فروغ جاویدان، سیرت پیامبر، صحیح ترین و جامع ترین کتاب سیره نبوی و تاریخ صدر اسلام - جلد دوم

فهرست کتاب

عدل و انصاف

عدل و انصاف

اگر شخصی گوشه‌نشینی را اختیار کند، رفتار عادلانه و منصفانه برایش خیلی سهل و آسان خواهد بود. آن‌حضرت ج با چندین قبایل عرب سر و کار داشتند. این قبایل با همدیگر اختلافات زیادی داشتند و دشمن یکدیگر بودند. اگر طبق میل و رضایت یکی از آن‌ها رفتار می‌شد، یکی دیگر مخالف و دشمن می‌شد. آن‌حضرت همیشه به منظور اشاعه و گسترش اسلام از مدارا و تألیف قلوب استفاده می‌کردند. با وجود تمام این مشکلات، هیچگاه کفۀ عدالت به یک سو متمایل نمی‌شد.

بعد از فتح مکه، از سرزمین عربستان فقط طائف تنها جایی بود که سر تسلیم خم نکرد. آن‌حضرت ج آن را محاصره کرد، ولی بعد از پانزده، بیست روز به محاصره پایان داد. «صخر» یکی از سرداران وقتی از جریان طائف آگاه شد، خودش به آنجا رفت و طائف را در محاصره خود قرار داد و به قدری اهل طائف را تحت فشار قرار داد که سرانجام، به مصالحه راضی شدند و صخر جریان را به اطلاع آن‌حضرت رساند. مغیره بن شعبۀ ثقفی به محضر آن‌حضرت ج آمد و اظهار داشت: صخر عمۀ مرا به اسارت گرفته است. آن‌حضرت به صخر پیام فرستادند که عمۀ مغیره را رها سازد و به خانواده‌اش تحویل دهد. سپس بنوسلیم آمدند و اظهار داشتند: زمانی که ما کافر بودیم «صخر» بر چشمۀ آب ما حمله کرد و آن را به تصرف خود درآورد و حالا ما مسلمان شده‌ایم، لذا چشمۀ آبِ ما برگردانده شود. آن‌حضرت برای «صخر» پیغام فرستادند و فرمودند: هنگامی که طایفه‌ای اسلام می‌آورد مالک جان و مال خود می‌شود، لذا چشمۀ آنان را برگردان. صخر پذیرفت و چشمه را به آن‌ها تحویل داد. راوی می‌گوید: وقتی صخر به دستور آن‌حضرت، هردو فرمان ایشان را پذیرفت، دیدم که چهرۀ آن‌حضرت از شرم سرخ شد که صخر در این هردو مورد مواجه با ناکامی شد و از فتح طایف، چیزی نصیبش نشد [۵۵۱].

یک بار زنی از خاندان بنی مخزوم، مرتکب سرقت شد به لحاظ عزت و غیرت قریش، مردم می‌خواستند دست وی قطع نشود و از اجرای حد صرف نظر شود. حضرت اسامه بن زید محبوب خاص رسول اکرم ج بود. مردم او را واسطه قرار دادند تا نزد آن‌حضرت ج سفارش کند. او به محضر آن‌حضرت رفت و درخواست عفو نمود. آن‌حضرت به شدت خشم گرفت و فرمود: بنی اسرائیل بر همین اساس هلاک و نابود شدند که بر فقرا و طبقات پایین جامعه حد جاری می‌کردند و امراء و طبقات بالای جامعه را عفو می‌کردند [۵۵۲].

هنگامی که با یهود خیبر صلح برقرار شد، و زمین‌های آنجا میان مجاهدین تقسیم شدند، عبدالله بن سهل س یک بار برای تقسیم خرما به آنجا رفت. «محیصه» نیز با وی همراه بود. عبدالله در کوچه‌ای راه می‌رفت، ناگهان مورد حمله قرار گرفت و به قتل رسید و جسدش در یک گودالی انداخته شد. «محیصه» به محضر آن‌حضرت ج رفت و درخواست کمک کرد. آن‌حضرت به وی فرمود: آیا شما سوگند یاد می‌کنی که او را یهود به قتل رسانده‌اند. وی گفت: من با چشم خودم ندیده‌ام. ایشان فرمودند: پس به یهود سوگند داده می‌شود. وی گفت: یا رسول الله! سوگند یهود چه اعتباری دارد. این‌ها صد بار هم قسم دروغین یاد می‌کنند. در خیبر غیر از یهود طایفۀ دیگری زندگی نمی‌کرد و این قطعی بود که همان‌ها عبدالله بن سهل را به قتل رسانده‌اند، ولی با جود این، چون گواه بر این امر وجود نداشت، آن‌حضرت ج به آنان تعرض نکرد و یکصد شتر از بیت المال به‌طور خون‌بها و دیه به خانواده عبدالله تحویل داد [۵۵۳].

طارق محاربی می‌گوید: هنگامی که اسلام میان اعراب رواج پیدا کرد ما چند نفر از «ربذه» به سوی مدینه حرکت کردیم. وقتی نزدیک مدینه رسیدیم، در آنجا منزل گرفتیم. زنی نیز با ما همراه بود. ما همه نشسته بودیم، شخصی که لباس سفید بر تن داشت بر ما وارد شد و سلام گفت و احوالپرسی کرد. با ما یک شتر سرخ‌رنگ همراه بود، بهای آن را از ما پرسید و ما در پاسخ گفتیم: بهای آن، این مقدار خرما است.

