فروغ جاویدان، سیرت پیامبر، صحیح ترین و جامع ترین کتاب سیره نبوی و تاریخ صدر اسلام - جلد دوم

فهرست کتاب

خوف و خشیت الهی

خوف و خشیت الهی

آن حضرت ج خاتم پیامبران، افضل الرسل و محبوب خاص خداوند متعال بودند. با وجود این خوف و خشیت الهی به قدری در ذات مقدس ایشان وجود داشت که می‌فرمودند: مرا معلوم نیست که بر من چه می‌گذرد.

هنگامی که حضرت عثمان بن مظعون س وفات کرد، آن‌حضرت برای تعزیت به آنجا تشریف بردند، جسد هنوز به خاک سپرده نشده بود. زنی خطاب به جسد گفت: خدا گواه است که خداوند تو را مورد نوازش خویش قرار داده. آن‌حضرت ج فرمودند: تو از کجا می‌دانی؟ اظهار داشت: اگر خداوند او را مورد اکرام و نوازش خود قرار ندهد، چه کسی را مورد نوازش خود قرار می‌دهد؟ آن‌حضرت فرمودند:

«من نیز توقع خیر نسبت به او دارم. لیکن با وجودی که پیامبر هستم، نمی‌دانم با من چگونه رفتار می‌شود» [۴۵۹].

وقتی باد تند می‌وزید آن‌حضرت بیمناک می‌شدند و اگر مشغول کار مهمی هم بودند، آن را رها کرده رو به قبله می‌ایستادند [۴۶۰] و می‌فرمودند: «بار الها! از بلا و مصیبت تو به تو پناه می‌آورم». وقتی هوا صاف می‌شد و یا باران می‌آمد، خوشحال و شاد می‌شدند و شکر الله را به جا می‌آوردند. روزی چنین حالی پیش آمد، حضرت عایشه ل پرسید: یا رسول الله! چرا شما پریشان می‌شوید؟ فرمودند: «عایشه! تو را چه معلوم است با سرنوشت قوم هود مواجه شویم. آن‌ها ابرها را دیدند و خوشحال شدند که این باران مزرعه‌های ما را سیراب خواهد کرد. حال آن که آن عذاب الهی بود [۴۶۱].

روزی حضرت ابوبکر س عرض کرد: یا رسول الله! موهای شما سفید شده‌اند. آن‌حضرت فرمودند: «مرا سوره هود، واقعه والمرسلات، و عم یتساءلون پیر کرده‌اند» [۴۶۲].

در این سوره‌ها وقایعی از قیامت و مطالبی دیگر مذکور است.

از ابی بن کعب س روایت است، وقتی دو سوم از شب می‌گذشت، با صدای بلند چنین می‌گفتند:

«خدا را یاد کنید، زلزله می‌آید، آنچه بعد از وی خواهد آمد نیز می‌آید، مرگ با ساز و برگ خود فرا رسیده است، مرگ با ساز و برگ خود فرا رسیده است» [۴۶۳].

می‌فرمودند: ای مردم! «اگر آنچه من می‌دانم شما می‌دانستید، کم خنده می‌کردید و بسیار می‌گریستید» [۴۶۴].

یک بار در حین ایراد خطبه، به طرز بسیار مؤثری چنین فرمودند:

«ای جماعت قریش! به داد خودتان برسید. من نمی‌توانم شما را از عذاب الهی نجات دهم. ای صفیه! عمیۀ رسول خدا! من تو را از عذاب الهی نمی‌توانم نجات بدهم. ای فاطمه دختر محمد! من تو را از عذاب الهی نمی‌توانم نجات بدهم». (صحیحین)

یک بار اعراب بادیه‌نشین به مسجد نبوی آمدند، ازدحام خیلی سخت بود، به‌طوری که نزدیک بود آن‌حضرت در زیر دست و پاها بیفتند. مهاجرین مردم را از اطراف ایشان متفرق کردند. ایشان به حجرۀ حضرت عایشه ل آمدند و بر اثر فطرت بشری، بدون اختیار دعای بدی بر زبان‌شان جاری شد. فوراً رو به قبله ایستاده هردو دست را به بارگاه الهی بالا برده چنین دعا کردند:

«بار الها! من یک انسان هستم. اگر از جانب من یکی از بندگان تو زحمتی رسیده است مرا کیفر ندهید» [۴۶۵].

