وفای به عهد
وفای به عهد از خصلتهای خاص پیامبر خدا ج بود، بهطوری که دشمن نیز به آن اعتراف میکرد. چنانکه قیصر از ابوسفیان پرسید: آیا محمد هیچگاه عهدشکنی کرده است؟ وی به ناچار در پاسخ اظهار داشت [۷۰۲]: خیر. وحشی قاتل حضرت حمزه س از ترس و وحشت از این شهر به آن شهر میرفت. اهل طایف هیأتی را برای اعزام به مدینه انتخاب کردند، در آن هیأت او نیز حضور داشت، ولی از این بیم داشت که مبادا به طور انتقام کشته شود. لکن یاران، او را تسلی خاطر دادند که نگران مباش. محمد سفیران را به قتل نمیرساند. چنانکه او با همین اعتماد به بارگاه آنحضرت ج مشرف شد و اسلام آورد [۷۰۳].
صفوان بن امیه (پیش از اسلام) از سرسختترین دشمنان بود. هنگام فتح مکه فرار کرد و از طریق جده عازم یمن شد. عمیر بن وهب به محضر آنحضرت حضور یافت و حال صفوان را بیان کرد. آنحضرت ج عمامه مبارک خود را به وی داد و فرمود: به صفوان بگو که این نشان امان شما است. عمیر آن را نزد صفوان برد و گفت: نیازی به فرار شما نیست به تو امان داده شده است. آنگاه صفوان به محضر پیامبر اکرم ج حاضر شد و عرض کرد: آیا شما مرا امان دادهاید؟ فرمودند: آری [۷۰۴].
ابو رافع یکی از غلامان بود. زمانی که کافر بود، از جانب قریش به عنوان سفیر و نماینده به مدینه منوره آمد. به محض این که نظرش بر چهره مبارک و درخشان آنحضرت افتاد، بدون اختیار صداقت اسلام در قلبش جای گرفت و مشرف به اسلام گردید و عرض کرد: یا رسول الله! حالا من هرگز به نزد کافران بازنخواهم گشت. ایشان فرمودند: نه، من پیمانشکنی نمیکنم و نمیتوانم نمایندگان و قاصدان را نزد خود نگهدارم. تو فعلاً برگرد و برو. چنانچه پس از رسیدن به آنجا این اثر و کیفیت در قلبت باقی بود، برگرد و بیا. چنانکه در آن موقع بازگشت و بعداً آمد و مسلمان شد [۷۰۵].
یکی از شرایط صلح حدیبیه این بود که اگر کسی از مکه به مدینه رفت و مسلمان شد، باید طبق درخواست اهل مکه به مکه بازگردانده شود. در همان لحظه که معاهده بین فریقین نوشته میشد، ابوجندل در حالی که زنجیر به پا داشت از زندان مکه فرار کرد و از آنحضرت ج درخواست کمک کرد. تمام مسلمانان با مشاهده آن منظره رقتبار، سخت متأثر شدند. لیکن رسول اکرم با کمال اطمینان خطاب به وی فرمودند: ای ابوجندل! صبر کن. ما نمیتوانیم پیمانشکنی کنیم. خداوند به زودی راه نجاتی برای شما فراهم خواهد کرد [۷۰۶].
پیش از بعثت، «عبدالله بن ابی العمساء» با آنحضرت معاملهای انجام داده به ایشان گفته بود: شما همینجا بنشینید من برمیگردم و با شما تسویه حساب میکنم. عبدالله رفت و برحسب اتفاق فراموش کرد که بازگردد. بعد از سه روز از آنجا گذر و دید که آنحضرت هنوز در همان جا نشسته است. وقتی آنحضرت او را دیدند فرمودند: من از سه روز قبل در انتظار شما اینجا نشستهام [۷۰۷].
در غزوۀ بدر، تعداد مسلمانان در مقابل کفار کمتر از یک سوم بود. در چنین مواقعی تقاضای طبیعی آنحضرت باید این میبود که هرچند تعداد افراد بیشتر باشد بهتر است. لکن ایشان در این وقت نیز سراپا وفا بود. «حذیفه بن یمان» و «ابوحسل» دو نفر از صحابه از مکه میآمدند، در میاه راه، کفار آنان را بازداشتند و گفتند: شما نزد محمد میروید. آنان گفتند: خیر، آخر آنها با این شرط رها شدند که در جنگ با آنحضرت همراه نشوند. آن هردو نزد آنحضرت آمدند و واقعه را برای ایشان بیان کردند. ایشان فرمودند: شما هردو برگردید. ما در هرحال، به وعدۀ خویش وفا میکنیم، ما را مدد و نصرت خدا کافی است [۷۰۸].
[۷۰۲] صحیح بخاری باب بدء الوحی. [۷۰۳] صحیح بخاری، غزوه احد. [۷۰۴] ابن هشام. [۷۰۵] ابوداود باب الوفاء بالعهد. [۷۰۶] صحیح بخاری، کتاب الشروط. [۷۰۷] ابوداود کتاب الأدب. [۷۰۸] صحیح مسلم، باب الوفاء بالعهد.