وی بلادرنگ قیمت آن را پذیرفت و سپس مهار شتر را گرفت و به‌سوی شهر حرکت کرد. وقتی از نظرها غایب شد، همه ما در این اندیشه رفتیم که این شتر از دست ما رفت و بهای آن به ما نخواهد رسید، زیرا ما او را نمی‌شناسیم. آنگاه شروع کردیم به ملامت‌کردن یکدیگر. زنی که با ما همراه بود، اظهار داشت: مطمئن باشید ما، هیچ چهره‌ای مانند چهرۀ این شخص روشن و تابان ندیده‌ایم (یعنی چنین شخصی فریب‌کاری نمی‌کند)، چون شب فرا رسید، شخصی آمد و اظهار داشت: رسول اکرم ج برای شما غذا و خرما فرستاده است، صبح روز بعد ما به مدینه آمدیم. آن‌حضرت ج خطبه‌ای ایراد می‌فرمودند. یک نفر از انصار ما را دید و بلند شد و اعلام داشت: یا رسول الله! این‌ها از قبیلۀ بنوثعلبه هستند و مورث آن‌ها فردی از خاندان ما را به قتل رسانده است. در عوض او یک نفر از این‌ها را به قتل برسانید. آن‌حضرت فرمودند: به جای پدر نمی‌توان از پسر انتقام گرفت [۵۵۴].

مسروق یکی از صحابه بود، او از یک نفر بادیه‌نشین شتری خرید ولی نتوانست قیمتش را بپردازد. بادیه‌نشین او را به محضر آن‌حضرت آورد و جریان امر را بیان کرد. آن‌حضرت ج فرمودند: بهای شتر را بپرداز. او عذر آورد که ندارم. آن‌حضرت به صاحب شتر گفتند: شتر را ببر در بازار بفروش. بدوی آن را به بازار برد و فروخت و وامش را دریافت کرد و مسروق از دست وی آزاد شد [۵۵۵].

یکی از یهود بر ابوحدرد اسلمی س وامی داشت و ابوحدرد جز لباسی که بر تن داشت چیز دیگری نداشت و این همان زمانی بود که آن‌حضرت ج قصد حرکت به‌سوی خیبر را داشتند. ابوحدرد از یهودی درخواست مهلت کرد. ولی او نپذیرفت و او را گرفت و به محضر آن‌حضرت آورد، آن‌حضرت فرمودند: وامش را ادا کن. او عذر آورد، آن‌حضرت دوباره فرمودند و او دوباره عذر آورد و اظهار داشت: یا رسول الله! غزوۀ خیبر نزدیک است، شاید هنگام بازگشت از آنجا چیزی حاصل شود و بتوانم قرض او را ادا کنم. آن‌حضرت بار سوم فرمودند: فوراً آن را ادا کن، سرانجام، «ازار» خود را به آن یهودی داد و عمامه‌ای که بر سر داشت باز کرد و به جای ازار بر کمرش پیچید [۵۵۶].

اثر و نتیجۀ این عدل و انصاف این بود که یهودیان که سرسخت‌ترین دشمن آن‌حضرت بودند، برای حل اختلافات خود به بارگاه عدالت ایشان مراجعه می‌کردند [۵۵۷] و آن‌حضرت طبق شریعت آنان، میان آن‌ها داوری می‌کرد. چنانکه این امر در قرآن‌کریم با صراحت بیان شده است.

پیش از اسلام، در میان یهود بنی قریظه و بنی نضیر، رسم و ضابطۀ عجیبی وجود داشت و آن این که اگر فردی از قبیلۀ بنی قریظه فردی از قبیلۀ بنونضیر را به قتل می‌رساند، قصاص از وی گرفته می‌شد و چنانچه فردی از قبیله بنونضیر فردی از قبیلۀ بنی قریظه را به قتل می‌رساند، در مقابل خون‌بهای وی، بار یکصد شتر خرما باید داده می‌شد. هنگامی که این جریان در اسلام پیش آمد، بنوقریظه به محضر آن‌حضرت ج از این بی‌عدالتی شکایت کردند و ایشان مطابق با دستور تورات حکم قصاص را به‌طور مساوی اجرا فرمود [۵۵۸].

والاترین نمونۀ عدل و انصاف اینست که آدمی وجود خود را تسلیم حق و عدالت کند. یک بار آن‌حضرت مال غنیمت تقسیم می‌کردند، مردم در اطراف ایشان هجوم آورده بودند. شخصی آنجا ایستاده بود آن‌حضرت با چوب نازکی که در دست داشت، به سوی وی اشاره کرد و سر چوب به او برخورد کرد و اندکی خراش برداشت. آن‌حضرت فرمودند: از من انتقام بگیر. آن شخص اظهار داشت: یا رسول الله! من عفو کردم [۵۵۹].

در مرض الموت در مجمع عام اعلام فرمودند: اگر شخصی بر من قرضی دارد، اگر من به جان، مال و آبروی کسی تعدی کرده‌ام، جان، مال و آبروی من حاضر است، در همین دنیا بیاید و انتقام بگیرد. بر مجلس سکوت مطلق حکم‌فرما بود، فقط یک نفر ادعای چند درهم کرد که به وی پرداخت گردید [۵۶۰].

[۵۵۱] ابوداود ۲ / ۸۰. [۵۵۲] صحیح بخاری، کتاب الحدود. [۵۵۳] بخاری و نسائی باب القسامة. [۵۵۴] دار قطنی ۲ / ۳۰۷، ۳۰۸. [۵۵۵] مسند احمد ۳ / ۲۲۳. [۵۵۶] معجم صغیر طبرانی. [۵۵۷] ابوداود باب تضمین العاریة ج ۲. [۵۵۸] ابوداود، کتاب الدیات. [۵۵۹] ابوداود، باب القود بغیر حد. [۵۶۰] ابن اسحاق.