بر اثر گریه و خشیت الهی، اغلب بر ایشان رقت طاری می‌شد و اشک از چشم‌ها جاری می‌گشت. وقتی حضرت عبدالله بن مسعود در محضر ایشان این آیه را تلاوت کرد: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١ [النساء: ۴۱]. بی‌اختیار اشک از چشمان مبارک سرازیر شد [۴۶۶]. اغلب در نماز رقت بر ایشان طاری می‌شد و اشک از چشم‌ها سرازیر می‌گشت. یک بار کسوف شد و آن‌حضرت نماز کسوف (خورشید گرفتگی) خواندند. در حال ادای نماز آه‌های سردی برآورده و می‌فرمودند: «بار الها! تو وعده کرده‌ای تا مادامی که من در میان ایشان باشم عذاب نازل نمی‌کنی» [۴۶۷].

عبدالله بن شخیر ـ یکی از صحابه ـ اظهار می‌دارد: یک بار به محضر آن‌حضرت حاضر شدم. دیدم که ایشان مشغول نماز هستند و اشک از چشمان مبارک جاری است و به قدری گریه کرده بودند که احساس می‌شد بر اثر آن سنگ آسیاب در حال چرخش است و یا دیگی روی آتش دارد غل غل می‌کند [۴۶۸].

یک بار در تشییع جنازه‌ای شرکت کرده بودند. مردم مشغول کندن قبر بودند. ایشان آمدند و بر کنار قبر نشستند. با مشاهدۀ این منظره چنان رقتی بر ایشان طاری شد که از کثرت ریختن اشک بر زمین، زمین خیس شد. سپس فرمودند: برادران! برای این روز آمادگی کنید [۴۶۹].

یک بار از غزوه‌ای برمی‌گشتند. در میان راه گروهی را دیدند که باراندازی کرده بودند. از آن‌ها پرسیدند: شما که هستید؟ آن‌ها گفتند: ما مسلمان هستیم. زنی در آنجا مشغول آماده‌کردن غذایی بود و در کنارش کودکش نشسته بود. آتش خوب روشن و شعله‌ور بود. آن زن همراه با کودک خود به محضر آن‌حضرت حضور یافت و عرض کرد: شما پیامبر خدا هستید؟ آن‌حضرت فرمودند: آری، بی‌شک. او پرسید: آیا به قدری که یک مادر بر فرزند خود مهربان است، خداوند بیش از آن بر بندگان خود مهربان نیست؟ آن‌حضرت فرمودند: آری، بی‌شک. او گفت: پس مادر که هیچگاه فرزند را به آتش نمی‌اندازد. بر آن‌حضرت گریه طاری شد، سپس سر را برآورده فرمودند: «خداوند آن بنده‌اش را عذاب و شکنجه می‌دهد که سرکش و متمرد باشد و از او نافرمانی کند و او را به یگانگی قبول نکند» [۴۷۰].

یک بار این دعای حضرت ابراهیم را خواندند:

﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِۖ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّي [إبراهیم: ۳۶].

سپس این دعای حضرت عیسی را خواندند:

﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨ [المائدة: ۱۱۸].

آنگاه هردو دست را بالا برده فرمودند: «اللهُمَّ، أُمَّتِي أُمَّتِي» (پروردگارا! بر حال امتم رحم کن، بر حال امتم رحم کن) در همین حال اشک از چشمان مبارک سرازیر گشت [۴۷۱].

[۴۵۹] صحیح بخاری کتاب الجنائز. [۴۶۰] سنن ابن ماجه باب یدعوا به الرجل اذا رأی السحاب. [۴۶۱] این داستان در بخاری، مسلم و دیگر کتاب‌های حدیث مذکور است. جمله آخر ترجمه آیه فوق است. [۴۶۲] شمائل ترمذی. [۴۶۳] مشکوة به نقل از ترمذی باب البکاء والخوف. [۴۶۴] صحیحین. [۴۶۵] مسند احمد ۶ / ۱۰ / ۱۲۳. [۴۶۶] ابوداود، صلوة کسوف. [۴۶۷] ترمذی و ابوداود باب البکاء فی صلوة اللیل. [۴۶۸] سنن ابن ماجه، باب الحزن والبکاء. [۴۶۹] سنن ابن ماجه باب ما یرجی من رحمة الله. [۴۷۰] صحیح مسلم باب بکائه صلی الله علیه وسلم للأمة. [۴۷۱] صحیح مسلم باب بکائه للأمة.