاه تمام مردم حرکت کردند و حریم و حدود چشمهها و چاههای خود را تعیین کردند. این عطا و بخشش به قدری شهرت یافت که مردم از اطراف و اکناف به محضر آنحضرت حضور یافته و از ایشان درخواست زمین میکردند. «ابیض بن حمال» از یمن به محضر آنحضرت حاضر شد و درخواست یک معدن نمک کرد. آنحضرت با درخواست وی موافقت کردند. ولی یکی از صحابه اظهار داشت: آنچه شما به وی عطا کردید معدن نمک نیست، بلکه یک چشمۀ بزرگ آب است. چون آن چشمه متعلق به بیت المال بود، آنحضرت آن را از آن شخص پس گرفت. تمام این هدایا و عطایا از منابعی بودند که برای بیت المال و رفاه عمومی لازم و ضروری نبودند. ولی آنچه برای آسایش و رفاه عمومی لازم بود آن را به همان صورت باقی میگذاشتند. عربها از قدیم رسم داشتند که برای چارپایان خود مراتع و چراگاههایی تعیین میکردند که به آن «حِمی» میگفتند. در سرزمین عرب درخت اراک (درخت مسواک) غذای عمومی شتران بود و استفاده از آن ممنوعیت و محدودیتی نداشت. اما هنگامی که «ابیض بن حمال» خواست آن را جزو مرتع خویش قرار دهد، آنحضرت منع نموده فرمودند: «لاَ حمي في الأراك».
همچنین در میان اعراب رسم بود که سران و بزرگان قوم مرتعها و چراگاههای خاصی برای خود داشتند و در آن محدوده، دیگران اجازۀ ورود نداشتند و چون عامۀ مردم از این امر متضرر میشدند و در تنگنا قرار میگرفتند، از این جهت آنحضرت این را هم منع کردند [۱۱۵].
«دهنا» یکی از مناطق عربستان است که در یک سوی آن، قبیلۀ «بکر بن وائل» و در سوی دیگر «بنوتمیم» زندگی میکردند. «حریث بن حسان» برای بکر بن وائل درخواست زمین کرد. آنحضرت دستور دادند تا سند آن نوشته شود: اتفاقاً یکی از زنان قبیلۀ بنوتمیم در آنجا موجود بود. آنحضرت به سوی او نگریست. وی عرض کرد: یا رسول الله! آن منطقه مرتع و چراگاه شتران و گوسفندان است و در همان حوالی زنان و فرزندان بنوتمیم هم زندگی میکنند. آنحضرت فرمودند:
«این بیچاره راست میگوید: از نوشتن سند خودداری کن، هر مسلمان برادر مسلمان است. یک چشمه و یک چراگاه همگان را کفایت میکند».
[۱۱۵] تمام این وقایع در ابوداود، کتاب الخراج مذکور اند.